سلسله مباحث امامت و مهدویت - جلد ۱
حضرت آیة الله العظمی صافی گلپایگانی (دام ظله)
تعداد جلد: ۴
ناشر: دفتر نشر آثار حضرت آیة الله العظمی صافی گلپایگانی (دام ظله)
چاپ: قم - ۱۳۹۱ ه. ش - پنجم
فهرست مطالب
مقدمة مؤلف...................۹
پیشگفتار...................۱۱
تذکر دیگر...................۱۵
پیرامون مقام ولایت...................۱۶
بررسی و تذکر چند مطلب مهم...................۲۱
۱- توحید و پرهیز از شرک و غلو...................۲۱
۲- تفویض شرک و باطل است...................۲۳
٣- قدرت غیر مستقل و باذن الله...................۲۵
۴- اداره سازمان کاینات به اذن خدا...................۲۹
۵- پیرامون غلو...................۳۲
۶- مجاری فیض...................۳۷
۷- خوارق عادات...................۴۱
بررسی این آرا...................۴۴
۸ - ولایت شخص بر نفس و آنچه مسخّر بشر است...................۴۷
ولایت تکوینی و تشریعی...................۴۹
معنای ولایت تکوینی...................۵۱
مفهوم و مدلول لفظی ولایت تکوینی...................۵۲
احتمال دیگر...................۶۳
تفسیری از ولایت تکوینی...................۶۷
توضیحی پیرامون مجاری فیض...................۶۹
نظر صحیح در معنای ولایت تکوینی...................۷۸
بیان دیگر...................۸۱
سخن نهایی و معقول...................۸۵
تذکر یک مطلب مهم...................۸۸
معنای ولایت تشریعی...................۹۷
معنای دیگر ولایت تشریعی...................۱۰۴
خلاصه برخی از مطالب کتاب...................۱۱۲
تجلّى توحید در نظام امامت...................۱۱۷
مقدمه...................۱۲۱
چهار گفتار: پیرامون تجلی توحید در نظام امامت...................۱۲۳
گفتار اوّل: تجلی توحید در رسالات انبیا...................۱۲۵
گفتار دوم: تجلی توحید در اسلام...................۱۳۲
گفتار سوم: تجلی توحید در نظام امامت...................۱۳۷
گفتار چهارم: تجلی توحید در امامت حضرت مهدی...................۱۵۰
تعليقات...................۱۵۷
تعليقه اوّل...................۱۵۹
تعلیقه دوم...................۱۶۳
تعليقه سوم...................۱۶۹
تعلیقه چهارم...................۱۷۸
پیرامون معرفت امام...................۱۸۳
پیشگفتار...................۱۸۷
فصل اوّل: امامت عامه...................۱۸۹
امامت عامه...................۱۹۱
۱- نیاز جامعه به مرکز و مدیر...................۱۹۴
شکل مدیریت...................۱۹۵
نظامات دیگر...................۲۰۰
بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی...................۲۰۶
۲- شناخت مفهوم امامت...................۲۲۳
۳- شرایط و اوصاف امام...................۲۲۹
۴- برنامه نصب و تعیین امام...................۲۳۳
۵- وجوب اطاعت امام...................۲۳۷
۶- وجوب معرفت امام...................۲۴۱
۷- راههای شناخت امام...................۲۴۷
فصل دوم: امامت خاصه...................۲۵۵
امامت خاصه...................۲۵۷
نظام امامت و رهبری امامت حضرت بقیة الله و نقش سازنده عقیده به امامت آن حضرت...................۲۶۵
پیشگفتار...................۲۶۹
شانزده پرسش پیرامون امامت حضرت بقية الله ارواحنا فداه...................۲۷۳
پرسش ۱...................۲۷۵
پرسش ۲...................۲۷۷
امامت بر حسب اصطلاح...................۲۷۸
پرسش ۳...................۲۸۱
امامت و رهبری...................۲۸۲
پرسش ۴...................۲۸۶
پرسش ۵...................۲۸۸
حکومت سلطنتی...................۲۸۹
حکومت انتخابی...................۲۹۳
و امّا معایب دموکراسی...................۲۹۵
پرسش ۶...................۳۰۰
پرسش ۷...................۳۰۴
مسأله اکثریت...................۳۰۸
شوراها...................۳۰۹
حاکمیت ملی...................۳۱۱
پرسش ۸...................۳۱۳
پرسش ٩...................۳۲۲
پرسش ۱۰...................۳۲۵
پرسش ۱۱...................۳۲۷
پرسش ۱۲...................۳۲۹
پرسش ۱۳...................۳۳۱
پرسش ۱۴...................۳۳۸
پرسش ۱۵...................۳۴۳
پرسش ۱۶...................۳۴۴
تعليقات...................۳۵۱
تعليقه ۱...................۳۵۳
تعليقه ٢...................۳۵۴
تعليقه ۳...................۳۵۵
تعليقه ۴...................۳۵۶
فروغ ولایت در دعای ندبه...................۳۵۹
پیشگفتار...................۳۶۱
دعای ندبه...................۳۶۴
مقدمه...................۳۶۷
امام صادق و ندبه بر حضرت مهدی...................۳۶۷
فرمایش سیّد بن طاووس...................۳۷۰
پرسشهایی که پیرامون دعای ندبه میشود...................۳۷۱
تذكّر مهم...................۳۷۶
چهارده پرسش پیرامون دعای ندبه...................۳۷۹
۱- اعتبار سند دعای ندبه...................۳۸۱
اخبار «مَن بَلَغ و تسامح در ادله سنن...................۳۸۷
۲- ارتباط امام ها با ذی طوی و رضوی...................۳۸۹
اما پاسخ...................۳۹۰
ارتباط امام با ذی طوی و رضوی...................۳۹۲
نکته قابل توجه...................۳۹۵
۳- دعای ندبه و امامت ائمه اثنى عشر...................۳۹۶
توضیح دیگر...................۳۹۸
۴- دعای ندبه و معراج جسمانی...................۳۹۹
کلام تحقیقی یکی از اساتید بزرگ علم و ادب...................۴۰۱
۵- دعای ندبه و امکان انتساب آن به ائمه...................۴۰۴
۶- دعای ندبه و بدعت...................۴۰۹
۷- دعای ندبه و آیه: (وَاجْعَل لى لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)...................۴۱۵
۸- قرآن مجید و جمله: «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَمَغارِبَكَ»...................۴۱۹
یک نکته راجع به قرآن...................۴۲۱
۹- دعای ندبه و علم پیغمبر و امام...................۴۲۳
اما آیات دسته دوم...................۴۳۴
تحقیق درباره یک حدیث...................۴۳۹
پرسش از حکمت:...................۴۴۳
۱۰- دعای ندبه و آیه مودّت...................۴۴۶
۱ - مكان نزول آیه...................۴۴۸
۲ - تفسیر آیه...................۴۵۰
تفسیر اهل بیت:...................۴۵۲
٣- ملاحظه تفسیر آیه با آیات دیگر...................۴۵۳
۴- روایات اهل سنت...................۴۵۵
۱۱- دعای ندبه و عقل...................۴۶۳
۱۲- بررسی جمله: «يَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِياتِ»...................۴۷۰
۱۳- دعای ندبه و کفر و شرک...................۴۷۳
۱۴- دعای ندبه و رکود فعالیتهای اسلامی...................۴۷۲
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحیم
با استعانت از خداوند متعال و در ظلّ عنایات خاصه حضرت مولی الوری، بقیّة الله فی الأرضین ارواح العالمین له الفداء، تعدادی از مقالات و تألیفات حقیر که پیش از این مکرر چاپ شده، بر حسب درخواست علاقه مندان تجدید طبع می شود که باز هم ران ملخی از این مور ریزه خوار سفره گسترده احسان آن حضرت به ملازمان درگاه و چاکران پیشگاه سلیمان پناهی آن قطب عالم امکان و صاحب زمان علیه افضل التحیّة و السلام باشد.
إنّ الهدایا علی مقدار مهدیها
اللّهمّ عجل فرجه و سهل مخرجه و قرب زمانه و اهلک اعدائه و اجعلنا من مقویة سلطانه و انصاره و من المستشهدین بین یدیه بحق محمّد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.
رجب المرجب ۱۴۱۷
لطف الله صافی گلپایگانی
↑صفحه ۷↑
ولایت تکوینی و ولایت تشریعی
↑صفحه ۹↑
اگرچه مسلمانان در تمام ازمنه و اعصار و امکنه و اقطار، همواره به اتّحاد، اتفاق، برادری، وفاق و پرهیز از جدال و نفاق احتیاج داشته و دارند؛ امّا در کمتر عصری مانند عصر حاضر، درمان دردهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حل مشکلات مادّی و معنوی آنها، به وحدت کلمه محتاج بوده است. چنان که در هیچ عصری مانند عصر ما، از جهت وسایل ارتباطی، تحقق وحدت کامل اسلامی و اتّحاد مسلمانان زمینه نداشته است.
وسایل ارتباط جدید، خود به خود مسلمانان را به هم نزدیک کرده و از حال هم باخبر ساخته، و فاصله زمان و مکان را از میان برداشته و مسایلی را که مسلمانان در هر منطقه و کشوری با آن درگیری دارند، به عموم مسلمانان عرضه و همه را به همکاری و هم صدایی دعوت می کند.
امروز اتّحاد اسلامی، می تواند بیش از یک میلیارد مسلمان[۱] کشورها و قارّه های مختلف را به هم پیوند داده و در خود بگنجاند، و در آنِ واحد از همه، برای همه و در راه تحقق اهداف عالی و انسانی اسلام و دفاع از عدالت و آزادی، یاری و کمک بگیرد و همه را در عین حالی که گرفتار حکومت های مختلف و متنازع
------------
[۱] (۱). طبق بعضی آمارها.
↑صفحه ۱۱↑
شده اند،[۲] تحت حکومت و قیادت اسلام رهبری نماید و حکومت اسلام را مافوق هر حکومت و رژیمی قرار داده و پرچم «لا إِله إلّاالله» و اعتصام به حبل الله را در برابر چشم بصیرت هر مسلمان افراشته سازد، اتحادی که در مشترکاتی چون قرآن و احکام آن، قبله، مساجد، مآذن، نماز، روزه، حج و شعایر اسلامی دیگر، پس از چهارده قرن، هنوز نظایرش به قوّت جلوه گر است، گسترش دهد و به یک اتّحاد نیرومند تمام عیار فرهنگی، آموزشی، سیاسی، مالی و اقتصادی اسلامی برساند.
مسلمانانِ امروز صدای یکدیگر را می شنوند و می توانند به استغاثه یک نفر مسلمان و یک نفر همنوع که در دورترین نقاط جهان گرفتار فشار و تبعیض نژادی و طبقاتی و سلب آزادی شده باشد، جواب دهند و دنیای اسلام را برای یاری و کمک او بسیج نمایند.
بدیهی است که در تحقق و حصول این هدف عالی، وجود یک مرکز مطمئن و خودساخته و مورد اعتماد که مجهّز به تمام وسایل ارتباط با مسلمانان جهان باشد، بسیار لازم و مؤثر است.[۳] امّا اینکه این کار چگونه باید انجام شود، چه کسانی باید شروع و اقدام نمایند، محل این مرکز کجا باید باشد و برنامه کار چگونه باید تنظیم شود، مطالب مهمّی
------------
[۲] (۱). کشورهایی چون: لیبی، مصر، سودان، مغرب، الجزایر، عراق، سوریه، اردن، فلسطین، عربستان سعودی و حکومت های به اصطلاح آزاد، یمن جنوبی و شمالی و حکومت های دیگری که شاید از چهل حکومت بیشتر باشد که اکثراً متمایل به شرق یا غرب بوده و تحت نفوذ آنها و مکتب های استعماری و الحادی آنها می باشند.
[۳] (۲). خوشبختانه در اثر انقلاب اسلامی ایران، عملی شدن و دست یافتن به اهداف اسلام و کارسازی اسلام در بازسازی جوامع بشری، بر اساس ایمان به خدا و حکومت احکام خدا و لغو کامل استعباد و استضعاف، آشکار شده و دنیای متحیّر به ویژگی های مکتب اسلام در رفع سرگردانی های کنونی، تا حدّی متوجّه گردیده است.
↑صفحه ۱۲↑
است که این رساله جای بررسی آنها نیست.
اجمالًا باید همه در این مطلبی که پیشنهاد می کنم و از مسائل بسیار حیاتی عالم اسلام است، فکر کنند و طرح بدهند و کوشش نمایند که هرچه زودتر- به نحوی که عقلا و دوراندیشان و مخلصان شیعه و اهل سنّت آن را تصویب نمایند- جامه عمل بپوشد و بحث در این موضوع، موجب اختلاف تازه یا تشدید آن نگردد:
«وَمَا النَّصْرُ إِلّا مِنْ عِنْدِ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»؛[۴]
این مسلمانان هستند که با نیروی اتّحاد، هم اکنون با مسلمانان اریتره، فلسطین، فیلیپین، بلغارستان، یوگسلاوی، سومالی، برمه، چین[۵] و نقاط دیگر همدردی کرده و در مجامع رسمی بین المللی، یکدیگر را تأیید و پشتیبانی می نمایند.
بحمدالله، هر روز زمینه برای مستحکم تر شدن وحدت اسلامی که اساس و پایه وحدت آزاد و انسانی جهانی است، فراهم تر می شود و روز به روز جنبش طرد برنامه ها و نظامات غیر اسلامی و مطالبه برقراری نظام اسلامی در مسلمانان قوی تر می گردد.
صدها میلیون مسلمان، در آفریقا و آسیا، استعمار را از سرزمین های خود بیرون رانده اند، و این ملت مصر است که با بیرون کردن بیش از بیست هزار کارشناس و افراد روسی، خود را از خطر سلطه کمونیسم نجات داده و بازگشت خود را به نظام اسلامی رقم زده است.
------------
[۴] (۱). سوره آل عمران، آیه ۱۲۶.
[۵] (۲). و اخیراً با مسلمانان مظلوم افغانستان، که گرفتار وحشیانه ترین هجوم ها از سوی روسیه شدند، مسلمانان جهان، غیر از معدود سرانی که با روسیه بند و بست داشته یا نوکر روسیه هستند، با آنها همدردی می نمایند و مصایب آنها را مصیبت خود می دانند.
↑صفحه ۱۳↑
و این ملّت پاکستان است که حکومت غرب پرست را ساقط می کند و تعطیلی یکشنبه را لغو و به جای آن تعطیلی جمعه را رسمی می نماید و اجرای کامل نظامات اسلامی را عنوان می نماید.
و حتی این ملّت ترکیه و دانشجویان مسلمان آن هستند که پس از پنجاه سال اختناق رژیم تحمیلی و ضدّ اسلامی و استعمارگر، به پا خاسته و شعایر اسلام را احیا می کنند و به سوی اسلام می روند و بازگرداندن مسجد ایاصوفیه را به اسلام، و اخراج رهبر اخلال گر دولت ملّیون مسیحی را از اسلامبول مطالبه می نمایند.
خلاصه تقریباً در همه جا، چه در کشورهای به اصطلاح آزاد شده اسلامی؛ مثل پاکستان، بنگلادش، مصر و اندونزی و چه در کشورهای آزاد نشده، جنبش اسلام خواهی و مطالبه عمل به احکام اسلام و شعار «سرزمین های اسلام، برای اسلام و مسلمانان»[۶] کم و بیش دیده می شود.
بر مسلمانان لازم است که از فرصت استفاده کرده و به وحدت اسلامی تمسّک جویند تا رسالت جهانی اسلام را به جهانیان برسانند و ناتوانی و ضعفی را که در اثر اختلافات و بدگمانی ها و جهل به حقایق دین، و خیانت ها و تحریکات و تلقینات سوء و اضلال استعمار، پیکر جامعه مسلمان را رنجور و نحیف ساخته با اتّحاد و اتفاق و حسن ظنّ و حمل به صحّت و گذشت و اصلاح ذات بین و رعایت حقوق اخوت، برطرف سازند. و مسائل و مباحث سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اعتقادی را فقط و فقط به منظور تحقیق و کاوش و ظاهر شدن اندیشه های اصیل اسلامی و کمک به پیشرفت و ترقّی نسل معاصر، طرح و در چهارچوب تعالیم جامع اسلامی
------------
[۶] (۱). شعار«سرزمین های عرب، یا نفت عرب، برای عرب» و مانند آن، اسلامی نیست و برای منحرف کردن افکار مسلمانان در جهت مبارزه با شعار اسلامی«سرزمین ها و معادن اسلام، برای اسلام» عنوان شده است.
↑صفحه ۱۴↑
بررسی نمایند و در این باب جاه طلبی و شهرت خواهی و عناد و لجاج و خودرأیی را کنار گذاشته و از مکتب های بیگانگان و مزدوران استعمار الهام نگیرند و از مطرح کردن مسایلی که فعلًا طرح آن لزومی ندارد- غفلت جامعه از بررسی آن، زیانی به جایی نمی زند- بسا به موجب اختلاف و جدایی و جدال گردد، خودداری نمایند و بی سبب دودستگی و تفرّق ایجاد نکنند و به اسم تحقیق و روشن کردن افکار، جامعه ای را که باید به جبران عقب ماندگی های خود بپردازد و در رشته هایی از صنعت و علوم تجربی که از دیگران عقب مانده، هرچه زودتر و سریع تر پیش برود، از کار و تلاش باز ندارند.
تذکّر دیگر:
هوشیاری و بیداری ملّت اسلام، دشمنان را نگران ساخته و منافع استعمارگرانه آنها را سخت در خطر انداخته است، پس افراد مزدوری را استخدام کرده اند که بر وحدت اسلامی و اتّحاد مسلمانان ضربه وارد کنند و مسلمانان را به خود مشغول، و از مسیر ترقّی و حرکت و جهاد خارج نمایند و مسایلی را طرح کنند که موجب گمراهی افکار و حمله به عقاید و تاریخ و مقدّسات و قلب و تحریف حقایق باشد، تا فکر و قلم اندیشمندان و علما و نویسندگان و گویندگان را متوجّه دفع شبهات و گمراهی ها و جلوگیری از انحراف افکار و دفاع از حقایق و عقاید و تاریخ و معارف گرداند، و از پرداختن به مسایل دیگر که استعمار را به سوی جهنم سقوط می برد، باز دارد.
آنان حتی به اسم توحید و اتّحاد اسلامی و دعوت به ترک شرک و نفی غلوّ- و این گونه الفاظ و مفاهیم که مورد قبول هر مسلمان است- هرچند روز یک بار، آتش اختلافی را روشن می نمایند، و پس از آنکه در اثر بیداری مردم، آن آتش خاموش
↑صفحه ۱۵↑
و آن نغمه فراموش شد، آتش دیگری روشن، و نغمه تازه ای را ساز می کنند.
بر مسلمانان است با این صداها و فریادهای تفرقه انداز را از هر حلقومی که بلند شود، ساکت کنند، و کلام حکمت نظام امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در نظر گرفته تا مانند «اتّباعُ کُلّ ناعِقٍ از هر صدایی پیروی کردن» نشوند و مفاهیم و الفاظ و اصطلاحات و برنامه های اسلام را از راه هایی که صحّت آن تضمین و به گواهی رهبر اسلام رسیده، فراگیرند.
پیرامون مقام ولایت:
از جمله چندی است که عوامل مزدور و مغرض و مأمور- که به هویت آنها اشاره شد- به مقامات قدسیه انبیا و اوصیا، متهتّکانه و بی ادبانه جسارت کرده و شؤون و مراتب مسلّم و معلوم آنها را انکار می کنند و می خواهند از این راه جنگ داخلی برپا کرده، تشکّل و هم بستگی نیرومند مسلمانان را در برابر دشمنان اسلام و مزدوران الحاد و استعمار ضعیف نمایند. یکی را بر می انگیزند تا فضایل و علوم لدُنّی آنها را انکار کند، و دیگری را مأمور حمله به حریم ولایت آنها می سازند و شؤونی را که خداوند متعال به آن بزرگواران عطا کرده است، حاشا می نمایند.
حتی پای جسارت را فراتر گذاشته، با نواصب و دشمنان اهل بیت رسالت هم صدا شده، پیروی از یزید، معاویه، زیاد، ابن زیاد، حجّاج و متوکّل را شعار خود ساخته، و آیین بنی امیه و دشمنان آل محمّد (علیهم السلام) را نوسازی می نمایند.
پاره ای هم با تأویلات و تفسیرهای نادرستی در پیرامون مسایلی مانند عصمت، طهارت، شفاعت، ولایت، وصایت و امامت می خواهند خود را روشن فکر جلوه دهند، تا تنی چند از افراد خام و روشن فکر زده را به دور خود جمع کرده، در مقاصد جاه طلبانه خود از آنها استفاده نمایند.
↑صفحه ۱۶↑
راجع به ولایت تکوینی و تشریعی نیز باب بحث و انکار را باز کرده، و خوشبختانه یا متأسفانه، بیشتر آنان که در انکار آن مبالغه دارند، معنی صحیح آن را درک نکرده و ندانسته و متعصّبانه و از راه لجاج و عناد انکار می کنند، چنان که از معترضان و مخالفان آنها نیز بسیاری از ناحیه علم و آگاهی هم طراز آنها هستند.
از این جهت بسا می شود که سلب و ایجاب طرفین وارد بر دو موضوع شده و آنچه یک نفر اثبات و از آن دفاع می نماید، غیر آن چیزی است که دیگری انکار و ردّ کرده است و مفهوم ولایت تکوینی و ولایت تشریعی نزد کسی که آن را ردّ می کند، مفهومی است که اثبات کننده ولایت تکوینی و تشریعی هم آن را ردّ می نمایند و در نظر اثبات کننده نیز مفهومی است که ردّ کننده هم آن را اثبات می کند و اگر طرفین بفهمند نفی و اثبات آنها در دو مورد است و به هم ارتباط ندارد، می فهمند که نزاع آنها لفظی بوده و ناآگاهی و ترک تحقیق باعث آن شده است.
پاسخ هایی پیرامون این دو جمله داده شده است؛ ولی به نظر می رسد به طور کافی روشن کننده این مطلب نیست و محلّ بحث را تعیین نمی کنند و موارد لفظی بودن این بحث و موارد حقیقی بودن آن را آشکار نکرده اند.
البته پاره ای هستند که عامدانه و مغرضانه و مأمورانه، راه خلاف را می پویند و حتی ادعیه ای مثل" جوشن کبیر" که تمامش ذکر خدا و اسماء الحسنی و توحید است و کتاب هایی مثل" الغدیر" را خرافات می گویند و ولایت تکوینی و تشریعی را بر هر معنی انکار می کنند، حتی از ابن تیمیه ها و ابن قیّم ها و ابن حطان ها و نواصب دیگر هم در دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) پیش افتاده اند؛ ولی بیشتر کسانی که در میدان این مجادلات کشیده شده اند، فریفته الفاظ گردیده اند که اگر بفهمند منکران مأمور و مزدور چه قصدی داشته و چه حقایق مقدّس و ثابتی را انکار می کنند، از آنها بیزاری می جویند.
↑صفحه ۱۷↑
قسمتی از این کتاب به طور اختصار، توضیحی است راجع به این دو موضوع (ولایت تکوینی و ولایت تشریعی) که در دو بخش تنظیم شده، در بخش اوّل که به منزله مقدمه است، بعضی از مطالب بسیار مهم و اصولی تذکّر داده شده که در درک حقیقت این بحث و اطراف و جوانب آن مفید بوده و دانستن آن، با قطع نظر از این بحث نیز کمال لزوم را دارد. و در بخش دوم- ان شاء الله تعالی- توضیحات و تحقیقات پیرامون ولایت تکوینی و ولایت تشریعی به عرض پژوهشگران و جویندگان حقایق می رسد.
امید است برای روشن شدن اذهان و حفظ وحدت کلمه مسلمین و جلوگیری از تفرقه، مؤثّر باشد.
«إِنْ أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِیقِی إِلّا بِالله عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ»
↑صفحه ۱۸↑
بررسی و تذکّر
چند مطلب مهم
↑صفحه ۱۹↑
بررسی و تذکّر چند مطلب مهم:
پیش از ورود در اصل بحث، بررسی چند موضوع مهم لازم است؛ زیرا این بررسی، هم در روشن شدن حقیقت و اطراف و جوانب این بحث مؤثّر است و هم مستقلًا شامل چند رشته از مسائل بزرگ و اساسی اعتقادی و فکری است که در متن معارف توحیدی و اسلامی قرار دارد:
۱- توحید و پرهیز از شرک و غلوّ:
در میان مسائل و اصولی که دعوت اسلام بر آن قرار دارد، موضوع و پایه ای مهم تر و اساسی تر از «توحید» نیست. چنان که عقیده ای خطرناک تر و فاسدتر و باطل تراز" شرک" و" غلوّ"[۷] نیست، آن را باید اثبات کرد و هرچه روشن تر و وسیع تر و خالص تر و پاک تر فرا گرفت و این را باید طرد کرد و از صُور و مظاهر و نمایش های گوناگونی که دارد، فکراً و عملًا پرهیز کرد و جلوگیری نمود:
«... وَمَن یُشْرِکْ بِالله فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّمآءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»؛[۸]
------------
[۷] (۱). غلوّ اعمّ از شرک است؛ مثلًا قول به تقدیس انبیا از اکل و شرب و منافات آن با مقام نبوّت، غلوّ است؛ امّا شرک نیست.
[۸] (۲). سوره حج، آیه ۳۱.
↑صفحه ۲۱↑
«... هرکس به خدا شرک آرد همانند آن است که از آسمان در افتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار بربایند، یا بادی تند او را به مکان دور در افکند».
در مسأله ولایت تکوینی و تشریعی و مقامات و فضایل انبیا و اولیا (علیهم السلام) باید کمال توجّه را به این دو موضوع داشت، تا توحید با تمام شُعب و اقسامی که دارد، صد در صد محفوظ باشد و به حریم آن تجاوزی نشده و از خلوص آن، چیزی کم و کاست نگردد، و مخلوق در مرتبه خالق و ممکن در مرتبه واجب شناخته نشود، و شرک و غلوّی پیش نیاید و از افراط در عقیده به شؤون انبیا و اولیا و نبوّت و ولایت که فکر و عمل شخص را به شرک و غلوّ گرایش می دهد، جلوگیری شود.
از سوی دیگر، از تفریط نیز باید پرهیز کرد و به نام گریز از شرک یا غلوّ، نباید فضایل و مقامات و مناصب و شؤونی را که انبیا و ائمه (علیهم السلام) دارند، انکار نمود و به" ولایت"- که خود نیز شعبه ای از" توحید" است- حمله کرد و کمالات و مقامات انسان های نمونه و برتر را- که باید از آنها کسب معارف توحیدی کرد، و کشتی نجات بشریت هستند- منکر شد.
بدیهی است مطلوب، دقیق و حسّاس است و در این میان، شناخت صراط مستقیم کمال لزوم را دارد، و در بعضی از موارد و دقایق آن، فقط علمای متفطّن و متبحّر و زحمت کشیده در قرآن و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) می توانند اظهار نظر نمایند، و راه میانه و منزّه و پاک را از افراط و تفریط مشخص سازند و به دیگران هم نشان دهند، که متأسفانه هم افراط و هم تفریط، بسیاری را گمراه کرده است و بعضی مسایلی را غلوّ پنداشته اند که اعتقاد به آنها در حقّ انبیا و ائمه (علیهم السلام) نه فقط غلوّ نیست؛ بلکه در حقّ دیگران هم جواز و امکان آن مسلّم است. و از سوی دیگر، برخی هم به اندازه ای بی پروایی و بی احتیاطی کرده اند که گرفتار تعطیل و تشبیه و شرک و حلول و اتّحاد و تاریکی ها و گمراهی های گوناگون گردیده اند:
↑صفحه ۲۲↑
«وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»؛[۹]
أَعاذَنَا الله مِنَ الشّرْکِ وَالْغُلُوّ وَالْإِلْحادِ وَالتَّشْبِیهِ وَالتَّعْطِیلِ، وَمِنَ التَّقْصِیرِ فِی مَعْرِفَةِ أَوْلِیآئِهِ وَمَناصِبِهِمْ وَمَقاماتِهِمْ.
۲- تفویض، شرک و باطل است:
تفویضی که باطل و خلاف توحید است، دو معنی دارد:
اوّل اینکه: بندگان در کارهای خود مستقل و فاعل بالاستقلال باشند و قضا و قدر الهی در کار نباشد، افعال عباد از حیطه اراده و نظم عامّ الهی در عالم خلقت خارج باشد.
دوم اینکه: امر خلق، رزق، اماته، احیا، شفای بیماران، برقراری نظامات و تدبیر کاینات، به حجج الهی (علیهم السلام) یا به غیر ایشان واگذار شده باشد که فاعل بالاستقلال در این امور باشند و خدا از تدبیر امور و افعال کناره گیری کرده و عالم را به غیر خود سپرده باشد.[۱۰] واضح است که تفویض به این دو معنا، خلاف براهین عقلی و ادلّه شرعی است.
امّا از نظر عقلی:
از این رو که استقلال غیر خدا در افعال و تدبیر امور کاینات، هرچند به اقدارِ خدا باشد و حادث بوده و ازلی نباشد، منافی با ذاتِ ممکن است که بی استقلال و عینِ وابستگی و تعلق و ارتباط به واجب الوجود است؛ خواه مجعول بالذات،
------------
[۹] (۱). سوره مائده، آیه ۶۴.
[۱۰] (۲). تفویض در امور تشریعی و جعل و وضع تکالیف نیز آمده است که در آینده، جداگانه از آن بحث خواهد شد. ان شاء الله.
↑صفحه ۲۳↑
ماهیات باشند یا حقایق وجودیه. و فرض وجودی غیر از خدا که به نحو استقلال و استبداد، منشأ جعل و خلق و مبدأ وجود باشد، مستلزم خُلف و خروج آن از امکان به وجوب، و از ارتباط به استبداد و از تعلق به استقلال است و این، علاوه بر اینکه محال است، عین شرک است.
و خلاصه، مستقل و فاعل بالاستقلال شناختن غیر خدا- حتی در افعال شخصی- شرک است؛ زیرا فاعل بالاستقلال و وجود مستقل مطلق، منحصر به خدا است و فرض استقلال برای غیر خدا، اگرچه در حیثیتی از حیثیّات باشد، فرض محال و شرک است، هرچند آن استقلال به جعل الهی باشد، خواه به جعل تألیفی و ترکیبی باشد و خواه به جعل بسیط.
بدیهی است که امور مستحیله متعلق هیچ گونه جعل واقع نخواهد شد.
و امّا از نظر شرع:
پس کافی است در ردّ آن، آیه شریفه:
«وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ الله مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»؛[۱۱]
«یهود گفتند: دست خدا بسته است، به واسطه این گفتار دروغ، دست آنان بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند؛ بلکه دو دست خدا گشاده است».
و نیز آیه کریمه:
«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»؛[۱۲]
------------
[۱۱] (۱). سوره مائده، آیه ۶۴.
[۱۲] (۲). سوره الرحمن، آیه ۲۹.
↑صفحه ۲۴↑
«هرکه در روی زمین است دست خودش فنا و نابودی است».
و آیات زیادی که راجع به امر رزق و خلق، کشف ضرّ، وجوب توکّل به خدا و غیر اینها وجود دارد.
روایات بسیاری مثل حدیث معروف:
«لا جَبْرَ ولا تَفْوِیضَ؛ لکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ»؛[۱۳]
«نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه امری است میان این دو».
و حدیثی از حضرت رضا (علیه السلام):
«مَنْ زَعَمَ أَنَّ الله عَزَّوَجَلَّ یَفْعَلُ أَفْعالَنا، ثُمَّ یُعَذّبُنا عَلَیْها، فَقَدْ قالَ بِالْجَبْرِ.
وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الله فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَالرّزْقِ إِلی حُجَجِهِ (علیهم السلام)، فَقَدْ قالَ بِالتَّفْوِیضِ. وَالْقآئِلُ بِالْجَبْرِ کافِرٌ، وَالْقآئِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِکٌ».[۱۴]
۳- قدرت غیر مستقل و باذن الله:
قادر بودن عبد، به طور ارتباط و غیر مستقل و بإذن الله، بر اماته و احیا و شفای بیماران و خلق و رزق، نه به عنوان اداره امور و خلق خلایق و ترتیب دادن نظام کلّی ارزاق و برقرار داشتن سازمان کاینات؛ بلکه طبق حِکم و مصالح عارضی و ثانوی، که در داخل این سازمان مناسب می شود، شرک نیست.[۱۵] با این حال، اطلاق بعضی از اسما- که اختصاص آن به خدا ثابت نیست- به
------------
[۱۳] (۱). کافی، ج۱، ص ۲۲۴.
[۱۴] (۲). بحارالانوار، طبع جدید، ج۲۵، ص ۳۲۸، رقم ۳.
[۱۵] (۳). اعطای این قدرت به عبد، به دو نحو متصوّر است:
یکی اینکه: به شخص، تسلط و قوه و نیرویی بخشیده شود که بتواند به اذن خدا کارهایی انجام دهد.
دیگر اینکه: اشیا مطیع و فرمان بر او گردند و به قدرت و اذن خدا به نحوی گردند که عبد در آنها تصرّف نماید؛ مانند نرم شدن آهن برای حضرت داود (علیه السلام).
↑صفحه ۲۵↑
کسی که چنین قدرتی به او اعطا شده و همچنین استناد افعالی که به طور حقیقت به خدا استناد داده می شود، به کسی که در شرایط مذکور، فعلی از او صادر می گردد، توقیفی و محتاج به دلیل و اذن شرع است، و حداقل باید گفت: در مواردی جایز است که قراین یا قرینه ظاهری از حال و مقال باشد که به هیچ وجه شائبه شرک و استقلال در بین نیاید، لذا قرآن مجید در یک مورد می فرماید:
«الله یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ»؛[۱۶]
«خدا است که ارواح خلق را می گیرد».
و در جای دیگر می فرماید:
«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[۱۷]
«فرستادگان ما او را می میرانند».
و نیز:
«الَّذِینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلآئِکَةُ»؛[۱۸]
«ملائکه جان آنان را می گیرند».
بنابراین، اطلاق بعضی از اسماء الحسنی، مثل «الرازق»، «الممیت»، «المحیی»، «الفالق» و «الخالق» به غیر خدا به طور اطلاق، خواه آن غیر ملائکه باشد یا غیر ملائکه جایز نیست، و جواز و عدم جواز آن بر حسب موارد، و بر حسب اسماء الله ملاحظه می شود. لذا و بر اساس همین جهت که بیان شد، می بینیم به کسی که زمین موات را احیا می کند، «محیی» می گویند و شائبه و توهم شرک در آن نیست؛ زیرا قرینه است که معنایی که از اسم «المحیی» در هنگام اطلاق آن بر خدا
------------
[۱۶] (۱). سوره زمر، آیه ۴۲.
[۱۷] (۲). سوره انعام، آیه ۶۱.
[۱۸] (۳). سوره نحل، آیه ۲۸ و ۳۲.
↑صفحه ۲۶↑
اراده می شود از آن اراده نشده، بلکه مَجاز است؛ زیرا به لحاظ اینکه او اسباب و معدات زنده شدن زمین را با روییدن نبات در آن، فراهم می سازد، به او مُحیی می گویند. چنان که به زمین هم، به لحاظ آنکه در آن اشیای زنده روییده می شود، «محیات» می گویند،[۱۹] امّا زنده ساختن زمین و رویاندنِ نبات، فعل خدا است.
باری، غرض این است که در امثال این موارد، قرائن در کار است و هیچ شائبه و توهم شرکی در بین نیست، و اگر به احیا کننده زمین مُحیی بگویند و عمل احیا را به او نسبت دهند، با احیای ارضی که در آیات:
«اعْلَمُوا أَنَّ الله یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛[۲۰]
«بدانید که خداوند زمین را بعد از مردنش زنده می گرداند».
و نیز:
«وَآیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها»؛[۲۱]
«و یک برهان آن است که ما زمین مرده را زنده می کنیم».
اشتباه نمی شود. و تفاوت مفهوم این دو اطلاق را، هر کس اندک ذوق و معرفتی داشته باشد، به وضوح درک می کند.
نکته دیگری که گاه مانع از جواز اطلاق بعضی از اسماء الحسنی، بر صاحب
------------
[۱۹] (۱). ممکن است گفته شود،«حیات» چون معنایی مشترک است بین تمام موجودات زنده و آن عبارت است از مبدئیّت شیء برای ظهور آثار و خواصّ خود، از این جهت چون محیی و معطی این مبدئیت خدا است لذا محیی تمام موجودات او است و چون عمل محیی، این مبدئیت را به ظاهر فعلیت می دهد، به او محیی و به زمین محیات اطلاق می شود به هر حال این اطلاق مجاز باشد یا حقیقت، در آنچه ما درصدد تحقیق آن هستیم تفاوت نمی کند و مثال را تغییر نمی دهد.
[۲۰] (۲). سوره حدید، آیه ۱۷.
[۲۱] (۳). سوره یس، آیه ۳۳.
↑صفحه ۲۷↑
قدرت ارتباطی و اذنی و غیر مستقل است، این است که برخی از این اسماء، عند الاطلاق، دلالت بر استمرار تلبّس ذات به آن دارد، مثل «الفیّاض»، «المحیی»، «الممیت» و «الرّزاق»، در حالتی که ظهور قدرت اذنی، چون بر حسب مصالح و حکمت های خاصّه است، موارد آن بسیار نادر، بلکه در برابر ظهور قدرت استقلالی و ذاتی حقّ «اندر من النادر» است و پیوسته و لایزال نیست. و این مقدار، مجوّز صحّت اطلاق این اسما به طور مطلق نمی شود. به علاوه، از اطلاق این اسما بر خدا چیزی فهمیده می شود که از اطلاق آن بر غیر خدا فهمیده نمی شود. مثلًا اگر فرض کردیم اطلاق «الشافی» بر طبیب، دوا، دعا کننده و کسی که به اذن خدا می تواند بیماران را شفا دهد، مانند عیسی (علیه السلام) جایز باشد، از آن معنایی که هنگام اطلاق آن بر خداوند متعال اراده می شود، اراده نمی گردد. خدا شافی مطلق و بالذّات و شافی بالاستقلال است و پزشک و دارو و تشخیص پزشک و اثر دارو و دعا و استجابت و اذن در شفا همه و همه اسبابی هستند که «او» فراهم ساخته است و آنجا هم که دوا اثر می کند، و پزشک بیماری را معالجه می کند و دعا مستجاب می شود، و عیسی کور مادرزاد را شفا می دهد، شافی او است، امّا تشخیص پزشک و تأثیر دارو و دعا و فعل عیسی علی نبیّنا و آله و (علیه السلام)- هر یک، از اسباب عادی یا غیر عادی شِفا می باشند که تشخیص پزشک به توفیق و هدایت خدا و تأثیر دارو به جعل خدا و اثر دعا- که سبب غیر طبیعی است- به استجابت آن از جانب خدا و فعل عیسی هم- که سبب غیر عادی است- به اذن خدا می باشد. بنابراین، اگر هم کسی این اشیا را شافی خواند، مفهومش با مفهوم «الشافی» که به خداوند اطلاق می شود، از زمین تا آسمان و از ممکن تا واجب تفاوت داشته و با یکدیگر اشتباه نمی شوند. آن شفا، اثر عالم غیب و غیبِ این عالم است و این شفا، اثر اسباب طبیعی یا عادی است که این اسباب نیز مثل خود شفا،
↑صفحه ۲۸↑
آیه و نشانه و اثر عالم غیب است «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ الله» و درک تفاوت و مغایرت مفهوم «الشافی» اگر بر غیر خدا اطلاق شود، خصوصاً اگر اطلاق کننده، موحّد و خداشناس باشد، با مفهوم آن وقتی بر خدا اطلاق می شود، مثل درک مفهوم «المحیی» است که گفتیم هر صاحب ذوق آن را درک می نماید.
۴- اداره سازمان کاینات به اذن خدا:
ممکن است مدیریت کلی سازمان کاینات را، به نحوی که مستلزم شرک نباشد، به این گونه عنوان کرد: عقلًا مانعی ندارد که اداره سازمان کاینات را به اذن خدا، انسان کاملی مانند نبیّ و ولیّ وقت عهده دار باشد، نه به نحو استقلال که اشکالات عقلی لازم بیاید و محاذیر عقیده یهود که می گویند: «یَدُ الله مَغْلُولَةٌ»، پیش بیاید، بلکه به این نحو که فرد مذکور جزء جنود حقّ و مظهر مرتبه: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» باشد و اداره امور کاینات توسط او، ظهور مدیریت مستقل ازلی و غیر منقطع دائمی الهی باشد، چنان که این منصب به طور جزئی برای ملائکه ثابت است و هر کدام از آنان- باذن الله تعالی- در پُستی انجام وظیفه و مأموریت می کنند و آیات قرآن مجید، مثل: «فَالْمُدَبّراتِ أَمْراً»[۲۲] و «فَالْمُقَسّماتِ أَمْراً»[۲۳] و احادیث بر آن دلالت دارند، مانعی ندارد که به طور کلّی- امّا به همان نحو که برای ملائکه ثابت است- برای فردی از افراد بشر، که اکمل خلایق باشد، ثابت باشد.
این احتمال- اگرچه شرک نبوده و اعتقاد به آن کفر و خلاف ضرورت نیست، بسا که بعضی از اخبار ضعیف دلیل آن شمرده شود- ثابت نیست، و دلیل محکمی از قرآن کریم و احادیث صحیح و معتبر، بر اینکه سازمان کاینات به طور کلی به نبیّ
------------
[۲۲] (۱). سوره نازعات، آیه ۵.
[۲۳] (۲). سوره ذاریات، آیه ۴.
↑صفحه ۲۹↑
یا ولیّ واگذار شده، و نبیّ یا ولیّ، عامل مطلق مشیّت الله و ارادة الله است وجود ندارد هرچند ممکن است بعضی از اطلاقات را عدّه ای دلیل بگیرند، امّا آنچه به نظر حقیر رسیده و فعلًا در نظر است، این اطلاقات برای اثبات این مطلب کافی نیست.
علاوه بر آنکه ظواهر آیات زیادی دلالت دارند که بسیاری از افعال را خداوند متعال بلاواسطه انجام می دهد:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»؛[۲۴]
«فرمان نافذ خدا چون اراده خلقت چیزی را کند به محض اینکه بگوید موجود باش بلافاصله موجود می شود».
و اگر هم قابل حامل بر فعل به واسطه بدانیم، یا حمل بر مجرّد صدور فعل از او بنماییم- خواه با واسطه باشد یا بدون واسطه- با توجّه به اینکه موارد بسیاری در قرآن و حدیث است که با عدم قرینه اطلاق و استناد فعل به خدا داده شده است و ظاهر در فعل بدون واسطه است، این همه ظواهر را نمی توان توجیه و برخلاف ظاهر حمل کرد. در هر صورت این ادّعا دلیل محکمی ندارد، و قولِ به آن قول به غیر علم است.
و اگر گفته شود: به ملاحظه بعضی از احادیث، مثل:
«نَزّلُونا عَنِ الرُّبُوبِیَّةِ وَقُولُوا فِی فَضْلِنا ما شِئْتُمْ»؛
«ما را از مرتبه ربوبیت و خدایی پایین آورید، سپس هرچه می خواهید در فضل ما بگویید».
این مقام و منصب برای آن بزرگواران ثابت است.
جواب این است که:
------------
[۲۴] (۱). سوره یس، آیه ۸۲.
↑صفحه ۳۰↑
اوّلًا: اعتبار این حدیث محقّق نیست و ضعیف است.[۲۵] ثانیاً: این حدیث دلالت ندارد بر اینکه مناصب و افعالی را که شک در تلبّس و صدور آن از آنها داریم، بر ایشان ثابت کنیم و محقّق الوقوع بگیریم، مثلًا معجزه ای را که شک در صدور آن داریم، جهت وجود این خبر، صادر بدانیم یا هر بخشش و اعطا و هر صدقه و هر فعل مستحب را به آنها نسبت دهیم، بلکه فقط در این موارد، نفی امکان این منصب یا صدور معجزه کذایی از آنها جایز نیست، امّا مسأله این است که امکان، غیر از وقوع است.
ثالثاً: نفی این منصب از نبیّ و امام، دلیل بر عدم کمال نفس قدسی آنها، و عدم صلاحیّت و شایستگی نفسانی آنها برای این منصب نیست؛ زیرا ممکن است به رعایت مصالحی که خدا داناتر است، یا موانعی این منصب برای آنها نباشد، تا مردم غرق در توجّه به واسطه نشده و از ذی الواسطه غافل نگردند، و قبل از واسطه و با واسطه و بعد از واسطه و بدون واسطه، خدا را دیده و به او توجّه کنند، و او را قاضی الحاجات و کافی المهمّات و مجیب الدعوات و اقربُ من حبل الورید، بدانند.
رابعاً: چنان که قبلًا گفتیم، توجیه و حملِ تمام ظواهر قرآن که دلالت بر این دارند که صدور بسیاری از افعال از خداوند متعال بدون واسطه است، عرفی نیست و دلالت فی الجمله آنها بر صدور افعالی از خدا بدون واسطه قابل انکار نیست، بنابراین با اتکا به مدارکی مانند: «قُولُوا فی فَضْلِنا ما شِئْتُمْ» نمی توان دست از این ظاهر برداشت.
------------
[۲۵] (۱). ذیل حدیث«و قولوا فی فضلنا ما شئتم» به عین این لفظ یا مضمون آن، از تحف العقول و احتجاج و بصائر الدرجات، نقل شده است مراجعه شود به کتب مزبور و جلد ۲۵ بحارالانوار چاپ جدید، باب نفی غلو.
↑صفحه ۳۱↑
۵- پیرامون غلوّ:
اعتقاد به امکان اینکه خداوند، ممکنات را مطیع و فرمانبر بشری قرار دهد، یا بشر مانند فرشته، مناصب یا مأموریت هایی در داخل سازمان کاینات و رتق و فتق امور و امر خلق و رزق داشته باشد، مثل ملائکه صورت گر، یا ملائکه موکَّل بر امطار و سحاب و حتی حاملان عرش، شرک نیست ولی بعضی ممکن است از طریق «غلو» این گونه عقاید را مورد اشکال قرار دهند و بگویند: «این مناصب از خواصّ ذاتی ملائکه است و بشر این خواص را ندارد و اعتقاد به اینکه فردی از افراد بشر این مناصب را دارد، اعتقاد به ارتفاع و خروج او از عالم بشریّت است، مانند اینکه کسی بگوید، انبیا مثل ملائکه بالذات خوردن و خوابیدن و خسته شدن و بیماری و گرسنگی و تشنگی و رنج و درد ندارند. این عقیده اگرچه شرک نیست چون ملائکه این عوارض را ندارند، ولی غلوّ است. بنابراین اگر کار و عملی که مقتضای ذات بشری نیست، از نبی و ولی ظاهر شود، خرق عادت بوده و حقیقتاً فعل خدا است».
امّا پاسخ از این توهم این است که:
اوّلًا: از کجا می گویید مداخله ملائکه در اموری که مأموریت دارند، و مناصبی که برعهده دارند، از خواص ذات آنها است، تا بنابر اینکه خاصه مشترک بین آنها و انسان نباشد، قول به آن نسبت به بشر غلوّ باشد؟ بلکه ممکن است مأموریت و منصب باشد و بعضی از افراد بشر نیز مانند آنها مناصب غیبی داشته باشند. مانند بنده ای که در سوره کهف، شرح ملاقات حضرت موسی (علیه السلام) با او مذکور است، و مأموریت های غیبی و باطنی و غیر عادی انجام می دهد. و مؤید اینکه این مناصب خاصیت ذات ملائکه نیست، این است که هر کدام از ملائکه، قائم به منصبی و مختص به مأموریتی هستند، در حالی که اگر خاصیت ذات آنها بود، باید
↑صفحه ۳۲↑
همه دارای تمام این مناصب باشند، و قول به اینکه هر فردی از ملائکه خاصیت ذاتی جداگانه ای دارد که اقتضای مقام خاصی را دارد، مستلزم قول به این است که ملائکه انواع مختلف هستند و چه انواع مختلف باشند و چه نباشند، این جهت که مداخله آنها در امور کاینات، خاصیت ذات آنها باشد، آن هم نه خاصیت مشترک بین آنها و انسان، مردود است.
ثانیاً: اگر از خواص ذات آنها باشد، خاصیت مشترک بین آنها و بشر است؛ زیرا چنان که گفته شد بعضی از افراد بشر نیز از این گونه مناصب سرّی و مخفی و غیر عادی دارند. و اگر گفته شود: پس چرا تمام افراد بشر این مداخله را ندارند؟ ممکن است جواب داده شود که اصل این خاصیت، در بشر هست ولی ممکن است ظهور آن شرایطی داشته باشد، یا موانعی از ظهور آن منع کنند، یا عللی اصل آن را فاسد و باطل نمایند.
ثالثاً: جماعتی از حُکما و فلاسفه چنان که خواهیم گفت- خرق عادت و قدرت بر تصرّف در اکوان را لازم ذات نبیّ و ولیّ می دانند. و حداقل این رأی، این است که قدرت بر تصرّف، از لوازم ذوات و نفوس کامله است، خواه ملک باشد، خواه بشر.
رابعاً: اگر بگوییم: قدرت غیر عادی بر تصرّف در اکوان و اطاعت و فرمانبری مخلوقات، از بشر، ذاتی او نیست، از کجا بگوییم حصول این قدرت یا اطاعت، و فرمانبری کاینات از بشر، منافی با ذات او است،[۲۶] چنان که در عوارض دیگر نیز همین طور می توان گفت. مثلًا سهو و نسیان برای بشر امکان دارد، امّا ضروری نیست و چنان نیست که بشر «واجب السهو و النسیان» باشد، چنان که مراتب
------------
[۲۶] (۱). چنان که در ملائکه نیز بعضی از مناصب و صفاتی که دارند، بیشتر از اینکه منافی با ذات آنهانیست، ثابت نمی باشد و ذاتی بودن تمام مناصب و صفات آنها معلوم نیست.
↑صفحه ۳۳↑
و موارد سهو و نسیان و همچنین تذکّر و توجّه، به حسب همه افراد امکان دارد، ولی این مراتب برای همه واجب نبوده و اتفاق نمی افتد. و با چنین تحقیقی، می توان وفق و سازگاری داد بین قولی که قائل به سهو نفوس کامله است که مراد او امکان ذاتی سهو آنها باشد- هرچند خلاف ظاهر کلام او و استدلال او است- و بین قولی که قائل به عدم جواز سهو است، به اینکه مراد او نفی امکان وقوعی آن است. و این نظر در ملائکه هم جاری است.
بنابراین، هیچ مانعی ندارد که انبیا و اولیا، تحت رعایت های خاصی این مناصب را داشته باشند، و مثلًا از سهو و نسیان مصون باشند و غلوی در این فرض نمی شود و احتمال غلو ناشی از عدم تحقیق و بررسی موضوع است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) راجع به پیغمبر اعظم (صلی الله علیه و آله) در خطبه قاصعه می فرماید:
«وَلَقَدْ قَرَنَ الله بِهِ (صلی الله علیه و آله) مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلآئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَمَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ وَنَهارَهُ»؛[۲۷]
«خداوند بزرگ ترین فرشته ای از فرشتگانش را از وقتی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگواری ها و خوی هایی نیکو سیر دهد».
و اینکه یک نفر تحت نظر خاص تربیت و رعایت الهی یا جنود غیبی حقّ باشد و دیگری نباشد، امر نادری نیست و:
«الله أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛[۲۸]
«خدا بهتر می داند که رسالت خود را در کجا مقرر دارد».
------------
[۲۷] (۱). نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۴.
[۲۸] (۲). سوره انعام، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۳۴↑
مثلًا یک نفر صدقه می دهد، یا صله رحم می کند، یا دعا می نماید، بلا از او دفع می گردد، و جنود غیبی الهی از او نگهداری می نمایند و به او کمک می دهند. یا یک نفر صدقه نداده و قطع رحم کرده است، عمرش کوتاه گردیده و ملائکه ای که از او محافظت می نمایند، او را ترک می کنند. اینها غلوّ نیست بلکه مسائلی است که در نظام تدبیر امور کاینات- که قائم به آن خداوند قیوم است- وارد و از اسرار قضا و قدر الهی است.
خامساً: ممکن است گفته شود، ریشه تمام کمالاتی که برای موجود ممکن، متصور و معقول باشد، در تمام انسان ها نهفته است، و مراتب ظهور آن به حسب وجود اسباب و شرایط و عدم آنها و همچنین وجود یا عدم موانع، مختلف و متکثّر است و شدت و ضعف دارد، و اختلاف مراتب به قدری است که بعضی از مراتب عالی آن مافوق مرتبه انسان جلوه می کند، چون انس اغلب با مراتب مادون است.
مثلًا استعداد تعلّم غیوب، به وحی و الهام الهی و حتی از طریق خواب و تفرّسات، نیرویش در وجود بشر هست، هرچند بالذات عالم به غیب نیست، لذا می بینیم بسیاری حتی با خواب، از امور غیبی و آینده مطلّع می شوند، حال اگر افرادی باشند که تحت رعایت و عنایت الهی، و در اثر ریاضات و عبادات و خلوص نیت و کمال معرفت با الهامات و عنایت هایی از غیب مطّلع باشند، جایز است و غلو نیست و فوق مرتبه بشری نمی باشد، اگرچه خارق عادت است آنچه فوق مرتبه بشر است، علم غیب ذاتی است.
سادساً: بر حسب روایات معتبر، انوار و ارواح رسول اکرم و ائمه- صلوات الله علیهم اجمعین- در عوالم قبل از این عالم، همیشه مشمول عنایت های الهی، و دارای کیفیات خاص و خصوصیات ممتاز و واجد شؤون و مراتب و مقامات عالی بوده اند که احدی آن مراتب و مقامات را نیافته است و سوابق آفرینش و سیر آنها در
↑صفحه ۳۵↑
عوالم مختلف و ظهور انوارشان، حاکی از کمالات وجودی ایشان است و هرچند سرّ اختصاص آنها را به این عنایت ها- کما هو حقّه- درک نکنیم، ولی اختصاص آنها به مقامات و درجات و کمالات و مناصب رفیع و علوم غیبی و قدرت تصرّف در کاینات و اطاعت و فرمانبری مخلوقات از آنها، امری مسلّم و واقع شده است و محل استبعاد نیست. در حالی که ما در عصر خود دیده ایم، برخی از اهل عبادت و تقوا را که با خواندن قرآن مجید و دعا و کشیدن دست بر محل درد، درد را آرام می کردند، از ذوات مقدّس محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) که نخبه کاینات و علّت غایی مخلوقات می باشند، مراتب و مقاماتی که خدا به آنها اعطا کرده است، استبعاد ندارد و در عین حال با «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ» منافات ندارد و لازمه این کمالات «بشر برتر» بودن است، نه برتر از بشر بودن و غیر بشر بودن، تا غلوّ محسوب شود.
و آخرین نکته ای که در این قسمت متذکّر می شویم این است که اعتقاد به اینکه نبیّ و ولیّ پاره ای از خصائص ملائکه را دارند، غلو نیست؛[۲۹] زیرا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) از ملائکه افضل هستند و بلکه سایر انبیا نیز از ملائکه افضلند. چنان که خواجه نصیر طوسی در تجرید فرموده است: «وَالْأَنْبِیآءُ أَفْضَلٌ لِوُجُودِ الْمُضآدّ» بلی، چون بشر بودن انبیا و ائمه (علیهم السلام) از ضروریات است، انکار بشر بودن ایشان چون انکار ضروری دین است، کفر می باشد و امّا غلوی که در کتب فقه و کلام از آن بحث شده و قائل به آن کافر و نجس شمرده شده این است که پیغمبر اکرم و ائمه
------------
[۲۹] (۱). هرچند با اعتراف به اینکه خصوصیتی از خصایص ملائکه است، برای غیر ملائکه به غیرخرق عادت و اعجاز، قابل اثبات نباشد، ولی به هر حال این اعتقاد غلوی نیست که در فقه، حکم به کفر قائل آن می شود، مگر آنکه چنان که اشاره کردیم، به انکار ضروری دین برگشت دین برگشت کند.
↑صفحه ۳۶↑
طاهری (علیهم السلام) را خدا و معبود بداند، یا ایشان را در الوهیت و ربوبیت و خالقیت و رازقیت شریک خدا بداند یا اینکه بگوید خدا در ایشان حلول کرده یا متّحد شده است یا اینکه بدون تعلیم خدا و افاضه او عالم به غیوب هستند، یا آنکه برای ائمه نیز مقام پیغمبری و نبوّت قائل باشد، یا اینکه معتقد باشد که با ولایت و محبّت خاندان رسالت، حاجتی به عبادت و اطاعت، و پرهیز از معاصی نیست، و امثال این عقاید که یا شرک است و یا انکار ضروری در هر دو صورت کفر است.
۶- مجاری فیض:
بعضی می فرمایند: ذوات شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدی (علیهم السلام) مجاری وصول فیض خدا به ماسوی هستند.
مقصود از این بیان، اگر جمع بین نظر حکما و اهل معقول و روایات و احادیث باشد، بدین ترتیب که بخواهند، میان این رأی که: «صادر اوّل و معلول اوّل و علّت ثانیه، عقل اوّل است و پس از آن عقول و علل دیگر تا عقل عام تر» با احادیثی که دلالت دارند بر اینکه:
«أَوَّلُ ما خَلَقَ الله، نُورُ النَّبِیّ (صلی الله علیه و آله)»؛[۳۰]
«اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود».
وفق بدهند، که هم نظر حکما را در چگونگی حصول کثیر از واحد و ربط حادث به قدیم حفظ نمایند، و هم این احادیث را قبول کرده باشند، و بگویند: «خلقت اشیا، غیر از صادر اوّل یا عقل اوّل یا نور رسول اکرم- هر تعبیری که نمایند- بدون واسطه، محال و غیر مقدور است». و بگویند: «هر واسطه ای نیز در رساندن فیض به واسطه بعد از خود که معلول او هم می باشد- به ایجاب یا غیر ایجاب- مثل علّت
------------
[۳۰] (۱). بحارالانوار، ج۵۴، ص ۳۰۶.
↑صفحه ۳۷↑
اوّلی، مؤثر و مفیض است و افاضه فیض از ناحیه فیّاض حقیقی، بدون تأثیر و توسط این وسائط امکان پذیر نیست». و به عبارت دیگر، این وسایط را به ایجاب یا غیر ایجاب، جزء علل فاعلی معلولات بگیرند، این معنی خلاف آیات و روایات زیادی است که دلالت دارند بر اینکه علّت فاعلی ایجاد کاینات و خالق مخلوقات، خداوند متعال است و هر کجا نیز وسایط و فواعلی- مانند ملائکه- به اذن او در بین آمده باشد، بر حسب مصالحی است، و آن فاعلیت و واسطه بودن هم- برخلاف قول حکما در عقول عشره- ذاتی آن فواعل و وسایط نیست که در نتیجه صدور افعال و افاضه فیوض، منحصراً بالایجاب، و لزوماً از مجرای آنها صورت پذیر باشد و گذشته از این قول به فاعلیت ذاتی صوادر و وسایط در برابر فاعلیت ذاتی حقّ، شرک است خواه از فاعل تعبیر به عقل شود و یا به نور پیغمبر (صلی الله علیه و آله).
مضافاً بر اینکه همان طور که هر بنده می تواند بدون واسطه با خدا مرتبط شود و:
«أَخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرّی بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضی لِی حاجَتِی»؛
«خلوت کنم با او هر جا بخواهم برای راز دلم بی واسطه و حاجتم را برآورد».
بگوید، خدا به طریق اولی می تواند فیض خود را در هر حال و هر مکان، بدون واسطه به او برساند. اضافه بر اینها، بین این نظر و روایات و احادیث، نمی توان سازگاری کامل داد؛ زیرا اگر صادر اوّل، نور جمیع حضرات (علیهم السلام) باشد، صادر دوم نور کیست؟ و اگر نور شخص پیغمبر باشد، و سایر معصومین به سلسله مراتب صادر باشند، به طور مستقیم با کلام حکما تطبیق نمی کند.
و به هر حال، اگر مبانی حکما در این مورد به نحوی تقریر شود که اشکالی پیش نیاید، و شرک و ایجاب و محاذیر دیگر لازم نشود و برهان قاطع هم بر آن اقامه شود
↑صفحه ۳۸↑
و دانستن این مباحث یعنی چگونگی ربط حادث به قدیم و صدور کثیر از واحد هم لازم باشد و نظیر مباحثی که منتهی به بحث از ذات الهی می شود- که منهیٌّ عنه است- نباشد، بدیهی است که در این صورت این سازگاری بین این نظر و احادیث به جا و معقول است.
ولی آنچه به طور مسلّم می توان گفت این است که ورود در این مباحث لزومی ندارد، خصوصاً که شناختن پیغمبر و امام در این اوج و حدّ واجب نیست و عرفان و معرفت مقامات آنان، با معرفت این مباحث ارتباطی ندارد. بلی، شکی نیست که صادر اکمل و اتمّ و اشرف، نور رسول خدا و ائمه طاهرین و حضرت زهرا- صلوات الله علیهم اجمعین- است و برحسب روایات زیادی صادر اوّل نیز انوار ایشان است، چنان که بنابر احادیث معتبر دیگر، خدا نور پیغمبر را از نور خود، و نور علی را از نور پیغمبر آفریده، که بدیهی است این معانی و تعبیرات، که اشاره به حقایق و مطالبی راجع به غیب این عالم و غیب وجود آن ذوات مقدّس است، منافاتی با عقاید توحیدی نداشته و اشکالی ندارد؛ زیرا همان طور که خدا این عالم ماده و ظاهر را از عناصر و بسائط می آفریند، باطن عالم و ارواح را نیز از انوار حضرات معصومین، خلق فرماید و از آن عالم معنی به این عالم غیب مدد بدهد، چنان که از نور آفتاب و هوا و مواد زمین، به انسان و جنبندگان دیگر و نباتات مدد می بخشد، هرچند ما این روابط عینی را درک نکنیم و عاجز از فهم چگونگی آن باشیم، ولی اگر صادق مصدّق از آن خبر داد می پذیریم، امّا اینکه ایشان- که علّت غایی خلقت هستند- علّت فاعلی ایجاد سایر ممکنات، به ایجاب یا غیر ایجاب باشند خواه آنان را مستقل در ایجاد بشمارند و تأثیر آنها را در ایجاد ذاتی آنها بگویند یا غیر مستقل بگویند و منصب و مأموریت بدانند، این گونه عقاید یا شرک است و خلاف توحید افعالی، و یا خلاف مطلب چهارم از مطالب مذکور در این مقدمه است.
↑صفحه ۳۹↑
بلی، این مقدار جایز است که کسی بگوید، فیض وجود و رحمت و هدایت و سایر فیوض، از آنها و به واسطه آنها به مفاض می رسد و آنها با امر خدای تعالی و تقدیر او، فیوضش را به دیگران می رسانند و واسطه در ایصالند، چنان که در مورد حضرت آدم- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- قرآن مجید تصریح دارد که خداوند به آدم اسما را تعلیم فرمود و سپس به آدم امر فرمود که به ملائکه خبر دهد و به عبارت دیگر گفت هشود که ارادة الله و مشیة الله بر این تعلق گرفته است که فیض او از این مجاری به دیگران برسد، چنان که مشیة الله بر این جاری شده است که تکثیر ذریّه آدم و هر حیوان و جنبنده دیگر- مگر در بعضی از موارد نادر- به توالد و تناسل انجام بگیرد هرچند بدون آن هم خدا قادر است، و ظاهراً این بیان هم بازگشت به همان بیانات گذشته دارد؛ اگر مقصود این باشد که آنان در ایجاد مخلوقات، منزلتی مثل منزلتی که خدا برای پدر و مادر در پیدایش فرزند قرار داده دارند، که به هیچ وجه علّت فاعلی شمرده نمی شود، بلکه نظیر اسباب معدّه می باشند، و صرف جریان مشیت خدا و تقدیر او در پیدایش مخلوقات به این نحو است، شرک نبوده و مخالف توحید افعالی نمی شود، امّا چنان که در مطلب چهارم گفته شد دلیلی قاطع از قرآن و احادیث، بر این مطلب که مشیة الله- به طور کلی و مطلق- به این نحو قرار گرفته و بدون واسطه، ایجاد و خلق و امور و افعال دیگر، از خدا صادر نمی شود نداریم بلکه ظواهر زیادی از آیات و احادیث، خلاف آن را ثابت می نماید.
و اگر مقصود این است که آنان اگرچه فاعل مستقل نمی باشند، ولی به اذن خدا و امر او، مأمور و مأذونند که فیض را به دیگران برسانند و رساندن فیض فعل آنها است، هرچند مأمور خدا و عامل اجرای مشیت او باشند، چنان که در مورد تعلیم آدم به ملائکه، رساندن فیض عالم به ملائکه آن افعال فعل ملائکه است، هرچند مأمور و مجری مشیّت حقّ بودند. این معنی و منصب نیز به طور کلی و مطلق، برای
↑صفحه ۴۰↑
احدی از بشر و ملائکه ثابت نیست، مع ذلک اگر کسی بعضی از اخبار را در این موارد، از حیث متن و دلالت، بی خدشه بداند و به آن معتقد شود، کفر و غلو نمی باشد و مطلب محالی نگفته است. هرچند محال نبودن و امکان، اعم از وقوع است، چنان که وقوع اخصّ از امکان است، و اولی در این مورد سکوت و نفی نکردن و پرهیز از قول به غیر علم است.
۷- خوارق عادات:
ظهور خوارق عادات و حوادثو و وقایع و افعالِ خارج از قلمرو و اسباب و مسببات عادی و متعارف و مألوف، به دست گروهی از افراد بشر، مسلّم و غیر قابل انکار است و به طور تواتر و فوق تواتر نقل شده، و قرآن مجید هم با صراحت آن را اثبات نموده است، و نه فقط ملّیّون و پیروان ادیان آسمانی و عقیده مندان به عالم غیب، این موضوع را قبول دارند، و شواهد و وقایع حسّی و عینی آن را نقل می نمایند.
آنچه بین متکلّمان و دانشمندان علم و کلام، و فلاسفه و حکما، محلّ نظر واقع شده است، چگونگی صدور این خوارق، و مستند آن است، حکمای بزرگ و فلاسفه الهی معتقدند که خوارق عادات فعلِ نبیّ و ولیّ و به عبارت دیگر شخص صاحب نفس کامل و قدسی است، و قدرت او بر فعل خارق، و اطاعت اکوان از او، از خواصّ ذاتی نفس کامل او است. اینان می گویند، نفس نبیّ و ولی، دارای خواص و خصائصی است که از جمله قدرت بر اظهار این خوارق، و اطاعت تکوینی عناصر از او است. و خلاصه از ذاتیات نفس نبی و ولی، قدرت تصرّف در اکوان و کاینات است. بنابراین صدور خارق عادت از نبیّ و ولیّ جایز است، چه برای تحدّی باشد و چه نباشد، و این اطاعت اکوان و کاینات از او، شاهد صدق او است.
↑صفحه ۴۱↑
ابن خلدون، فیلسوف و جامعه شناس، بعد از آنکه به صدور خوارق از نبی و ولی اعتراف می کند، بین نبی و ولی در این جهت، به این نحو فرق می گذارد که:
خوارق نبی، مانند صعود به آسمان و نفوذ در اجسام و احیای موتی و سخن گفتن با ملائکه است، امّا از ولی، کمتر و محدودتر است، مثل تکثیر قلیل و خبر از غیب و امثال آن. و با اینکه نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) در کتاب «مقدمه» از حدود ادب خارج شده و تحت تأثیر سیاست امویین و تربیت اموی خود سخن رانده است، علم امام جعفر صادق (علیه السلام) را به غیوب تصدیق کرده است و غرضش این است که دایره قدرت صاحب خارق عادت، به کمال نفس او ارتباط دارد و لذا چون در نظرش مطلق نبی از ولی، در کمال نفس اکمل است، این گونه فرق گذارده است و الّا باید بگوید، قدرت صاحب خارق به حسب اشخاص و نفوس آنها، و اطاعت تکوینی اشیا و عناصر از آنها مختلف است. و ائمه (علیهم السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) هم محدّث بودند و ملائکه با آنها حدیث می گفتند، چنان که با مریم عذرا سخن گفتند و قرآن می فرماید:
«وَإِذْ قالَتِ الْمَلآئِکَةُ یا مَرْیَمُ...»؛[۳۱]
«و چون فرشتگان گفتند: ای مریم...».
و ظاهراً این نظر، در حدود مطلب «۵» از مطالبی که در این مقدمه بیان شد، خالی از اشکال عقلی باشد، یعنی به شرک و غلو برخوردی ندارد؛ زیرا اگر مقصود ایشان این باشد که این قدرت از خواصّ کمال نفس ولیّ و نبی است، و کمال نفس مستقیماً افاضه و موهبت الهی است، این قدرت هم بالعرض موهبت الهی خواهد بود و مانعی ندارد که خدا چنین قدرتی را به عبدی از عباد خود اعطا کند.
------------
[۳۱] (۱). سوره آل عمران، آیه ۴۲.
↑صفحه ۴۲↑
و اگر مقصود این باشد که کمال نفس انبیا و اولیا، کسبی است و کمال نفس مقدّمه قدرت بر تصرف در اکوان است، و به عبارت دیگر، لازم و ملزوم یکدیگر هستند، باز هم در حدود همان «۵» اشکالی پیدا نمی کند. و نظیر این می شود که شخصی توسّط اکمال علم، بر اظهار صنایع کوچک و بزرگ قدرت پیدا کند و در هر دو صورت نبی و ولی فاعل بالاستقلال نمی باشند و جریان کار و تصرّف آنها، مانند تصرفات عادی ایشان، از مسیر تقدیر و قضا و قدر الهی خارج نیست و به آنچه در مطلب دوم و سوم، بطلان آن ثابت شد، ارتباط ندارد.
گروهی هم گفته اند که فعل خارق، چنان که حکما گفته اند، فعل نبی و ولی است، ولی قدرت بر اظهار آن، و اطاعت اکوان از نبی و ولی، خاصه کمال ذات آنها نیست، هرچند نفس آنها در مرتبه کمال است. بلکه خدا به انبیا و اولیا در هر مورد که مصلحت بداند، این قدرت را اعطا می فرماید، یا به بعضی از آنها به طور مطلق این قدرت را می دهد، و اکوان را مطیع و فرمانبر آنها می سازد، تا هر تصرّفی را که مصلحت باشد، طبق آنچه در مطلب پنجم مرقوم شد، بنمایند.
گروهی هم از متکلمان و غیر ایشان می گویند: خوارق فعل خداوند متعال است که بر حسب مصلحت، به تقاضای نبی و ولی یا بدون درخواست آنها، برای اثبات صدق نبی، یا اظهار و تأیید مقام ولی یا مصالح دیگر، اظهار می شود. پس اگر از نبی در موقع تحدّی ظاهر شود، دلیل بر صدق نبوّت او است و به منزله تصدیق قولی و صریح خدا است.
صاحبان این نظر، آیاتی را که دلالت دارند بر اینکه خوارق فعل نبی است، به این نحو تفسیر می کنند که: چون آوردن و نشان دادن فعل خارق، یا توسط نبی و ولی و یا به خواست و اراده و دعای آنها انجام می شود، نسبت دادن آن به طور مجاز به نبی و ولی- که به سبب عرفی یا فاعل ظاهری آن است- جایز است، چنان که اگر
↑صفحه ۴۳↑
کسی فعلی را به امر و فرمان دیگری انجام دهد، آن فعل را- که مأمور فاعل آن است- به آمر نسبت می دهند، چنان که در «بنی الامیر المدینة» می گویند، و در این مطلب، فرقی بین آمر و ملتمس و تقاضا کننده نیست.
بررسی این آرا:
آنچه به تحقیق، پیرامون این آرا و نظرات می توان گفت، این است که: استناد تصرف انبیا و اولیا که در اکوان و صدور خوارق از آنها- که امری مسلم است- به هر یک از انحای مذکور، فی الجمله جایز است و عقلًا و شرعاً شرک خلاف توحید نیست، و غلوّ هم نمی باشد. بله، ممکن است در سعه و ضیق این مقام و حدود و مراتب آن، بحث و گفتگو کرد و انبیا و اولیا را نیز دارای درجات متفاضلات دانست، چنان که قرآن مجید می فرماید:
«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَن کَلَّمَ الله وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَآتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیّناتِ وَأَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ...»؛[۳۲]
«برخی از این پیغمبران را بر برخی دیگر برتری و فضیلت دادیم، بعضی با خدا سخن گفته و بعضی رفعت مقام یافته، و عیسی پسر مریم را معجزات آشکار دادیم و او را به روح القدس نیرو بخشیدیم...».
و چنان که کامل ترین مراتب این مقام و مرتبت، برای حضرت رسول خاتم (صلی الله علیه و آله) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) ثابت است و چنان که مراتب انبیا و اولیا به حسب آنچه به آنها از علوم تعلیم شده و از حروف اسم اعظم اعطا شده نیز متفاوت است.
مع ذلک، بعضی از خوارق عادات، مسلّم است که فعل خدا است؛ مانند قرآن مجید که ایات متعدده صراحت دارند بر اینکه فعل خدا است و آنچه بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله)
------------
[۳۲] (۱). سوره بقره، آیه ۲۵۳.
↑صفحه ۴۴↑
وحی شده و نازل گردیده است، همین آیات و سور است که قرآن مکتوب، وجود کتبی آن است، چنان که یک خطابه یا یک قصیده نوشته شده، وجود کتبی گفتار گوینده آن است و آیه:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»؛[۳۳]
«بگو ای پیغمبر! که اگر جن و انس متفق شوند که مانند این قرآن کتابی بیاورند هرگز نتوانند، هرچند پشتیبان یکدیگر باشند».
دلالت دارد که تمام افراد انس و جنّ، حتی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که می فرماید:
«وَإِنّا لَأُمَرآءُ الْکَلامِ، وَفِینا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَعَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ»؛
«ما امیران سخن هستیم و ریشه های آن در ما فرو رفته و شاخه هایش بر ما گسترده شده».
و بلکه شخص پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم، اگر به فرض محال، وارد این میدان شوند که بخواهند مثل قرآن را بیاورند، عاجز خواهند شد.
بنابراین، این فعل خارق و معجز- یعنی قرآن- که از یک بُعد و یک نظر دارای صد و چهارده معجزه است، فعل خدا است، و دلیل بر این است که قرآن وحی خدا است، و خود دلیل و برهان خود است که: «آفتاب آمد، دلیل آفتاب» و کلام خدا است که الفاظ و کلمات و جمله هایش دلیل معانی و مطالب و مقاصد بلند و باعظمت و انسان ساز آن است. و کیفیت و چگونگی ترکیب کلمات و جمله ها و جهات دیگر آن، دلیل وحی بودن آن می باشد. و به عبارت دیگر همان چیزی که معجزه و خارق و فعل خدا است، همان نبوّت و وحی و دعوت و رسالت پیغمبر
------------
[۳۳] (۱). سوره اسراء، آیه ۸۸.
↑صفحه ۴۵↑
اکرم (صلی الله علیه و آله) است. چنان که کامل بودن دعوت قرآن و جامعیت آن، که کسی نتواند عالی تر و کامل تر از آن را عرضه نماید نیز حجتی از خود برای خود است، برخلاف معجزات سایر پیغمبران و معجزات دیگر حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) که در آن دلیل، خود مدلول نیست، بلکه غیر مدلول است، مثل تبدیل عصا به اژدها و آیات تسع که معجزات نبوّت موسی و وحی بودن تورات بود و مثل شقّ القمر و معجزات دیگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که اگرچه دلیل صدق نبوّت آن حضرت و وحی بودن قرآن بود، ولی دلیل، غیر از مدلول بود و مانند برد و سلام شدن آتش بر ابراهیم که فعل خدا بود، ولی غیر چیزی بود که معجزه برای آن اقامه می شود.
گفته نشود که: «نظیر بعضی از خوارقی که گفته شد فعل خدا است، از ائمه هدی (علیهم السلام) نیز صادر شده است و ظاهر این است که فعل خود آن بزرگواران بوده است، مثل معجزه و تصرّف امام (علیه السلام) در صورت شیر پرده و نشستن آن شخص در آتش به امر امام و نظایر آن، بنابراین علّت آنکه بعضی از این خوارق به فعل نبی یا ولی انجام شده، و بعضی دیگر به فعل خدا، چیست؟» زیرا پاسخ داده می شود:
صدور معجزات به هر دو نحو جایز است و مانعة الجمع نمی باشند یعنی هم جایز است نبی ادعای نبوّت کند و تحدّی نماید به معجزه ای که به او عطا شده و مستقیماً و بدون واسطه احدی فعل خدا باشد و هم تحدی نماید به معجزه ای که خدا قدرت اظهار آن را به او داده باشد و در یک مورد معجزه ای مستقیماً و بی واسطه فعل خدا باشد، و در مورد دیگر همان معجزه به اقدار و اعطای قدرت بر اظهار آن به نبی، فعل نبی باشد، هرچند صورت اوّل در تصدیق و اثبات صدق، صریح تر باشد؛ زیرا بلاواسطه فعل خدا است که پیغمبر از جانب او فرستاده او است، ولی در صورت دوم، فعل شخص مدّعی نبوّت است که به اعطای قدرت از جانب خدا به او آن را اظهار داشته است، ولی معلوم است که این تفاوت، غالباً
↑صفحه ۴۶↑
مورد نظر عرف نیست و هر دو را یک حدّ خارق و معجز و دلیل صدق می شناسند.
البته در این جهات و تفاوت ها و وجود واسطه و عدم واسطه، مصالحی نیز مؤثر است و چنان که: «الله أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» خدا هم داناتر است که پیغمبران و اولیا را چگونه و از چه طریق تأیید و تصدیق کند و آنها را با امر، خارق و معجزه سازد. بنابراین منافات ندارد که آتش به فعل خدا و بدون واسطه احدی سرد و سالم شود و به قدرتی که خدا به امام اعطا کرده و اکوان را مطیع او قرار داده است، به کسی اثر نکند یا آنکه عصا تبدیل به اژدها شود، و با قدرتی که به امام موهبت فرموده است، صورت شیری که در پرده بود، قلب به شیر شود. بله، در بین معجزات انبیا، معجزه ای که بی رقیب است و به کسی از ایشان قدرتی به مثل آن اعطا نشده و نخواهد شد، قرآن مجید است.
۸- ولایت شخص بر نفس و آنچه مسخّر بشر است:
مخفی نماند که مسأله ولایت شخص بر نفس خویش، و آنچه که خدا مسخّر انسان قرار داده است، غیر از تفویض است که در مسأله جبر و تفویض از آن بحث می شود و این ولایت با امر بین امرین- به معنای متعددی که از آن شده است- منافات ندارد؛ زیرا اگرچه فعل به اختیار عبد واقع می شود، و فاعل بلاواسطه آن عبد است، امّا چنان نیست که- العیاذ بالله- خدا از کار، معزول و عبد مستقل باشد، و دست خدا منقطع و رعایت مطلقه الهی نباشد، بلکه صدور فعل اختیاری از عبد، طبق مشیت مطلق الهی است، و در عین حالی که عبد ولایت دارد، قضا و قدر الهی در رفع موانع و حصول شرایط و تأثیر مقتضی همه برجا و برقرار است، و طبق قواعدی که خدا مقرّر کرده است، انجام می پذیرد و خارج از آن قواعد و بیرون از سلطنت و قیمومیّت و تدبیر الهی چیزی واقع نخواهد شد و دایره قدرت و اختیار
↑صفحه ۴۷↑
عبد، محدود به این سنن و قواعد است و بیرون از آن، عبد را قدرت و اختیاری نیست، بنابراین اعمال اختیار هم، در دایره قضا و قدر الهی، مقدور عبد است. لذا در اعمال اختیار در این دایره، محدود و بلکه مضطر و ناچار است، هرچند در این دایره، مخیّر در فعل و ترک و اختیار چگونگی عمل است، انسانی قدرت و اختیار دارد که از راه گوش بشنود، امّا از شنیدن از راه چشم عاجز است، علیهذا در طریق قرار دادن گوش برای استماع، ناچار و مضطر است و در شنیدن یا نشنیدن توسط گوش و گفتن و نگفتن توسط زبان مختار است، می تواند بشنود، می تواند نشنود، می تواند بگوید، می تواند نگوید.[۳۴]
------------
[۳۴] (۱). شاید خوانندگان عزیز، این بخش را در این رساله، فقط مقدمه ای برای موضوع مورد بحث بشمارند و آن را مانند فرع زائد بر اصل، فرض نمایند، امّا با توجّه به ارتباط مطالب مرقوم با موضوع بحث و اینکه بررسی آن، پرسش از این مطالب را نیز جلو می آورد، و با توجّه به اینکه دانستن این مطالب و معرفت به اطراف و حدود آنها نیز از جهات متعددی لازم و اهمیّت آنها کمتر از بحثی که ما در نظر داریم نیست و بلکه بعضی از این مطالب لازم تر و اساسی تر است تصدیق می فرمایند و در این بخش مهم به مطالب فرعی نپرداخته ایم و همان را که در بررسی«ولایت تکوینی و تشریعی» روح و جان بحث است در این مطالب بررسی کرده ایم «و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم».
↑صفحه ۴۸↑
↑صفحه ۴۹↑
معنای ولایت تکوینی:
بدیهی است بحث ما در این رساله، بحثی علمی، اعتقادی و دینی است و بحث لفظی نیست، و فرقی نمی کند که خصوص این لفظ (ولایت تکوینی و تشریعی) در قرآن مجید و احادیث شریفه باشد یا نباشد؛ زیرا اگر لفظ و اصطلاحی در قرآن و حدیث نباشد، دلیل بر آن نیست که معنایی که از آن اراده می شود و برای آن اصطلاح کرده اند، به الفاظ و تعابیر دیگر در قرآن و حدیث بیان نشده و مورد نفی و اثبات قرار نگرفته باشد و نتوان حقّ یا باطل بودن آن معنی را از کتاب و سنّت استفاده نمود.
چنان که بعضی از علمای اعلام در جواب سؤالی که از ایشان شده، طفره رفته و گفته اند: این دو لفظ" ولایت تکوینی و تشریعی" در آیات و احادیث وارد نشده است و معنایشان را از کسانی بپرسید که آنها را اصطلاح و اختراع کرده اند؛[۳۵] زیرا
------------
[۳۵] (۱). و شاید گمان کرده، مصلحت در سکوت و سخن نگفتن باشد، غافل از اینکه مغرضان و مزدورانی که عمداً سم پاشی می کنند، آن را غنیمت شمرده و از سکوت علما و روشن نبودن اطراف موضوع، بیشتر سوء استفاده می نمایند، و بدون مانع، کار و مأموریت خود را انجام می دهند.
↑صفحه ۵۱↑
غرض سائل- اگر جویای حقیقت باشد- این نیست که این دو لفظ شرح و تفسیر شوند و دلالت آنها، برحسب لفظ یا اصطلاح معلوم گردد؛ بلکه مقصود این است:
معنایی که از آن در عرف یا اصطلاح اراده می کنند و مورد نفی و اثبات قرار می دهند، برحسب عقل و کتاب و سنّت، حقّ است یا باطل؟ و اگر سائل اهل فتنه و اضلال باشد، همین گونه جواب ها را دستاویز قرار داده و آن را نشانه عجز علما و دانشمندان از ردّ شبهات معرفی می کند و بر اضلال و اغوا، جری تر و گستاخ تر می گردد.
به یاری خداوند متعال- برای اینکه در توضیح مطلب اشتباهی روی ندهد- نخست به تمام معانی و مفاهیمی که ممکن است مدلول و مفهوم این دو لفظ (ولایت تکوینی و ولایت تشریعی) باشد، اشاره می نماییم، سپس حقّ یا باطل بودن هر معنایی را بررسی و تحقیق می کنیم:
مفهوم و مدلول لفظی ولایت تکوینی:
در ولایت تکوینی، ممکن است تکوین صفت ولایت باشد، و در مقابل ولایت ازلی قدیمی و غیر حادث و غیر تکوینی الهی اطلاق شود و به عبارت دیگر، از آن ولایت غیر تکوینی الهی اطلاق شود و به دیگر عبارت، از آن ولایت حادث و ایجاد شده اراده شود.
بنابر این احتمال، ولایت تکوینی چند نوع است:
نوع اوّل: سلطنت و ولایت تکوینی شخص بر نفس خود و بر آنچه مسخّر هر انسان است که متعلق احکام شرعی و متعلق ولایت تشریعی- به برخی از معانی آن که خواهیم گفت- قرار می گیرد؛ مثلًا شخص بر نفس خود قدرت دارد و می تواند آن را نابود کند؛ ولی شرعاً القای نفس در هلاکت و خودکشی حرام بوده و ولایت
↑صفحه ۵۲↑
شرعی بر آن ندارد، و اعمال ولایت تکوینی و صرف قدرت در آن جایز نیست.
بنابراین تکویناً قدرت و ولایت هست؛ ولی تصرف قدرت با نهی شرع حرام است.
مراد از اصطلاح ولایت تکوینی و بحث هایی که در آن می شود، این قسم ولایت نیست- و چنان که در مطلب هشتم از مطالب بخش نخست گفته شد- این ولایت تفویض نیست و با امر بین امرین منافات ندارد.
نوع دوم: این است که شخص به طور تکوین الهی و احداث و ایجاد خدا، بر تمام ممکنات و اداره و رتق و فتق دقیق امور آنها، از خلق و رزق و تدبیر و غیره، به طور استقلال ولایت و سلطنت داشته باشد؛ خواه در موارد آن، تعلّق احکام شرعی و نهی و ترخیص و وجوب و تحریم فرض شود یا نه، و خواه صاحب این ولایت، اعمال ولایت بنماید یا نه.
فرق این ولایت با ولایت الهی، ذاتی نبودن و تکوینی بودن و حادث بودن آن می باشد- و چنان که از مطلب دوم از مطالب بخش نخست هم استفاده می شود- قول به این نوع ولایت، باطل و شرک و تفویض است و عقل و نقل بر بطلان آن اتفاق دارند. یکی از توالی و نتایج فاسد و نادرست تفویض، قول به انحصار مرزوق و مخلوق خدا به صاحبان این ولایت است.
اگر گفته شود: چه فرق است بین این نوع و نوع اوّل که خدا شخص را بر نفس خود و اعضا و جوارح خویش ولایت و اختیار و استقلال داده است؟ و چرا همین ولایت را در مورد مدیریت کاینات و سلطنت بر اداره امر خلق و رزق و میراندن و زنده کردن نمی گویید؟ زیرا در هر دو نوع، ولایت و استقلال ازلی و ذاتی نیست؛ بلکه اعطایی و حادث و در طول ولایت مطلق مستقل الهی بر جمیع اشیا و تمام امور است که اگر اراده فرماید، می تواند در هر دو صورت، سلب استقلال و ولایت را از مخلوق خود بنماید. بنابراین چنین ولایت تکوینی حادث هبه شده، به شرک
↑صفحه ۵۳↑
ارتباطی پیدا نمی کند؟
پاسخ این است که:
اوّلًا: بر حسب آنچه در مطلب دوم از مطالب بخش اوّل بیان شد، این استقلال، شرک و اعطای آن به ممکن، محال و مستلزم خروج ممکن از امکان است که استحاله آن بدیهی است و ولایت شخص بر نفس خود، نظیر ولایت نوع سوم است که پس از این درباره آن بحث خواهد شد.
ثانیاً: چنان که در مطلب هشتم گفته شد، استقلال و ولایت شخص بر نفس خود و هر آنچه مسخر او شده است، استقلال و اختیاری است که با امر بین امرین منافات ندارد و قضا و قدر الهی در تمام موارد اعمال این استقلال و اختیار محفوظ است؛ امّا در این استقلالی که در مدیریت امور کاینات فرض می شود، مجالی برای قضا و قدر الهی نیست.
ثالثاً: در نوع اوّل، ولایتی بر نظام اسباب و تغییر و تبدیل آن نیست؛ بلکه ولایت در دایره نظام اسباب و مسبّبات و طبق سنّت های مقرّر انجام و اعمال می شود و مداخله ای در امر اسباب و مسبّبات و خلق اشیا و مواد و اجسام و رزق در بین نیست.
رابعاً: استقلال و ولایت عبد بر نفس خود- با اینکه گفته شد استقلال و ولایت مطلق نیست- در کارها و اموری است که خدا از آن کارها منزّه است، مثل اکل و شرب و نشستن و برخاستن و فکر کردن و با زبان گفتن و با گوش شنیدن و با دست گرفتن؛ امّا ولایت مطلقه بر نظام کاینات و مداخله بدون وسائط و اسباب به طور استقلال در رتق و فتق و اداره امور اکوان، کار خدا است و دیگری را متصدی شمردن شرک است.
خامساً: ادلّه سمعی زیادی از آیات و احادیث دلالت صریح دارند بر اینکه این
↑صفحه ۵۴↑
ولایت فقط شأن خدا است و برای غیر او ثابت نیست و فقط دست خدا در اداره امور کاینات و خلق و رزق باز و گشاده و مستقل است و در تمام احیان و ازمان، دست او در کار اداره شؤون خلق و افاضه و اعطا و اماته و احیا است که:
«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»؛[۳۶]
«او همه روزه مشغول کاری است».
و «وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ الله مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»؛[۳۷]
«یهود گفتند: دست خدا بسته است. به واسطه این گفتار دروغ دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیدند؛ بلکه دو دست خدا گشاده است».
و «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأْمْرُ»؛[۳۸]
«آگاه باشید ملک آفرینش خاص خدا است و حکم نافذ فرمان او است».
و «هُوَ الَّذِی یُصَوّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشآءُ»؛[۳۹]
«خدا است آنکه صورت شما را در رحم مادران، هرگونه که اراده کند، می نگارد».
و «إِنَّ الله فالِقُ الْحَبّ وَالنَّوی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیّتِ مِنَ الْحَیّ ذلِکُمُ الله فَأَنّی تُؤْفَکُونَ* فالِقُ الْإِصْباحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَالشَّمْسَ
------------
[۳۶] (۱). سوره الرحمن، آیه ۲۹.
[۳۷] (۲). سوره مائده، آیه ۶۴.
[۳۸] (۳). سوره اعراف، آیه ۵۴.
[۳۹] (۴). سوره آل عمران، آیه ۶.
↑صفحه ۵۵↑
وَالْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»؛[۴۰]
«خدا است که در جوف زمین، دانه و هسته را می شکافد و زنده را از مرده و مرده را از زنده پدید می آورد. آنکه می تواند چنین کند خدا است، چرا به دروغ نسبت خدایی را به آنان که نمی توانند این کار را انجام دهند، می دهید* خدا است شکافنده پرده صبح گاهان و شب را برای آسایش خلق او مقرر داشته و خورشید و ماه را به نظمی معین به گردش آورده، این خدای مقتدر دانا است».
با وجود این گونه آیات که در قرآن مجید بسیار است، دیگر مجال برای توهّم صحّت این ولایت برای غیر خدا نیست.
نوع سوم: ولایت تکوینی عامّه حادث و غیر مستقل- به نحوی که در مطلب چهارم از مطالب بخش نخست مذکور شد- که گفتیم: اگرچه شرک نیست و از آن محذور تفویض لازم نمی آید؛ ولی مخالف ظواهر و اطلاقات کثیری از آیات قرآن مجید است و دلیل کافی و قاطعی بر آن نداریم تا ظواهری را که دلالت بر افعال بدون واسطه دارند و لااقل اطلاق دارند، به افعال مع الواسطه حمل نماییم یا مقیّد به آن نماییم، چنان که در بعضی از موارد، خود آیات قرآن قرینه بر عدم اطلاق آیات دیگر و صرف ظاهر آن می شود.
اگر گفته شود: پس معنای قطب بودن ولیّ و اینکه زمین به وجود حجت باقی و برقرار است و خالی از حجت نخواهد ماند، و اینکه می گویند: مَثَل امام نسبت به عالَم کبیر، مثل قلب است نسبت به عالم صغیر، چیست؟ چرا همان گونه که قلب
------------
[۴۰] (۱). سوره انعام، آیه ۹۵ و ۹۶.
↑صفحه ۵۶↑
متصرف در عالم صغیر است، مشتمل بر عالم های بسیار است- مثل عالم گلبول های قرمز که شامل تقریباً سی هزار میلیارد گلبول قرمز است و عالم گلبول های سفید که شامل حدود پنجاه میلیارد گلبول سفید است، عالم سلّول ها که حدود ده میلیون میلیارد است- در عالم کبیر این برنامه و تقدیر الهی را قبول نکنیم، با اینکه عالم کبیر به داشتن چنین مرکز ارتباط و همگامی و یک واحد بودن اولی است. به علاوه، همان طور که این واحدها نیز واحدهای بزرگ تر و مرکب را تشکیل می دهند و واحدها نیز واحدهای دیگر و بزرگ تر را و از مجموع تمام این واحدهای کوچک و بزرگ، عالم تشکیل شده است و در تمام این واحدها، ملاک و معیار ارتباطی- مثل قلب و روح در انسان- وجود دارد، در تمام عالم نیز این قانون به تقدیر خدا وجود دارد که عالم، واحد خاصّی است و امام قلب و مرکز آن است که اگر نباشد، ارتباط اجزای عالم بر هم می خورد و نظام عالم به وجود او باقی است، چنان که وقتی تصرف روح از بدن قطع گردد، از صلاحیت ارتباط با یکدیگر ساقط می شوند؛ بلکه صورت و هیأت آنها از میان می رود، و واحدهایی که تقوّمشان به روح و حیات نبوده، باقی می مانند.
پاسخ این بیان چنین است که:
امّا قطبیت: اگر مراد این باشد که به تقدیر عزیز علیم، ولیّ و امام در کاینات به منزله مدار و هسته مرکزی است که تکویناً حرکات متحرک و اوضاع کاینات و بقای ثوابت و سیارات- از اتم ها تا منظومه ها و کهکشان ها- به وجود او ارتباط دارد و خواست و اراده خدا بر این تعلّق گرفته است که: امام، محور عالم امکان و قلب آن باشد و بقای همه مرتبط به او باشد، چنان که بقای انسان و اعضا و جوارح او را به قلب و کار آن ارتباط داده است، و چنان که سازنده یک ماشین و دستگاه، بقا و کار آن را به اجزای مهم آن ارتباط می دهد. این معنی قابل تصدیق است؛ بلکه ادلّه و شواهدی بر آن می توان اقامه کرد، که:
↑صفحه ۵۷↑
«ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»؛[۴۱]
«نظم ثابت عالم، به تقدیر خدای مقتدر و دانا است».
امّا بقای نظام عالم، «بِإِرادَةِ الله بِوُجُودِ الْإِمامِ لا بِإِرادَةِ الْإِمامِ» با مسأله ولایت ارتباط ندارد؛ زیرا در ارتباط بقای نظام به وجود مبارک ولی و امام، خواست و اراده خدا مداخله ای ندارد و با عدم اراده و اختیار شخص ولی، اطلاق ولایت بر او به این ملاحظه معنی پیدا نمی کند و اگر هم کسی به طور مسامحه این خصوصیت را ولایت بگوید، اشکالی پیدا نمی شود.
اگر گفته شود: «ما هم قبول می کنیم با این بیان که انسان عالم صغیر است و هر جنبنده و متحرکی یک واحد است و حفظ اعضا و بقای آنها، مثلًا مربوط به قلب و مغز و اعضای رئیسه دیگر است، مجموع عالم نیز این چنین است و بقای آن ارتباط به وجود امام و ولی دارد، اثبات ولایت به معنای مذکور و مدیریت غیر مستقل نمی شود؛ امّا مقام ولایت نسبت به این عالم، مقام روح و غیب وجود انسان است نسبت به اعضا و جوارح، که همکاری های اعضا و جوارح و افعالی که از آنها صادر می شود، تحت ولایت و تصرّف روح است و جهت وحدت این اعضا و همکاری آنها با یکدیگر روح است، که اگر روح نباشد، این اعضا با هم همکاری ندارند و بی اثر و بی خاصیت می گردند؛ ولی چون به تقدیر و امر خدا، همه تحت فرمان روح هستند، منافع و فواید هر کدام ظاهر می شود؛ هرچند دست یا چشم درک این معنی را که تحت ولایت روح است نکنند. چه مانعی دارد که منزلت ولیّ قطب چنین منزلتی باشد که به اذن خدا و تقدیر او، ترتب منافع و فواید تمام اکوان و اشیا و ارتباط آنها با یکدیگر به اراده و تصرف او متوقف باشد، هرچند این
------------
[۴۱] (۱). سوره انعام، آیه ۶۹.
↑صفحه ۵۸↑
تصرفات از دایره سنن الهی خارج نبوده و نظام و برنامه آن الهی باشد و شخص ولی خارج از آن تصرفی نداشته باشد؛ بلکه قادر به تصرّف نباشد و یک نحو امر بین امرین به جعل و اعطای خدا برقرار باشد».
پاسخ داده می شود: این معنا و بیان لطیفی است و اشکال شرک و تفویض و غلوّ در آن نیست؛ امّا با ظواهر آیات بسیاری خالی از منافات نیست؛ آیاتی چون:
«إِنَّ الله یُمْسِکُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولا وَلَئِن زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»؛[۴۲]
«همانا خداوند آسمان ها و زمین را از اینکه نابود شوند نگاه می دارد و اگر رو به زوال نهند غیر از او هیچ کس نمی تواند آنها را محفوظ دارد».
و «وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ»؛[۴۳]
«او خدایی است که بادها را به بشارت باران رحمت خویش در پیش فرستد».
«إِنَّ الله فالِقُ الْحَبّ وَالنَّوی [۴۴]
«خداوند شکافنده دانه و هسته است».
هرچند اگر قرینه ای باشد، حمل این افعال بر اعم، از باواسطه و بی واسطه جایز است؛ امّا با عدم دلیل، وجهی برای حمل آن نیست، خصوصاً که این آیات متعدّد است و رفع ید از این ظواهر کثیر جایز نیست. بنابراین اراده و مشیّت الهی است که حافظ وحدت عالم و حافظ ارتباط بین اکوان و تمام حادثات و ممکنات است.
------------
[۴۲] (۱). سوره فاطر، آیه ۴۱.
[۴۳] (۲). سوره اعراف، آیه ۵۷.
[۴۴] (۳). سوره انعام، آیه ۹۵.
↑صفحه ۵۹↑
و اگر مقصود از قطبیت این باشد که: بدون وجود ولیّ و امام و خلیفة الله، ممکنات دیگر به کمال نمی رسند و غرض از آفرینش آنها حاصل نمی شود و از برکت و پرتو انوار وجود امام و ولیّ و خلیفة الله- که علّت غایی ایجاد مخلوقات است- و از روشنایی و لَمَعان خورشید هدایت و تربیت او، اشخاص و افراد دیگر به حسب مراتب استعدادات و اکتسابات مستفیض می شوند و همان غرض از آفرینش امام و ولیّ که معرفت و خداشناسی و خداپرستی است، در آنها نیز- به قدر مراتب استفاده آنها از هدایت امام- جلوه می کند، این معنا نیز صحیح و مورد تصدیق است و کلام بلاغت نظام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه اشاره به آن است:
«فَإِنّا صَنائِعُ رَبّنَا وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[۴۵]
«ما تربیت یافته پروردگارمان هستیم و مردم تربیت یافته ما هستند».
و اگر لفظ حدیث این باشد: «وَالنّاسُ بَعْدُ صَنائِعِنا» اشاره به معنی اوّل یا معنایی است که مقارب آن است.
و امّا تشبیه ولیّ و امام و عالم کبیر، به قلب و عالم صغیر:
به نظر می رسد که این تشبیه به ملاحظه جهات تکوینی نباشد؛[۴۶] چون مراد از قلب، عقل است و بدیهی است که عقل، جهات تکوینی وجود انسان را اداره نمی کند؛ بلکه این تشبیه به ملاحظه امور غیر تکوینی و جهاتی است که متعلق تکالیف واقع می شود و در آن، انتظام و ترتیب و حساب و حفظ نظام و امر به
------------
[۴۵] (۱). نهج البلاغه، نامه ۲۸.
[۴۶] (۲). چنان که از مباحثه هشام با عمرو بن عبید نیز استفاده می شود. هرچند این تشبیه برای بیان ولایت بر اداره امور اکوان و ممکنات- چنانچه بیان آن گذشت- اوفق و اولی است، ولی چنان که گفتیم این ولایت به طور استقلال برای غیر خدا باطل و تفویض بوده و به نحو غیر مستقل و در دایره نظام و قضا و قدر الهی، خلاف ظواهر قرآن مجید است، به علاوه از مثل مباحثه هشام نیز استفاده می شود که غرض از این تشبیه، بیان ولایت شرعی است.
↑صفحه ۶۰↑
معروف و نهی از منکر و تعلیم و تربیت و رتق و فتق و تعاون و رفع خصومات و اختلافات لازم می گردد. همان طوری که خداوند در وجود انسان یک قوه آمر و حاکم و زمامدار و حافظ نظم و برانگیزنده و بازدارنده قرار داده است- که باطن و حقیقت وجود انسان است و آن را به ملاحظه شؤون و مشاغلی که دارد، گاهی به نفس و گاهی به روح و گاهی به عقل و گاهی به قلب و نام های دیگر یاد می نمایند- و اعضا و جوارح بدون آنکه در تحت فرماندهی این قوه و کارمند آن باشند مفید نخواهند شد، اجتماع انسانی نیز با مدیر صالح و بالیاقتی که از جانب خدا منصوب و معیّن شده باشد، حکم پیکر واحد را خواهد یافت و مدینه فاضله انسانیت، آن زمان تأسیس می شود که تمام افراد اجتماع، مانند اعضای بدن واحد، هر کدام تحت راهنمایی آسمانی و معلّم شدید القوای الهی کار و وظیفه خود را انجام دهند و بدون چنان رهبر عالی مقام، مدینه فاضله تأسیس نخواهد شد، و لذا خدایی که نظام وجود یک فرد را تأمین فرموده و قوه آمر و حاکم در آن قرار داده است، هرگز نظام مجتمع بزرگی را که این افراد عضو آن هستند، مهمل و گرفتار هرج و مرج و اختلال نخواهد گذاشت و حتماً رهبری صالح و جامع که هدایت و حکومتش، نمایش هدایت و حکومت الهی باشد، برای آنها منصوب و معین می فرماید.
این مطالب هرچند در جای خود و در شناختن مقام امام، اهمّیت شایان دارد و چنان که در بحث ولایت تشریعی خواهیم گفت ولایت شرعی است؛ امّا غیر از مسأله ولایت تکوینی که مورد بحث ما باشد، امام و ولی، قطب و قلب عالم کبیر است؛ امّا ولایت تکوینی مقام دیگری است هر چند لازم و ملزوم یکدیگر باشند.[۴۷]
------------
[۴۷] (۱). پیرامون این بحث به رساله«مفهوم وابستگی جهان به وجود امام (علیه السلام)» نگارش نویسنده این کتاب مراجعه شود.
↑صفحه ۶۱↑
نوع چهارم: ولایت تکوینی و حادث است بر تصرف در کاینات، به واسطه علومی که شخص، به طور اکتساب یا افاضه و الهام و وحی دارا می شود، چنان که در مورد آن کسی که علمی از کتاب داشت، در قرآن مجید می فرماید:
«قالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنبا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ...»؛[۴۸]
«آن کس که به علمی از کتاب الهی آگاهی داشت، گفت: من پیش از آنکه چشم به هم زنی، تخت را بدین جا می آورم...».
حال این علم چه علمی بوده است، علم به یک حرف از حروف اسم اعظم بوده- چنان که در بعضی از روایات و تفاسیر است- یا علم به چیز دیگر، فعلًا در آن بحث وارد نمی شویم، چنان که علم کتاب ممکن است علم به کتاب آفرینش و کلمات آن باشد، که صاحب آن روابط مخلوقات و کاینات را با یکدیگر می شناسد و روی این شناسایی می تواند کارهایی را انجام دهد و این علم است که هم موهوبی است و هم کسبی و تحصیلی که رشته کسبی آن در عصر ما ترقّی و توسعه پیدا کرده و بر اثر اطّلاعاتی است که از خواصّ اشیا به طور بسیار شگفت انگیزی روز به روز بیشتر می شود.
آنچه ممکن است از چنین ولایتی مورد ردّ و قبول واقع شود، ولایتی است که از علم موهوبی و لدنّی و تأیید من عند الله حاصل شود؛ ولی اجمالًا عقیده به چنین ولایت و تصرفاتی در حقّ اولیا، به شرک و تفویض ارتباطی ندارد؛ چون ولایت بر تغییر نظام نیست؛ بلکه علم به نظام و روابط است با تعلّم از عالم غیب، و وقتی قرآن در مورد بعضی افراد بشر بر آن صراحت داشته باشد، فرض غلوّ هم در آن
------------
[۴۸] (۱). سوره نمل، آیه ۴۰.
↑صفحه ۶۲↑
نمی شود.
نوع پنجم: ولایت تکوینی در تصرّف در کاینات ممکن است، نه به عنوان نظم و تدبیر؛ بلکه بر حسب مصالح و مقتضیات خاص و عارض و ثانوی و خرق عادت، چنان که تحقیق آن در مطلب سوم از مطالب بخش نخست گذشت.
و مخفی نماند این ولایت و قدرت به دو نحو تصور می شود؛ یکی به این نحو که: به نفس ولیّ تأثیری إعطا شود که بتواند این تصرفات را بنماید، و دیگر به این نحو که: خداوند متعال اکوان را مطیع و فرمانبر و مسخّر او قرار دهد، مانند حضرت داود- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- که در قرآن مجید می فرماید: «وَأَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ»[۴۹] و به عبارت دیگر: کاینات چنان شوند که او بتواند در آنها تصرّف نماید.
تذکّر: چنان که اشاره شد، بنابر این احتمال که تکوین صفت ولایت باشد، این پنج نوع ولایت تکوینی که مذکور شد، همه در مقابل ولایت ازلی ذاتی و غیر تکوینی الهی است، چنان که ولایت تشریعی جعلی یا به عبارت دیگر، ولایت شرعی، مثل ولایت جدّ و پدر که به تشریع و جعل و اعتبار شارع، به طور تأسیس یا امضا حاصل می شود، نیز غیر از این ولایت های پنجگانه است.
احتمال دیگر:
ممکن است" تکوین" در عبارت" ولایت تکوینی"، مانند صفت به حال متعلّق موصوف باشد و از آن، ولایت بر تصرّفات عینی خارجی در امور تکوینی اراده شود، که بنابراین در مقابل ولایت شرعی مثل ولایت جدّ و پدر و ولایت شرعی بر نفس و مال، و همچنین ولایت بر تشریع و جعل قانون و اعتبارات واقع می شود و شامل آنها نمی شود؛ ولی به طریق اولی شامل ولایت و قدرت مطلق و سلطنت
------------
[۴۹] (۱). سوره سبأ، آیه ۱۰.
↑صفحه ۶۳↑
کلّی و عام ازلی الهی بر امور کاینات و خلق و رزق و غیر اینها می شود، چنان که شامل انواع پنج گانه ولایت تکوینی و غیر ازلی عبد، که بنابر احتمال اوّل گفته شد، نیز می شود.
و از این بیانات معلوم شد که:" تکوین"؛ چه صفت ولایت باشد یا مانند صفت، به حال متعلّق موصوف تفاوتی نمی کند، جز آنکه در صورت دوم شامل ولایت ذاتی ازلی الهی نیز می شود؛ ولی در صورت اوّل شامل ولایت الهی- که ازلی و غیر حادث است- نمی شود.
و نیز از مجموع این توضیحات معلوم شد که ولایت تکوینی شخص بر نفس خود و آنچه مسخّر هر انسان است- خواه تکوین صفت ولایت باشد، یا صفت به حال متعلق موصوف- محل نزاع و بحث نبوده؛ بلکه مورد اتفاق است، چنان که ولایت ازلی الهی بر تکوین اشیا و تصرّف در امور تکوینی و امر خلق و رزق و تدبیر امور و غیر اینها نیز مورد اتّفاق بوده و در آن بحثی نیست.
و نوع دوم از انواع پنج گانه ای که در ضمن بیان احتمال اینکه «تکوین» صفت ولایت باشد، به آن اشاره شد، اگرچه ممکن است توهم خلافی در آن شده باشد و بلکه بعضی از جهّال و غُلات به آن قائل شده باشند که این قابل توجّه نبوده و آن را نمی توان بین علما و اهل تحقیق محلّ اختلاف دانست. و حق در آن همان است که در ضمن بیان آن و مطلب دوم از مطالب مقدّمه بررسی شد، که چنان ولایتی برای احدی از خلق جایز نیست.
و در نوع چهارم نیز با صراحتی که قرآن مجید در مورد «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» دارد، مجال انکار نیست، چنان که در مورد آدم- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- نیز فرموده است:
↑صفحه ۶۴↑
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمآءَ».[۵۰]
و در مورد بنده ای که موسی- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- با او دیدار یافت، فرمود:
«وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً».[۵۱]
درباره یوسف- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- فرمود:
«وَکَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ».[۵۲]
البته این در صورتی است که این آیه تتمّه کلام یعقوب خطاب به یوسف باشد و الّا خطاب به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است.
و در شأن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُن تَعْلَمُ».[۵۳]
و در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتابِ».[۵۴]
بنابر احادیث و تفاسیر، مراد از «کسی که نزد او علم کتاب است» علی (علیه السلام) می باشد.
حاصل اینکه: تعلیمات خاصّ خدا به بندگان شایسته و صالح خود- حتی از طریق خواب- مسلّم است، بنابراین ولایت بر تصرّف در کاینات، با علمی همچون علم «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» برای انبیا و اولیا، به خصوص رسول خاتم و ائمّه
------------
[۵۰] (۱). سوره بقره، آیه ۳۱.
[۵۱] (۲). سوره کهف، آیه ۶۵.
[۵۲] (۳). سوره یوسف، آیه ۶.
[۵۳] (۴). سوره نساء، آیه ۱۱۳.
[۵۴] (۵). سوره رعد، آیه ۴۳.
↑صفحه ۶۵↑
طاهرین (علیهم السلام) که افضل و اعلم خلق خدا هستند، ثابت و مسلّم است. و اگر کسی هم ولایت تکوینی را به بعضی از معانی صحیح و جایز آن قبول نکند، این معنی را نمی تواند انکار کند و بالاخره این شأن و مقام آنها را- که قدرت تصرّف در کاینات به اذن خدا و طبق مصالح ثانوی است- باید قبول کند؛ امّا اینکه منشأ آن چه نحو عنایتی می باشد، مطلب دیگر است.
و امّا نوع سوم، اگرچه منافی با توحید و نفی غلوّ و آیاتی مثل «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» نیست؛ امّا چنان که گفتیم، دلیل قاطعی بر آن نیست و به علاوه در مورد بعضی از ملائکه، آیات و روایات دلالت دارند که آنها- باذن الله تعالی- قائم به بعضی امورند، مثلًا جبرئیل مأمور و امین وحی خدا است، یا عزرائیل مأمور قبض ارواح است، یا ملائکه ای مدبّرات و ملائکه دیگر مقسّمات می باشند. این مناصبی که ملائکه دارند، ظاهر این است که اختصاص به او داشته و دیگری آن را ندارد، هرچند ملائکه نیز مأمور باشند که طبق ولایت نوع پنجم، از صاحبان آن ولایت اطاعت کنند؛ امّا اجرا و انفاذ مشیت الهی در اموری که به آنها واگذار شده است، اختصاص به خودشان دارد.
بنابراین، اگرچه به این مناصب ملائکه، تصوّر ولایت نوع سوم ممکن است و می توان گفت: ملائکه در تقدیر الهی، جزء اعوان و انصار اولیا و مأموران آنها هستند، چنان که حضرت عزرائیل نیز جنود و اعوانی دارد. با این حال، اثبات این گونه ولایت و وساطت و دخالت در تمام سازمان کاینات برای ایشان و غیر ایشان در نهایت اشکال است و اگر دلیل قاطعی بر آن اقامه نشود، قول به غیر علم است.
و امّا نوع پنجم، ولایتی است که برای رسول اکرم و ائمه طاهرین (علیهم السلام) ثابت و محقّق است و تصرفات ایشان و وقایع مسلّمی که تاریخ و احادیث متواتر آنها را
↑صفحه ۶۶↑
حفظ کرده است، قابل انکار و تردید نیست؛ بلکه از گروه بسیاری بزرگان اهل بیت (علیهم السلام) و دست پروردگان و خواص اصحاب ائمه (علیهم السلام) و علما و زهّاد نیز تصرّفات و خوارق صادر شده است و هر شبهه ای را که شبهه کنندگان عرضه بدارند، با وجود این وقایع و امور خارجی و عینی و حسّی پذیرفته نمی شود، با اینکه این ولایت قابل ابداء شبهه ای نیست؛ زیرا نه شرک و تفویض و غلوّ است، و نه منافی با توحید می باشد.
تفسیری از ولایت تکوینی:
در خاتمه این فصل، لازم به تذکّر است که یکی از بزرگان معاصر- طاب ثراه- در جواب سؤال از معنی ولایت کلّی و ولایت تکوینی، فرموده است:
یک قسم از ولایت تکوینی عبارت است از فی الجمله مجرای فیض بودن نسبت به کاینات که عموم انبیا و اوصیا داشته اند. و قسم دیگر آن، عبارت است از:
ولایت کلّی تکوینی که مجرای فیض بودن نسبت به جمیع عالم امکان است که در حقّ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار ثابت شده و دلیل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولایت...
با توجّه به آنچه در مطلب ششم از مطالب بخش اوّل بیان شد، عرض می کنیم:
به نظر ما این فرمایش برای شرح ولایت تکوینی کافی نبوده و سؤال کننده را بیشتر متحیّر می سازد؛ زیرا:
اوّلًا: ولایت تکوینی را به مجرای فیض تفسیر کردن، تفسیری است که عرف و لغت آن را نمی پذیرند.
ثانیاً: مجرای فیض بودن، ولایت نبوده؛ بلکه حرف دیگری است، چنان که پیغمبران همه مجرای فیض هدایت الهی بوده اند؛ ولی از این شأن آنها کسی تعبیر به
↑صفحه ۶۷↑
ولایت نمی کند. بله، ممکن است ولایت تکوینی را اثر و لازم مجرای فیض بودن گرفت؛ امّا عین آن شمرده نمی شود.
ثالثاً: اگر این مجرای فیض و وسایط مرور فیض بودن، از قماش سخنان فلاسفه باشد که منبع آن سلسله ربط حادث به قدیم و قاعده:
«الْواحِدُ لا یَصْدِرُ مِنْهُ إِلَّا الْواحِدُ»؛
«از یکی جز یکی صادر نمی شود».
و تصویر عقول عشره است که فلاسفه اسلام خواسته اند جمع بین آرای فلاسفه و مضامین بعضی از احادیث بنمایند، در این صورت باید گفت: اعتقاد به اصل چگونگی صدور حادث از قدیم، در مقام معرفت خدا و صفات و افعال او واجب نیست، تا چه رسد به اینکه در مقام شناخت شؤون ولایت لازم باشد. به علاوه چنان که کراراً تذکّر دادیم، ظواهر آیات قرآن و احادیث متواتر دلالت دارند بر خلق و ایجاد بدون واسطه و اینکه خلق و ایجاد، فعل بلاواسطه خداوند متعال بوده و صادر از او است.
و آیاتی چون:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»؛[۵۵]
«همانا فرمان خدا هرگاه بر خلقت چیزی تعلق گیرد همین که بگوید:
موجود باش. موجود می شود».
دلالت بر این معنی دارد که اگر خدا چیزی را اراده کند، با امر" کُن" و باش ایجاد کرده و به وجود می آورد، نه اینکه اوّل عقل را بیافریند و بعد به آن نحوی که فلاسفه در نزول فیض وجود می گویند، مراتب سافل به تأثیر علل یکی پس از دیگری در
------------
[۵۵] (۱). سوره یس، آیه ۸۲.
↑صفحه ۶۸↑
معلولات ایجاد شود تا برسد به عالم ماده و طبیعت یک شیء مادی مثلًا موجود گردد. علاوه بر این، لازمه این سخن، قول به تعدّد فواعل و علل است.
البته نمی خواهیم انکار کنیم اگر برهان قاطع عقلی اقامه شود، قرینه بر مجاز بودن برخی از ظواهر، یا تقیید اطلاق آنها نمی شود؛ بلکه غرض این است که این سخن" مجرای فیض بودن" را از هر جهت بشناسیم و منبع آن را از نظر یک حکیم و فیلسوف نشان بدهیم و در اینجا به مفاسد این آرا برحسب نظر مخالفان آن از متکلّمان و محدّثان کاری نداریم.
رابعاً: اینکه اخبار متواتر دلالت داشته باشند که آن بزرگواران مجرای فیض، وسایط آن می باشند، ثابت نیست و اگر بازگشت این سخن به این باشد که بالایجاب خداوند متعال از این مجاری افاضه فیض وجود می نماید، یا هر یک از مجاری- خواه آنها را عقول بگویند یا ائمه اطهار- بالایجاب یا بالاختیار، علل و فواعل هستند، صحیح نیست و باطل است.
بله، اخبار کثیری دلالت دارند بر اینکه ایشان علّت غایی خلقت هستند و فیض وجود و برکات برای آنها و به طفیل وجودشان به تمام ممکنات رسیده و می رسدو و اخبار به این معنی از حدّ تواتر گذشته و از مسلّمیات مذهب است، چنان که اخباری نیز دلالت دارند که خدای تعالی از نور آنها عالم را آفرید. اگر مقصود از مجاری فیض این گونه معانی باشد که علّت و فاعل و خالق خدا باشد، اشکالی در آن به نظر نمی رسد امّا باز هم ولایت تکوینی، غیر از این معنی است.
توضیحی پیرامون مجاری فیض:
مرحوم علّامه محقّق شیخ محمّد حسین اصفهانی (قدس سره) در تعلیقات خود بر مکاسب شیخ انصاری- رضوان الله علیه- در صفحه ۲۱۲ می فرماید:
↑صفحه ۶۹↑
«فَالْوِلایَةُ حَقِیقَتُها؛ کَوْنُ زِمامِ الشَّیْء بِیَدِ شَخْصٍ مِنْ وَلِیّ الْأَمْرِ وَیَلِیهِ، وَالنَّبِیُّ وَالْأَئِمَّةُ لَهُمُ الْوِلایَةُ الْمَعْنَوِیَّةُ وَالسَّلْطَنَةُ الْباطِنِیَّةُ عَلی جَمِیعِ الْأُمُورِ التَّکْوِینِیَّةِ کَذلِکَ مَجارِی الْفُیُوضاتِ التَّشْرِیعِیَّةِ، فَهُمْ وَسائِطُ التَّکْوِینِ وَالتَّشْرِیعِ، وَفِی نُعُوتِ سَیّدِ الْأَنْبِیآءِ (صلی الله علیه و آله) الْمُفَوّضُ إِلَیْهِ دِینُ الله، إِلّا أَنَّ هذِهِ الْوِلایَةَ غَیْرُ الْوِلایَةِ الظّاهِرِیَّةِ الَّتِی هِیَ مِنَ الْمَناصِبِ الْمَجْعُولَةِ دُونَ الأُولَی الَّتِی هِیَ لازِمُ ذَواتِهِمِ النُّورِیَّةِ نَظِیرِ وِلایَتِهِ تَعالی فَإِنَّها مِنْ شُؤُونِ ذاتِهِ تَعالی لا مِنَ الْمَناصِبِ الْمَجْعُولَةِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. وَالْکَلامُ فِی الثّانِیَةِ، وَلا مُلازِمَةَ بَیْنَهُما؛ إِذْ لَیْسَتِ الثّانِیَةُ مِنْ مَراتِبِ الْاولی حَتّی یَکُونَ مِنْ بابِ وِجْدانِهِمْ لِلْمَرْتَبَةِ الْقَوِیَّةِ یَحْکُمُ بِوِجْدانِهِمْ لِلْمَرْتَبَةِ الضَّعِیفَةِ؛ بَلِ الْأُولی حَقِیقِیَّةٌ وَالثّانِیَةُ اعْتِبارِیَّةٌ، فَهُما مُتَبایِنانِ لا مُنْدَرَجانِ تَحْتَ حَقِیقَةٍ واحِدَةٍ حَتّی یَجْرِیَ فِیهِ التَّشْکِیکُ بِالشّدَّةِ وَالضَّعْفِ، فَلابُدَّ مِنْ إِقامَةِ الدَّلِیلِ عَلی جَعْلِ هذَا الْاعْتِبارِ لَهُمْ».
این شخص عالی قدر، بعد از اینکه می فرماید: حقیقت ولایت این است که زمام چیزی به دست کسی باشد (زمامداری امر یا امور)، می فرماید: رسول اکرم و ائمه اطهار (علیهم السلام) ولایت معنوی و سلطه باطنی بر جمیع امور تکوینی و تشریعی دارند، چنان که ایشان مجاری فیوضات تکوینند، مجاری فیوضات تشریع نیز بوده و وسایط تکوین و تشریع می باشند، و در توصیف حضرت سیّد الانبیا (صلی الله علیه و آله) وارد است:
«الْمُفَوّضُ إِلَیْهِ دِینُ الله»؛
«کسی که دین خدا به او تفویض و واگذار شده است».
ولی این ولایت غیر از ولایت ظاهری است که از مناصب مجعوله است؛ زیرا ولایت تکوینی و تشریعی، لازم ذات نوری ایشان است، مانند ولایت الهی که
↑صفحه ۷۰↑
شؤون ذات باری تعالی است، نه از مناصب مجعوله بنفسه لنفسه، و ملازمه ای هم بین این دو ولایت نبوده و دوّمی از مراتب اوّلی نمی باشد تا گفته شود: وقتی مرتبه قوی را دارا باشند، مرتبه ضعیف را نیز دارا می باشند؛ بلکه دومی اعتباری است، پس این دو ولایت متباین هستند و تحت یک حقیقت واحد قرار ندارند تا تشکیک به شدت و ضعف در آنها گفته شود.
حقیر عرض می کنم: اگرچه موارد سخن در بیان این محقّق بزرگ، از بیانات گذشته و آنچه پیرامون کلام شاگرد بزرگوارش نوشتیم. معلوم می شود، امّا برای روشن تر شدن مطلب، این موارد را- هرچند موجب تکرار گردد- بعون الله تعالی توضیح می دهیم:
۱- اینکه فرموده اند: حقیقت ولایت، زمامداری است! سخن تمامی است، چنان که تقسیم آن به ولایت تکوینی و تشریعی و حقیقی و اعتباری نیز صحیح است؛ امّا این فرمایش مجمل و نارسا است؛ چون حدود ولایت و سلطنت بر جمیع امور تکوین، و نحوه آن را شرح نمی دهد، و اگر به طور مستقل و مطلق زمامداری امور تکوین را کسی با غیر خدا بگوید، خصوصاً اگر هم لازم ذات آن غیر بداند، سر از تفویض در می آورد که بطلان آن- در مطلب دوم از مطالب بخش اوّل این کتاب- ثابت شد، و به نحو مذکور در مطلب چهارم نیز ثابت نیست.
بله، اگر به نحو قدرت بر تصرف و زمامداری و سلطنت بر امور تکوینی باشد، که طبق مصالح ثانوی و عارضی و خرق عادت، تصرفاتی بنمایند، آن مطلب دیگری است که در مطلب سوم و پنجم و هفتم از مطالب بخش اوّل شرح داده شد.
بالاخره این سلطنت معنوی و ولایت باطنی بر جمیع امور، باید حدود و چگونگی اش معلوم شود.
۲- اگر بفرمایند: از اینکه گفتیم مجاری فیوضات، تکوین و تشریع می باشند،
↑صفحه ۷۱↑
حدود و چگونگی این ولایت معلوم می گردد، عرض می شود: اگر مقصود از مجاری فیوضات تکوینیه بودن،- چنان که کراراً در این رساله گفته شد- همان مطالبی است که حکما و فلاسفه به زعم خود، در تصحیح صدور کثیر از واحد و ربط حادث به قدیم و با توجّه به قاعده «الْواحِدُ لا یَصْدُرُ مِنْهِ إِلَّا الْواحِدُ» و قاعده امکان اشرف و سنخیت بین علّت و معلول و مانند آن می گویند، لذا به عقول عشره (و به قول خودشان قواهر اعلون) و صادر اوّل و ثانی و ثالث و علل و فواعل قائل هستند که بگویند فیض وجود در قوس نزولی خود با وسایط و سیر سلسله مراتب نزولی از مراتب اعلی به مراتب اسفل نزول می نماید و به تمام ممکنات می رسد، اگر این را نسبت به وسایط بالایجاب بگویند، زمامداری و ولایت نیست و اگر بالاختیار باشد، نسبت به ساحت قدس ربوبی، مستلزم تحدید قدرت مطلقه است، و با آیات بسیار مثل «إِنَّ الله عَلی کُلّ شَیْء قَدِیرٌ» منافات دارد و در نهایت سر از تفویض درمی آورد، و مسلّم است همان طور که ابداع و خلق شیء از لا شیء و ایجاد معدوم جایز است، ایجاد بدون واسطه و وسایط نیز جایز است و به علاوه، اگر نزول فیض و مجرای فیض بودن از جانب وسایط، بالاختیار و از جانب خدا بالایجاب باشد، لازم می آید که وسایط اکمل باشند.
در اینجا ممکن است گفته شود: صدور فیض از خدا و فیض رسانی وسایط- که مجرای فیض الهی هستند- بالایجاب نیست، چنان که مثلًا عدم امکان اکل از راه چشم، موجب اختیاری نبودن خوردن از راه دهان نیست، همچنین استحاله نزول فیض بدون واسطه، موجب ایجاب صدور فیض از خدا و فیض رسانی مجاری و وسایط نیست و ولایت حقیقی ذاتی ازلی و غیر تکوینی الهی بر هرچه امکان آن معقول باشد، احاطه دارد و مجاری فیض نیز این ولایت را به تقدیر خدا دارند، و به اراده و اختیار فیض رسانی می نمایند که از این ولایت، می توان به ولایت فیض
↑صفحه ۷۲↑
رسانی تعبیر کرد؛ زیرا به فرمایش محقق مذکور- که این ولایت را لازم ذات نوری آنها گرفته است- لازم ذات نوری آنها فیض رسانی است- چنان که لازم ذات الهی فیّاضیت است- و یا اینکه به تقدیر و امر خدا فیض رسانی می کنند و در هر دو صورت به ایجاب ارتباط پیدا نمی کند.
فقط اشکال تفویض باقی می ماند که آن نیز به این نحو مرتفع می شود که واسطه بودن با تفویض و استقلال داشتن منافات دارد؛ چون در واسطه همیشه صاحب واسطه دیده می شود، و واسطه فیض بودن که دائماً فیّاضیت حقّ در کار باشد و آنی و لحظه ای مقطوع نشود- که اگر مقطوع شود، فیض رسان و فیض گیرنده، همه نابود می گردند- عین مفاد «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» است.
ولی ناگفته نماند: با این بیان که گفته شد، وسایط بدان سان که فلاسفه گفته اند، جزء فواعل و علل به شمار نمی روند. و این همان فیض خدا است که علّت است و فاعل، هرچند از این وسایط و مجاری به معلولات می رسد.
و خلاصه کلام اینکه: اگر مجاری فیض بودن آن بزرگواران به نحوی تقریر شود که هیچ گونه اشکالی پیش نیاید و خلاف ظواهر قاطع ادلّه سمعی نباشد، و رایحه شرک و غلوّ و تفویض و اثبات نقص از آن استشمام نگردد و از اذهان متشرّعه و کسانی که غور و بررسی کامل در آیات کریمه و احادیث شریفه دارند، بعید نباشد، قابل قبول است.
و اگر بنا باشد که قول به عقول و علل و فواعل طولی و اینکه صادر اوّل عقل اوّل است، پذیرفته شود، تفسیر و تأویل و تطبیق آن با انوار قدسیه معصومین (علیهم السلام) با بیانی مانند بیان اخیر، یا بیاناتی که تمام تر و کامل تر باشد، لازم است؛ زیرا برحسب روایات و احادیث شریفه، خدا خلقی اعظم و اشرف و اکمل از این ذوات مقدّسه نیافریده است.
↑صفحه ۷۳↑
و شاید بی اشکال ترین تقریر در مورد مجاری فیض این باشد که گفته شود:
سنّت الهی بر این قرار گرفته است که فیض خود را از این مجاری که مکلف به فیض رسانی هستند، به فیض گیرندگان برساند. با این حال، اثبات این معنی و اینکه خدا بدون وسایط، به کسی فیض بخشی نمی کند و جمیع امور تکوینی از این مجاری انجام می شود، محتاج به ادلّه قوی صریح نقلی است که چه بسا خلاف آن از ادلّه ای استظهار شود.
بنابراین با پیشنهاد بررسی بیشتر، فعلًا این موضوع را در اینجا به این نحو تمام می کنیم که هرچه تأمّل می شود، اگر واسطه در فیض به او برسد و او در فیض رسانی اختیار داشته باشد، هرچند فیض دهنده هم در کار باشد- که اگر او فیض ندهد، فیض رسانی نخواهد بود- شبهه تفویض در جای خود باقی است، و وجوهی که برای تصحیح مجاری فیض گفته شود، در رفع آن کافی نیست. با این حال، ممکن است کسی بگوید، در صورتی شبهه تفویض باقی است که فیض رسان، چه فیض را برساند یا نرساند، از طریق دیگر امکان افاضه فیض نباشد، امّا اگر امکان افاضه از طریق دیگر در فرض فیض نرساندن این واسطه محقّق باشد، تفویض نیست و امر به دست قدرت خدا است.
۳- اگر مقصود از مجاری فیض این باشد که ایشان در باطن وسایل و اسباب و وسایط تربیت و رسیدن فیض الهی به ممکنات می باشند که همه از آنان کسب استعداد و صلاحیت می نمایند، چنان که در ظاهر بسیاری مخلوقات از آفتاب استفاده می نمایند و در ادامه بقا و رشد و نموّ از آن مدد می گیرند و اسباب و مسبّبات همه به اذن خدا در فعل و انفعال و تأثیر و تأثرند، وجود صاحب ولایت و ولی نیز در باطن مؤثر است و نسبت او به این عالم امکان، نسبت قطب است به سنگ آسیا، که آسیای عالم امکان به دور او در گردش است، مطلب صحیحی است
↑صفحه ۷۴↑
و شائبه شرک و تفویض و غلوّ در آن نیست و اخباری مثل اخبار" امان" آن را تأیید می نماید؛ ولی از آن به ولایت تعبیر کردن، که به قول محقّق مذکور زمامداری است، صحیح نمی باشد.
به هر حال این معنی صحیح است و وجود پیغمبر و ولی و امام در بقای عالم و نظام آن، همان اثری را دارد که منظومه شمسی و جاذبه آن، در بقای نظام منظومه، و جاذبه زمین، در حیات و بقای موجودات ارضی و قلب در حیات و بقای انسان دارد، هرچند ما حقیقت و نحوه ارتباط این نظام را به وجود" ولی" درک نکنیم.
۴- این سخن که: «ولایت، لازم ذوات نوری آنها است»، نظیر رأی حکما در مورد خوارق صادره از انبیا است که در بخش اوّل بیان کردیم، و مثل این است که گفته شود: خدا میوه را شیرین می آفریند یا آب را شیرین خلق می کند. یا اینکه گفته شود: خدا میوه شیرین و آب شیرین را می آفریند و این در مانند جمادات و مخلوقاتی که مرید و مختار نیستند، هر نوع تعبیر شود و واقع امر به هر نحوی باشد، تفاوت می کند؛ زیرا از خود و برای خود، مالک چیزی و خیر و شرّی نیستند؛ امّا در مورد موجودی چون انسان، اگرچه اصل وجود و هستی اش از خدا و آفرینش خدا است، اثبات این است که: بالذات از خود و برای خود، مالک نفع و ضرر است.
و بالاخره این با آیاتی مانند:
«عَبْداً مَمْلُوکاً لَایَقْدِرُ عَلَی شَیْءٍ»؛[۵۶]
«بنده مملوکی که قادر بر هیچ نیست».
«وَهُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ»؛[۵۷]
------------
[۵۶] (۱). سوره نحل، آیه ۷۵.
[۵۷] (۲). سوره نحل، آیه ۷۶.
↑صفحه ۷۵↑
«و او سربار مولایش باشد».
«وَلا یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً»؛[۵۸]
«(و حال آنکه آن بتان) نه هیچ بر نفع و ضرر آنها قادرند و نه امر موت و حیات و بعثت آنها به دست ایشان است».
خالی از منافات نیست و هرچند با بیاناتی بخواهند رفع تنافی نمایند که با بشر بودن آنها سازگار باشد، به اینکه لازم ذات افراد خاصی از بشر بگیرند که فرد مافوق باشند، نه مافوق انسان. بالاخره این ذوات، هرچند ممکن می باشند، بالذات دارای قدرت و اختیار شمرده می شوند و در این جهت، نظیر خدا محسوب می شوند و با فقر و احتیاج تام و تمام ممکن منافات دارد.
بنابراین اگر بگوییم: خدا به انسان قدرت تصرّف در کاینات می دهد، یا ولایت به او عطا می کند، یا او را قادر بر تصرف در کاینات می آفریند و یا ممکنات را فرمانبر او قرار می دهد، اولی و اقرب به معارف توحیدی و ابعد از شائبه شرک است، تا اینکه گفته شود: خدا انسان را متصرّف در کاینات می آفریند.
۵- غرض شما از ولایت بر جمیع امور تشریعیه چیست؟ اگر مقصود ولایت کلیّه شرعی بر تمام امور و سرپرستی و زعامت و امارت و زمامداری است که آن جعلی و اعتباری است. و اگر مقصود ولایت ذاتی حقیقی بر جمیع امور و احکام و تشریعیات و جعل قوانین و نظامات باشد که آن بر احدی غیر از خدا نیست، فقط چنان که در معنای ولایت تشریعی- ان شاء الله- خواهیم گفت، بعضی موارد برحسب برخی روایات و طبق دومین احتمالی که علامه مجلسی (قدس سره) در معنی این
------------
[۵۸] (۱). سوره فرقان، آیه ۳.
↑صفحه ۷۶↑
روایات بیان فرموده است، به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفویض شده است؛ امّا ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) بر جعل احکام و تشریع قوانین، به طریق اولی ثابت نیست و حتی در همان مواردی هم که بر حسب روایات، برای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ثابت است، برای ایشان ثابت نمی باشد.
۶- و امّا این فرمایش که ولایت دوّمی جعلی و اعتباری است و از مراتب ولایت اوّلی- که به فرموده ایشان حقیقی و ذاتی است- نمی باشد، مطلبی است تمام،؛ چه آنکه این ولایت، ذاتی و از لوازم ذات نوری ایشان باشد، و چه آنکه تکوینی و متعلق جعل تألیفی باشد.
ولی اینکه می فرمایند: «نمی توان ولایت ذاتی را دلیل بر ولایت جعلی قرار داد و از باب وجدان مرتبه قوی، حکم به وجدان مرتبه ضعیف نمود؛ چون این دو ولایت متباین هستند» اصل استدلال برای اثبات ولایت اعتباری را به ولایت حقیقی رد نمی کند؛ زیرا صحیح است که از باب وجدان مرقوم حکم جایز نیست؛ امّا می توان گفت: ولایت حقیقی کاشف از ولایت جعلی و اعتباری است؛ یعنی اگر بنده ای این چنین ولایتی را بر جمیع کاینات داشت، از آن کشف می شود که ولایت اعتباری نیز برای او جعل شده است و از هر کسی که این ولایت را ندارد، اولی و احقّ به آن است.
۷- مقصود از تفویض، در «الْمُفَوَّضُ إِلَیْهِ دِینُ الله»، یا همان ولایت تشریعی است که بر حسب اخبار در بعضی موارد و برخی جهات تشریع- چنان که در بحث ولایت تشریعی بیان می شود- به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واگذار شده است که در این صورت شأنی از شؤون خاص نبوّت است. و یا به این معنی است که: حفظ دین و نگاه داری و قیام به امور و جهات و مصالح و مدافعه از حریم آن به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) واگذار شده است. بنابراین شأنی است که برای ائمه (علیهم السلام) نیز ثابت بوده و امام، قیّم
↑صفحه ۷۷↑
و سرپرست و قائم به آنچه موجب بقای دین است، می باشد.
نظر صحیح در معنای ولایت تکوینی:
اگرچه از بیانات گذشته، نظر صحیح در معنای ولایت تکوینی معلوم شد؛ امّا جهت مزید بصیرت و توضیح بیشتر عرض می شود: ولایت و استقلال و اختیار رتق و فتق و تدبیر کاینات و امر خلق و رزق و میراندن و زنده کردن و امساک و حفظ کرات و آسمان و زمین، و اداره شؤون وجودی عالم امکان و سازمان ممکنات، مخصوص ذات بی زوال یگانه خداوند سبحان بوده و شریک و نظیری برای او نیست، و ادّعای شرکت و اعتقاد به شرکت کسی با خدا، در هر یک از این امور کفر و شرک است. و فقط خدا است که بر کاینات سلطنت و حکمرانی و فرمانروایی دارد و غیر از او کسی حاکم مطلق و سلطان نبوده و ملکوت هرچیز به دست او است؛ ملائکه و انبیا و اوصیا همه تحت سیطره قدرت و ولایت او قرار دارند.
«وَلا یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً»؛[۵۹]
«و حال آنکه (آن بتان) نه بر هیچ نفع و ضرر آنها قادرند و نه امر موت و حیات و بعثت آنها در دست آنان است».
و مملوک و مخلوق و مطیع و منقاد و تسلیم اوامر او هستند؛
«وَللَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[۶۰]
«هرکه در آسمان ها و زمین است با رغبت و اشتیاق و با صبر و الزام، شب
------------
[۵۹] (۱). سوره فرقان، آیه ۳.
[۶۰] (۲). سوره رعد، آیه ۱۵.
↑صفحه ۷۸↑
و روز به طاعت خداوند مشغول است».
حتی قول به اینکه خلق و رزق و تربیت و اماته و احیا و جمیع این گونه امور به معصومین (علیهم السلام) تفویض شده و در آن ولایت دارند، به این معنی که خدا این کارها را مقارن اراده آنها انجام می دهد، باطل است و چنان که علّامه مجلسی- علیه الرحمة- در بحار و مرآة العقول تصریح فرموده است، اگرچه عقلًا مانعی ندارد، اخبار بسیار مانع از آن است؛ بلکه می توان گفت: عقلًا هم جایز نیست؛ زیرا اگر این خدای تعالی افعال را غیر مقارن به اراده آنها انجام می دهد، پس در تمام موارد به آنها تفویض نشده است، و اگر فقط مقارن آنها انجام می دهد، این خلاف شأن ربوبیت و الوهیت و متبوعیت مطلق و اسماء الحسنی و صفات کمال الهی است، و قول به انعزال خدا از تصرف در امور، خلاف «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» می باشد.
امّا با حفظ این جهات- چنان که در مطلب سوم، پنجم و هفتم از مطالب بخش اوّل، و در ضمن بیان نوع پنجم از انواع ولایت تکوینی به وضوح رسید- عقلًا و شرعاً امکان دارد که خداوند متعال به خاصّ از بندگانش (از فرشته و انسان)، به جهت اظهار رفعت و علوّ شأن یا تأیید آنها و اتمام حجت بر دیگران، یا مصالح دیگر ولایت و قدرت در تصرّف در کاینات یا مأموریت های خاصی- مثل تدبیر امور- عطا کند تا در مواردی که فقط مأمورند، مأموریت خود را انجام دهند و در موارد دیگر، برحسب مصالح و جهات ثانوی که در داخل نظام کاینات پیش می آید، طبق آن مصلحت تصرفاتی بنمایند، یا اینکه کاینات را مطیع و فرمان بر آنها سازد تا بر حسب اقتضا و مصلحت، هر تصرّفی را که مصلحت دیدند، بنمایند.
این اقدار و اعطای اختیار از جانب خدا، با نفوذ و جریان اراده و مشیت او منافی نیست و کناره گیری از تمشیت امور و اداره عالم امکان نمی باشد، چنان که منافی با بطلان تفویض- حتی به معنایی که علّامه مجلسی رحمه الله آن را معقول شمرده-
↑صفحه ۷۹↑
نمی باشد؛ زیرا خلق، آفرینش، اصلاح، انتظام، اداره کاینات، تدبیر امور خلق و رزق و اعمار، تقدیر آجال و موت و حیات و امور دیگر از این قبیل امور است و اعطای قدرت و ولایت به بنده ای در تصرّف در کاینات، در مواردی که مصالح ثانوی و لطف و مقتضیات خاصّه باشد- مثل اظهار معجزه و اتمام حجت و قوّت و نفوذ کلام و تبلیغ نبی و وصی و اطمینان قلوب مؤمنین امری دیگر است و تفویض نمی باشد؛ بلکه این اذن و اعطای اختیار و فرمان بر ساختن کاینات و اقدار عبد، از رشته های همان تدبیر کلّی الهی و تنظیم امور و قیام به امر مُلک و ملکوت است که بر حسب حکمت و قاعده لطف لازم می باشد، و احادیث و روایات کثیره متواتری از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) این ولایت و اذن و قدرت را دارا و تصرفات آنها در کاینات به صورت اعجاز و خوارق، در موارد بسیار از حقایق مسلّم تاریخ است و انکار آن، که امر واقع شده است و نزد ارباب اطّلاع از تاریخ و کتب معتبر حدیث تردیدناپذیر است- خردمندانه نیست، چنان که اعتراض به اعطای این ولایت از جانب خدا، گستاخی بزرگ و خلاف تسلیم و حاکی از جهل و بی معرفتی می باشد، که خداوند در این زمینه می فرماید:
«وَقالُوا لَوْلا نُزّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ* أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ»؛[۶۱]
«باز گفتند چرا این قرآن بر آن دو نفر بزرگ قریه مکّه و طایف (ولید و حبیب یا عروة بن مسعود) نازل نشد؟ آیا آنها باید فضل و رحمت خدای
------------
[۶۱] (۱). سوره زخرف، آیه ۳۱ و ۳۲.
↑صفحه ۸۰↑
تو را تقسیم کنند؟ (هرگز) در صورتی که ما خود معاش و روزی آنها را در دنیا تقسیم کرده ایم و بعضی را بر بعضی ترجیح و برتری داده ایم تا بعضی از مردم بعضی دیگر را مسخّر بر خدمت کنند؛ ولی رحمت خدا از آنچه جمع می کنند، بهتر است».
با همین توضیحی که داده شد، رفع هر شبهه می شود. علاوه بر اینکه در مورد ملائکه نیز این تصرفات بر حسب آیات و روایات- چنان که کراراً گفته شد- ثابت است و همان نحو که ولایت آنها- در اموری که به آنها مأموریت داده شده و مناصب و مقاماتی که دارند- منافی با توحید و موجب اشکالی نیست، در ولایت پیغمبر و امام به نحوی که تحقیق شد، اشکالی پیش نمی آید و این گونه اعطای اختیارات و ولایت ها از جانب خدا داخل در اداره امور کاینات و قیام به شؤون عوالم ممکنات است که قائم به آن فقط خدای واحد احد است و در مقابل، شرک و تفویض نافی آنها است و راجع به مجاری فیض هم چون مکرّر توضیح دادیم، نظر صحیح و تحقیق در آن، همان است که در بررسی کلام محقق اصفهانی (قدس سره) بیان کردیم.[۶۲]
بیان دیگر:
شکی نیست که حضرت احدیت- عزّ اسمه- در اوصاف جلالیه و جمالیه متوحّد و متفرّد و یگانه و بی همتا است، و شریک و عدیل و نظیر ندارد. و هیچ کس و هیچ چیز در عرض او و بدون اعطا و افاضه او، واجد صفت کمالی نیست و او به تنهایی قیّوم آسمان و زمین و عوالم ملک و ملکوت و مدبّر شؤون و معطی و خالق و رازق و مالک و صاحب اختیار آنها است؛
------------
[۶۲] (۱). و در رساله«مفهوم وابستگی جهان به وجود امام (علیه السلام)» نیز توضیحاتی داده ایم.
↑صفحه ۸۱↑
«لا شریک له ولا معین له ولا نصیر له ولا وزیر له ولا شبیه له من خلقه لیس کمثله شیء»؛
«برای خداوند شریک و یار و یاور و وزیر و شبیهی از مخلوقاتش نیست و هیچ چیزی مثل او نمی باشد».
«وَما مِن دآبَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلّا عَلَی الله رِزْقُها وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَمُسْتَوْدَعَها»؛[۶۳]
«هیچ جنبنده ای در زمین نیست جز آنکه روزی اش بر خدا است و خدا قرارگاه و آرامش گاه او را می داند».
و شؤون الوهیت و ربوبیت خود را به احدی واگذار نفرموده و کسی را وکیل و کفیل امور خلایق قرار نداده است:
«قُلْ حَسْبِیَ الله عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکّلُونَ» «هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» «هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِیمُ» «هُوَ الله الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوّرُ» «هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ» «هُوَ بِکُلّ شَیْء عَلِیمٌ» «هُوَ عَلی کُلّ شَیْء قَدِیرٌ»
این مسایل توحیدی همه بر حسب عقل و قرآن مجید و احادیث مسلّم است، و شک و تردیدی در آنها نیست.
------------
[۶۳] (۱). سوره هود، آیه ۶.
↑صفحه ۸۲↑
مسأله دیگری که در اینجا از آن بحث می شود، این است که در طول این صفات و به اقتضای این صفات و به اعطا و بخشش و تقدیر خداوند متعال، اتّصاف ممکنات به نحو واقعی یا اعتباری به این صفات جایز است، هرچند در ممکنات، وصف مانند موصوف، ممکن و حادث و محدود و متناهی، و معرض زوال و تغیّر و سایر عوارض امکان است.
شکی نیست که ممکنات به بعضی از این صفات اتّصاف دارند، چنان که شکی نیست که این اتصاف آنها، خود دلیل بر وجود ذاتی است که این اوصاف را به طور کامل و تمام و نامحدود و بالذات و از خود دارا است. البته بعضی از صفات و اوصاف، اختصاص به ذات الوهیت دارد و اتصاف غیر او به آن محال است، مانند احدیت و واحدیت حقیقیه که غیر از خدا کسی این دو صفت را ندارد؛ امّا بعضی صفات را ممکنات نیز واجدند که اتصاف آنها به این صفات ضروری و غیر قابل انکار است.
مثلًا از صفات حقیقیه الهیه، صفت" علم" است که ایزد تعالی و تقدّس به آن متفرّد و یگانه است و شریک و نظیر ندارد؛ امّا اتصاف ممکن به این صفت، به تقدیر و تعلیم خدا، بلاواسطه یا باواسطه، به طور موهبی یا کسبی و افاضه علم به او یا اقدار او به تعلّم در حدود استعداد و گنجایش و ظرفیت او جایز است و ظهور و تجلّی قدرت و علم الهی است.
یا مثلًا یکی از اسمای الهی، اسم شریف" السلطان" و" الحاکم" است که حقّ تعالی در صفت سلطنت و حکومت، متفرّد و متوحّد است و کسی در عرض او و از پیش خود، سلطنت و حکومتی بر هیچ چیز ندارد و کسی را در عرض او و بدون جعل یا اعطای او سلطان و حاکم دانستن، شرک و منافی با توحید است؛ امّا سلطنت و حکومت تکوینیه یا جعلیه و اعتباریه به ایجاد یا جعل خدا برای فرد یا
↑صفحه ۸۳↑
افرادی منافی توحید نیست؛ بلکه شعبه ای از شُعب حکومت و سلطنت واقعیه حقیقیه الهیه است، لذا تکویناً انسان حاکم بر خود و مسلّط بر خود است، چنان که بر آنچه خداوند مسخّر او قرار داده است، نیز به ایجاد و تکوین او حاکم است و سلطنت دارد.
همچنین" قدرت" از صفات ازلیه حقیقیه الهی است و خدا را در آن شریک و نظیری نیست و هیچ کس و هیچ چیز، در عرض خداوند قادر متعال و از پیش خود، قادر و توانا نیست؛ ولی در طول این قدرت و در اثر ظهور آن و به تدبیر و تقدیر الهی، قدرت یافتن غیر و مطیع ساختن اکوان نسبت به غیر، منازعه با خدا در صفات کمالیه او نمی باشد؛ بلکه اثبات کمال برای ذات بی زوال او است.
چنان که می دانیم، یکی از اسمای حُسنی و صفات علیای الهی،" ولیّ" و" مولی است؛ به معنی صاحب اختیار و زمامدار مطلق و متصرّف مطلق و قائم به امور و شؤون ممکنات و این گونه معانی مشابه در این صفت نیز، خداوند قادر سبحان متفرّد و یگانه و یکتا است و همتا و شریک و نظیر ندارد و کسی قائم مقام او نمی شود و این صفت را هم از صفات ذات باید دانست و هم از صفات فعل؛ زیرا به اعتبار اینکه خدا قدرت دارد و صاحب اختیار است و امر خلق و رزق و انتظام امور کاینات و تدبیر و تقدیر امور و شؤون آنها با او است، از صفات ذات و از شؤون صفت قدرت و بازگشت به صفت علم و قدرت می کند و از جهت قیام ذات الوهیت به تدبیر امور و تصرّف در شؤون کاینات و خلق و رزق و اماته و احیا و اعطا از صفات فعل است.
پس به هر دو جهت، خدا ذاتاً و فعلًا ولیّ و مولی است و هیچ کس و هیچ ممکنی با خدا در این صفت شریک نیست؛ امّا اعطای ولایت تکویناً و احداثاً یا جعلًا و تشریعاً، به نحوی که همان ظهور ولایت مطلقه الهی ذاتاً و فعلًا، و استمرار
↑صفحه ۸۴↑
فعلی آن باشد و تفویض هم نباشد، جایز است و ظهور سعه همان ولایت الهی خواهد بود، و فی الواقع اولیاء الله عمّال اجرای اراده و مشیّت الله و وسایط انفاذ و اجرای آن می باشند که اگرچه به اختیار و ولایتی که دارند- باذن الله- تصرّفاتی می نمایند- چنان که در نوع چهارم و پنجم به آن اشاره شد- در این تصرّفات و اظهار خوارق، واسطه و عامل ارادة الله و متحرک به آن هستند.
بنابراین اگر آیه یا روایت یا فقره ای از زیارتی، دلالتی بر این گونه ولایت ها نسبت به حضرات معصومین (علیهم السلام) بنماید، مانند:
«إِیابُ الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ وَحِسابُهُمْ عَلَیْکُمْ... وَعَزائِمُهُ فِیکُمْ»؛[۶۴]
«برگشتن خلق به سوی شما و حساب آنها با شما و تصمیمات پروردگار درباره شما است».
نباید آن را به اسم غلوّ یا شرک یا تفویض، و علی رغم واقعیات و وقایع مسلّم تاریخ ردّ کرد؛ بلکه باید در سند و دلالت آن بر اساس موازین علمی- که به آن در این بحث ها اشاره ای شد- بررسی و تحقیق نمود، که:
وَکَمْ مِنْ عائِبٍ قَوْلًا صَحِیحاًوَآفَتُهُ مِنَ الْفَهْمِ السَّقِیمُ
چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست سخن شناس نه ای، دلبرا خطا اینجاست
سخن نهایی و معقول:
کسانی که در قبول ولایت تکوینی و تصرفات معصومین (علیهم السلام) در امور تکوینی از بیم وقوع در شرک و تفویض و غلوّ (و در حقیقت به علّت جهل به معنی ولایت ایشان) تأمّل دارند، نهایت چیزی را که در اینجا- با وجود وقایع عینی و مسلم
------------
[۶۴] (۱). زیارت جامعه کبیره.
↑صفحه ۸۵↑
خارجی که هر یک حکایت از ولایت آن بزرگواران دارد- می توانند احتمال دهند و بیش از آن نمی توانند، این است که بگویند:
آنچه به نظر ما تصرّف و اختیار و ولایت بر کاینات است، تصرف و اختیار به نحوی که مردم بر خود و افعال خود و آنچه مسخّر آنها است دارند، نمی باشد؛ بلکه در این تصرّفات فاعل بلاواسطه خدا است- چنان که اشاعره از اهل سنّت، در مورد افعال عباد همین حرف را زده اند و در مقام مبالغه در توحید افعالی، اثبات نقص کرده اند) که در هنگام دعا و توجّه یا اراده و خواست نبیّ یا وصیّ، فعل را انجام می دهد؛ مثلًا شقّ القمر می نماید، یا درخت را به سوی پیغمبر سیر می دهد، یا سوسمار را به نطق در می آورد، یا بیمار را شفا می دهد، یا مرده را زنده می سازد، یا خود ولیّ یا کسی را که او خواسته است طیّ الارض می دهد، یا جمع کثیری را با طعام قلیلی اشباع و سیر می نماید، و امثال این کارها را انجام می دهد و نسبت این افعال به نبیّ یا وصیّ مجاز است.
به این افراد می گوییم: با اینکه خداوند متعال خود در مورد حضرت عیسی- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- می فرماید:
«إِذْ... تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی»؛[۶۵]
«و آن گاه که... کور مادرزاد و پیس را به امر من شفا دادی و مردگان را به امر من از قبر بیرون آوردی».
و در مورد ملائکه می فرماید:
«الَّذِینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلَائِکَةُ»؛[۶۶]
------------
[۶۵] (۱). سوره مائده، آیه ۱۱۰.
[۶۶] (۲). سوره نحل، آیه ۲۸.
↑صفحه ۸۶↑
«آنان که فرشتگان جانشان را می گیرند».
یا «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[۶۷]
«(آن گاه که مرگ یکی از شما فرا رسد) رسولان ما او را می میرانند».
یا «لِأَهَبَ لَکِ»؛[۶۸]
«تا به تو فرزندی بخشم».
و این افعال را به آنها نسبت می دهد- چنان که افعال عباد را در آیات بسیار به خودشان نسبت داده است- و این معنی در تمام این موارد منافی با توحید افعالی نیست، تا قرینه بر مجاز باشد؛ بلکه مقتضای عموم قدرت خدا، بدون اینکه موجب اثبات صفت نقصی گردد، صحّت این ولایت و اقدار است. بنابراین وجه تمامی برای صحّت این تفسیر و توجیه نیست. با این حال، اگر کسی به گمان خود- حذراً من القول بالتفویض- این جهت را تصدیق نکند، با او سخنی نداریم؛ زیرا این گونه ناباوری ها در تحقیق ولایت و شؤون و مقامات ائمّه اطهار (علیهم السلام) و با اعتراف به اصل آن- ان شاء الله تعالی- مضرّ به ایمان و تشیّع و ولایت نیست، هرچند با کمال آن منافی باشد.
به عبارت دیگر: اصل اظهار و صدور این تصرّفات- که از آن تعبیر به ولایت می شود- مورد اتفاق است، هرچند در تفسیر و توجیه آن اختلاف نظر باشد.
در پایان این بحث، قسمتی از مطالب رساله توحیدیه کتاب الهیات در نهج البلاغه- که از تألیفات نویسنده است- با اندکی تصرّف در عبارات، برای تتمیم فایده در اینجا درج می شود و مشروح و مبسوط این مطالب را به آن کتاب حواله
------------
[۶۷] (۱). سوره انعام، آیه ۶۱.
[۶۸] (۲). سوره مریم، آیه ۱۹.
↑صفحه ۸۷↑
می دهیم.[۶۹]
تذکّر یک مطلب مهم:
مطلبی که تذکّرش در اینجا لازم است، این است که افعال و کارهای خدا، مثل خلق و رزق و اماته و احیا و سایر افعالی که اسمای حُسنی بر آنها دلالت دارند، گاهی به واسطه یا وسایطی انجام می گیرد و در این صورت به واسطه نیز مستند می شود و منافی با توحید نیست؛ خواه آنکه واسطه عاقل و ذی شعور نباشد، یا عاقل و صاحب شعور باشد.
مثال برای مورد غیر ذی شعور، این آیه است:
«وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ»؛[۷۰]
«و شب هنگام ستم کاران را صیحه عذاب آسمانی بگرفت».
و نیز آیه:
«وَأَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا»؛[۷۱]
«و اینک عصای خود را بیفکن تا اژدها شده و بساط سحر و جادویی اینان را ببلعد».
و مثال مورد ذی شعور نیز آیات بسیاری است، مثل این آیات درباره ملائکه:
«الَّذِینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلآئِکَةُ طَیّبِینَ»؛[۷۲]
«آنان که چون فرشتگان (مأمورین رحمت خدا) پاکیزه از شرک قبض
------------
[۶۹] (۱). کتاب شریف الهیات در نهج البلاغه در سال ۱۳۶۱ توسط بنیاد نهج البلاغه به زیور طبع آراسته گردید.
[۷۰] (۲). سوره هود، آیه ۶۷.
[۷۱] (۳). سوره طه، آیه ۶۹.
[۷۲] (۴). سوره نحل، آیه ۳۲.
↑صفحه ۸۸↑
روحشان کنند».
و «الَّذِینَ تَتَوَفّیهُمُ الْمَلآئِکَةُ ظالِمِی أَنفُسِهِمْ»؛[۷۳]
سلسله مباحث امامت و مهدویت؛ ج۱؛ ص۸۹
آنها که فرشتگان (مأموران غضب الهی) جانشان را می گیرند در حالی که در دنیا به نفس خود ستم کرده اند».
و «وَلَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلآئِکَةُ»؛[۷۴]
«و اگر بنگری سختی حال کافران را هنگامی که فرشتگان جان آنها را می گیرند».
و «فالْمُدَبّراتِ»؛[۷۵]
«قسم به فرشتگانی که به فرمان حقّ، به تدبیر نظام خلق می کوشند».
و «فالْمُقَسّماتِ»؛[۷۶]
«قسم به فرشتگانی که کار جهان را قسمت کنند».
و «یُدَبّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمآءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ»؛[۷۷]
«او امر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر می کند، باز حقایق را به سوی خود بالا می برد».
و «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیّاً»؛[۷۸]
«تا به امر او به تو فرزندی پاک سیرت بدهم».
------------
[۷۳] (۱). سوره نحل، آیه ۲۸.
[۷۴] (۲). سوره انفال، آیه ۵۰.
[۷۵] (۳). سوره نازعات، آیه ۵.
[۷۶] (۴). سوره ذاریات، آیه ۴.
[۷۷] (۵). سوره سجده، آیه ۵.
[۷۸] (۶). سوره مریم، آیه ۱۹.
↑صفحه ۸۹↑
و «لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِن طِینٍ»؛[۷۹]
«تا بر سر آنها و دیارشان از گِل، سنگ باران کنیم».
و مانند آن بنده ای که شرح دیدار موسی از او، در سوره کهف مذکور است، که مأموریت هایی غیبی نظیر مأموریت ملائکه دارد، و گاهی افعال را به خود نسبت می دهد و می گوید:
«فَأَرَدْتُّ أَنْ أَعِیبَها»؛[۸۰]
«خواستم کشتی را عیب دار کنم».
و «فَأَرَدْنا»؛[۸۱]
«ما خواستیم».
و گاهی به خدا نسبت می دهد:
«فَأَرادَ رَبُّکَ»؛[۸۲]
«پروردگار شما خواست».
و در پایان هم می گوید:
«وَما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی»؛[۸۳]
«آنچه که من انجام دادم به امر خدا بود».
و در مورد عیسی بن مریم (علیهما السلام) در سوره مائده می فرماید:
«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی
------------
[۷۹] (۱). سوره ذاریات، آیه ۳۳.
[۸۰] (۲). سوره کهف، آیه ۷۹.
[۸۱] (۳). سوره کهف، آیه ۸۱.
[۸۲] (۴). سوره کهف، آیه ۸۲.
[۸۳] (۵). سوره کهف، آیه ۸۲.
↑صفحه ۹۰↑
وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی».[۸۴]
و در سوره آل عمران، آیه ۴۹ نیز می فرماید:
«أَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطّینِ».
و گاهی هم این وسایط و تأثیر آنها- چون استقلال ندارند و به مشیت الهی است، هرچند واسطه بالاختیار باشند- الغا می شود و فعلی که فعل عبد است، به خدا نسبت داده می شود، چنان که می فرماید:
«وَما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ الله رَمی.[۸۵]
و با توجّه به این نکته، اعضال و اشکالی که بعضی در فهم برخی از آیات دارند، مثل:
------------
[۸۴] (۱). سوره مائده، آیه ۱۱۰. بعضی خلق را در این آیه و آیه سوره آل عمران، به معنای اندازه گیری و ساختن گرفته اند و گفته اند: خلق به معنای احداث و ایجاد و آفریدن فقط از آن خداست. بعضی هم گفته اند: خلق گاهی اطلاق می شود و از آن ابداع و آفرینش از عدم اراده می شود، و گاهی اطلاق می شود و از آن اراده می شود آفرینش چیزی از چیز دیگر. به معنی اوّل بر غیر خدا اطلاق نمی شود؛ امّا به معنی دوم اطلاق آن بر غیر خدا جایز است. امّا ممکن است گفته شود: از«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّینِ کَهَیَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی» استفاده می شود که عیسی به اذن خدا از گل، مانند پرنده و به هیأت پرنده می آفرید، نه اینکه مانند یک نفر که با گل بازی کند یا تمرین صنعت مجسّمه سازی نماید. بنابراین در این مورد، همان معنی دوم(آفرینش یک شیء از شیء دیگر) مراد است، و الّا اگر مراد ساختن هیأت پرنده بود که از هر صورت گر و مجسّمه سازی صادر می شود، دیگر جمله" بإذنی" لازم نبود؛ زیرا همه چیز و همه کارها در یک حساب کلّی به اذن خدا است؛ امّا این" إذنی" است که در اینجا مراد است؛ اذن و رعایت خاص و قدرت حقّ است و راجع به ابداع و خلق شیء از لا شیء نیز اگرچه اطلاق آن به بعضی معانی ولایت و آثار آن، که مشیت الله بر آن جاری شده است، اشکال عقلی ندارد؛ امّا علی الظاهر جواز آن شرعاً ثابت نیست؛ بلکه نسبت به اجسام شرعاً ممنوع است.
[۸۵] (۲). سوره انفال، آیه ۱۷.
↑صفحه ۹۱↑
«وَیُضِلُّ الله الظّالِمِینَ».[۸۶]
و «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ الله یَهْدِی مَن یَشآءُ»[۸۷]
مرتفع می گردد.
بنابراین اطلاق این اسما بر غیر خدا، در هر مورد که منع شرعی نداشته باشد و یا اذن شرعی وجود داشته باشد، مانعی ندارد و برحسب لغت هم صحیح است، و استناد این افعال به وسایط و عاملین آن نیز شرک نمی باشد، و گفتن اینکه: نبیّ یا وصیّ یا ملک او را زنده گردانیده، به این ملاحظات اشکال ندارد، چنان که شفا را که به واسطه دوا حاصل می شود، به دوا نسبت می دهند، شفایی را هم که بدون وسایط طبیعی، در اثر توسّل به نبیّ یا ولیّ حاصل می شود و عامل و واسطه آن نبیّ یا ولیّ است، به آن عامل؛ مثل عیسی بن مریم و موسی بن جعفر (علیهم السلام) [۸۸] نسبت می دهند و حتی به قرآن و سوره حمد و دعا نیز مستند می سازند، هرچند شافی حقیقی و کسی که این کلمه بر او بدون هیچ گونه مسامحه و تجویز اطلاق می شود، خدا است.
این مسأله که ملائکه با افرادی از بشر، با علم و اختیار و توجّه خودشان یا با عدم علم، در مسیر اجرای مشیت الهی قرار می گیرند و به آنها قدرت اماته و احیا و خلق اعطا می شود، تفویض نمی باشد و منافات با بطلان آن ندارد؛ زیرا تفویض به دو معنی گفته می شود:
یکی تفویضی که در مبحث جبر و تفویض نفی شده و «لا جَبْرَ وَلا تَفْوِیضَ» قلم
------------
[۸۶] (۱). سوره ابراهیم، آیه ۲۷.
[۸۷] (۲). سوره قصص، آیه ۵۶.
[۸۸] (۳). شافعی می گوید: «قبر موسی الکاظم التریاق المجرب» رساله اثبات کرامات الاولیاء، تألیف شهاب الدین احمد بن السجاعی الشافعی، ص ۶، طبع مطبعه میمنیة مصر.
↑صفحه ۹۲↑
بطلان بر آن کشیده است، و آن عبارت است از: نفی مشیت خدا در افعال عباد و استقلال تامّ عباد در افعال، و این عقیده خلاف توحید در افعال و شرک است.
و دیگر تفویضی است که نسبت به حجج و ائمه اطهار (علیهم السلام) در روایات نفی آن شده است، و آن این است که: به طور کلی امر خلق و رزق و سایر امور از جانب خدا به ائمه (علیهم السلام) واگذار شده و خدا را در آن، مشیّت و تصرّف و دخالت و قضا و قدر و تدبیری نیست، که این عقیده نیز شرک و منافی با توحید در افعال و دوام فیض و افاضه، و آیات کثیره صریحه قرآن مجید و روایات بسیار است.
امّا واسطه بودن در انفاذ مشیت الهی و امر خلق و رزق و شفای مرضی شرک نیست که واسطه بودن و وسیله گشتن واسطه نیز کار خدا و به اذن او باشد؛ خواه واسطه شعور داشته باشد یا نداشته باشد.
و نیز توجّه و مسألت از وسایط صاحب شعور و اختیار، که در حدود همین انفاذ مشیّت الهی و به نحوی که خارج از مشیت و قضا و قدر او نباشد، امری را انجام دهند، شرک نیست و با عدم منع شرعی یا به شرط اذن شرع جایز است و تأثیر این توجّه و مسألت و درخواست شفاعت، نظیر صدقه دادن و دعا و مسألت مستقیم از خداوند متعال است که امر را بر وفق حکمت و مصلحت جریان می دهد.
با این حال، دعا و صدقه" مأمور به" است و مؤثر واقع می شود. توسل به این وسایط و استشفاع به آنها نیز برحسب مشیت الهی مؤثر و موجب دفع بلا یا شفا یا زیادتی رزق می گردد، که وقتی کسی از آنها درخواستی کرد، آنان به مشیت و اذن خدای تعالی آن درخواست را انجام می دهند و بسا که مأمور باشند انجام دهند، چنان که" مادر" واسطه تغذیه طفل و استفاده او از خزاین ارزاق الهی است که به مشیت الهی، شیر در پستان او آفریده شده است؛ ولی اگر طفل گریه کند و از مادر بخواهد و پستان او را بمکد، مادر به او شیر می دهد.
↑صفحه ۹۳↑
این امور، اسراری است که عقول افراد عادی به پایان آن نمی رسد و از درک تفاصیل آن عاجز می شود.
این نکته هم ناگفته نماند: غرض از این تحقیق، این نیست که تمام افعال و کارهای الهی توسط وسایط انجام می شود و وسایط به اختیار خود و به امر خدا، آنها را انجام می دهند؛ بلکه غرض این است که خداوند متعال با وسایط شاعره و مختاره هم افعالی را انجام می دهد که خود، عالم به مصالح و موارد آن است.
و حاصل این است که: توسّل به ملائکه، مانند اینکه گفته شود:
«مَلآئِکَةُ رَبّی! ارْفَقُوا بِی»؛
«ای ملائکه پروردگار من! با من مدارا کنید».
و به ائمه (علیهم السلام) در این نظامی که اجمالی از آن بیان شد و از دایره قضا و قدر حقّ خارج نیست، شرک نمی باشد و هر شأنی از این شؤون که بر حسب دلیل معتبر برای ایشان ثابت شود، معقول و در مسیر عقاید محکم و متقن و منطق توحیدی مقبول است و آنچه شرک است، این است که کسی یا چیزی بالذّات در عرض خدا و فاعل افعال خدا و خالق و یا مستقل در افعال و اداره خود یا خلق شمرده شود، این گونه معانی شرک است، هرچند گفته شود: خدا این قدرت را به عبد داده و او را مستقل قرار داده و خود کناره گیری کرده است، چنان که در طیّ مطالب گذشته به تفصیل توضیح داده شد.
امّا اگر کسی باذن الله و به قضا و قدر او، عامل ارادة الله و به حول و قوه و مشیت او، فعلی را که به او مستند می شود، انجام دهد و اگر فعلی که ممکن است بلاواسطه از خدا صادر شود، به واسطه غیری از بشر یا فرشته، به اذن خدا و امر خدا صدور یابد، مانند شفای بیماران به اذن الله یا احیای اموات یا خبر از غیوب یا قبض ارواح، منافات با توحید ندارد و عین سَرَیان مشیّت الله و جریان و نفوذ ارادة
↑صفحه ۹۴↑
الله است که به هر نحوی بخواهد امر خود را اجرا می کند و کسی نمی تواند مانع از اراده او شود، که:
«لا یُسْأَلُ عَمّا یَفْعَلُ، وَلا یُمْنَعُ عَمّا یُرِیدُ؛ بَلْ هُوَ فَعّالٌ لِما یُرِیدُ، وَعَلی ما یَشآءُ وَعَلی کُلّ شَیْء قَدِیرٌ»؛
«خداوند هر آنچه انجام دهد مورد سؤال واقع نمی شود و از آنچه اراده کند منع نمی گردد؛ بلکه هر چه او اراده کند و بخواهد انجام می دهد و بر هر چیزی توانا است».
و غیر از این، اگر بگوییم: خدا فقط قادر به احیا و اماته و افعال دیگر بدون واسطه است، اثبات عجز می شود. همان طور که خدا می تواند کاری را بلاواسطه و بدون اسباب انجام دهد، با واسطه و وسایط و اسباب هم می تواند انجام دهد و همان طوری که" آدم" را بدون واسطه پدر و مادر و" عیسی" را بدون پدر می آفریند، دیگران را با واسطه پدر و مادر و اجداد و جدّات آفریده است، تفاوت نمی کند که واسطه، فاعل عاقل شاعر مختار باشد یا نباشد. و آنچه گفته شد، با آیاتی مانند:
«إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ الله لَن یَخْلُقُوا ذُباباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ»؛[۸۹]
«(ای مردم مشرک و کافر) آن بت های جماد که بدون خدا می خوانید هرگز بر خلقت مگسی قادر نیستند هرچند همه اجتماع کنند و اگر مگس چیزی را از آنها بگیرد قدرت بازپس گرفتن ندارند».
منافی نمی باشد؛ زیرا به قرینه آیاتی دیگر مانند:
------------
[۸۹] (۱). سوره حج، آیه ۷۳.
↑صفحه ۹۵↑
«أَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطّینِ».[۹۰]
مفاد آن اثبات عجز معبودهای غیر حقّ است، و اینکه مورد نفی در آیه استقلال در خلقت و خارج از اراده و مشیّت و اذن و قضا و قدر و تسبیب الهی است که بدیهی و مسلّم است.
------------
[۹۰] (۱). سوره آل عمران، آیه ۴۹.
↑صفحه ۹۶↑
معنای ولایت تشریعی:
شکی نیست که ولایت حقیقی بر تشریع احکام و جعل قوانین و نظامات عبادی، معاملاتی، مالی، اقتصادی، سیاسی، قضایی، کیفری، اجتماعی و احوال شخصی و تعلیم و تربیت و امور دیگر، فقط و فقط اختصاص به ذات بی زوال حضرت حقّ- عزّ اسمه- دارد و خداوند متعال را در این مورد نیز شریک و عدیل و همتایی نیست.
هیچ کس، نه به عنوان فردی و مقام مادّی یا معنوی و نه به عنوان عموم و نمایندگی از جانب عموم، حقّ قانون گذاری و انشای نظامات و مقررات را ندارد، و بدترین استعبادها و کثیف ترین قبول استعبادها که کرامت و شرافت انسانیت از آن ابا دارد و بزرگ ترین ننگ جامعه و دلیل انحطاط افراد و بی شخصیتی و ضایع شدن ارزش های انسانی است، این است که فردی بخواهد، احکام و فرمان های خود را، نظام زندگی و حیات دیگران قرار دهد و افراد استثمار و استعباد شده هم او را صاحب این حقّ بشمارند، و فکر و حکم او را بر خود و نوامیس خود حاکم بشمارند و خود را مُجری اوامر و پیرو منویات او بگویند.
یکی از حقایق آزادی بخش توحیدی اسلام که درک آن دلیل رشد فکری است، همین است که فردی مالک مقدّرات فرد دیگر نیست و حق استضعاف احدی را
↑صفحه ۹۷↑
ندارد، و حدود و نظامات فقط از جانب خدا تعیین می شود و جاری ساختن نظامات دیگر، خروج عبودیت خدا و تجاوز به حریم حکومت و قوانین او است:
«إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّآ إِیّاهُ»؛[۹۱]
«تنها حکم فرمای عالم وجود خدا است و امر فرموده که جز او را عبادت نکنید».
و آیه:
«أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنزِلَ إِلَیْکَ وَما أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِیداً* وَإِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلی ما أَنزَلَ الله وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً»؛[۹۲]
«آیا ننگری و عجب نداری از حال کسانی که گمان می کنند بر آنچه که به تو و قبل از تو نازل شده، ایمان آورده اند، چگونه باز می خواهند طاغوت را حاکم خود کنند در صورتی که مأمور بودند به طاغوت کافر شوند و شیطان می خواهد که آنان را گمراه کند گمراهی دوری* و چون به آنها گفته شد:
به حکم خدا و رسول بازآیید، منافقین را ببینی که سخت مردم را از گرویدن به تو منع می کنند».
قبول نظامات غیر شرعی، یک نوع پرستش و عبادت غیر و مشرکانه و خلاف عقیده توحید و نظاماتی است که منشأ و منبع آن توحید است و با خالص کردن اطاعت برای خدا نیز مخالف است، و فکراً و عملًا شرک است:
------------
[۹۱] (۱). سوره یوسف، آیه ۴۰.
[۹۲] (۲). سوره نساء، آیه ۶۰ و ۶۱.
↑صفحه ۹۸↑
«وَما أُمِرُوا إِلّا لِیَعْبُدُوا الله مُخْلِصِینَ لَهُ الدّینَ»؛[۹۳]
«و امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل در دین اسلام پرستش کنند».
«أَلا للَّهِ الدّینُ الْخالِصُ»؛[۹۴]
«آگاه باشید که دین خالص برای خدا است».
بنابراین ولایت بر قانون گذاری- اگر صحّت جعل آن برای غیر خدا ثابت شد- حتماً باید به جعل و اعطای خدا باشد، و ولایت تشریعی بر جعل احکام و تشریع قوانین و نظامات- چه تشریعیه از باب صفت به حال متعلق موصوف صفت ولایت باشد و یا اینکه صفت خود ولایت باشد، و مراد آن گونه ولایت بر قانون گذاری باشد که با جعل و تشریع اعطا شده باشد که در مقابل ولایت حقیقیه الهیه بر تشریع قرار دارد- باید از جانب خدا باشد و از جانب غیر خدا اگرچه تمام افراد جامعه باشند- صحیح نیست و مداخله در شؤون و اختصاصات الهی و مشرکانه است، چنان که در تعیین زمامدار و ولیّ امور خلق نیز همین معیار را باید رعایت کرد و از منطقه حکومت و سلطنت الهی به اندازه سر مویی نباید خارج شد.
بنابراین در اینکه یک معنای ولایت تشریعی، ولایت به نحو جعل و تشریع بر امور تشریعی و جعل قانون است، شبهه ای نیست، چنان که در اینکه این ولایت از جانب خدا به طور کلّی و در جعل تمام قوانین و احکام، به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم اعطا نشده است، سخنی نیست و عقل و نقل بر آن اتفاق دارند.[۹۵]
------------
[۹۳] (۱). سوره بینه، آیه ۵.
[۹۴] (۲). سوره زمر، آیه ۳.
[۹۵] (۳). متأسفانه ولایتی را که به اجماع مسلمین و دلالت آیات و احادیث، پیغمبر خدا هم ندارد(و در اینکه جایز است در بعضی امور داشته باشد نیز اختلاف است) مجالس شورای به اصطلاح ملّی در اغلب کشورهای مسلمان نشین، به پیروی از بیگانگان و غرب پرستان نادان و استعمارگران و انجمن های مختلف برای خود ثابت شمرده و علناً راه شرک را پیش گرفته و احکام مسلّم اسلام را متروک و مهجور ساخته اند. ربّنا لا تؤاخذنا باعمالهم و ادفع عن بلادک شرورهم و مکرهم و اجعل کلمتهم السّفلی و کلمتک العلیا، انک انت العزیز القدیر.
↑صفحه ۹۹↑
آنچه مورد بحث است، این است که: آیا در بعضی از موارد، این ولایت به پیغمبر اکرم و ائمّه هدی (علیهم السلام) تفویض شده و مانع شرعی و عقلی دارد یا نه؟ این مطلبی است محتاج به تأمّل و تحقیق.
در کتاب شریف کافی، بابی است به این عنوان: «باب التفویض إلی رسول الله وإلی الأئمّة صلوات الله علیه وعلیهم» که متضمن بر ده روایت است. در" بحارالانوار" نیز در باب «نفی الغلوّ فی النبیّ والأئمّة صلوات الله علیه وعلیهم، وبیان معانی التفویض وما لا ینبغی أن ینسب إلیهم منها وما ینبغی» فصلی است به عنوان «فصل فی بیان التفویض ومعانیه».[۹۶] و در کتب دیگر حدیث، مثل" بصائر الدرجات" و" وافی" نیز این اخبار وارد شده است. علّامه مجلسی- علیه الرحمة- در" مرآة العقول" و" بحار" می فرماید:
«تفویض امر دین دو احتمال دارد:
احتمال اوّل اینکه: خدا به پیغمبر و ائمه (علیهم السلام) عموماً امر دین را تفویض کرده باشد که بدون وحی و الهام، هرچه را بخواهند حلال و هرچه را بخواهند حرام کنند و آنچه را بخواهند تغییر دهند. سپس می فرماید: این باطل است (و هیچ) عاقلی آن را نمی گوید.
احتمال دوم اینکه: خداوند متعال تعیین بعضی از امور را به پیغمبر تفویض فرموده، که اصل تعیین به وحی و اختیار به الهام باشد و با وجود این، اختیار پیغمبر
------------
[۹۶] (۱). بحارالانوار، طبع جدید، ج۲۵، ص ۳۲۸- ۳۵۰.
↑صفحه ۱۰۰↑
به وسیله وحی تأکید شود و این نحو تفویض مدلول نصوص مستفیضه است و ظاهر کلینی (قدس سره) و اکثر محدّثین، اختیار این قول است و عقلًا هم مانعی ندارد».
و تحقیق این است که: تفویض مطلق به نبیّ یا وصیّ در امر تحلیل و تحریم و جعل و تشریع احکام و تغییر «ما أنزل الله» باطل است و احتمال آن ملغی است.
و زندگی پیغمبران و تاریخ حیات پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) مملو است از دلایل و شواهدی که آن را ردّ می کند، و آیات شریفه قرآن و احادیث متواتره نیز بطلان این احتمال را ثابت می نماید و بالجمله بطلان آن از ضروریات دین است.
بله، تفویض بیان حکم به امام که «ما أوحی الله به اتلی النبی» را در هر وقت مصلحت دید بیان کند، سخن دیگری است و بعضی اخبار باب را می توان بر آن حمل کرد.
و امّا تفویض به معنای دوم که علّامه مجلسی احتمال داده اند، ممکن است به این نحو تقریر شود: شکی نیست که نفس کامل نبیّ، تحت رعایت خاصّه خدا است و القائاتی که به قلب مقدّس و قدسی او می شود، همگی الهی است و احادیث متواتری بر این مدّعی دلالت دارد، مثل روایات کثیره باب ارواح و انوار پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) و روایات و احادیثی که دلالت دارد بر اینکه ایشان مؤید به روح القدس می باشند.
بنابراین در بعضی موارد به همان نحو دوم که مجلسی رحمه الله فرموده است؛ تفویض احکام به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و اختیار آن حضرت به اخذ «ما یلقی فی قلبه» و امر و نهی به آن مانعی ندارد، و جایز است که آیه:
«وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛[۹۷]
------------
[۹۷] (۱). سوره حشر، آیه ۷.
↑صفحه ۱۰۱↑
«آنچه رسول برای شما آورده، بگیرید (و به آن عمل کنید) و آنچه را که از آن نهی کرده واگذارید».
نیز به این شأن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دلالت داشته باشد.
و واضح است که عصمت و طهارت قلب پیغمبر همین اقتضا را دارد که هرچه در قلب او القا می شود، از هوا نبوده و از جانب خدا باشد؛ بنابراین اشکالی ندارد در مواردی که در روایات هم به برخی از آنها اشاره شده است، این نحو تفویض شرعی را در مورد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قائل باشیم.
و نیز ممکن است این تفویض را به این معنا بگیریم که: اصل در اشیا حظر و منع می باشد، در غیر مواردی که شریعت به آن تقوّم دارد و فقط این اصل در بین است. رفع منعی که از این اصل استفاده می شود و ابقای آن با پیغمبر است. چیزی که هست، اینکه این احتمال هم اگرچه فی حدّ نفسه جایز است، ولی شاید خبری که آن را تأیید کند، نداشته باشیم و کسی هم این احتمال را نداده است.
حاصل این است که: تفویض، فی الجمله و در موارد معدوده و مقتضیه، برحسب روایات مصلحت آزمایش و تربیت عباد، یا مصلحت نبوات و پیامبران اقتضا نماید، بلامانع است و به هر مقدار و در هر مورد دلیل قطعی اقامه شد، پذیرفته می شود.[۹۸] و امّا نسبت به امام (علیه السلام)، اگرچه مقام عصمت و طهارت قلبی و قدس ذاتی پیغمبر را داراست- این تفویض مشکل و به فرمایش علّامه مجلسی (قدس سره)- در شرح حدیث هشتم این باب در مرآة العقول- محتاج به تکلّف است؛ زیرا با ضرورت خاتمیت دین اسلام و اکمال دین و پایان قانون گذاری و تغییر نیافتن احکام تا روز
------------
[۹۸] (۱). کافی، ج۱.
↑صفحه ۱۰۲↑
قیامت، که:
«حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ أَبَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ أَبَداً إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ»؛[۹۹]
«حلال حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا روز قیامت حلال و حرامش تا روز قیامت حرام می باشد».
باید توجیه قول به این گونه تفویض به امام، در هر حدّی فرض شود، به نحوی که با این معانی منافی نباشد، ممکن باشد. از این جهت می توان گفت: اگر اخباری مشعر یا ظاهر در این نوع مقالات ولایت تشریعی برای ائمه اطهار (علیهم السلام) باشد، محمول بر تفویض اظهار بعضی از احکام مخزونه نزد ایشان است و یا مراد واگذاری تشخیص مصادیق و تبیین جهات و حدود احکام به ذهن- ثاقب و ملهم و ضمیر مؤید و روشن و صاف امام (علیه السلام) است که بسا با استنباط افراد عادی درک نمی شود و در موارد بسیار، در فقه و تفسیر و مسایل مشکلی که جلو آمد، درک عالی و ضمیر روشن و مؤیّد آنها حلّال مشکلات شد.
از مجموع این مطالب روشن گردید که ولایت تشریعی به احتمال دوم علّامه
------------
[۹۹] (۱). مخفی نماند: از جمله روایاتی که دلالت بر این تفویض به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دارد، از طریق شیعه و سنی، روایات«لولا أن أشقّ أو إنّی أخاف علی أمّتی لأخّرت العتمة أو صلوة العشاة الآخرة إلی ثلث اللیل أو إلی نصف اللیل، ولولا أن أشقّ علی أمّتی لأمرتهم بالسواک مع کلّ صلوة أو لفرضت علیهم السواک مع کلّ وضوء» می باشد. و همچنین است روایات متضمن جواب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به سراقة بن مالک و اقرع بن حابس راجع به حج که آیا در هر سال واجب است؟ در جواب فرمود: «لو قلتها لوجبت» و روایت استثنای" اذخر" از تحریم نبات حرم(کندن گیاهان حرم مکّه حرام است؛ امّا" اذخر" که یک نوع گیاهی است، استثنا شده است).
خواننده عزیز می تواند این روایات را در جامع کافی، فقیه، وافی، تهذیب، وعده شیخ، مسند احمد، صحیح مسلم، بخاری، ترمذی، ابن ماجه، نسائی، ابی داود، جامع الصغیر سیوطی، مستدرک حاکم و شعب الایمان بیهقی ملاحظه نماید.
↑صفحه ۱۰۳↑
مجلسی (قدس سره) در معنی تفویض در امر دین نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) قابل قبول است و احادیث مستفیضه به اطلاق یا به صراحت، و بلکه قرآن مجید نیز بر آن دلالت دارند. با این حال، چون مورد از مواردی است که خبر واحد در آن حجت نیست، اگر برای کسی از جهت دلالت آیه، و یا سند و دلالت احادیث قطع حاصل نشود و احادیث را در معانی دیگر ظاهر بداند، در اجتهاد خود آزاد است؛ زیرا گمان نمی رود این مسأله از ضروریّات دین یا مذهب باشد.
و امّا نسبت به امام (علیه السلام) از جهت محذوراتی که به آن اشاره شد، توجیه قول به آن مشکل است و اخباری را که در مورد تفویض امر دین به ائمه (علیهم السلام) رسیده است، با فرض صحّت سند، می توان با اعتماد بر قرینه عقلیه محمول بر یکی از مطالب ذیل دانست:
۱- ولایت تشریعی بر بیان احکام در مواقع مقتضی و مناسب.
۲- ولایت بر بیان مصادیق و صُغریات و خصوصیات و حدود احکام، به نحوی که در ذهن روشن و صاف آن بزرگواران منعکس گردد، به طوری که پس از بیان در بسیاری از موارد، دیگران هم آنچه را قبلًا از درکش عاجز بودند، درک و تصدیق می کردند.
۳- ولایت بر امور حکم و اداره و شؤونی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر آن به مقتضای مقام حکومت عامه ولایت داشتند.
۴- ولایت بر امور مالی و تفویض آن به ایشان و محامل دیگر.
معنای دیگر ولایت تشریعی:
معنای دیگر ولایت تشریعیه، ولایتی است که کسی بر حسب تشریع و حکم خدا، بر چیزی یا شخص یا اشخاصی داشته باشد، که از آن تعبیر به ولایت شرعیه
↑صفحه ۱۰۴↑
نیز می شود. وقتی این ولایت را به" تشریعیه" توصیف نماییم، در مقابل ولایت تکوینیه است که به تکوین و احداث خارجی موجود شده، نه به تکوین انشایی و اعتباری. و وقتی آن را به" شرعیه" توصیف کنیم، در مقابل ولایت های غیر شرعیه و جائره است.
این ولایت، بی اشکال به اقسامی که دارد، ثابت است و آیات قرآن و صدها حدیث معتبر بر آن دلالت دارند، و بخش مهمی از فقه اسلام، راجع به این ولایت و اقسام و حدود آن است.
ولایت شخص بر نفس خود، از اقسام این ولایت است که مثلًا تسلّط دارد خود را اجیر دیگری کند و ولایت شخص بر اموال خود و ولایت پدر و جدّ پدری بر فرزندان صغار خود، و ولایت قاضی و امیر و والی شرعی بر حکم و قضا و رتق و فتق امور که عموم مسلمانان از شیعه و سنّی اتفاق دارند و حکم سلطان و والی را شرعاً واجب الطاعة می دانند.
اختلافی که بین خاصه و عامه است، در شرایط حاکم و اوصاف او است و اینکه باید به تعیین نصب خدا و پیغمبر باشد، چنان که شیعه معتقدند، یا به اجماع و انتخاب امّت و یا به اکثریت آرا برگزیده می شود، چنان که اهل سنّت گفته اند، هرچند حتی در مورد ابوبکر و عمر و عثمان اجماعی در کار نبود و بر اساس تزویر و حیله و تبانی و قرارهای سیاسی، ولایت عهدی و انتخاب شش نفری انجام شد و در خلفای بنی امیه و بنی عباس هم- چنان که می دانیم- انتخاب و اجماع هیچ مفهومی نداشت و اگر هم مردم از روی ترس و اجبار بیعت نمی کردند، حاکم خود را حاکم می دانست. به هر صورت اصل وجوب اطاعت زمامدار، و ولایت او را- چه تشریعیه بنامیم یا شرعیه- همه قبول دارند.
شیعه، این ولایت تشریعیه یا شرعیه را- که از شُعب ولایت و حکومت
↑صفحه ۱۰۵↑
و سلطنت الهی است، و از عصر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و پیش از آن تا حال باقی و برقرار است، مستمر و غیر منقطع دانسته، هم اکنون نیز خود را تحت این نظام و حکومت و ولایت تشریعی می داند، و در هر زمان و هر کجا باشد، باید مطیع این نظام باشد، و اطاعت از این نظام (نظام امامت) را فاضل ترین وسیله تقرّب به خدا می شناسد، و خروج از این ولایت و دخول در ولایت و حکومت دیگران را، خروج از ولایت و حکومت خدا و دخول در ولایت غیر خدا می داند، و هر نظامی غیر از این نظام را فاسد و باطل می داند و آن را طرد می کند و امتناع از اطاعت آن را واجب می شمارد و می گوید:
«لا دِینَ لِمَنْ دانَ الله بِوِلایَةِ إِمامٍ جآئِرٍ لَیْسَ مِنَ الله وَلا عُتْبَ عَلی مَنْ دانَ الله بِوِلایَةِ إِمامٍ عادِلٍ مِنَ الله»؛[۱۰۰]
«هر که خدا را با پیروی از امام ستمگری که از جانب خدا نیست دینداری کند، دین ندارد و سرزنش نیست بر کسی که با پیروی از امام عادل از جانب خدا دینداری کند».
و بر اساس این نظام عالی الهی مقدّس و منزه است که شیعه در عصر حاضر اوامر حکّام شرع و فقهای عادل و علمای عامل را واجب الاطاعه دانسته و مطیع فرمان و فرمان بر آنها است، و اطاعت آنان را رمز تشیّع و نشانه ولایت و تسلیم و ایمان خود به نظام امامت و بیزاری از نظامات دیگر می داند و تخطّی از این نظام و مخالفت احکام فقها را استخفاف به حکم خدا می شمارد.
خلاصه کلام این است که: ولایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) بر اموال و نفوس و امور مردم، و ریاست آنها بر جمیع شؤون عمومی دین و دنیا از جانب خدا مسلّم
------------
[۱۰۰] (۱). کافی، ج۲، ص ۲۰۵، ترجمه مصطفوی.
↑صفحه ۱۰۶↑
و مورد هیچ گونه شبهه ای نیست و از آیات کریمه قرآن مثل آیات ذیل استفاده می شود:
«وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی الله وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»؛[۱۰۱]
«برای هیچ مرد و زن مؤمن، در کاری که خدا و رسولش حکم کند، اراده و اختیاری نیست».
و آیه:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ»؛[۱۰۲]
«ای کسانی که ایمان آورده اید، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از جانب خدا و رسول) را اطاعت نمایید».
و آیه:
«إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»؛[۱۰۳]
«ولیّ و یاور شما تنها خدا و رسولش و کسانی هستند که ایمان آورده اند، آنهایی که نماز را به پا داشته و در حال رکوع به فقیران زکات می دهند».
لازم به تذکّر است آیات شریفه ای مثل: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ...» و «أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ...» نباید جز به ائمّه معصومین (علیهم السلام)، به احدی حتی فقها تفسیر شود- هرچند بعضی از مفسّرین عامّه،" اولی الامر" را تفسیر به فقها نموده اند- زیرا هم روایات معتبر در تفسیر این آیات رسیده است که برحسب آن
------------
[۱۰۱] (۱). سوره احزاب، آیه ۳۶.
[۱۰۲] (۲). سوره نساء، آیه ۵۹.
[۱۰۳] (۳). سوره مائده، آیه ۵۵.
↑صفحه ۱۰۷↑
روایات، مراد ائمه معصومین (علیهم السلام) می باشند و تفسیر آن به دیگران از فقها و سلاطین و زمامداران و کسانی که خود را به عنوان خلیفه یا القاب دیگر خواندند، تفسیر به رأی است و هم از آنجا که این آیات دلالت بر عصمت" اولی الامر" دارند، بر غیر ائمّه اثناعشر (علیهم السلام) انطباق ندارند؛ زیرا در بین امّت- غیر از ایشان و حضرت زهرا (علیها السلام)- کسی دارای مقام عصمت نیست و برای غیر ایشان ادّعای عصمت نشده است، مثلًا آیه «أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ» علاوه بر آنکه برحسب روایات، تفسیر به ائمّه طاهرین (علیهم السلام) شده است، از دو جهت دلالت بر عصمت" اولی الامر" دارد:
اوّل: از جهت آن که امر به اطاعت مطلق است و متعلّق خاص برای آن ذکر نشده است. بنابراین چون امر به اطاعت مطلق از غیر معصوم جایز نیست و خلاف حکمت و معرض وقوع در خطا و خلاف واقع است، پس باید مورد آن پیغمبر و امام معصوم باشد که در اطاعت از آنها خطا و خلافی پیش نمی آید.
دوم: از این جهت که اطاعت اولی الامر مقرون به اطاعت رسول شده است و اطاعت رسول به طور مطلق واجب می باشد.
یکی از نکاتی که در امر به اطاعت" رسول و اولی الامر"، کلمه" اطیعوا" مکرّر شده و در امر به اطاعت اولی الامر،" واو" عاطفه آورده شده و کلمه" اطیعوا" تکرار نشده است، این است که: امر به اطاعت در" اطیعوا الله" ارشادی است و در «وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ» مولوی و تعبّدی است.
بنابراین، اگر کسی بگوید: اطاعت فقها- به طور عموم یا بالخصوص- به حکم این آیه واجب شده و غرضش این باشد که «اولی الامر» مذکور در آیه شامل آنها هم می شود، به صواب و درستی سخن نگفته و تفسیر به رأی نموده است؛ ولی اگر غرضش این باشد که چون به حکم آیه شریفه، اطاعت امام (عجل الله تعالی فرجه)
↑صفحه ۱۰۸↑
در عصر غیبت نیز چون عصر حضور واجب است و فقهای عادل نوّاب عامّ آن حضرت و از جانب او مأذون و برای رتق و فتق امور معین شده و مرجع مردم می باشند و اگر کسی مخالفت حکم آنها را بنماید؛ چون امام حکم به اطاعت از آنها فرموده است، مخالفت حکم آنها در حکم مخالفت حکم امام می باشد که در این آیه اطاعت از آن واجب شده است، سخن صحیح و مطابق با صواب و واقع گفته است.
و از جمله احادیثی که دلالت دارند بر اینکه «ولیّ امر» در این آیات، همان ائمّه معصومین می باشند، علاوه بر روایات بسیاری که از طرف شیعه روایت شده است، حدیثی است که حافظ امیر حسین بدر الدین (متوفّی سنه ۶۶۲) که از علمای بزرگ زیدیه است، از مؤید بالله مسنداً روایت کرده است که از حضرت صادق (علیه السلام) از معنای این حدیث سؤال شد:
«أَلَسْتُ أَوْلی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ قالُوا: بَلی یا رَسُولَ الله! قالَ: فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ... الخ».
حضرت صادق (علیه السلام) در پاسخ فرمود: از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از معنای آن سؤال شد، فرمود:
«الله مَوْلایَ أَوْلی مِنْ نَفْسِی لا أَمْرَ لِی مَعَهُ وَأَنَا وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ. أَوْلی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ لا أَمْرَ لَهُمْ مَعِی، وَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ أَوْلی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لا أَمْرَ لَهُ مَعِی، فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ أَوْلی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لا أَمْرَ لَهُ مَعَهُ»؛[۱۰۴]
«خدا مولا و صاحب اختیار و مالک امر من است، اولی و برتر و صاحب اختیارتر به من است از خود من، امری از برای من با خدا (و در کنار ولایت
------------
[۱۰۴] (۱). العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص ۴۸، طبع بیروت، در مکتبة الحیاة.
↑صفحه ۱۰۹↑
خدا) نیست، و من ولی و صاحب اختیار مؤمنین هستم، سزاوارتر و صاحب اختیارتر از خودشان به خودشانم، از برای ایشان با من (و در عرض اختیار و ولایت من) امری و اختیاری نیست و هر کس را من مولا و صاحب اختیارتر به او از خود او هستم که امری و اختیاری از برای او با من (و در عرض اختیار و امر من) نیست، پس علی مولا و صاحب اختیار او است که سزاوارتر و صاحب اختیارتر به او از خود او است، امری (و اختیاری و ولایتی) از برای او با علی (و در عرض اختیار و ولایت او) نیست».
این گونه روایات نیز به ملاحظه اطلاقی که دارند و بیانی که از مفهوم ولایت و ولیّ می نمایند، جز به ائمّه معصومین (علیهم السلام) قابل انطباق نمی باشند، و با توجّه به این استفاده منطقی و صحیح از آیات و روایات می گوییم: ولایت بر اداره امور دین و دنیا و رتق و فتق امور و حکومت بین الناس در حدّی که در حکمت واجب است، و طبق قاعده لطف نیز لازم است و مختل و مهمل گذاردن آن موجب نقض غرض است، یکی از ابعاد این ولایت تشریعیه مطلقه پیغمبر و امام است، و ولایتی که فقیه دارد، از این بُعد ولایت امام مایه می گیرد و از این بُعد ولایت تشریعی، امام فقها را در عصر غیبت ولایت و مرجعیت داده است.
و امّا ولایت تشریعیه مطلقه، چنان که مستفاد از آیات و روایات است، برای غیر معصوم ثابت نیست؛ بلکه چنان که توضیح داده شد، جایز و صحیح نمی باشد.
بنابر آنچه گفته شد، ولایت تشریعی به این معنا؛ به مفهوم عامّ آن که اهل سنّت نیز قبول دارند، یکی از ضروریات دین است که انکار آن با شرایطی که در کتب فقه بیان شده، موجب کفر می شود؛ و به مفهوم خاصّش که بسیار حسّاس و آزادی بخش و مکتب جهاد و مبارزه است، جوهر مذهب شیعه به آن تقوّم دارد
↑صفحه ۱۱۰↑
و اسلام خالص و توحید حقیقی عملی و روح دین است و انکار آن، انکار مذهب و خروج از حریم مقدّس تشیّع است.[۱۰۵] از خداوند متعال می خواهیم که مسلمانان، مخصوصاً شیعیان را به این مفهوم ارزنده و نجات دهنده ولایت تشریعی بیشتر آشنا سازد و نظام امامت را در تمام شؤون حیات مادّی و معنوی و فردی و اجتماعی و سیاسی و فکری شیعه به طور کامل استقرار دهد و ما را به انجام تعهّداتی که برای حفظ این نظام و برقرار کردن آن و شیعه بودن برعهده داریم، موفّق فرماید.
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهّابُ»
------------
[۱۰۵] (۱). ضمناً معلوم شد فرمایشی که از یک نفر دیگر از بزرگان عصر ما- راجع به ولایت تکوینی و تشریعی نقل شده است که فرموده اند: «ولایت تکوینی حقّ و ثابت است و ولایت تشریعی ثابت نیست» محتاج به اصلاح و توضیح است. عصمنا الله تعالی من جمیع الزلّات.
↑صفحه ۱۱۱↑
خلاصه برخی از مطالب کتاب:
اکنون که به حول و قوه خدا، بحث ما در این کتاب به پایان رسید، مناسب است خلاصه ای از بعضی مطالب کتاب را یادآور شویم، و خلاصه گیری کامل را بر عهده خوانندگان آگاه و اندیشمند می گذاریم:
۱- پرهیز از غلوّ و شرک واجب است و ضلالتی از آن بدتر و تاریک تر نیست.
۲- پیغمبر و ائمّه اطهار (علیهم السلام)، انسان های نمونه و بشرهای مافوقند، باید فضایل و مقامات و درجات بلند آنان را تصدیق کرد.
۳- قول به استقلال بندگان در افعال و کارها، شرک و تفویض و باطل و محال است.
۴- استقلال غیر خدا در امر خلق و رزق و اماته و احیا و تدبیر امور کاینات کلًا یا بعضاً، یا به عبارت دیگر: ولایت تکوینیه مستقلّه مطلقه عامّه یا غیر عامّه، تفویض و شرک و غلوّ و باطل و محال است.
۵- قدرت و ولایت عبد به طور غیر مستقیم و باذن الله و برحسب نظام متقن الهی بر اماته و احیا و شفای بیماران، و خلق و رزق و تصرف در اکوان- نه به عنوان اداره امور و خلق خلایق وسازمان دادن کاینات؛ بلکه طبق حکم مصالح عارضی و ثانوی در داخل این سازمان- شرک و غلوّ و تفویض نیست، و اعطای این قدرت به
↑صفحه ۱۱۲↑
بعضی از بندگان، طبق حکمت و مصلحت لازم است. و اطلاق برخی از اسماء الحسنی بر عبد، به لحاظ افعالی که از عبد طبق این قدرت و ولایت صادر می شود، با وجود قرینه حالیه یا مقالیه ای که نحوه اطلاق آن اسم را- و اینکه به ملاحظه اتّصاف ذات به طور استقلال به مبدأ آن نیست- معلوم سازد، جایز است، چنان که عهده دار بودن بشر مناصبی را- مانند ملائکه- غلو نمی باشد و با بشریت او منافی نیست.
۶- چنان که تصرّف و ولایت مذکور در بند پنجم، به اعطای قدرت بر تصرّف از جانب خدا جایز است، به واسطه علوم اکتسابی و یا به تعلیم خدا و علوم لدنّی به اسباب و مسبّبات نیز به طور کلّی یا جزئی ممکن است.
۷- ولایت و قدرت تصرّف در اکوان، به این نحو که خداوند متعال اشیا را تکویناً فرمانبر و مطیع او قرار دهد، مانند نرم شدن آهن برای داود نبی- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- جایز است و شرک و تفویض نیست.
۸- عهده دار بودن اداره تمام سازمان کاینات، به طور غیر مستقل و طبق قضا و قدر الهی و به عنوان مأموریت از جانب خدا، و عامل اجرای اراده حقّ و وسیله و واسطه بودن- مانند ملائکه مقسّمات و مدبّرات- شرک و غلوّ و منافی با توحید نیست؛ امّا چون با بسیاری از آیات قرآن و احادیث منافات دارد، قول به آن در حقّ نبیّ و ولیّ، محتاج به دلیل قاطعی است که قرینه بر صرف آیات و روایات مزبور از ظواهرشان باشد. بله، به طور موجبه جزئیه، این مقام برای ملائکه و بشر ثابت است و شکّی در آن نیست.
۹- ولایت شخص بر نفس خود و آنچه مسخّر بشر است، تفویض نمی باشد.
۱۰- بعضی خوارق و معجزاتی که به وسیله انبیا و اولیا اظهار می شود، فعل خدا است و برخی معجزات، فعل شخص نبیّ یا ولیّ است.
↑صفحه ۱۱۳↑
۱۱- ولایت تکوینیه- که تکوینیه صفت ولایت باشد- به هر قسم و به هر نحو فرض و تصوّر شود، حتی مستقلّه و ذاتیه، حادث و غیر ازلی و تکوینی خواهد بود، و از سنخ ولایت ازلیه و غیر حادثه نیست. و اگر تکوینیه صفت به حال متعلق موصوف گرفته شود، شامل ولایت ازلیه الهیه بر امور تکوینیه نیز می شود.
۱۲- علّت فاعلی آفرینش، اراده خداوند متعال است، و پیغمبر و ائمّه اطهار- علیهم الصلاة و السلام- علّت غایی می باشند.
۱۳- اعتقاد به اینکه وجود امام و منزلت و اثر او در عالم کبیر، تکویناً به منزلت و اثر قلب در عالم صغیر و هسته مرکزی اتم و شمس در منظومه شمسی است. و به عبارت دیگر: وجود پیغمبر و امام تکویناً در تربیت و رسیدن فیض الهی به سایر ممکنات و بقا و فعلیت استعدادات و رشد و کمال آنها مؤثر است، غلوّ و شرک و تفویض نیست و احادیث معتبر بر آن دلالت دارد.
۱۴- همان طور که عقل انسان عالم صغیر و غیب وجود بشر را اداره می نماید و بر آن حکومت دارد، همین طور امام برای اداره امور عباد و رتق و فتق و حلّ و فصل و تنظیم شؤون آنها، حکومت و ولایت دارد، که جامعه را به سوی فلاح و رستگاری رهبری نماید، هرچند این رهبری و ولایت، جعلی، و رهبری عقل و فرمان بری اعضا و جوارح از او تکوینی است.
۱۵- بر حسب ظواهر آیات و احادیث، خلق مجردات و ارواح مادّیات و اجسام از عدم، بلاواسطه فعل خدا است و تمام اینها خلق او می باشند و فاعل و علّت حقیقی، فقط ذات بی زوال او است، و اطلاق علّت به معنای مؤثر در وجود و خلق شیء در حقّ چیزی و کسی جز او جایز نیست؛ امّا خلق چیزی از ماده- مثل صورت پرنده از گل، یا شیر از صورت پرده- به اذن و طبق مصالح ثانوی و عارضی جایز است و واقع شده است.
↑صفحه ۱۱۴↑
۱۶- پیغمبر و امام مجاری فیض خدا می باشند، به این معنی که علّت غایی آفرینش هستند، و عالم برای آنها و به طفیل وجود آنها آفریده شده و به طفیل و برکت وجود آنها، فیض وجود به تمام کاینات می رسد.
۱۷- اینکه گفته شود: پیغمبر و امام مجاری فیض هستند؛ به این معنا که:
مشیت الهیه بر این قرار گرفته که فیض خود را طبق تقدیرات الهیه و واقعیه از این مجاری- که مأمور و مکلّف و بلکه مفطور (نه به حدّ الجاء و اجبار) به فیض رسانی هستند، به فیض گیرندگان- اعطا کند، غلوّ و تفویض نیست و با مطالب حکما در صدور واحد از کثیر و ربط حادث به قدیم ارتباط ندارد. و عباراتی مانند: «إِرادَةُ الرَّبّ فِی مَقادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ» مؤید این کلام است.
و اگر گفته شود: این سخن هم- با فرض اختیار فیض رسان- از شائبه تفویض خالی نیست. گفته می شود: در صورتی تفویض است که به فرض عدم فیض رسانی، مستقیماً یا از مجاری دیگر، امکان افاضه فیض نباشد و اختیار آنها تمام علّت در رسیدن فیض به سایرین باشد.
۱۸- ولایت حقیقی بر تشریع احکام و جعل قوانین و کلّیه نظامات و در تمام شؤون، مختص به ذات احدیّت است، و قبول نظام های غیر شرعی، و آنچه منبع آن احکام و قواعد شرع و اوامر و نواهی و مقررات دینی نباشد، جایز نیست.
۱۹- تفویض مطلق امر دین به پیغمبر و امام، که به طور کلّی و بدون وحی و الهام، هرچه را بخواهند حلال و هرچه را بخواهند حرام نمایند، باطل است.
۲۰- تفویض بیان حکم به امام که هر وقت مصلحت بداند، «ما أَوْحَی الله بِهِ إِلَی النَّبِیّ» را بیان کند، جایز است و اشکالی ندارد.
۲۱- تفویض تشریع، فی الجمله و در موارد معدوده و مقتضیه- مثل تعیین بعضی امور که برحسب روایات، مصلحت آزمایش و تربیت عباد یا مصلحت دیگر
↑صفحه ۱۱۵↑
نُبوات اقتضا نماید- به شخص پیغمبر جایز است.
۲۲- نظام امامت و حکومت شرعی و اسلام، از عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تا حال باقی و مستمر و برقرار است، و در هیچ عصر و زمان و در هیچ نقطه و مکان منقطع نشده و نخواهد شد.
۲۳- بر هر مسلمان واجب است که از این نظام پیروی نموده و آن را حاکم بداند و فقط اطاعت از این نظام نماید، و هرکس از اطاعت این نظام بیرون باشد، از ولایت و اطاعت خدا خارج است.
امید است خوانندگان گرامی، خودشان سایر مطالب کتاب را که هر یک در خور کمال توجّه و اهمّیت است، با دقّت خلاصه گیری فرمایند و نواقص آن را تکمیل کنند و بر لغزش های این کمترین، قلم عفو بکشند و برایم طلب مغفرت نمایند. خداوند متعال همه ما را به راه راست هدایت فرماید.
اللهمَّ إِنّا نَسْأَلُکَ إِیماناً لا أَجَلَ لَهُ دُونَ لِقآءِکَ،
أَحْیِنا ما أَحْیَیْتَنا عَلَیْهِ وَتَوَفَّنا إِذا تَوَفَّیْتَنا عَلَیْهِ،
وَابْعَثْنا إِذا بَعَثْتَنا، وَصَلّ عَلی سَیّدِنا وَنَبِیّنا
أَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِینَ.
وَآخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِینَ.
↑صفحه ۱۱۶↑
↑صفحه ۱۱۷↑
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد للَّه الّذی جعل الائمة قوّامه علی خلقه، و حفظة لدینه و ولاة لأمره. و الصلاة و السلام علی سیّد رسله ابی القاسم محمّد و آله الطاهرین، سیّما امام العصر و ناموس الدهر کاشف الضرّ و المحن، مولانا الحجة بن الحسن، علیه و علی آبائه المعصومین من الصلوات انماها و من التحیّات ازکاها. اللّهمّ اجعلنا من الفائزین بولایته و اکرمنا بظهوره و شرّفنا بلقائه و املأبه الأرض قسطاً و عدلًا برحمتک یا ارحم الراحمین.
قال الله تعالی:
«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّیَّتِی قالَ لَایَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ».[۱۰۶]
------------
[۱۰۶] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۱۱۹↑
مقدمه
سیر توحیدی و معنوی و کمالی انسان، اگرچه به ظاهر از معرفة الله و توحید و سایر صفات کمالیه باری تعالی آغاز می شود، در ادامه و امتداد نیز همان تکامل معرفت خدا و عقیده توحید و جلوه های آن است.
عقاید دیگر مثل نبوّت و امامت و معاد، هرچند اصولی مستقل در کنار عقیده توحید محسوب می شوند، در وجود و واقعیت یافتن متأخر از عقیده توحید و مرتبط به آن می باشند، و در واقع مکمّل آن و بسط و تفصیل معرفت خدا و صفات کمالی ذاتی و افعالی او است.
عقیده به نبوّت، مرتبه ای از مراتب کمال عقیده به توحید، و جلوه ای از جلوه های معرفت خدا است. همچنین عقیده به معاد و امامت، همه از شؤون و تجلّیات این عقیده است. آنانکه خدا را به اسماء الحسنی و صفات علیایی که دارد می شناسد، به فرستادن پیامبران و اعطاء معجزه به آنها و نزول کتاب و موازین و قواعد و احکام مورد نیاز بشر از جانب او ایمان می آورند، چنان که به نصب امام و وجود حجت در هر عصر و زمان و ولایت و سایر نظامات نیز ایمان می آورند.
همچنان که وقتی خدا را به عدل و حکمت و منزه بودن از کار لغو و عبث و بیهوده شناختند، به معاد ایمان می آورند. و خلاصه ابعاد معرفت خدا و فروع عقیده به
↑صفحه ۱۲۱↑
توحید و صفات جمالیه و جلالیه حقّ تعالی مانند خونی که در بدن جریان دارد، در تمام مبانی و معیارها و اصول و فروع شرعی جریان دارد، و عقاید دیگر از آثار و لوازم عقیده اصلیه است.
موضوع این رساله تجلّی توحید در نظام امامت است که چون با تجلّی توحید در کل رسالات انبیا و رسالت اسلام و تجلّی آن در امامت حضرت مهدی (علیه السلام) ارتباط دارد، به حول و قوه الهی آن را در چهار گفتار زیر به پایان می رسانیم.
۱- تجلی توحید در کل رسالات انبیا و معارف و شرایع آسمانی.
۲- تجلی توحید در اسلام.
۳- تجلی توحید در نظام امامت.
۴- تجلی توحید در امامت حضرت مهدی (علیه السلام).
↑صفحه ۱۲۲↑
چهار گفتار پیرامون: تجلّی توحید در نظام امامت
↑صفحه ۱۲۳↑
گفتار اوّل: تجلّی توحید در رسالات انبیا
تجلّی توحید را در رسالت انبیا، به سه گونه می توان تحت بررسی قرار داد:
اوّل: از جهت پایه بودن ایمان به خدا و عقیده به توحید، برای عقیده به نبوات و رسالت های آسمانی که بدیهی است عقیده به توحید مانند زیربنا، و عقیده به نبوّت و هر عقیده حقّ دیگر نسبت به آن، مانند روبنا است. چنان که کل عقاید حقّه و بینش هایی که انسان دارد، و برداشت هایش از مکتب های مختلف نسبت به اخلاق و اعمال و روش زندگی و شکل نظاماتی که حاکم می شود، زیربنا است.
بنابراین با نداشتن بینش توحید، رسیدن به ایمان به نبوات، طفره و محال است.
دوم: از جهت رسالت انبیا که عمده و اساس آن دعوت به توحید و یکتاپرستی و پرورش موحّد و یکتاپرست می باشد.
قرآن مجید، رسالت پیامبران و کوشش و تلاش آنها را در دعوت به توحید و تربیت افراد موحد، و ساختن جامعه توحیدی، و همچنین مبارزه آنها را با مظاهر شرک و طاغوت پرستی، شرح داده و نشان می دهد که در طول تاریخ جهان، انبیا بودند که فطرت توحیدی مردم را بیدار کرده آنها را از پرستش طاغوت ها نجات داده اند. چنان که در این آیه می فرماید:
↑صفحه ۱۲۵↑
«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا الله وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»؛[۱۰۷]
«همانا در میان هر امتی پیغمبری فرستادیم (تا به خلق ابلاغ کند) که خدای را پرستش کرده و از بتان و طاغوت ها دوری گزینند».
یکی از پیغمبران بزرگ که در قرآن مجید از او تجلیل شده است، حضرت ابراهیم، ابوالانبیاء است که با شرک و بت پرستی نمرود و نمرودیان، به آن شکل بی سابقه و بی نظیر مبارزه کرد و افکار را علیه شرک و بت پرستی و نمرود و طاغوت بسیج کرد و از قدرت طاغوتی نمرود نهراسید و با فریاد:
«إِنّی بَرِیء مِمّا تُشْرِکُونَ»؛[۱۰۸]
«از آنچه شریک خدا قرار می دهید من بیزارم».
و آیه:
«إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ»؛[۱۰۹]
«همانا من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمان ها و زمین است».
دل ها را تکان داد و مردم را به خودیّت خودشان و به فطرتشان باز گرداند.
این پیامبران، همه در کنار مستضعفان و محرومان جامعه بودند و استعباد و استبداد را محکوم می کردند، و با فقرای مؤمنین همان روابط را داشتند که با اغنیای ایشان داشتند. و خلاصه زبانشان و دعوتشان و عملشان و ثروتشان همه از توحید و دواعی الهی ملهم بود، و زندگی موحدین را به همه درس می داد. در خوف و رجا و توکّل و عبادت و محبّت، توحید در خوف و توحید در توکّل و عبادت
------------
[۱۰۷] (۱). سوره نحل، آیه ۳۶.
[۱۰۸] (۲). سوره انعام، آیه ۷۸.
[۱۰۹] (۳). سوره انعام، آیه ۷۹.
↑صفحه ۱۲۶↑
و محبّت، اساس کارشان بود.
گفته نشود: چگونه دعوت انبیا به توحید، منطقی است با اینکه عقیده به نبوّت فرع عقیده به توحید است و با گفته پیغمبران، اثبات وجود خدا و توحید او قابل توجیه نیست؟
زیرا جواب داده می شود: دعوت انبیا دو بخش دارد: یک بخش آن مربوط به توحید و خداشناسی و اصل نبوّت عامه و همچنین دعوت به عناوین کلّی است، مثل راستی و امانت و عدالت و رحم و ترک ظلم و خیانت و غیر اینها از اموری که عقل، حسن یا قبح آنها را درک می نماید. در این بخش، نقش انبیا تذکّر و استخراج فطریات و به کار انداختن قوای عقلی و فکری بشر است. چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[۱۱۰]
«پس خدای تعالی پیغمبران خود را در بین آنان برانگیخت و ایشان را پی در پی می فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که جبلی آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده یادآوری شان کنند و از راه تبلیغ با ایشان گفتگو نمایند و عقل های پنهان شده را بیرون آورده به کار اندازند».
در این بخش، دعوت پیامبران متکی بر عقل و فطرت است و از کسی نمی خواهند که تعبّداً دعوت آنها را بپذیرد.
بخش دیگر دعوت انبیا مربوط است به دعوت به رسالت خودشان و وحیی که بر آنها نازل می شود، و تعیین مصادیق ظلم و خیانت و عدل و امانت و احکام
------------
[۱۱۰] (۱). نهج البلاغه، خطبه اوّل.
↑صفحه ۱۲۷↑
و نظامات. در این بخش، طبعاً باید دعوت متوجّه کسانی باشد که به خدا و عالم غیب ایمان آورده باشند، و لذا در مسأله واجب بودن روزه می فرماید:
«یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصّیامُ...»؛[۱۱۱]
«ای کسانی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شد...».
و همچنین در موارد دیگر که متجاوز از هشتاد مورد است.
و در اینجا است که باید پیغمبر، دلیل صدق و بیّنه ای مثل معجزه داشته باشد.
بنابراین اشکال اینکه دعوت انبیا به توحید، «دورگونه» بوده و قابل توجیه نیست، مرتفع می شود.
سوم: شکل تجلّی توحید در رسالت انبیا این است که دین، از جهت اینکه متضمن برنامه ها و قوانین و احکام و نظامات مربوط به نواحی متعدد زندگی بشر است، تحقّق دهنده توحید نظام و توحید قوانین می گردد، و آنچه در این توحید، اصل است این است که بشر از جهت اینکه اجتماعی و مدنی الطبع است و از جهات دیگر، نیازمند به قوانین و احکامی است که عمل به آنها سعادت دنیا و آخرت و کمال مادّی و معنوی او را تأمین نماید. و کسی غیر از خداوند متعال صلاحیّت وضع قوانین و احکام را ندارد؛ زیرا خدا است که بر کل افراد بشر و انس و جن و ملائکه، حتی انبیا و اولیا ولایت دارد.
و به عبارت دیگر، آنچه در صلاحیت جعل احکام و وضع قوانین و قواعد شرط است دو چیز است: یکی اینکه قانون گذار کسی باشد که عالم به تمام مصالح و مفاسد امور و نواحی جسم و روح و قوا و غرایز و نیازهای فردی و اجتماعی مردم باشد، و از اینکه فایده ای از عمل به آن قوانین ببرد، منزّه باشد و متهم به داشتن غرض خاصّی در جعل قوانین نشود و در معرض این اتهام هم نباشد.
------------
[۱۱۱] (۱). سوره بقره، آیه ۱۸۳.
↑صفحه ۱۲۸↑
بدیهی است این صلاحیت را کسی غیر از خداوند متعال دارا نیست که هم عام به تمام مصالح و مفاسد است و این انسان شناخته نشده را آفریده و می شناسد، و از درون او و نهان او آگاه است، و از هرگونه نقص و غرض، چون غنی بالذات و کامل بالذات است، منزّه و مبرّا است.
دوم اینکه قانونگذار کسی باشد که بر همه انسان ها بالذات ولایت داشته باشد، و اختیارش نسبت به انسان و تعیین برنامه امورش، از اختیار خود انسان بیشتر باشد و بلکه اختیار انسان، چه تکوینی و چه تشریعی به تکوین و تشریع او باشد. پر واضح است که چنین کسی نیز، غیر از خداوند متعال نیست که مالک و صاحب و خالق و رازق همه بشر و همه مخلوقات است و همه تحت ولایت مطلقه او هستند،[۱۱۲] و همه احکام و تکالیف باید به وحی او و مستند به او باشد، و مداخله در
------------
[۱۱۲] (۱). گفته نشود: چگونه همه تحت ولایت او هستند؟ با اینکه خداوند در آیه ۲۵۷ سوره بقره می فرماید: «الله وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ» که دلالت دارد بر اینکه، خداوند سبحان فقط ولی مؤمنین است و اولیای کافرین طاغوت می باشد؛ زیرا پاسخ داده می شود: ولایتی که برای خدا بر هر چیز و هر کس ثابت است، عبارت است از قدرت ذاتیّه و بی نهایت او، که در برابر آن، همه ممکنات خاضع و مطیع و منقاد هستند و چنان که در قرآن مجید آیه ۸۳ سوره آل عمران می فرماید: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً» همه تسلیم اوامر تکوینی او می باشند و«إِنَّما أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیْاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(سوره یس، آیه ۸۲) کلیه امور، طبق قضا و قدر او جاری است. این ولایت، همه را زیر پوشش خود گرفته و کسی نیست که بتواند از آن سرباز زند که از جمله مظاهر و موارد ظهور این ولایت، اختیار داشتن بندگان است، که انسان نمی تواند اختیار نداشته باشد، چون داشتن اختیار، امری از امور تکوینی است که انسان را در آن اختیار نیست، و او مختار است، چه بخواهد و چه نخواهد. اینکه می گوییم همه تحت ولایت مطلقه او هستند، مقصود این ولایت است؛ و امّا آن ولایتی که در آیه«الله وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا...» مراد است، علی الظاهر ولایت و تصرّف در امور اختیاری عبد است که به صورت هدایت و توفیق و وحی و دعوت انبیا و امر و نهی و تکلیفات الهی و عنایات غیبی نسبت به مؤمنین و کسانی که زمینه قبول و پذیرفتن این ولایت را دارند، محقق می شود و نظیر ولایت موالی بر عبید، که با قبول اوامر و نواهی آنها تحقق می یابد و عبد تحت نفوذ و تأثیر اوامر آنها، در عین اختیار خود عمل می نماید.
در اینجا گاه ولایت، اثرش در عبد به حدّی می رسد که عبد سر تا پایش اطاعت و تجسم مراد مولی می شود، و حدیث قدسی معروف: «کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها» در حقش صادق می شود و قلبش مصداق«ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله یقلّبها کیف شاء»(سفینة البحار، ج۲، ص ۲۹۵) می گردد و دواعی او همه الهی می شود و عامل مشیّة الله می گردد.
در برابر این ولایت، ولایت شیطان و طاغوت و دعوت ها و اضلالات ابلیسی است، که آن نیز در محدوده امور اختیاری بشر و به اختیار او انجام می پذیرد، و مراتب مختلف دارد. تا آنجا که«أَفَرَءَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَیهُ»(سوره جاثیه، آیه ۲۳) و«خَتَمَ الله عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»(سوره بقره، آیه ۷) و«لَهُمْ قُلُوبٌ لَایَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَایُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لَایَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کالأْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(سوره اعراف، آیه ۱۷۹) در حقّ او صادق می شود تا حدّی که شیطان نیز به او می گوید: «إِنّی بَرِیء مِنکَ» و همه زمینه های خیر و قبول حقّ، در او بی اثر شده، حامل اراده طاغوت و در ولایت کامل شیطان قرار می گیرد.
↑صفحه ۱۲۹↑
این امور، مداخله در شؤون ربوبی و استکبار و استعلا و خلاف توحید است. و به همین جهت است که به حکم آیه کریمه:
«قُولُوا آمَنّا بِالله وَما أُنزِلَ إِلَیْنا وَما أُنزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْباطِ وَما أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبّهِمْ لَا نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[۱۱۳]
«بگویید که ما به خدا و به آن کتابی که بر پیغمبر ما و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او و موسی و عیسی و به همه آنچه بر پیغمبران از جانب خدا نازل شده ایمان داشته و عقیده مندیم و بین هیچ یک از پیغمبران فرق قایل نشده و تسلیم فرمان او هستیم».
------------
[۱۱۳] (۱). سوره بقره، آیه ۱۳۶.
↑صفحه ۱۳۰↑
باید به نبوّت تمام انبیا، ایمان داشته باشیم. دعوت همه، دعوت به خدا بوده است و در جوهر و حقیقت، واحد بوده و آن اسلام و تسلیم بودن در برابر خدا، و حکم و فرمان خدا و قانون خدا است. امّت پیغمبران در این دین، امّت واحده هستند،
«وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنا رَبُّکُمْ فاتَّقُونِ»؛[۱۱۴]
«و این مردم همه یک دین دارند و متفق الکلمه هستند و یک امتند و من یگانه خدای شما هستم پس از من بترسید».
نسبت به همه آنها صادق است. یهودیّت و نصرانیت و این گونه الفاظ، نمی تواند عنوان دعوت انبیا و معرّف آن باشد، چنان که ایمان به موسی و عیسی اگر فقط ایمان به وحیی باشد که بر آنها نازل شده و از مسائل نامعقول و باطلبی که در تورات و اناجیل رایجه است منزّه باشد، بدون ایمان به رسالت حضرت خاتم الانبیا، اسلام نمی باشد.
------------
[۱۱۴] (۱). سوره مؤمنون، آیه ۵۲.
↑صفحه ۱۳۱↑
گفتار دوم: تجلّی توحید در اسلام
تجلّی توحید در اسلام، به قدری نیرومند و پر تلألؤ است که اسلام و توحید و موحّد و مسلم، مانند دو لفظ مترادف، مفهوم واحد یافته، و به گفته بیگانگان- مثل گوستاو لوبون- عقیده توحید، تاج افتخاری است که در بین ادیان بر سر اسلام نهاده شده است.[۱۱۵] اسلام، دین خدا است دین توحید است و دین همه پیغمبران و پیروان راستین شان دین حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) است، نه برای دین حقّ اسمی بهتر از این اسم می توان یافت، و نه برای بشر، واقعیت و اصالتی اصیل تر و عالی تر از مفهوم این اسم. و این از قضایایی است که می گویند: «قیاساتها معها» دلیلش با خودش می باشد، و خودش دلیل خودش است.
دین حقّ غیر از اسلام، به حقّ نخواهد بود و هر تعبیر دیگر که از دین حقّ بشود، اگر مفهومش، مفهوم کلمه «اسلام» یا کلماتی که در لغات دیگر با آن مترادفند، نباشد، دین حقّ نیست. خدا واحد است، و دین حقّ واحد است و آن اسلام است که در مفهومش هیچ گونه دوگانه خواهی و دوگانه پرستی و شرک نیست. تسلیم خدا بودن، و فرمانبردار و فرمان پذیر بی قید و شرط او بودن، هم به اعتقاد و هم به عمل،
------------
[۱۱۵] (۱). تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص ۱۴۲.
↑صفحه ۱۳۲↑
اسلام است. برای انسان هم، عالی تر از این، مقام و مرتبه ای نیست و کمالی از این بالاتر نمی شود. لذا خداوند متعال پیغمبر جلیل خود حضرت خلیل (علیه السلام) را در قرآن مجید مسلم خوانده است و از پسران یعقوب حکایت می فرماید که در پاسخ پدرشان که در هنگام درگذشت از این جهان، به آنها گفت:
«ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی»؛
«بعد از من چه کسی را می پرستید؟»
گفتند:
«نَعْبُدُ إِلهَکَ وَإِلهَ آبَآئِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ إِلهاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»؛[۱۱۶]
«خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است و ما مطیع فرمان او هستیم».
بنابراین اگرچه اسلام، عنوان و نام و رسالت دعوت حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) می باشد و پس از ظهور آن حضرت، بر غیر آنچه آن حضرت به آن رسالت داشته، صحّت اطلاق ندارد، امّا این نامگذاری و حصر عنوان اسلام به این دین، برای این است که اسلام خالص است، و اسلام هیچکس، جز به تسلیم در برابر این دین و پذیرفتن احکام و محرمات و واجبات آن محقق نمی شود، و یکی از شواهد بر خاتمیت این دعوت و بقای آن تا روز قیامت این است که در عصری که مفهوم اسلام مجهول و ناشناخته مانده بود و نام ها و عنوان ها و برچسب های ناجور، به ادیانی که سابقه الهی و حقانیت داشتند، زده بودند و نه فقط این نام ها نارسا و معرّف حقیقت آنها نبود، بلکه با اسلام مغایر و منافی بود، در چنین زمانی، این دعوت بر اساس
------------
[۱۱۶] (۱). سوره بقره، آیه ۱۳۳.
↑صفحه ۱۳۳↑
وحی الهی، اسلام را به جهانیان عرضه کرد، و صریحاً در مثل آیه:
«وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ»؛[۱۱۷]
«هر کس غیر از اسلام دینی را اختیار کند هرگز از او پذیرفته نیست».
و آیه:
«إِنَّ الدّینَ عِندَ الله الْإِسْلامُ»؛[۱۱۸]
«همانا دین (پسندیده و پذیرفته شده) در نزد خدا اسلام است».
اسلام را یگانه راه نجات اعلام کرد. و در آیاتی مثل:
«فَلَا وَرَبّکَ لَایُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَایَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلّمُوا تَسْلِیماً»؛[۱۱۹]
«نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه هر حکمی که بکنی هیچ گونه اعتراض در دل نداشته و کاملًا از جان و دل تسلیم فرمان تو باشند».
و آیه:
«وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی الله وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛[۱۲۰]
«هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسولش حکم کنند اراده و اختیاری نیست».
------------
[۱۱۷] (۱). سوره آل عمران، آیه ۸۵.
[۱۱۸] (۲). سوره آل عمران، آیه ۱۹.
[۱۱۹] (۳). سوره نساء، آیه ۶۵.
[۱۲۰] (۴). سوره احزاب، آیه ۳۶.
↑صفحه ۱۳۴↑
و آیه:
«وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی الله وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی؛[۱۲۱]
«و هر کس روی تسلیم و رضا به سوی خدا آورده و نیکوکار باشد چنین کسی به محکم ترین رشته الهی چنگ زده».
و آیه:
«وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّن دَعا إِلَی الله وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»؛[۱۲۲]
«چه کسی در جهان، از آن کس که خلق را به سوی خدا خواند و نیکوکار گردید، و همی به عجز و لابه گفت که من تسلیم خدایم، بهتر و نیکوکارتر است».
و آیات دیگر، ویژگی ها و آثار و جلوه های اسلام و حقیقت دین را به نحوی که هیچ تعلق و وابستگی به گروه و نژاد و منطقه ای نداشته باشد، و اصول و فروع آن فطری و خردپسند، و در همه ازمنه و اعصار، وحدت دینی را تأمین نماید، روشن فرمود؛ که پس از چهارده قرن، یگانه بیان کامل و جامع و بی بدیل، دین حقّ است، و الی الابد هم بی بدیل خواهد بود. همه باید به این دین بگروند و همه باید ندای وحدت سر دهند و اسلام را که عالی ترین و کامل ترین طرح وحدت است، بپذیرند و شعارهای وحدت:
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ الله أَتْقَیکُمْ»؛[۱۲۳]
«همانا گرامی ترین شما، نزد پروردگار پرهیزکار و باپرواترین شما است».
------------
[۱۲۱] (۱). سوره لقمان، آیه ۲۲.
[۱۲۲] (۲). سوره فصلت، آیه ۳۳.
[۱۲۳] (۳). سوره حجرات، آیه ۱۳.
↑صفحه ۱۳۵↑
و «الناس کلّهم بنو آدم و آدم خلق من التراب و لا فضل لعربیّ علی عجمیّ و لا عجمیّ علی عربیّ و لا احمر علی ابیض و لا ابیض علی احمر الّا بالتقوی»؛[۱۲۴]
«همه مردم فرزند آدمند و آدم از خاک خلق شده و هیچ فضل و برتری بر هیچ عربی نسبت به عجمی و بر هیچ عربی و بر هیچ سرخ پوستی به سفید پوستی، و بر هیچ سفید پوستی به سرخ پوستی نیست مگر به تقوا».
را سر دهند، و زبان حال و مقال همه مردم جهان، از هر نژاد، و اهل هر قاره و شهر و روستا این باشد:
الصین لنا و العرب لنا * * * و الهند لنا و الکلّ لنا
اضحی الاسلام لنا دیناً * * * و جمیع الکون لنا وطناً
توحید الله لنا نور * * * اعددنا الروح له سکنا
------------
[۱۲۴] (۱). الدر المنثور، ج۶، ص ۱۱.
↑صفحه ۱۳۶↑
گفتار سوم: تجلّی توحید در نظام امامت
امامت و رهبری نیز در ابعاد متعدّدی که دارد، شعاع و شعبه عقیده توحید است و به آن استناد دارد، و چنان که از آیه:
«إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[۱۲۵]
«(وقتی خداوند ابراهیم را امتحان کرد، فرمود:) من تو را به پیشوایی خلق برگزینم».
و نیز آیه:
«إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؛[۱۲۶]
«همانا ما تو را در زمین، مقام خلافت دادیم».
استفاده می شود، امامت با تمام ابعاد عمیق و ارزنده ای که دارد، که از جمله خلافت و جانشینی در ارض و زمامداری و مدیریت امور عامّه و حکومت کردن بین مردم است، فقط از سوی خدا و به نصب و تعیین او است، و کسی با خدا در آن حقّ مشارکت ندارد.[۱۲۷] و اصالت توحیدی امامت از اینجا معلوم می شود که بر حسب
------------
[۱۲۵] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
[۱۲۶] (۲). سوره ص، آیه ۲۶.
[۱۲۷] (۳). در بیان این مطلب، رجوع شود به تعلیقه ۱.
↑صفحه ۱۳۷↑
عقیده توحید، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقیه مطلقه، مختص به خدا است و حق و حقیقت این صفات فقط برای او ثابت است که:
«هو الولیّ و هو الحاکم، و هو السلطان و هو المالک- و ألا له الخلق و الأمر- و یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید».
و هیچکس در عرض خدا، حتی بر نفس خود، نه سلطنت و ولایت تکوینی دارد، و نه ولایت تشریعی؛ تا چه رسد به اینکه بر دیگری ولایت یا حکومت داشته باشد، یا مالک امر او باشد. بنابراین، هر حکومتی که از جانب خدا و به اذن او نباشد، طاغوتی و مداخله در کار خدا و حکومت خدا است، و هرگونه پذیرش و فرمانبر از آن، پذیرش از فرمان طاغوت، و حرکت در جهت مخالف دعوت انبیا است که در قرآن مجید در مثل این آیه بیان شده است:
«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا الله وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ».[۱۲۸]
نظر به اینکه مفهوم طاغوت، چون اعم است شامل فرمانروایان مستبد و حکومت های غیر شرعی و طغیانگر نیز می باشد.
همچنین، هر ولایتی باید از جانب خدا و مستند به خدا باشد، حتی ولایت پدر بر فرزند صغیرش، و ولایت شخص بر نفس و مال خودش و ولایت فقیه در عصر غیبت امام عصر (علیه السلام) [۱۲۹] و ولایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام (علیه السلام) همه باید از جانب خدا
------------
[۱۲۸] (۱). ترجمه و آدرس آیه در اوّل گفتار اوّل گذشت.
[۱۲۹] (۲). ولایت فقیه در عصر غیبت برای فقیه، مثل ولایت پدر بر فرزند صغیرش نیست که بالاصاله جعل شده و عصر حضور و غیبت در آن تفاوت نداشته باشد، بلکه ولایت فقیه بنابر بعض مبانی، آنانکه قائل به آن در عصر غیبت می باشند، نظیر اذن ها و ولایت هایی است که از جانب امام، در عصر حضور، به اشخاص معین داده می شد، با این تفاوت که در عصر غیبت به طور عام، و به کسانی که معنون به عنوان فقیه و عارف به حلال و حرام شرع باشند، عطا شده است. بنابراین ولایت جدّ پدری و پدر بر فرزند صغیر، قابل عزل و تغییر نیست، به خلاف ولایت و نیابت خاصّ که هر وقت امام بخواهد، شخص منصوب را معزول و دیگری را به جای او نصب می نماید، و به خلاف ولایت عامّه فقها که در هنگام ظهور و حضور خود به خود منتفی می شود.
↑صفحه ۱۳۸↑
باشد، و هر ولایتی از جانب او نباشد، هیچ اعتبار و اصالتی ندارد، و اگر خدا پدر را بر فرزند صغیرش ولایت نداده بود، ولایت بر او نداشت، و اگر شخص را بر خود و مالش ولایت نداده بود یا مالکیت او را بر آنچه حیازت کرده یا زمینی که آن را احیا و آباد کرده یا به هر سببی از اسباب تملّک مالک شده، مقرر نفرموده بود، ادعای مالکیت او، ادعای مالکیت در ملک خدا بدون اذن او بود.[۱۳۰] البته این ولایت های شرعی از هر نوعش که باشد، بی مصلحت نیست و ریشه فطری دارد. و تشریع بر طبع فطرت واقع شده است، امّا همین امور فطری هم بدون امضای خداوند متعال در عالم تشریع معتبر نیست.
بناء علیهذا چون حکومت و ولایت اختصاص به خدا دارد، غیر از خدا دیگری نمی تواند در آن مداخله کند، مگر به اذن او در حدود تشریع و دستور او.
بدیهی است که این ولایت و حکومت و مالکیّت که برای بعضی بندگان به اذن خدا اعتبار می شود، اعتباری و قراردادی بوده و حقیقی نیست، لذا به عزل و اسباب دیگر، قابل زوال و انتقال است. این ولایت از نوع ولایت و حکومت الهیّه نیست، چون حکومت و ولایت خدا حقیقی و خود به خود و دائم و ابدی است و مقتضای ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقی خالق است.
مخلوق، هویتش مملوکیت و نیازمندی و فرمان پذیری و عنایت خواهی است. نه مملوکیت بنده و تحت ولایت خدا بودن او قابل این است که از او سلب شود، چون
------------
[۱۳۰] (۱). رجوع کنید به تعلیقه ۲.
↑صفحه ۱۳۹↑
ذات او، هویتش و واقعیتش همین است، و نه مالکیت و حکومت و ولایت خدا بر بندگانش قابل سلب و اعطا و انتزاع است.
بنابر آنچه گفته شد، نظام امامت و خلافت و ولایت باید از جانب خدا و انفاذ و اجرای ولایت و حکومت خدا باشد، تا حکومت، شرعی و اطاعت از اوامرش واجب باشد. و به این ترتیب است که هرگاه از جانب ولی امر (علیه السلام) یا هر یک از مجتهدین جامع الشرایط که در عصر غیبت نیابت عامّه دارند حکمی صادر گردد و مخالفت آن شود، در حکم استخفاف به حکم خدا و ردّ بر امام (علیه السلام) خواهد بود، با این تفاوت که در فرمان علما و فقها به حکم:
«لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»؛
«برای هیچ فردی، در معصیت خدا، اطاعت از فرد دیگر نیست».
اگر حکم به معصیت باشد، اطاعت فرمان به معصیت، موضوع پیدا نمی کند و حدیث شریف «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» به اطاعت از پیغمبر و امام نظر دارند.
این نظام امامت در بعد حکومتی و ولایتش، بر عکس آنانکه می گویند نظام حکومت باید از پایین به بالا باشد و اساس و قاعده آن را شوراهای روستایی می شمارند، نظام از بالا به پایین را معین کنند، یا پایینی ها باید تابع تصمیم و نظرات بالایی ها باشند، و شورای وزارتخانه ها بر شوراهای استان ها، و استان ها بر شهرها، و شهرها بر بخش ها و روستاها حاکم باشند، یا اینکه یک نفر مثل نظامات استبدادی به نام شاه و امیر و پیشوا و خان در بالا بنشیند، و هرچه هوس می کند فرمان دهد و خود را بر مردم تحمیل نماید. هیچ یک از اینها نیست.
نظام اسلام که همان نظام امامت و حکومت شرعی است، نه حکومت از پایین
↑صفحه ۱۴۰↑
به بالا است،[۱۳۱] و نه فرمانروایی از بالا به پایین است، بلکه نظام خدا است که همه در آن، مجرای احکام خدا می شوند، و حکومت و امارت چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پاسخ ابن عباس فرمود، وسیله اقامه حقّ و دفع باطل است و اگر از این حدّ و این شعار که اقامه حقّ و دفع باطل است، خارج باشد نه حکومت شرعی است و نه اطاعت از آن واجب است.
در این نظام همه متصدیان امور در اجرای احکام خدا مسؤولند و هیچ مادونی از مافوق، در تخلّف از قانون و قانون شکنی و معصیت خدا نباید اطاعت کند و هیچ مقامی حتی شخص خلیفه نمی تواند از مردم توقعی غیر از عمل به احکام الهی و اطاعت از قانون داشته باشد.
در این نظام برای به دست آوردن مقامات، چنان که در نظامات دیگر انجام می شود، بین اشخاص مسابقه و مزاحمت نیست و اگر کسی برای کسب علوّ
------------
[۱۳۱] (۱). قابل توجّه است، آنانکه این روش های حکومت را برای فریب توده ها، مطرح می کنند و بابوق و کرنا آن را تبلیغ می نمایند، هرگز به توده های روستایی و مستضعف اجازه نمی دهند که جز در خطی که بالاها، به اصطلاح رهبران حزب، تعیین می نمایند، شورایی تشکیل دهند و مثل یک انسان آزاد و حیوان زبان بسته، نظری اظهار نمایند. اگر در شکل ظاهر از شورای روستایی به شورای بخش و شهر و استان و کشور می رسند، در واقع از بالا به پایین است و دیکتاتوری«پرولتاریا» به مراتب از دیکتاتوری های استبدادی قرون وسطی بدتر، و از جهت کوبیدن کرامت و شرف و حقوق و آزادی انسان خطرناک تر است. سال ها است و بلکه متجاوز از نیم قرن است، که محرومان و مستضعفان جهان و ملل به اصطلاح عقب مانده را با الفاظی مثل دموکراسی و حکومت مردم بر مردم و حقوق بشر، و صلح و همزیستی مسالمت آمیز، و مبارزه با استثمار و عدالت اجتماعی و آزادی عقیده و نظام به اصطلاح شورایی فریب داده و هر یک از دو ابر ستمگر شرق و غرب، تحت یکی از این عناوین، استعمار و استکبار، خود را در مناطق مختلف توجیه کرده، دنیا را غارت نموده، مردم محروم و شرافت و حقوق انسانی آنها را در مثل فلسطین و قدس عزیز، افغانستان و لهستان و اریتره و فیلیپین و عراق و سودان و اردن و غیره فدای مطامع پلید و توسعه طلبی های خود می نمایند.
↑صفحه ۱۴۱↑
و برتری شخصی یا گروهی، بخواهد مقامی را به دست آورد، صلاحیّت آن مقام را ندارد.
در این نظام، مقام، تعهد و تکلیف آور است و هرچه مقام انسان حسّاس تر و حدود قلمرو آن وسیع تر باشد، مسؤولیت و تکلیفش بیشتر می شود، و ارزش صاحب هر مقامی به میزان خلوص نیت، و حسن معامله ای است که در عمل داشته باشد. بسا که یک رفتگر برای حسن نیّت و خلوصی که در کار خود دارد و مراقبتی که برای خدا در انجام وظیفه نشان می دهد، از حاکم شهر و والی استان شریف تر و در درگاه خدا عزیزتر باشد.
در این نظام همان طور که «عدی بن حاتم» در وصف امیرالمؤمنین (علیه السلام) به معاویه گفت:
«لا یَخافُ الْقَوِیُّ ظُلْمَهُ وَلا یَیْأَسُ الضَّعِیفُ مِنْ عَدْلِهِ»
قوی و ضعیف هر دو در امان بودند؛ هیچ نیرومندی از ستم علی (علیه السلام) نمی ترسید؛ چون می دانست هرگاه بخواهد او (قوی که خلاف کرده) را کیفر و مجازات کند، از حدّ قانون تجاوز نمی نماید و از سر خشم و احساسات و به هوای نفس و کینه شخصی، او را بیش از حدّ قانون کیفر نمی دهد. ضعیف نیز از عدل او مأیوس نمی گردید؛ چون می دانست اگر تمام اقویا و زورمندان در یک صف بایستند و یک نفر ضعیف در صف دیگر، علی (علیه السلام) در کنار ضعیف می ایستد و از او حمایت می کند. او حاکم و زمامداری است که هرگز حقّ ضعیف را وا نمی گذارد و از احقاق حقّ او صرف نظر نمی کند، چنان که علی (علیه السلام) فرمود:
«الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی
↑صفحه ۱۴۲↑
آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ»؛[۱۳۲]
«ذلیل پیش من عزیز است تا اینکه حقّ را (از ظالم) برایش بگیرم، و قوی پیش من ضعیف است تا اینکه حقّ (ضعیف ها) را از او بگیرم».
و بالاخره این نظام امامت است که تبلور عقیده توحید در آن ظاهر می شود، و جامعه بی امتیاز توحیدی،[۱۳۳] و امت واحد و دین واحد و قانون واحد و حکومت واحد و جهانی و همیشه نو و مترقّی اسلام را تحقق می بخشد، چنان که از بعضی روایات که در تفسیر آیه کریمه:
«فَمَن کانَ یَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[۱۳۴]
«پس هرکس به لقای پروردگارش امیدوار است، باید نیکوکار شده و هرگز در پرستش خدا احدی را با او شریک نگرداند».
استفاده می شود، شرک نورزیدن به عبادت خدا این است که: نظام دیگری را غیر از نظام امامت که نظام الهی است، نپذیرد و برای ائمّه (علیهم السلام) که این ولایت را دارند، شریک قرار ندهد.
از جمله در تفسیر عیّاشی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که درباره این آیه از آن حضرت سؤال شد، فرمود:
«الْعَمَلُ الصّالِحُ؛ الْمَعْرِفَةُ بِالْأَئِمَّةِ، وَلا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً؛ التَّسْلِیمُ لِعَلِیّ (علیه السلام)، لا یُشْرِکُ مَعَهُ فِی الْخِلافَةِ مَنْ لَیْسَ ذلِکَ لَهُ وَلا هُوَ مِنْ أَهْلِهِ»؛
------------
[۱۳۲] (۱). نهج البلاغه، خطبه ۳۷.
[۱۳۳] (۲). رجوع شود به تعلیقه ۳.
[۱۳۴] (۳). سوره کهف، آیه ۱۱۰.
↑صفحه ۱۴۳↑
«عمل صالح، معرفت ائمّه است. و تسلیم علی (علیه السلام) بودن؛ یعنی احدی را شریک در عبادت پروردگارش قرار ندهد و کسی را که خلافت برای او نیست و اهل آن نمی باشد، با او (علی (علیه السلام)) شریک قرار ندهد».
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که در تفسیر «وَلا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً» فرمود:
«لا یَتَخّذُ مَعَ وِلایَةِ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ غَیْرَهُمْ، وَوِلایَتُهُمْ الْعَمَلُ الصّالِحُ، مَنْ أَشْرَکَ بِعِبادَةِ رَبّهِ فَقْدَ أَشْرَکَ بِوِلایَتِنا وَکَفَّرَ بِها وَجَحَدَ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) حَقَّهُ وَوِلایَتَهُ»؛
«با ولایت آل محمّد- صلوات الله علیهم- ولایت غیر ایشان را نگیرد، و ولایت ایشان عمل صالح است؛ کسی که شرک ورزد به عبادت پروردگارش، پس به تحقیق شرک ورزیده است به ولایت ما و به آن کافر شده و جاحد و منکر حقّ و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شده است».
از آنچه در این گفتار بیان شد، معلوم گردید که: امامت نیز مثل نبوّت از اموری است که به نصب و جعل الهی می باشد و نصب آن فقط حقّ خدا است که برحسب حکمت و دلایل عقلیه محکم مثل قاعده لطف لازم است.
و خلاصه این است که: تصرّف در امور عامّه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل کارها و اعمال ولایت بر خلق الله، اگرچه یک نفر هم باشد، تصرف در سلطنت الهی و ملک خدایی است که باید به اذن خدا باشد؛ چنان که بر حسب آیات قرآن مجید و احادیث متواتر که از طریق شیعه و سنی روایت شده است، در امّت این برنامه انجام شده و نظام امامت توسط حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به مردم ابلاغ شده و" اولو الامر" که تا روز قیامت عهده دار این منصبند و دوازده نفرند، به امّت معرفی شده اند.
بنابراین صحّت روش و برنامه ای که شیعه در نصب امام معتقد است، برای کسی که به توحید ایمان دارد، نیاز به دلیل ندارد؛ زیرا در مشروعیت امامت
↑صفحه ۱۴۴↑
و ولایت به اذن الله و نصب الهی، جای هیچ گونه تردیدی نیست. فقط سؤالی که پیش می آید، این است که:
اوّلًا: اذن خدا وجود دارد یا نه؟
ثانیاً: چه افراد و شخصیّت هایی مورد این عنایت الهی شده اند؟
پاسخ سؤال اوّل از بیانات گذشته معلوم شد، با توجّه به اینکه مجوّز شرعی برای مداخلات خودسرانه و غیر مستند به خدا در بین نیست؛ و با توجّه به اینکه مسأله نظام و برنامه اداره امور و زمامداری امری نیست که قابل تعطیل و بی نظم و ترتیب باشد؛ و نیز با توجّه به اینکه وجود برنامه پشتوانه دار و مشروع و مستند به خدا در آنچه که مقصود از آفرینش بشر است، دخالت عمده دارد، حتماً از جانب خدا نظام اکمل و اتمّ پیشنهاد و تعیین شده است و امکان ندارد در دینی مثل اسلام که حتی از بیان مستحبّات و مکروهات در موارد جزیی کوتاهی نشده، نسبت به چنین امر بزرگی با نقش و اثری که در اجرای احکام و حفظ مصالح عباد و رعایت حال مستضعفان و محرومان و سیر خلق به سوی خدا دارد، کوتاهی شود.
حاشا و کلّا! از صاحب شریعت با آن همه عنایت که به تربیت بندگان خود دارد و از هدایت های تشریعی و تکوینی در هر قسمت دریغ نفرموده، در چنین امری آنها را از رحمانیت و رحیمیت و ربّانیت و فیاضیت خود محروم فرماید.
حاشا و کلّا! چگونه ممکن است پیغمبر در چنین امر بزرگی که در تمام شؤون امتّش دخالت دارد، برنامه و دستور جامعی نداده و امت را حیران و سرگردان گذارده باشد، و با این حال بفرماید:
↑صفحه ۱۴۵↑
«قَدْ تَرَکْتُکُمْ عَلَی الْبَیْضآءِ لَیْلِها کَنَهارِها لا یُزِیغُ بَعْدِی عَنْها إِلّا هالِکٌ»؛[۱۳۵]
«شما را ترک کردم در راهی روشن و واضح که شبش مانند روز آن است؛ از آن منحرف نمی گردد مگر هلاک شونده».
از این حدیث می فهمیم: ارشادات و تعالیم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) همه تاریکی ها و تحیّرها را از میان برده است و اگر امری مثل امر خلافت و امامت را مهمل گذارده بود، این حدیث شریف نامفهوم بود؛ بلکه اگر امر امامت غیر مشخص و بی برنامه مانده بود، با آن تأکیدی که شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در معرفت امام فرموده است، آیه کریمه:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»؛[۱۳۶]
«امروز دین شما را برای شما کامل کرده و نعمتم را بر شما تمام نمودم».
شأن نزول پیدا نمی کرد.
و امّا پاسخ سؤال دوم این است که: از احادیث کثیره متواتره استفاده می شود که تبلیغ این موضوع از آغاز بعثت و سال سوم و هنگام نزول آیه شریفه:
«وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»؛[۱۳۷]
«قوم و خویش نزدیکت را بیم ده».
تا بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ارتحال آن حضرت به رفیق اعلی، در مناسبات و فرصت های متعدد انجام شده و نظام رهبری مردم پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشخص و معین گردید.
علاوه بر اینکه: هر شخص منصف، اگر به کتاب های تاریخ و تفسیر و حدیث
------------
[۱۳۵] (۱). المجازات النبویة، حدیث ۳۵۹، ص ۴۴۲.
[۱۳۶] (۲). سوره مائده، آیه ۳.
[۱۳۷] (۳). سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
↑صفحه ۱۴۶↑
و کلام و فِرق مسلمین و اسرار افتراق آنها مراجعه نماید، تصدیق می کند که هیچ یک از نظاماتی که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عهده دار امور مسلمین شدند، این خصیصه را که شرعیت آنها را بتواند به وحی و تنصیص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مستند دانست، نداشتند؛ هرچند بعد از وقوع، دیگران خواستند برای مشروعیت آن دلایلی بسازند، این تلاش ها جای گیر نشد که حتی در مثل زمان- که جهان اسلام به ضررهای جدا بودن دین از سیاست پی برده و آماده این می شود که دین را در همه نواحی زندگی سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی و فرهنگی و غیرها حکومت دهد- افرادی چون" عبدالکریم خطیب" که از نویسندگان معروف اهل سنّت و صاحب آثار و تألیفات متعدد است، در ضمن بررسی های خود راجع به خلافت و امامت، نظام های گوناگونی را که در عالم اسلام به وسیله افراد و مکتب های معارض با اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حکومت یافت، بررسی کرده و دلایل شرعی بودن آنها را تحت دقت و مطالعه قرار داده و به این نتیجه می رسد که برای مسأله امامت و خلافت، در اسلام طرح و پیشنهادی نیست و به خود مردم واگذار شده و در این مسأله دین از سیاست جدا است! و در واقع نظر می دهد؛ رژیم هایی که بر امور مسلمین در طول چهارده قرن مستولی شده و از این به بعد روی کار بیایند، باید به واسطه خود مردم انتخاب شوند.
نظر دیگر اهل سنّت این است که: هرکس مسلّط شد و زمام امور را به دست گرفت، باید از او اطاعت کرد، که در حقیقت نظر به شرایط و صفات حاکم و عدالت و فسق او نیست؛ بلکه اوامری که در کتاب و سنّت راجع به اطاعت از والی و حاکم وارد شده است، نظر به مطلق حکّام دارد. و این نظر مطابق است با روشی که تقریباً در طول چهارده قرن بر مسلمین حکومت داشت.
ما در این مقاله، در مقام بررسی نظرات و ردّ آنها نیستیم. فقط این نکته را تذکّر
↑صفحه ۱۴۷↑
می دهیم که مسأله فقدان دلیل قانع کننده بر صحّت و مشروعیت نظاماتی که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روی کار آمدند، امثال عبدالکریم خطیب را بر این داشته که بگویند:
اصلًا اسلام در موضوع نظام و رهبری امور عامّه و سیاست جامعه پیشنهاد و نقشه ای ندارد، و این خود مردم هستند که باید این موضوع را حل نمایند.
اینک آقای عبدالکریم خطیب تحت سؤال قرار می گیرد: این مردم که باید این مشکل را حل نمایند، کیستند و برنامه و نظام مداخله مردم در این کار را چگونه و چه کس باید معین نماید؟ و آیا با اینکه در اسلام حکومت واحد است و حکومت های متعدد مبنای اسلامی ندارد، با جمعیت حدود هزار میلیون نفوس، چگونه باید رهبر این نظام معین شود؟ آیا حکومت های کنونی و تجزیه ای که در عالم اسلام است، چگونه قابل توجیه است؟ و آیا معرفت امام وقت که بر حسب روایات شیعه و سنی واجب است، چگونه امکان پذیر است؟ و کدام یک از این ده ها حاکم و امیر و شاه و رئیس جمهور امام می باشند؟ و در این عصر، چه کسی را باید به عنوان امام و ولیّ امر شناخت؟ و نسبت به گذشته کدام یک از افرادی که بر امور مسلمین سلطه پیدا کردند، مردمی بودند؟ و اگر خلیفه ای خلیفه بعد از خود را تعیین کرد، بر چه اساسی است؟ و شورای شش نفری و بالاخره وضعی که تا انقراض عثمانی ها برقرار بود، کجایش مردمی بود؟ و پرسش های دیگر از این رقم.
بدیهی است جواب قانع کننده ای نخواهید شنید. تنها نظامی که می تواند به این پرسش ها و پرسش های مشابه پاسخ گو باشد، نظام امامت است.
و اگر کسی بگوید: صحیح است که مشروعیت جزء جوهر و هویّت نظام امامت است؛ امّا آنان که بر این اصل نگرویده اند، جواز حکومت بر اساس نظام های گوناگون دیگر را «اصالة الاباحة» ثابت کرده و می گویند: اگر ما در جواز دخالت در امور ولایتی و مربوط به جهات عامه و مصالح عمومی شک داشته باشیم، با این
↑صفحه ۱۴۸↑
اصل، اباحه آن ثابت می شود. همچنین در سایر ولایت ها، اگر فقیه یا ولیّ صغیر یا هر صاحب سلطه و قدرتی در جواز بعض تصرّفات و مداخلات شک نمود، با اصالة الاباحه، مباح بودن آن ثابت می شود.
جواب گفته می شود: اصالة الاباحه در موضوعات مربوط به خود مکلّف، مثل استعمال دخانیات یا خوردن گوشت فلان حیوان در صورتی که تذکیه آن محرز باشد یا پوشیدن فلان لباس حاکم است؛ امّا جواز اموری که مربوط به دیگران و امر و نهی و مداخله در کارهای آنها است و متضمّن الزام به انجام کار یا ترک کاری باشد، با اصالة الاباحه ثابت نمی شود؛ بلکه در این گونه امور به دلایل متعدّد،" اصالة الخطر"؛ یعنی ممنوعیت مداخله اجرا می شود. علاوه بر اینکه: آثار وضعیه این مداخلات نیز به مقتضای اصل، بر آن مترتّب نخواهد شد و بالاخره با این بیان، مشروعیت نظام ثابت نمی شود و وجوب اطاعت دیگران از آن ثابت نخواهد شد.
و خلاصه کلام این است که: یگانه نظام توحیدی که بر حسب آیات و احادیث معتبر، مستند به خداوند یگانه است، نظام امامت است که" مجعول من الله" و از جانب خدا برقرار شده و تا قیام قیامت متصل و مستمر خواهد بود.
↑صفحه ۱۴۹↑
گفتار چهارم: تجلّی توحید در امامت حضرت مهدی (علیه السلام)
امروز شاه انجمن دلبران یکی است * * * دلبر اگر هزار بود، دل بر آن یکی است
دیدگاه عاشقان تماشای این تجلّی، و منتظران حقیقی ظهور، و مشتاقان درک فیض حضور، به قدری وسیع و پر دامنه است که هرچه ببینند و بیندیشند، عشق و شوقشان بیشتر و وسعت و امتداد دیدگاه شان افزون تر می شود.
علاوه بر آن که: مصدر امامت (چنان که در گفتار سوم بیان شد)، مصدر توحیدی و اصطفا و اجتبا و گزینش الهی است، و هر امامی در عصر خود، در تصرف در امور و استقلال به رتق و فتق، واحد و بی شریک است، در هنگام ظهور حضرت بقیة الله- ارواحنا فداه- برای اینکه از نعمت وجود امام، بیشترین استفاده ممکن برده شود، شرایط لازم فراهم می شود و موانع ظهور و فعلیت یافتن شؤون و ابعاد امامت، که در عصر سایر امامان (علیهم السلام) و عصر غیبت خود آن حضرت وجود دارد، مرتفع می گردد؛ اسماء حسنای الهی مثل:" الولیّ" و" العادل" و" الحاکم" و" السلطان" و" المنتقم" و" المبیر" و" القاهر" و" الظاهر" به طور بی سابقه ای متجلّی خواهد شد.
و به عبارت دیگر: آن حضرت مظهر این اسما و کارگزار و عامل خداوند متعال
↑صفحه ۱۵۰↑
می باشد، و مقام خلیفة الهی او در این ابعاد، ظهور عملی و فعلی خواهد یافت.
همه این شؤون الهی که امام (علیه السلام) تجسّم ظهور آن خواهد بود، و خدا به حکمت بالغه خود، توسط آن حضرت تحقّق می بخشد، اصالت توحیدی دارد و به اذن خدای یکتا و فرمان او انجام می پذیرد.
و از جمله اموری که تجلّی توحید را در ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) روشن می سازد، این است که: اهداف توحیدی اسلام مثل وحدت حکومت و نظام، وحدت قانون، وحدت دین، و وحدت جامعه، به وسیله آن حضرت تحقّق می یابد.
همان گونه که در احادیث وارد شده است، خدا خاور و باختر جهان را به دست آن حضرت فتح می نماید؛ چنان که در روایت معروف" جابر" است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«ذلِکَ الَّذِی یَفْتَحُ عَلی یَدَیْهِ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَها»؛[۱۳۸]
«این است آن کسی که خدا به دست او، مشرق ها و مغرب های زمین را می گشاید».
و" روز فتح" که از ایام الله بزرگ است و در قرآن مجید آمده، برحسب بعضی تفاسیر،[۱۳۹] روز ظهور و فتح آن حضرت است. روزی است که کفار را ایمان آوردن در آن روز سود نمی بخشد و مهلت داده نمی شوند.[۱۴۰] چنان که در احادیث است: قریه ای نمی ماند مگر آنکه در آن ندای «لا إله إلّا الله» بلند شده و اسلام جهان گیر می شود و این همه دویت هایی که از جهت اختلاف
------------
[۱۳۸] (۱). منتخب الاثر، ص ۱۰۱.
[۱۳۹] (۲). مراجعه شود به تفسیر صافی و نور الثقلین، تفسیر آیه ۲۸ و ۲۹ سوره سجده و آیه ۱۳ سوره صف.
[۱۴۰] (۳). رجوع شود به تعلیقه ۴.
↑صفحه ۱۵۱↑
نظامات و حکومت ها و رژیم ها و به اسم نژاد و وطن ساخته شده، ملغی می گردد و مرزهایی که با آنها زورمندان، دنیا را تقسیم کرده و افراد بشر را از هم جدا و بیگانه ساخته اند، از میان برداشته می شود.
در آن عصر، برکات و آثار عقیده و ایمان به خدا آشکار می شود، و برحسب آیه:
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِم بَرَکاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَالأْرْضِ»؛[۱۴۱]
«و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار می شدند، همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را بر روی آنان می گشودیم».
درهای برکات آسمان و زمین به روی مردم و دنیای مؤمن گشوده می شود و به جای نظامات مشرکانه و جنگ و نزاع و کینه توزی، نظام الهی اسلام و دوستی و برادری و صفا و صلح واقعی و عمومی برقرار می شود.
از جمله احادیثی که بر این مطلب دلالت دارد، روایتی است که در کتاب" المحجّة فیما نزل فی القائم الحجّة" از عیاشی به اسناد خود از" ابن بکیر" روایت کرده است، ابن بکیر گفت: از ابی الحسن (حضرت موسی بن جعفر) (علیه السلام) سؤال کردم درباره این قول خدای تعالی:
«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً»؛[۱۴۲]
«هرآنچه در آسمان و زمین است، خواه و ناخواه مطیع فرمان خدا است».
حضرت در پاسخ فرمود: (قریب به این مضمون) نازل شده است در قائم (علیه السلام)
------------
[۱۴۱] (۱). سوره اعراف، آیه ۹۶.
[۱۴۲] (۲). سوره آل عمران، آیه ۸۳.
↑صفحه ۱۵۲↑
که وقتی ظاهر شود، اسلام را بر طوایف کفار که در شرق و غرب هستند، عرضه نماید. هرکس از روی اطاعت اسلام آورد، امر می کند او را به نماز و زکات و آنچه مسلمان به آن امر می شود، و هر کس اسلام نیاورد، گردن او را می زند، تا باقی نماند در مشرق ها و مغرب ها احدی مگر اینکه موحد گردد.
ابن بُکیر می گوید: گفتم: فدایت شوم! خلق بیشتر از این می باشند (یعنی بیشتر از این هستند که بتوان اسلام را به همه عرض کرد و همه را یا مسلمان نمود یا کشت).
حضرت فرمود:
«إِنَّ الله إِذا أَرادَ أَمْراً قَلَّلَ الْکَثِیرَ وَکَثَّرَ الْقَلِیلَ»؛[۱۴۳]
«خداوند وقتی کاری و امری را اراده کند، اندک را بسیار و بسیار را اندک می نماید».
و نیز روایت است از حضرت باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه:
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛[۱۴۴]
«(آنان که خدا را یاری می کنند) آنهایی هستند که اگر در روی زمین به آنان اقتدار و تمکین دهیم، نماز را به پا داشته و به مستحقان زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می نمایند و می دانند که عاقبت کارها به دست خدا است».
که فرمود: این برای آل محمّد- صلوات الله علیهم- است و مهدی و اصحاب او؛
------------
[۱۴۳] (۱). منتخب الاثر، ص ۴۷۱،(به نقل از المحجة).
[۱۴۴] (۲). سوره حج، آیه ۴۱.
↑صفحه ۱۵۳↑
خدا ملک ایشان می نماید مشرق های زمین و مغرب های آن را، و ظاهر و غالب می کند دین را، و خدای عزّوجلّ به وسیله او و اصحابش بدعت ها و باطل را می میراند- مثل آنکه سفیهان حقّ را میراندند- تا اینکه دیده نشود اثری از ظلم، و امر می کند به معروف و نهی می کند از منکر، و برای خدا است عاقبت امور.[۱۴۵] و از جمله این روایات، روایتی است از رفاعة بن موسی که گفت: شنیدم حضرت صادق (علیه السلام) در آیه:
«وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ...».
فرمود:
«إِذا قامَ الْقآئِمُ الْمَهْدِیُّ لا یَبْقی أَرْضٌ إِلّا نُودِیَ فِیها شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا الله وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»؛[۱۴۶]
«وقتی قائم مهدی (علیه السلام) قیام نماید، باقی نمی ماند زمینی مگر آنکه در آن ندا می شود: شهادت بر اینکه خدایی نیست غیر از الله و اینکه محمّد رسول خدا است».
و نیز از این احادیث است، حدیثی که در" مجمع البیان" در تفسیر آیه «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلّهِ» در سوره صف، از عیّاشی به سندش از عبایه روایت کرده است که:
شنیدم امیر المؤمنین (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَدِینِ الْحَقّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلّهِ»؛[۱۴۷]
«او است خدایی که رسول خدا را با دین حقّ به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم تسلط و برتری دهد».
------------
[۱۴۵] (۱). منتخب الاثر، ص ۴۷۰،(به نقل از المحجة) و ینابیع المودة، ص ۴۲۵.
[۱۴۶] (۲). ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ص ۴۲۱.
[۱۴۷] (۳). سوره توبه، آیه ۳۳.
↑صفحه ۱۵۴↑
و سپس از حاضران مجلس پرسید: آیا تا این زمان دین را ظاهر گردانیده است؟
گفتند: آری! فرمود: نه! قسم به آن که جانم در دست او است، نخواهد شد تا باقی نماند قریه ای مگر در آن، بامدادان و شامگاهان ندا شود به شهادت «لا إله إلّا الله».[۱۴۸] و از روایات این باب است، این حدیث که سیّد رضی از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت نموده است که فرمود:
«لَیَدْخُلَنَّ هذَا الدّینَ عَلی ما دَخَلَ عَلَیْهِ اللَّیْلُ»؛[۱۴۹]
«هر آینه داخل می شود این دین بر آنچه شب بر آن داخل شده باشد».
این حدیث نیز عالم گیر شدن دین اسلام را مژده می دهد، و ممکن است یک نکته بیان آن به این عبارت، این باشد که: کفر و بی ایمانی و انحراف از خدا، مانند شب تاریک و ظلمانی است، و اسلام مانند آفتاب است؛ آفتابی که همه تاریکی ها را از میان می برد و در هر مکان که تاریکی باشد، آنجا را روشن می نماید.
احادیثی که متضمّن بیان این اهداف است، بسیار و متواتر است. این اهداف، آرمان فطری همه افراد بشر است، و بشر بالفطرة به سوی آنها گرایش دارد، و لذا به نام وحدت، مرکز سازمان ملل تشکیل می شود؛ هرچند مقاصد آنان که این سازمان را تشکیل داده اند، مقاصد سیاسی و استعماری بوده، که همان قرار دادن" حقّ وتو" برای پنج ابرقدرت و استضعاف ملل دیگر، گواه نیّات پلید آنها است که می خواهند به صورت قانونی استکبار خود را ادامه دهند. به قول شاعر: «این دروغ از راست بگرفته فروغ».
اگر ستمگران از عدل و داد سخن می گویند و اگر جنگ افروزان و متجاوزان به
------------
[۱۴۸] (۱). مجمع البیان، تفسیر سوره صف؛ قندوزی حنفی نیز در ینابیع المودة، ص ۴۲۳، نظیر این حدیث را روایت کرده است.
[۱۴۹] (۲). المجازات النبویه، حدیث ۳۳۷، ص ۴۱۹.
↑صفحه ۱۵۵↑
ملّت های ضعیف، و غارتگران بزرگ دنیا و دشمنان واقعی آسایش و امنیت مردم محروم، صلح و همزیستی و خلع سلاح را پیشنهاد می نمایند، و اگر پایمال سازان حقوق بشر و عدالت و آزادی، حقوق بشر را عنوان می کنند و برای آن دلسوزی می نمایند، همه برای این است که: فطرت بشر خواستار وجود حقیقی حکومت واحد و عدالت و صلح و امنیت و احترام به حقوق بشر است، و این همان دین فطرت است که واحد است و در آخرالزمان تحت رهبری آن موعود عزیز و محبوب انبیا و اولیا و همه مردان خدا، جهان را فرا می گیرد و دنیا به سوی قبول این دین و اهداف پاک و انسانی آن به پیش می رود، برای آن که به ندای آن قرة العینِ مصطفی و میوه دل علی و زهرا جواب مثبت بدهد، آماده می شود.
امید آن که دیدگان انتظار کشیده ما و همه منتظران و محرومان و مستضعفان به طلعت جهان آرای آن کهف امان و غوث دوران (عجل الله تعالی فرجه) روشن شود، و جهان پر از آشوب و اضطراب و فتنه و فساد، از برکات ظهور آن حضرت، کانون امن و آرامش و داد و دهش و عرفان و دانش گردد.
وما ذلک علی الله بعزیز
وآخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمین
↑صفحه ۱۵۶↑
↑صفحه ۱۵۷↑
تعلیقه اوّل:
شکی نیست که نصب امام و خلیفه و زمامدار برای رتق و فتق امور و حفظ مصالح عموم، به حکم این دو آیه و آیه ذیل واقع شده است:
«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ»؛[۱۵۰]
«آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را به ایشان وحی کردیم».
و شکی نیست که تعیین امام و خلیفه از جانب خدا لطف است و در هدایت مردم و تربیت آنها مؤثر است، چنان که واگذار نمودن آن به مردم، یا سکوت شرع از آن، نقض غرض و موجب مفاسد بسیار و تعطیل برنامه های الهی و نظام حقّ و عدالت خواهد شد.
بنابراین بر خداوند متعال است که برحسب حکمیت، ربّانیت و رحمانیت خود، شخص صالحی را تعیین فرماید.
و خلاصه با توجّه به این آیات، گفته می شود که: امامت و خلافت، مثل نبوّت نیست که اگر در عصری صورت گرفت، در عصر دیگر تجدید آن ضرورت نداشته باشد؛ بلکه در تمام اعصار، به خصوص از جهت ولایت بر امور و حکومت از جانب
------------
[۱۵۰] (۱). سوره انبیاء، آیه ۷۳.
↑صفحه ۱۵۹↑
خدا مورد نیاز و حاجت است، و نیاز مردم به آن، به یک عصر و یک زمان محدود نمی شود. و به عبارت دیگر: نبوّت، لطف خاصّ است و ولایت و امامت و خلافت، لطف عام است. بنابراین وقتی ما از آیات قرآن مجید استفاده کردیم که این لطف در عصری واقع شده است، با توجّه به عمومیتی که مصلحت آن دارد، می فهمیم که در همه عصرها هست و مخصوص زمان خاصّ و مردم خاصّی نیست، و به صورت تواتر و توالی باید ادامه داشته باشد؛ چنان که ادامه یافته است. و در قرآن مجید می فرماید:
«وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»؛[۱۵۱]
«همانا ما برای هدایت این مردم سخن پیوسته آوردیم تا شاید متذکّر شوند».
و همچنین از آیاتی مثل:
«النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛[۱۵۲]
«پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است».
و نیز آیه:
«إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا...»؛[۱۵۳]
«همانا تنها ولی امر شما، خدا و رسولش و کسانی که ایمان آورده اند...
می باشند».
به ملاحظه اینکه: ظاهر در انشای ولایت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و اولویت آن حضرت بر انفس می باشند، و آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله...» ظاهر در انشای ولایت علی (علیه السلام) است،
------------
[۱۵۱] (۱). سوره قصص، آیه ۵۱.
[۱۵۲] (۲). سوره احزاب، آیه ۶.
[۱۵۳] (۳). سوره مائده، آیه ۵۵.
↑صفحه ۱۶۰↑
استفاده می شود که: انشا و اعطای این ولایت هرچند در محل صالح و به صاحبان مقام عصمت (نبیّ و امام) اعطا می شود؛ ولی در این اعطا و جعل ولایت، نظر به رعایت حال عباد، و استصلاح امور دنیا و آخرت آنها است؛ نظیر ولایت جدّ پدری و پدر بر صغیر که هرچند در اعطای ولایت به آنها، مناسبت و علاقه آنها به حفظ مصالح فرزندشان و امور دیگر رعایت شده است؛ لیکن اصل نظر در این اعطا، حفظ مصالح صغیر و دفع ضرر از او است.
بنابراین بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ولایتی که برای آن حضرت ثابت است، برای ائمه (علیهم السلام) نیز باید ثابت باشد و تا روز قیامت استمرار داشته باشد. و مقصود از اینکه می گوییم: در هر عصر و زمان، وجود حجّت و امام و نصب آن لازم است، همین است که جامعه بشری بدون صاحب ولایت و صاحب الامر نخواهد ماند؛ خواه صاحب آن نبی باشد یا امام، و این رشته استمرار خواهد داشت، و این معنا غیر از وابستگی جهان به وجود امام (علیهم السلام) است که در رساله دیگر پیرامون آن توضیحاتی داده ایم.
و آخرین نکته ای که در اینجا متذکّر می شویم، این است که بر حسب آیات:
«إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[۱۵۴]
«(خداوند به ابراهیم فرمود:) همانا من تو را به پیشوایی خلق برگزینم».
و «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»؛[۱۵۵]
«من در زمین خلیفه خواهم گماشت».
و «إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؛[۱۵۶]
------------
[۱۵۴] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
[۱۵۵] (۲). سوره بقره، آیه ۳۰.
[۱۵۶] (۳). سوره ص، آیه ۲۶.
↑صفحه ۱۶۱↑
«ما در زمین به تو مقام خلافت دادیم».
و «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً»؛[۱۵۷]
«ما را پیشوای اهل یقین قرار ده».
جعل امام و خلیفه که حداقل اثر آن، وجوب اطاعت اوامر و نواهی او است، فعل خدا است و از او صادر شده است. بنابراین اگر بنا باشد که جعل آن از جانب غیر خدا هم صحیح باشد، شرکت با خدا در فعل او حاصل می شود، و منافی با توحید افعالی می باشد؛ زیرا لازمه آن، این است که: مثل همان فعلی که از خدا صادر شده، از عبد نیز صادر شود.
------------
[۱۵۷] (۱). سوره فرقان، آیه ۷۴.
↑صفحه ۱۶۲↑
تعلیقه دوم:
یکی از الفاظی که اخیراً بر سر زبان ها افتاده، و برخی از آن برای مقاصد التقاطی و سوسیالیسم مآبانه، و در هم ریختن و تحریف نظامات مالی و اقتصادی اسلام استفاده می نمایند، و در زیر پوشش نام مقدّس خدا و دین و اسلام، مکتب های بیگانه را در بین مسلمین ترویج و تبلیغ می نمایند،" خدا مالکی" است.
با این لفظ، نظام های سوسیالیستی و اشتراکی یا مالکیت دولتی را توجیه می کنند، و مالکیت شرعی و خصوصی را در کلّ اشیا، یا نسبت به زمین و وسایل تولید و ابزار کار انکار کرده، و در زیر پوشش اظهار غمخواری برای مستضعفان و محرومان و کارگران و کشاورزان، و انتقاد از کارفرمایان بی رحم و معایب نظام سرمایه داری غربی و استعمار غرب، زمینه را برای سلطه کمونیسم و استکبار روسیه فراهم می کنند، تا هرکجا آن را از دری راندند، این بدون مانع و با خیال راحت از در دیگر وارد شود.
و چون در اثر تجربه دریافته اند که شعار حمایت از زحمتکش و محروم، که از آغاز حربه سوسیالیست ها و کمونیست ها بود، از کار افتاده است و خود به خود، اگر قدرت نظامی آن را تحمیل ننماید، کارساز نیست و اوضاع کشورهای بلوک شرق و کمونیستی که برای حقوق انسان و کرامت و آزادی های آدمیزاد کمترین ارزشی
↑صفحه ۱۶۳↑
قائل نیست، همه را به ماهیت رژیم های ضد آزادی و بشری کشورهای پشت پرده های آهنین، آگاه ساخته و از آن متنفّر نموده است، و تبلیغات آنها حتی در کشورهای سرمایه داری نقش بر آب شده، و هرچند جوامع زیر سلطه امپریالیسم غرب بر آن شورش نموده و می خواهند زنجیرهای اسارتی را که استعمار آمریکا و دیگر حکومت غربی به گردن آنها افکنده اند، پاره نمایند و پاره خواهند نمود؛ امّا به همان مقدار که زیر سلطه کمونیسم و تجاوزات بی رحمانه و وحشیانه روسیه بروند نیز، پرهیز دارند و در عین رفع آن، از دفع این نیز غفلت نمی نمایند. لذا اخیراً نقشه را عوض کرده، برای اینکه زمینه را برای تسلّط روسیه فراهم نمایند، بهتر می بینند که اوّل سخن از الحاد و انکار خدا و شرایع انبیا به میان نیاورند، و فقط در شعارهای طرفداری از کارگر و کشاورز و محروم و مستضعف با مسلمانان هم صدا شده، آن را به مسیرهایی که کمونیسم می خواهد، رهبری نمایند، و در ضمن هم می کوشند تا سطح تولید را پایین آورده، با وعده و نویدهای توخالی که هرگز برآورده نمی شود، توقع هایی را که انجام آن ممکن نیست، در افراد خام ایجاد کرده و کارخانه ها و کشاورزی ها را به تعطیل، و کارگران و کشاورزان را به کم کاری و اعتصاب تشویق نمایند؛ تا هرچه بیشتر فقر اقتصادی که فشارش روی همان طبقه محروم و ضعیف بیشتر خواهد شد، شدت پیدا کند. و آنان بدون اینکه از علل و عوامل نابسامانی ها و کمبودها مطّلع باشند، از سوء اوضاع اقتصادی تحریک شده و غولان راهزن را، راهنما و مزدوران بیگانه را خیرخواه پنداشته و با پای خود به سوی دام دشمن خونخواری مثل کاخ نشینان بی رحم کرملین بروند، دامی که هر کس و هر کشور در آن افتاد، به زودی و به آسانی راه نجات از آن نیافت.
باری! اینان فهمیده اند که تبلیغ کمونیسم و وارد کردن نفوذ و استعمار روس با دعوت به الحاد، با عکس العمل شدید مسلمانان روبرو خواهد شد، و می دانند در
↑صفحه ۱۶۴↑
کشورهای اسلامی- به خصوص پس از بیداری های اخیر مسلمانان و توجّه آنها به ارزش های و ذخایر و امکانات مادی و معنوی خود- مسلمانان حداقل این را دریافته اند که اسلام می تواند به عنوان قدرت سوم در برابر دو قدرت شرق و غرب که به تدریج ملّت ها و مردم از آنها مأیوس و به ماهیت استکباری و استضعافشان پی برده اند، در جهان عرض وجود نماید، و برای این دو قدرت طاغوتی و شیطانی، به صورت خطری جدّی درآمده است. لذا به حیله ها و نیرنگ ها متوسّل می شوند و شعارهایی را که برای مسلمانان جالب است، در قالب روسی یا آمریکایی می ریزند، تا اینکه مسلمانان را از مقصد مستقیم خود منحرف سازند.
به طور مثال: یکی از این شعارها، شعار ضد کمونیستی و شعار دیگر، شعار ضد صهیونیستی است. هر دو شعار است و مسلمان، هم ضد صهیونیسم است و هم ضد کمونیسم، امّا این دو شعار در کشورهایی که رژیم هایشان وابسته به روس یا آمریکا است، اصالتی را که باید داشته باشند، ندارند. شعار ضدّ کمونیسم؛ در کشورهایی مثل اردن و سعودی، شعار ضدّ کمونیسم" آمریکایی" است و شعار ضدّ صهیونیسم و امپریالیسم در کشورهایی مثل یمن جنوبی و رژیم هایی که حتی از محکوم کردن تجاوز شوروی به افغانستان خودداری کرده و آن را تأیید می نمایند، شعار ضدّ امپریالیزم و ضد صهیونیسم" روسی" است؛ که البته تفاوت هایی بین این دو جبهه متقابل هست؛ امّا به هر حال، پیوستن به هر یک از این دو شعار، باید اسلامی باشد و باید هر دو باشند و ملاک باید پیوستن به اسلام باشد. و گرنه آمریکا هم ضدّ کمونیسم است، و روسیه هم ضدّ صهیونیسم، ضدّ کمونیسمی که ضدّ صهیونیسم و آمریکا نباشد، اسلامی نیست و ضدّ صهیونیستی که ضدّ کمونیسم و روسیه نباشد هم، اسلامی نیست و اتّحاد و همبستگی مسلمان با هر یک از آنها جایز نیست.
↑صفحه ۱۶۵↑
غرض این است که طرّاحان سیاست بیگانه می دانند چگونه کالاهای خود را قالب نمایند. آمریکا بُعد ضدّ کمونیستی اسلام را در برابر روسیه و کمونیست ها سپر قرار داده و رژیم های دست نشانده خود را با این سیاست که در صورت و ظاهر با سیاست های اسلامی هدف مشترک دارد، به حفظ مصالح استعمارگرانه خود وا می دارد و معادن و منابع آنها را غارت می کند و آنها را عقب مانده و وابسته نگه می دارد و روسیه هم بعد ضدّ صهیونیستی اسلام را وسیله شوراندن مسلمانان به آمریکای صهیونیست و تحت الحمایه قرار دادن رژیم های دیگر قرار می دهد و آنها را مترقّی قلمداد می کند.
امّا ضابطه صحیح برای شناخت اصالت اسلامی، این دو شعار" ضدّ صهیونیسم و امپریالیزم" و" ضدّ کمونیسم" این است که: موضع گیری شعار دهنده را نسبت به شعار دیگر مطالعه کنیم. اگر در آن شعار هم، موضع گیری اش محکم و قاطع بود، می فهمیم که شعار، شعار اسلامی است؛ امّا اگر نسبت به آن طرف بی تفاوت بود، می فهمیم که یا آمریکایی یا روسی است و ما نباید به آن بپیوندیم.
این مثال اگرچه طولانی شد؛ امّا روشن کرد که با شعارها چگونه بازی می شود و برای درک حقایق، انسان باید تا چه حدّ بیدار و هوشیار باشد. و الّا با اندک ناآگاهی و بی توجهی یا دست صهیونیسم را فشرده، یا دست کمونیسم را؛ یا وابسته به این شده یا به آن. الفاظ محروم و کشاورز و کارگر و مستضعف و رنجبر و استثمارگر و فئودال و سرمایه دار و این قبیل الفاظ، همه مثل همین ضد کمونیستی و ضد صهیونیستی، بازیچه دست سیاست مداران نیرنگ باز استثمارگر می شود، و آن وقت است که بسیاری را می فریبند و تاریکی هایی ایجاد می کنند که فقط رشد و آگاهی اسلامی می تواند دست گیر و راه گشای انسان شود.
در این موضوع مالکیت که یک اصل اسلامی است، نیز از شعار" خدا مالکی"
↑صفحه ۱۶۶↑
که بسیار دل چسب و توحیدی است، استفاده می کنند. و می گویند: همه چیز یا زمین، ملک خدا است و خدا مالک زمین است. بنابراین زمین ملک کسی نخواهد شد و تملّک نمی گردد و قابل نقل و انتقال نیست؛ چون ملک خدا است و خدا هم آن را به کسی نفروخته و نخواهد فروخت. روایاتی هم که می گویند: ملک امام است، مقصود از آن حکومت اسلام است. بنابراین ملک کسی نیست.
«مَنْ أَحْیی أَرْضاً مَیْتَةً فَهِیَ لَهُ»؛
«هرکس زمین مرده ای را زنده کند، مال او است».
هم اذن است و اخبار از سببیت احیا برای ملکیت، یا امضای سببیت آن، که پیش از اسلام هم بوده است، نیست و انشای ملکیت برای محیی و احیا کننده هم نیست؛ بلکه فقط اذن در آباد کردن و احیا و انشا و حق انتفاع است، به نحوی که دیگری نتواند مزاحم او شود، و او در انتفاع و معمور نگه داشتن آن اولی از غیر باشد و آن را هم حکومت می تواند لغو نماید. و فرقی نمی کند که مالک، شخص احیا کننده باشد یا وارث او، یا کسی که آن را از او خریده باشد. و بالاخره با این بینش، همه آیات و احادیث شریفه اخباری را که دلالت بر ملکیت دارند، و قواعد فقهی را در ابواب مختلف فقه تأویل نمایند یا بدون مقیّد و مخصّص، مقیَّد و مخصَّص سازد.
ما در اینجا راجع به مسائل و قواعد متعدد فقهی و نظامات مالی و اقتصادی که به ابواب مختلف فقه مثل: بیع، اجاره، مزارعه، ارث، وقف، غصب، احیای موات، حیازت مباحات و اقسام اراضی و غیر اینها ارتباط پیدا می کند، قصد مباحثه و اظهار نظر نداریم. فقط برای اینکه در اینجا اوّلًا: سخن ما از مالکیت مطلقه خدا، برای بعضی این توهم را پیش نیاورد که مالکیت دیگران مفهومی ندارد. و ثانیاً: مفهوم این شعار (خدا مالکی) را روشن سازیم تا از آن سوء استفاده ننمایند، و معلوم باشد که
↑صفحه ۱۶۷↑
خدا مالکی و مالکیت خدا با مالکیت عبد منافاتی ندارد؛ زیرا نوع مالکیت خدا با مالکیت بنده فرق دارد؛ چون مالکیت خدا مالکیت حقّیه است که نه زایل می شود و نه قابل نقل و انتقال است و نه می توان آن را به کسی حتی انبیا اعطا کرد، در حالی که مالکیت عبد، امری اعتباری و قراردادی است که همواره در بین جوامع بشری بوده و هست و مثل سایر امور اعتباریه قابل نقل و انتقال است، و چه آن را مجعول بالاصاله بدانیم که شارع آن را امضا کرده، یا مجعول بالتبع و منتزع از احکام تکلیفیه باشد، این مالکیت اعتباری غیر از مالکیت حقیقیه است.
بدیهی است مالکیت اعتباریه، در صورتی معتبر و مشروع است که یا از جانب خداوند متعال که مالک حقیقی است، امضا شده باشد، یا بالاصالة اعتبار شده باشد، مثل مالکیت ورثه میّت نسبت به اموال او.
↑صفحه ۱۶۸↑
تعلیقه سوم:
مقصود ما از جامعه بی امتیاز توحیدی، جامعه ای است که افراد در برابر حقّ و قانون مساوی و برابر باشند، و قانون نسبت به همه، از مرد و زن، کوچک و بزرگ، توانگر و نیازمند، عالم و جاهل، سیاه و سفید، یکسان اجرا شود، و تفاوت های طبقاتی موجب نشود که قانون در حقّ بعضی اجرا شود، و در حقّ بعضی دیگر اجرا نشود. و یا هر یک از این تفاوت ها که به صلاحیت افراد ارتباط ندارد، موجب شود که برای بعضی به علّت این تفاوت ها امتیازی قائل شوند و مثلًا آنها را در کارها بیشتر مداخله بدهند یا بیشتر احترام کنند.
بدیهی است این حرف ها در اسلام نیست، و حتی در احادیث است که:
«من تواضع لغنیّ لغناه ذهب ثلثا دینه»؛
«هر کس برای توانگری برای توانگری اش فروتنی کند، دو ثلث دین او می رود».
امّا نظام بی طبقه توحیدی که بعضی چپ گرایان و گرایش مندان به مارکسیسم و اصالت اقتصاد، آن را شعار خود ساخته اند، و با کلمه" نظام بی طبقه توحیدی" ساده دلان مسلمان را می فریبند و دعوت شعار خود را اسلامی جلوه می دهند، با برنامه های اسلام و آیات قرآن مجید و احادیث شریف سازگار نیست، و وقوع آن در
↑صفحه ۱۶۹↑
خارج، امکان پذیر نمی باشد و همان گونه که در عالم تکوین تفاوت و تفاضل وجود دارد، و همه در برخورداری از نعمت ها و مواهب مادی و معنوی یکسان نیستند، در عالم گیاهان و درختان و انسان و حیوان نیز، همه جا تفاوت به چشم می خورد، و این یکی از سنّت های الهیه است که حتی می گویند: در عالم تکوین تکرار نیست.
میزان بهره گیری یک درخت از آب و زمین و هوا با درخت دیگر یکسان نیست. میزان استفاده دو دانش آموز در یک کلاس از یک آموزگار مساوی نیست و استعدادات آنها برابر نیست. آنان که در مناطق معتدل زندگی می کنند، یک نوع آمادگی هایی برای ترقّی دارند که اهل مناطق دیگر ندارند.
این مسایل در عالم تکوینی با توحید منافی نیست و قابل تغییر نمی باشد. در امور غیر تکوینی نیز همین طور است؛ جامعه، طبقات مختلف دارد؛ به حسب استعداداتی که دارند و موجبات و حوادث قهری و اتفاقی یا کسبی و ارادی، استفاده آنها از نعمت ها و مواهب مختلف می شود، چنان که مشاغل و نقش های آنها نیز تفاوت پیدا می کند، و بالاخره با اینکه امکانات همه برابر نیست، نمی توان از فعالیت آن کسانی که استعداد بیشتر در استخراج و تصاحب مواهب طبیعی یا نیل به مقامات اجتماعی دارند، یا کوشش بیشتر می کنند، جلوگیری کرد. دنیا جایی است که همه باید در میدان کار و کوشش عرض وجود نمایند. می توان برای هر کس به قدر امکاناتی که دارد، وسیله استفاده و بهره برداری فراهم کرد و امکانات اختیاری را برای همه یکسان قرار داد، مثلًا می توان برای همه امکان تحصیل فراهم نمود؛ امّا نمی توان ترقّی همه را در تحصیل یکنواخت ساخت.
و بالاخره باید بگوییم: نظام بی طبقه ای در حدّی با مدنیت بشر ناسازگار است؛ زیرا نظام زندگی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بشر، بدون طبقه ای بودن مشاغل و کارها، که قهراً بازده آنها و موضع صاحبان آنها در اجتماع متفاوت است،
↑صفحه ۱۷۰↑
امکان پذیر نیست. بنای مدنیت بر این است که اصناف و طبقات باشند، دسته ای مستقیماً در کار تولید وارد باشند، دسته ای ابزار تولید بسازند، دسته ای بهداشت تولید کنندگان را متعهد شوند، و دسته ای تبدیل و مبادله اشیای تولید شده و توزیع و رساندن آن را به دیگران عهده دار باشند، دسته ای برقراری عدالت و نظم و امنیت را و دسته ای هدایت های اخلاقی و تربیتی و آموزش را به عهده بگیرند. خود این صنف صنف بودن با توجّه به اینکه بعضی مشاغل طبعاً مورد علاقه و احترام دیگران است، عین طبقه بندی است، که اگر مناسبات عادلانه بین آنها برقرار شود و با تعالیم صحیح دینی؛ یعنی اسلام از طغیان ها و خودسری ها و برتری جویی ها جلوگیری شود، همه طبقات در رفاه و آسایش ممکن قرار می گیرند. پس بقای جامعه و مدنیت آن، به طبقاتی بودن آن است که اگر خود به خود انجام نمی گرفت، لازم می شد که به طور الزام برقرار شود.
البته یک نوع طبقه بندی دیگر نیز هست که در آن، جامه به دو دسته تقسیم می شود: محروم و مظلوم و جنوب شهری، و برخوردار و ظالم و شمال شهری.
این گونه طبقه بندی، نه فقط هیچ گونه ضرورت ندارد؛ بلکه زیان بخش است. باید برنامه و نظام اخلاقی و تربیتی و اقتصادی و معیشت و کار چنان باشد که رسیدن به معاش متوسط و بهداشت و مسکن مناسب را برای همه تسهیل و بلکه تأمین گردد و امکان فعالیت و ابراز استعداد و فراهم کردن زندگی مافوق متوسط هم برای همه فراهم باشد، که همه بتوانند به حسب قدرت و فعالیت بیشتر و هوش و استعداد سرشارتر به زندگی مرفّه تر دست یابند، و هر شغلی را که بخواهند انتخاب نمایند.
در اینجا نیز یک طبقه بندی خود به خود و مشروع و معقول که عامل آن، امکانات و فعالیت و کوشش مشروع و تلاش اشخاص است، صورت می گیرد.
بدیهی است در اینجا در نظام اسلام، عوامل مهمی که بیشتر به تربیت
↑صفحه ۱۷۱↑
و وجدان و ایمان به خدا و خیر و فضیلت و قناعت و زهد و ترک اسراف و تبذیر و تجمّل پرستی ارتباط دارد، وارد می شود، و کار و فعالیت و بهره گیری از عواید آن را در مسیر صحیح و دور از افراط و تفریط و تجمّل های عقده ساز و تنوع های بیهوده قرار خواهد داد.
قرآن مجید به شدت برنامه های مترفین و خوش گذرانی های فساد انگیز و رقابت ها و هم چشمی های اسراف آمیز آنها را نکوهش کرده و آن را موجب هلاکت و نابودی جامعه معرفی می نماید و عواقب سوء آمال مترفین را چنین شرح می دهد:
«وَإِذَآ أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْها الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛[۱۵۸]
«هنگامی که بخواهیم اهل دیاری را هلاک سازیم، پیشوایان آن دیار را امر می کنیم تا راه ظلم و فسق و تبه کاری در پیش گیرند، (که در این صورت) تنبیه و عقاب لازم شده و ما همه را هلاک می سازیم».
این حقیقت که باید با فقر، در تمام مظاهر و شکل های مادّی و معنوی اش مبارزه شود و افرادی که مالک هزینه معاش نیستند، و قادر به کاری که معاش متوسط را تأمین کند، نمی باشند، باید در کفالت جامعه یا حکومت قرار بگیرند و محرومیت در این حدّ نباید وجود داشته باشد و مدرسه و بهداشت و سایر لوازم و امکانات رفاهی و وسایط نقلیه باید در اختیارشان باشد، قابل انکار نیست و با پیش بینی های لازم و راهنمایی ها و برنامه های کافی اسلام، این مشکل در حدّ ممکن مرتفع خواهد شد.
------------
[۱۵۸] (۱). سوره اسراء، آیه ۱۶.
↑صفحه ۱۷۲↑
آیات بسیار در قرآن مجید که در خصوص انفاقات مالی است، و احادیث و روایات در مورد انفاقات و حقوق مؤمنین به یکدیگر، و اخطارات بسیار شدیدی که راجع به عواقب سوء و آثار وضعی جمع مال و انباشته کردن ثروت شده است، تا آنجا که فرمودند:
«إِنَّ الْأَکْثَرِینَ الْمُکَثَّرِینَ هُمُ الْاقَلُّونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ»؛[۱۵۹]
«همانا آنهایی که ثروت بیشتر جمع می کنند (از راه حرام) که تعدادشان زیاد است در قیامت نصیبشان کمتر است».
«وَفِی حَلالِهَا حِسابٌ وفِی حَرامِها عِقابٌ»؛[۱۶۰]
«در حلالش حساب و در حرامش کیفر است».
اینها همه در ریشه کن شدن این محرومیت ها مؤثّر است.
اگر در مثل این زمان که وسایل تبلیغ سمعی و بصری نقشی مهم را در تعلیم و تربیت و تغذیه فکری جامعه ایفا می کند، ارشادات اسلام به اغنیا و فقرا و نقطه نظرهای اسلام به فقیر و غنی و تعهداتی را که یک فرد مسلم در جامعه نسبت به مردم و خویشاوندان و همسایگان و هم شهری ها و هم کیشان خود و کلّ بشریت دارد، به طور عمیق و مؤثر تبلیغ نمایند و با این وسایل یک سازندگی اسلامی شروع شود، همه مشکلات در حدّی که قابل رفع است، مرتفع می شود و از توسّل به زور، و وضع قوانین در کنار احکام و قوانین اوّلیه شرعیه بی نیاز خواهیم شد و متوجّه می شویم در بسیاری از موارد که به عنوان ثانوی می خواهیم رفع ضرورت هایی را بنماییم، با رعایت ابعاد مختلف نظامات و ارشادات اسلام و عواطف اسلامی، آن
------------
[۱۵۹] (۱). المعجم المفهرس، ج۵، ص ۴۵۰.
[۱۶۰] (۲). نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۸۲.
↑صفحه ۱۷۳↑
ضرورت مرتفع می شود و در حقیقت بیشتر این ضرورت ها، ضرورت هایی است که از عدم اجرای احکام اوّلیه و نبود تربیت اسلامی صحیح پیش آمده است، که خود به خود هرچه در پیاده کردن ابعاد مختلف اسلام جلو برویم، این ضرورت ها و کمبودها کاهش می یابد.
بنابراین اصل فقر و نیاز به آنچه دیگری دارد، یک ناموس و یک عامل ترقّی و تمدّن است و چه ما بخواهیم و چه نخواهیم وجود دارد، و سرّ ترقّی و تکامل بشر همین فقر و نیاز بوده است که باید با تلاش خود و به کار انداختن نیروی فکر و اندیشه و قوّت بازوی خود، با آن مبارزه نماید. چنان که نیاز به کار و عمل برای غیر، و مزد گرفتن و داشتن روابط اقتصادی و مالی با دیگران، بر اساس «اجاره» و «مضاربه» و «مزارعه» و «جعاله» نیز اصل است و خلاف کرامت و شرف انسان نیست و عمل انبیا و اولیا که کریم ترین و شریف ترین خلق هستند، بوده است.
و اگر این نیازها و نظاماتی که شرع برای تنظیم آن و جلوگیری از استضعاف و ظلم و اکراه دیگران مقرّر کرده نباشد، کار زندگی فلج می شود، لذا هر کس می تواند کار یا نتیجه کار خود را به دیگران عرضه کند و از آنها مزد یا بهای نتیجه کار خود را بگیرد، چنان که مزد دهنده یا خریدار نیز نیازمند به این است که عمل یا نتیجه عمل دیگری را در مقابل مزد یا بها مالک شود. در این مبادلات، گاه کارکرد و عرضه کننده کالا، وضع اقتصادی اش بهتر و مرفّه تر می شود، و گاه خریدار یا کسی که با پرداخت مزد یا بها، عمل یا نتیجه عمل او را مالک شده است، در اینجا عوامل قهری و غیر قهری زیادی نیز، حتی عرضه و تقاضا تأثیر می نماید.
این گونه دو طبقه ای که به واسطه عوارض و استعدادات مختلف و داشتن سود کافی و نداشتن مصارف و هزینه متعارف و به وسیله ارث، به صورت داشتن مستغلّات و خانه و زمین و پول نقد اضافه بر حاجت شخصی حاصل می شود،
↑صفحه ۱۷۴↑
مشروع است و طبقاتی بودن جامعه به این صورت صحیح و مشروع قابل نفی نیست، و اگر نفی آن امکان پذیر باشد، موجب نارسایی های بزرگ تر و خطرناک تر خواهد شد.
با این حال، در اسلام- چنان که گفته شد- تدبیرها و برنامه هایی هست که در آنها توجّه اسلام به معایب فاصله غیر متعارف طبقاتی کاملًا معلوم است و اسلام در نظام خود که متکّی بر ایمان به خدا و وجدان مکتبی و اسلامی است، تا حدّ ممکن این مسایل را به طور واقعی علاج می نماید و اگر مجموع ارشادات اسلام راهنمای نظام و جامعه ای بشود، اوضاع اقتصادی در حدّ ممکن متعادل می گردد.
اشتباه بسیاری- که کارسازی اسلام را در حلّ مشکلات اقتصادی باور نمی کنند- در این است که: می خواهند اسلام هم مثل مکتب هایی که اقتصاد را اصل می دانند و حتی عقاید و اخلاق را روبنای آن می شمارند عمل کند و یک بعدی باشد. لذا گمان می کنند در نظام اسلام هم، همان معایب نظامات سرمایه داری غربی وجود پیدا می کند، و این مقدار نمی اندیشند که: آن معایب و آن ظهور قدرت سرمایه در تمام شؤون زندگی غربی، معلول مادّی گری است و روبنای آن فکر، این سرمایه داری هایی است که در آن همه چیز هست غیر از شرف و انسانیت و رحم و انصاف.
و در اثر سلطه استعمار و غرب زدگی و علل دیگر، به جوامع اسلامی نیز کم و بیش همان فکر ماده پرستی و تکاثر سرایت کرده، در حالی که راه ها و علاج ها و کنترل هایی که اسلام در تعادل کلیه اوضاع بشر و مسلمین دارد، به علّت اینکه نظام های مسلّط بر مسلمین، اسلامی نبوده متروک شده است، لذا اینان به جای اینکه خواهان پیاده کردن تمام نظامات اسلام بشوند، و برای انقلاب فکری و بازگشت افکار به اسلام و الهام از قرآن و سیره حضرت رسول و ائمه- صلوات الله
↑صفحه ۱۷۵↑
علیهم- تلاش نمایند؛ مانند سوسیالیست ها نقشه های مارکس و لنین پسند می دهند و در واقع اسلام را از بخش مهمی از حاکمیت خود یعنی امور اقتصادی کنار می زنند و در ضمن، توجّه ندارند که اقتصاد سوسیالیستی و به قول بعضی" اقتصاد بسته" نیز ضررها و مفاسدی دارد که اگر بیشتر از ضررهای" اقتصاد باز" نباشد، کمتر نیست.
بنابراین نباید با الفاظ و لغات بازی کرد و مردم را فریب داد و به اسم اسلام و دین، مکتب های دیگر را تبلیغ نمود و چون اسلام دین توحید است و همه سیرهای ترقّی و تعالی انسان در اسلام، در سیر او در مراتب و مدارج توحیدی است، به اسم نظام بی طبقه توحیدی با نظامات مالی و سیاسی و اجتماعی اسلام، و در واقع با خود اسلام و توحید اسلام مبارزه نمود. تفاوت و تفاضلی که در عرصه اختیار بشر و در خارج از اختیار او وجود دارد و قرآن مجید هم آن را تأیید نموده است قابل تغییر و تبدیل نیست.
برخی از مردم فاقد استعداد کافی هستند، و برخی بیش از حدّ متعارف استعداد و نبوغ دارند. بعضی از صفات و خصایص روحی خاصّی برخوردارند و بعضی در آن صفات ضعیفند. وجود و عدم این گونه شرایط، یک نوع طبقه بندی طبیعی ایجاد می کند که عامل طبقه بندی اقتصادی می شود. چنان که یک دسته در نقاط بد آب و هوا، یا کم آب و سرزمین های غیر مستعدّ زندگی می کنند، یک دسته در نقاط خوش آب و هوا و سرزمین های سرشار از منابع طبیعی سکونت دارند. یک سلول هایی مغز را تشکیل می دهند و سلول های دیگر اعضای بدن را.
بنابراین عالم بر نظام تفاوت قرار دارد، و این تفاوت موجد نظم و موجب رشد و کمال است و حاکی از وحدت نظام یا- به لفظ اینان- توحید نظام یا نظام توحیدی است. در عین حال همین مسأله طبیعی و قهری، مثل غرایز بشر باید تحت رعایت تشریعات الهی، سبب بهبود احوال مردم و حسن روابط آنها شود و از سوء استفاده
↑صفحه ۱۷۶↑
از آن جلوگیری گردد که قوی به ضعیف ظلم نکند و فاضل بر مفضول استکبار و استعلا نداشته باشد، و هیچ کس از حقوقی که دارد محروم نشود و اخوّت اسلامی و عواطف انسانی، همه را مانند پیکر واحد قرار دهد، وقتی یکی از اعضای دردمند و ناراحت شد، همه اعضا با او و برای او دردمند و ناراحت شوند.
نظام کسرایی و انوشیروانی که در آن، پسر کفش گر باید از علم و سواد محروم باشد، نظام شرک است؛ امّا تفاوت استعدادها و در اثر آن، جا به جا شدن اعضا و افراد و طبقات و آزادی رشد و ابراز استعداد در هر میدان و مجال، نظام الهی و یا به عبارت دیگر: تقدیر الهی است.
البته طبقه بندی قانونی و محکوم بودن هر دسته از مردم که در طبقه خاص باشند، چنان که در نظام انوشیروانی بود، غلط است؛ امّا طبقه ای بودن جامعه به این معنی که بعضی مالک و صاحب اشیا و ابزاری باشند که دیگران به آن نیازمند باشند، مثلًا مالک کشتی، هواپیما، زمین، دکان و خانه باشند و آنها را تحت شرایطی به عنوان اجاره یا مزارعه به دیگری واگذار نمایند، مشروع است.
این طبقاتی بودن جامعه، طبق آیات قرآن و احادیث شریفه و نهج البلاغه مثل عهدنامه مالک اشتر، به صراحت ثابت است.
↑صفحه ۱۷۷↑
تعلیقه چهارم:
ممکن است بعضی این پرسش را بنمایند که در آیه:
«قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَلا هُمْ یُنظَرُونَ»؛[۱۶۱]
«(ای رسول ما) به آنها بگو که روز فتح ایمان آنان که کافر بودند سود نبخشید و به آنها با نظر لطف و رحمت ننگرند».
بنابر این تفسیر، که چگونه در یوم الظهور و یوم الفتح، ایمان کفار قبول نمی شود و صدها میلیون بشر محکوم به فنا و نابودی خواهند شد، با اینکه کفر بیشتر آنها از راه عناد و لجاج و بعد از ظاهر شدن حقّ به آنها نمی باشد و این با عدل خدا چگونه توجیه می شود؟
در پاسخ می گوییم: سرمنشأ این پرسش در آیه زیر می باشد:
«یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبّکَ لا یَنفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ»؛[۱۶۲]
«روزی که برخی از آیات و دلایل پروردگارت آشکار شود، بر هیچ کس ایمانش نفعی نمی بخشد اگر قبل از آن ایمان نیاورده باشد».
پاسخ هر دو پرسش این است که:
------------
[۱۶۱] (۱). سوره سجده، آیه ۲۹.
[۱۶۲] (۲). سوره انعام، آیه ۱۵۸.
↑صفحه ۱۷۸↑
اوّلًا: ممکن است به همین قرینه عقلیه گفته شود که: مراد از کفاری که ایمانشان- در یوم الفتح و روزی که بعض آیات خدا می آید- سود نمی دهد، کفاری است که از روی عناد و لجاج کفر ورزیده باشند، به مصداق آیه:
«وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنفُسُهُمْ»؛[۱۶۳]
«(وقتی آیات ما بر ایشان نازل شد) با اینکه در پیش خود به آنها یقین داتشند (در عین حال) آنها را انکار کردند».
که در هنگام ظهور ایمانشان مثل ایمان فرعون است و پذیرفته نمی شود؛ امّا کسانی که به محض ظاهر شدن حقّ بر آنها ایمان می آورند، مشمول این آیات نیستند.
ثانیاً: ممکن است ایمان در این آیات، به معنای اسلام لسانی و اقرار به شهادتین باشد و مقصود این است که ایمان لسانی در صورتی که با ایمان و تسلیم قلبی توام نباشد، پذیرفته نمی شود، و این منافات ندارد با اینکه آن حضرت دین جدید ندارد، و مأمور است به احکام اسلام عمل نماید و مثل تمام امّت و سایر ائمه (علیهم السلام) تابع رسالت حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) می باشد؛ زیرا وقتی دین جدید می شود که در احکام اسلام این حکم مذکور نشده باشد، در حالی که از این آیات و آنچه در تفسیر آنها رسیده است و آیاتی که راجع به منافقین و احکام آنها است، فهمیده شود که: موضوع احکامی که برای منافقین ذکر شده و ترتّب بعض آثار ظاهر مثل" حقن دماء" بر اسلام ظاهری آنها، در منافقین قبل از یوم الفتح می باشد، و منافقین بعد از آنها حکم سایر کفّار را دارند. البته این دین جدیدی نیست؛ بلکه عین اسلام است.
------------
[۱۶۳] (۱). سوره نمل، آیه ۱۴.
↑صفحه ۱۷۹↑
ثالثاً: ممکن است گفته شود: کفر در لغت و در قرآن، مفاهیم مختلف دارد، اگرچه همه به ستر و پوشیدن برمی گردد. مثلًا یکی از اقسام کفر؛ کفر نعمت است که بعض اقسامش، موجب کفر اصطلاحی است و دیگر موضوع احکام خاصّه ای که برای کفّار در شرع معین شده، نمی باشد.
بنابراین دعوای ظهور کفر در آیات مذکور، در کفر اصطلاحی که شامل کسانی هم بشود که در دل هایشان بیماری انکار حقّ نیست، بدون شاهد است و بیشتر از قدر متیقّن را نمی توان مستفاد از آیات دانست.
رابعاً: ممکن است گفته شود: کفر که مفهومش ستر و پوشیدن است، ظاهر در فعل عمدی است که از شخص به قصد پوشیدن حقّ یا چیز دیگر صادر شود و نسبت به کسانی که حقّ را به واسطه قصور یا عدم عناد و لجاج نشناخته باشند، اطلاق کفر، مجاز یا مسامحه در لغت است. بنابراین می توان گفت: کفاری که با عدم معاندت قبلی ایمان بیاورند، ایمانشان قبول می شود.
گفته نشود: با این بیان، باید کفار فعلی که کفر جحودی و عنادی ندارند کافر نباشند و محکوم به احکام کفر نگردند؛ زیرا جواب داده می شود: نسبت به حکم قبول ایمان، کفار فعلی با کفار غیر معاند یوم الفتح فرقی ندارند و اگر با سابقه معاندت هم ایمان بیاورند، ایمانشان مقبول است، و ترتّب احکام کافر بر آنها برای این است که موضوع آن احکام، عدم اقرار به شهادتین است، و حکم به اسلام که موضوع ترتّب احکام مُسلم بر شخص است، متوقّف بر اقرار به شهادتین است.
بدیهی است مصلحت و منشأ این حکم، فقط کفر جحودی نیست؛ بلکه مصالح مهم دیگر نیز در آن هست.
و خلاصه اینکه: منافاتی ندارد نظر به بعض اقسام کفر، همه را کافر بگویند و نظر به بعض اقسام دیگر، برخی را در حکم کافر بشماریم. و چون در اینجا مجال
↑صفحه ۱۸۰↑
تفصیل و تحقیق بیشتر و ادامه بحث های فقهی و کلامی در این موضوع نیست، به همین مقدار اکتفا می کنیم.
«والله الهادی الی الحق المبین»
↑صفحه ۱۸۱↑
↑صفحه ۱۸۳↑
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی صاحِبِ لِوآءِ الْحَمْدِ وَالْمَقامِ الْمَحْمُودِ، أَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیّبِینَ الطّاهِرِینَ. اللهمَّ صَلّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَغِیاثِ الْمُضْطَرّ الْمُسْتَکِینِ، حُجَّتِکَ وَکَلِمَتِکَ وَنامُوسِکَ الْأَکْبَرِ، الْإِمامِ الْمَهْدِیّ الْمُنْتَظَرِ. اللهمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَالْفآئِزِینَ بِلِقآئِهِ.
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ، فَلْیَمُتْ إِنْ شآءَ یَهُودِیّاً وَإِنْ شآءَ نَصْرانِیّاً.[۱۶۴]
------------
[۱۶۴] (۱). رساله«المسائل الخمسون» فخر رازی، مسأله ۴۷. این رساله در ضمن کتابی به نام«مجموعة الرسائل» در مصر در ۱۳۲۸ هجری در مطبعه علمی کردستان چاپ شده و این حدیث در صفحه ۴۸۴ این کتاب است.
↑صفحه ۱۸۵↑
پیشگفتار
بدون شک معرفت امام زمان و ولیّ عصر و رهبر امّت بر حسب دلایل محکم عقلی و روایات معتبر، یکی از مهمترین مسایل اسلامی است که در تمام ادوار و اعصار مورد توجّه بوده و بُعد سیاسی آن در نظام حکومتی اسلام نقش تعیین کننده دارد.
معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهی و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّی و کمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولیّ امر هیچ طاعت و عبادتی مقبول نیست.[۱۶۵]
------------
[۱۶۵] (۱). روایات در این معنی بسیار و متواتر است، از جمله از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «لو أنّ رجلًا عمر ما عمر نوح فی قومه ألف سنة إلّاخمسین عاماً یصوم النهار ویقوم اللیل فی ذلک الموضع(یعنی بین الرکن و المقام) ثمّ لقی الله بغیر ولایتنا، لم ینفعه ذلک شیئاً؛ اگر شخصی به قدر آنچه نوح در قوم خود عمر کرد(نهصد و پنجاه سال) عمر نماید و روزها را روزه بگیرد و شب ها را در بین رکن و مقام به نماز و عبادت بایستد و خدا را ملاقات کند بدون ولایت ما، این اعمال چیزی را به او نفع نخواهد داد».
و از جمله حدیثی است که اخطب خوارزم در مناقب و ابن حجر در لسان المیزان و علّامه حلّی رضوان الله علیه در منهاج الکرامة، در ششمین دلیلی که بر وجوب پیروی از مذهب امامیه فرموده است، از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روایت کرده است که فرمود: «یا علی! اگر بنده ای بندگی خدا را بنماید مثل آنچه نوح در قومش بود و برای او مثل کوه احد طلا باشد و در راه خدا انفاق نماید، و عمرش طولانی شود تا هزار حج پیاده به جا آورد و سپس بین صفا و مروه مظلوم کشته شود، اگر ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد و داخل آن نخواهد شد».
از این گونه روایات بسیار است که در اینجا در مقام نقل آنها و شرح و تفسیر مضامین آنها به نحوی که استبعاد نواصب و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) و کسانی که کمتر با این احادیث آشنایی دارند، مرتفع شود، نیستیم. اجمالًا از این روایات، اهمّیت امر ولایت در اسلام معلوم می شود و اگر کسی بخواهد به فیض مطالعه این روایات نایل شود، می تواند هفتاد و یک روایت از آنها را در کتاب امامت(بحار الانوار جلد ۲۷) مطالعه نماید.
اینجا مناسب است برای روشن شدن قلوب دوستان و شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) ابیاتی را از استاد الکل خواجه طوسی- علیه الرحمة- که مضمون این روایات است یادآور شویم:
لو أنّ عبداً أتی بالصالحات غداً * * * وودّ کلّ نبیّ مرسل وولیّ
وصام ما صام صوّام بلا ملل * * * وقام ما قام قوّام بلا کسل
وحجّ کم حجّة للَّه واجبة * * * وطاف بالمبیت طاف غیر منتحل
وعاش فی الناس آلافاً مؤلّفة * * * عار من الذنب معصوماً من الزلل
ما کان فی الحشر یوم البعث منتفعاً * * * إلّا بحبّ أمیرالمؤمنین علیّ
به تمام این ابیات در روضات الجنات مراجعه شود.
↑صفحه ۱۸۷↑
در هیچ عصر و زمانی، زمین از وجود حجّت؛ یعنی پیغمبر یا امام خالی نخواهد ماند، و هیچ کس وارد بهشت نخواهد شد مگر آنکه امامان را بشناسد و امامان نیز او را بشناسند.
با توجّه به این اهمّیت و با اعتراف به اینکه از معرفت کامل امام عاجزیم، به امید آنکه این نوشتار در بعض نواحی و ابعاد معرفت امام موجب افزایش بینش و مزید بصیرت گردد، مطلب معرفت امام را چنان که بزرگان و علما مطرح فرموده اند، تحت دو عنوان امامت عامه و امامت خاصه بررسی می نماییم.
↑صفحه ۱۸۸↑
↑صفحه ۱۸۹↑
امامت عامّه:
همان گونه که در باب نبوّت، در بحث نبوّت عامه، پرسش می شود که چرا به وجود سفیر و واسطه بین خدا و خلق که به آن نبی و رسول و پیغمبر می گوییم، نیازمندیم؟ و پیغمبر باید واجد چه اوصافی باشد؟ قو از چه راهی باید پیغمبر را شناخت؟ در باب امامت عامّه نیز این سؤالات مطرح می شود که جامعه چرا نیازمند به وجود حجت و امام است؟ و مفهوم امامت چیست؟ و امام باید چه اوصافی داشته باشد و چرا باید امام را شناخت؟
بدیهی است در این گونه پرسش های عامّ که در باب نبوّت و امامت مطرح می شود، معرفت شخص پیغمبر و امام مورد نظر نیست؛ زیرا تا به این پرسش های عام پاسخ داده نشود، پرسش از شخص امام قابل طرح نیست، لذا پس از دریافت پاسخ به پرسش هایی که در مبحث نبوّت عامّه و امامت عامّه است، بر اساس آن بحث نبوّت خاصّه و امامت خاصّه جلو می آید و پرسش از شخص پیغمبر و امام عنوان می شود.
عمده مطلب و مواردی که در بحث امامت عامّه مورد پرسش و سؤال قرار می گیرد، چنین است:
۱- نیاز جامعه به مرکز رهبری و اجرایی و نگهبان مصالح عموم.
↑صفحه ۱۹۱↑
۲- شناخت و مفهوم امامت.
۳- شرایط و اوصاف امام.
۴- برنامه نصب و تعیین امام.
۵- وجوب اطاعت امام.
۶- وجوب معرفت امام.
۷- راه های شناخت امام.
بدیهی است که در باب امامت، مسایل بسیاری مورد سؤال قرار می گیرد که با مراجعه به آیات قرآن مجید و احادیث (کتاب های حجت جوامع حدیث) و کلمات و نظرات علمای بزرگ به همه آن سؤالات پاسخ داده می شود و علّت اینکه این چند پرسش را به خصوص در اینجا مطرح می کنیم، این است که عمده اختلاف نظر و اختلاف مذاهب در باب امامت، بر سر پاسخ به این پرسش ها است و وقتی به این پرسش ها پاسخ داده شد، راه دریافت جواب سؤالات دیگر معلوم خواهد گردید.
پاسخ به برخی از این پرسش های هفت گانه از جهت وضوحی که دارند و به علّت عدم تعارض با سیاست اهل ریاست- مثل مسأله نیاز جامعه به مدیر و رهبر، و لزوم گزینش امام و وجوب معرفت و وجوب اطاعت امام- به بررسی و کاوش زیاد نیاز ندارد؛ ولی برخی دیگر به واسطه اینکه مربوط به بُعد سیاسی امامت است، بررسی در آن گسترش یافته و مورد بحث و نظر و اختیار آرا و مذاهب متعارض شده است. مثل بحث شناخت مفهوم امامت و بحث برنامه گزینش امام، و بحث اوصاف و شرایط امام و راه های شناخت و معرفت امام.
این بحث ها به این ملاحظات است که مطالب مطرح شده مورد توجّه افکار و آرای بزرگ ترین شخصیت های علوم معقول و کلام قرار گرفته، و بزرگانی؛ مانند خواجه طوسی که اندیشه توانایش دشوارترین مسایل فلسفی و ریاضی را حل کرده
↑صفحه ۱۹۲↑
و معضلات و پیچیدگی های آنها را برطرف نموده و باید مثل او را عقل مجسم و تبلور فلسفه و حکمت نظری دانست که مسایل امامت را در کتاب های متعدد بررسی و شناسایی نموده و پیرامون آن تحقیق و اظهار نظر کرده است، و مثل شیخ الرئیس ابوعلی سینا که شهرتش در فلسفه و معقول و طب جهان گیر می باشد در کتاب شفا، مذهب شیعه را در گزینش امام تصویب و تأیید نموده است.
و نیز علّامه حلّی که از نوابغ بزرگ فکر بشری است [۱۶۶] و در امامت آثار متعدد و پرمحتوایش همواره مورد استفاده بوده و هست، در کتاب" الفین" در مسأله لزوم نصب امام از جانب خداوند متعال، یک هزار دلیل اقامه کرده است که به حق باید گفت: علّامه حلّی از معجزات مکتب اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.
اینک بحث امامت عامّه را تحت عنوان های هفت گانه ای که به آن اشاره شد، به طور مختصر بررسی می نماییم و از خداوند متعال توفیق و یاری می طلبیم.
------------
[۱۶۶] (۱). مرحوم دانشمند معاصر شعرانی در توصیف و بیان عظمت مقام علمی علّامه حلّی، کلامی لطیف دارد و می گوید: به راستی باید گفت: پس از ائمه معصومین (علیهم السلام) در شیعه عالمی به بزرگی او نیامده؛ بلکه در میان اهل سنّت نیز مانند او نمی شناسیم. امام فخر رازی با اینکه در احاطه به علوم ضرب المثل کم نظیر بوده و چنان که گفته اند:
گر کسی از علم با تمکین بدی فخر رازی رازدار این بدی امّا وقتی علّامه حلّی را با او قیاس کنیم وسعت علم او بسیار از فخر رازی بیشتر است، با این مزیّت که علّامه به دقّت حقایق هر علم را یافته و امّا فخر رازی الفاظ و اصطلاحات را حفظ کرده و در معنی مردّد مانده و تشکیک کرده است. علّامه را در فقه باید با سیّد مرتضی و شیخ طوسی قیاس کرده و در حکمت با خواجه نصیر الدین طوسی و در ریاضی همتای ابوریحان بیرونی شمرد، و در تحقیق عقلی و تنبّه، قرین ارسطو و در هر فن، قرین بزرگ ترین مرد آن فنّ. پس بی شبهه بزرگ ترین علمای اسلام از سنّی و شیعه است، گرچه در فقه تبرّز داشت، امّا استادی او در هیچ فن کمتر از فقه نبود، و یکی از افتخارات عرب و شرف امّت اسلام است.
↑صفحه ۱۹۳↑
۱. نیاز جامعه به مرکز و مدیر:
بشر همیشه به این مسأله شناخت داشته است که جامعه و حتی عائله چند نفری اگر بخواهند با داشتن حقوق متقابل و تبادل دست رنج ها، و همکاری های سالم و سازنده و روابط متعادل و آسایش بخش زندگی کرده و از نظم و ترتیب و امنیت و رفاه لازم برخوردار باشند، به دو چیز نیاز دارند:
۱- قانون جامع و برنامه های کافی.
۲- مدیریت و زمامداری و مرکز تصمیم گیری و اجرایی مورد اعتماد.
بدیهی است که بدون مدیریت صالح و قاطع و نظام اداره، رفاه و امنیت و مقاصد اساسی دنیا و آخرت انسان حاصل نمی شود. بشر، هم طعم تلخ بی نظمی را چشیده است و هم اثر موافق و مساعد نظم و ترتیب را دیده است، لذا مدیریتی را که حافظ نظم و مجری عدالت و نگهبان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد، لازم می داند و از آن استقبال می نماید.
مدینه فاضله وقتی تشکیل می شود که افراد جامعه مانند اعضا و قوای انسان واحد که تحت اداره و مدیریت عقل قرار دارند و وحدتشان با یک نیروی مرکزی که هر عضو و قوّه ای را به کار مناسب مأمور می سازد تحت مدیریت مطمئن و عاقل
↑صفحه ۱۹۴↑
و عادل اداره شود که جریان امور را بر سیر منطقی و متناسب قرار دهد و بین اعضا همکاری ایجاد کند، بدون اینکه خودش را بر سایرین تحمیل نماید یا آنها را در مسیر غیر مناسب و خارج از صلاحیتشان وارد کند. واضح است هرچه این نقشه بیشتر عملی شود و هرچه مدیریت از آگاهی لازم و بیشتر برخوردار باشد، اغراض صحیح انسانی بیشتر تأمین می گردد، و مشابهت نظام سیاست و اداره و تشریع به نظام تکوین بیشتر می شود.
شکل مدیریت:
ظاهراً در اصل لزوم مدیریت، اختلاف قابل توجّهی وجود ندارد و تقریباً مورد اتفاق همگان است. آنچه مورد اختلاف و محل نظر و نزاع بوده و هست، شکل مدیریت است، و اینکه چگونه و به چه شکل و برنامه، اغراض و مقاصدی که بشر از مدیریت دارد، تأمین می گردد. بدیهی است که در این نقطه حسّاسیت و اهمّیت مسأله مدیریت و اختلاف آرا و برنامه ها ظاهر می شود و اغراض سیاسی و جاه طلبی نیز نقش مهمی را ایفا می نمایند و برحسب مبانی و جهان بینی های مختلف، نظرات مختلف اظهار می شود، که مجال شرح و بسط و تفصیل شکل ها و صورت هایی که تاکنون عرضه شده یا در خارج وجود پیدا کرده در این رساله نیست، و به طور فشرده و اختصار می گوییم: در اینجا در دو محیط و دو جوّ می توان سخن گفت:
نخست: در محیط کسانی که یا اصلًا به مبدأ و عالم غیب اعتقاد ندارند و در تاریکی های الحاد متحیّر و سرگردان هستند و اگر خیلی ترقّی فکری و علمی داشته باشند، بیش از حدّی که در قرآن آمده است، نیست:
↑صفحه ۱۹۵↑
«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»؛[۱۶۷]
«(اکثر مردم) به امور ظاهری زندگی دنیا آگاهند و از عالم آخرت به کلی بی خبرند».
و یا اگر به مبدأ و عالم غیب و حتی رسالات آسمانی معتقدند، مسایل دنیا و خصوص این گونه امور را به آن مرتبط نمی دانند و بشر را در این امور مستقل و به خود واگذار می شمارند و به اصطلاح، روحانیت را از سیاست، و دین را از دنیا جدا می دانند. و خلاصه به هیچ گونه ترتیب و الزام دینی در این امور معتقد نمی باشند.
دوم: در محیط اسلامی که همه چیز و همه راه و روش ها با جهان بینی اسلامی بررسی می شود و اسلام را از هر کمبود و کوتاهی و نقص منزّه می داند و سیاست و حکومت را از اسلام جدا نمی سازد و اسلام را فراگیر همه مسایل زندگی بشر می شناسد، در چنین جوّی باید نظام حکومت را از کتاب و سنّت و تعالیم اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که عدل قرآن مجیدند و تمسّک به آنها امان از ضلالت است، گرفت.
بنابراین ما برحسب هریک از این دو جوّ، بررسی را جداگانه آغاز می کنیم و اول شکل مدیریت را در محیطهای الحادی و آن محیطهای ایمانی که دین را از دنیا، و سیاست را از دیانت و روحانیت جدا می دانند، بررسی کرده و با صاحبان این افکار به مباحثه می نشینیم.
در این محیط می گوییم: ایدئولوژی و مبانی عقیدتی و فکری ما که به اصطلاح زیربنا است با شما فرق جوهری و بنیادی دارد. می گوییم: انسان خودش مالک خودش و مالک جانداران و اشیای دیگر هرچه باشند، نمی باشد و خدا مالک همه و صاحب اختیار همه است و بر همه چیز و همه امور ولایت دارد و مدیریت
------------
[۱۶۷] (۱). سوره روم، آیه ۷.
↑صفحه ۱۹۶↑
حقیقی با او است که خالق و آفریننده و روزی دهنده و عالم به همه مصالح و مفاسد است و حکیم و خبیر و لطیف و منعم و محسن و رحمان و رحیم و دارای تمام صفات کمالیه و اسماء الحسنی است.
از این جهت ولایت هر شخص، حتی بر خودش و هر مداخله و تصرّف در امور دیگران بدون اینکه به اذن خدا و از جانب او و انفاذ اوامر و تشریعات او و عمل از جانب او و برای اطاعت و فرمان بری او باشد، اعتبار نداشته و به هیچ وجه قابل توجیه نیست.
با آنان که به عالم غیب و رسالات آسمانی نیز معتقدند، این سخن را داریم:
رسالات آسمانی که برای اصلاح بشر و تکمیل او است، باید کامل باشد و نمی توان در رسالات آسمانی نقصی فرض نمود، و اگر در رسالات آسمانی، صلاح امور دنیای بشر منظور نشده باشد، خلاف مبانی عقیدتی اسلامی است. اسلام دین عبادت و سیاست و نظام فکر و عمل و اجتماع و اداره همه شؤون است، پس با هریک از این دو طرز تفکّر مخالفت داریم:
با تفکّر نخست، مخالفت ما، مخالفت موحّد با مشرک و مؤمن با ملحد و اختلاف دو جهان بینی متضاد است.
و با تفکّر دوم، اختلاف در شناخت ایدئولوژی و جهان بینی واحد است که وقتی شناخت کامل شد و ایدئولوژی و جهان بینی خود را کامل کنیم، اختلاف مرتفع می شود.
جهان بینی اسلامی و خداشناسی و ابعاد ایمان به توحید اگر درک شود، خود به خود بطلان این گونه نظام ها که منفک از توحید و حاکمیت خدا است، ظاهر می شود.
بنابراین و با صرف نظر از این اختلاف بنیادی و عقیدتی، شایان توجّه است:
↑صفحه ۱۹۷↑
این رژیم هایی که تعهّد دینی در آنها نیست، به هر شکل و عنوان که باشند، دیکتاتوری و سلطنت مطلقه یا دموکراسی و به اصطلاح حکومت مردم بر مردم یا استبداد پرولتاریا و حزبی و هر صورت دیگر قابل اعتماد نمی باشد و حتی رژیم دموکراسی علاوه بر اینکه انتخاباتش- چنان که در نظام های دموکراسی دیده می شود- در محیط آزاد و دور از شهوات و اغراض پلید و استضعاف گرانه انجام نمی شود و فواحش و روسپی ها و رقّاصه ها و تبلیغات شهوت انگیز در پیروزی نامزدها نقش مؤثر دارند، چنان که سرمایه داران و صاحبان کارخانه ها نیز انتخابات را در اختیار می گیرند و در واقع، مبارزات انتخاباتی مبارزه بین سرمایه داران معیّنی است که بر بازرگانی و کارخانه ها و بانک ها و امور اقتصادی سلطه دارند.
علاوه بر این معایب که هر نظام به اصطلاح دموکراسی به آن آلوده است، این نظام هم در متن و هویتش در حدّی استبدادی است و بر آن کسانی که این نظام را نمی پذیرند، تحمیل است. مثلًا هر کسی ملزم است در کالیفرنیا قوانین آمریکا را رعایت نماید و حقّ تخلّف پذیری برای او اعتبار نمی شود امّا این الزام بر پایه چه منشأ و اساسی است؟ و چرا باید اکثریت به معنای عام؛ یعنی اکثریتی که نظام اقلّیت و اکثریت را پذیرفته است، اقلّیتی که این نظام را صحیح نمی داند را ملزم به تسلیم سازد؟
جز یک سلسله سخنانی که به حفظ منافع و شهوات اکثریت مربوط می شود، پاسخ ندارند.
در این نظام ها، حقّ مفهوم ثابتی ندارد و همان است که اکثریت آن را حقّ بداند و آن را بر اقلّیت تحمیل می کند، هرچند اقلّیت معتقد باشد که مفهوم حقّ ثابت و غیر قابل تغییر است. اقلّیت در این نظام ها در تخلّفاتش از قانون، مجرم واقعی و متخلّف حقیقی که در عرف اخلاق و فطرت انسان محکوم باشد، نیست و حتی به
↑صفحه ۱۹۸↑
نظر اکثریت هم، نمی توان فرد متخلف را- چنان که در نظامات دینی قابل نکوهش است- نکوهش کرد؛ بلکه حکم به کیفر و نکوهش، یک امر قراردادی است که اکثریت به ملاحظه مصالح خودش، خود را متعهّد می داند که به آن عمل کند و به اقلّیت هم که آن را خلاف مصلحت خودش و بلکه اکثریت می داند، تحمیل می کند و خلاصه این نظام نیز بر اساس اینکه حقّ با زور است، هرچند زور اکثریت باشد، ارتباط پیدا می کند.
و اشکال دیگر کلّ این نظام هایی که بر اساس ایدئولوژی های مثبت و ایمانی [۱۶۸] نباشد، این است که پشتوانه معنوی که موجب تعهد نفسی و پیش خود شود،
------------
[۱۶۸] (۱). مبانی عقیدتی و ایدئولوژی بر دو نوع می باشد: مبانی مثبت و ایمانی، و مبانی منفی و سلبی. و به عبارت دیگر: ایدئولوژی معنوی و ایدئولوژی مادّی.
ایدئولوژی های مادّی سلبی، همه چیز عین عالم مادّی است و ماورای آن چیزی نیست و هرچه هست مظاهر مادّه و تغییرات و تبادلاتی است که در آن ظاهر می شود. این گونه ایدئولوژی، جز نفی و سلب مفهومی ندارد؛ زیرا جهان ماده و مظاهر مختلف و تغییراتی که در آن ظاهر می شود، قابل انکار نیست. و وجود عالم مادی در مقابل قائلین به عالم غیب ایدئولوژی نیست؛ بلکه ایدئولوژی یک فرد مادّی این است که هرچه هست همین ماده است و ماوراء آن چیز دیگر نیست، و همین است که مادّی نمی تواند آن را اثبات کند و نمی تواند به عنوان ایدئولوژی آن را عرضه بدارد. وجود جهانی مادی ثابت است و کسی را در آن حرفی نیست و در نفی و اثبات آن اختلافی نمی باشد که قائل به وجود آن، آن را ایدئولوژی خود بداند.
آنچه مورد اختلاف است انحصار عالم وجود و هستی به عالم ماده و نفی عالم غیب است که مادّی بر آن اصرار دارد و موحد و خداپرست آن را ردّ می کند و به عالم غیب نیز معتقد است.
بنابراین اوّلًا: ایدئولوژی مادّی که انکار عالم غیب باشد، قابل اثبات نیست تا بتوان آن را زیربنا قرار داد و بر اساس آن نظام و قانون پیشنهاد کرد.
ثانیاً: نفی و سلب چون چیزی نیست، بر فرض اثبات هم زیربنا نمی شود، و اگر بگویند: زیربنا عقیده به انحصار وجود به عالم مادّی است، می گوییم: این عقیده در انسان هیچ گونه تعهدی نمی آورد و برای خود عالم مادّی به این تفسیر احترامی نمی توان ثابت کرد تا چه رسد برای عقیده به آن.
↑صفحه ۱۹۹↑
ندارند. لذا می بینیم در همین کشورها، با یک کودتای نظامی وضع عوض می شود و هیچ کس هم نمی گوید که این نظام غیر قابل تغییر بود و حال که نظام جدید مستقر شده آن نظام همچنان اعتبار دارد و باید مطاع و مُتبَع باشد، به عکس نظام های دینی مثل نظام امامت، ملاحظه می کنید با اینکه چهارده قرن بر آن گذشته است و جز در عصر شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پنج سال حکومت علی (علیه السلام) و شش ماه حکومت امام حسن (علیه السلام) استقرار نیافت، همچنان باقی است و هیچ وقت معتقدان به این نظام تسلیم نظامات دیگر نشده، و نظام امامت را ساقط و منقرض شده ندانستند؛ بلکه بر این عقیده استوار ماندند و در همین حکومت ها هم در عین اینکه تحت سلطه زور و دیکتاتوری حکّام جور بودند از نظام امامت پیروی می کردند، و در دوره غیبت کبری هم به علمای عامل و مجتهدین عادل در امور خود مراجعه می نمودند.
نظامات دیگر:
آنچه گفته شد، پیرامون نظامات به اصطلاح دموکراسی است که تقریباً بیشتر نظامات کنونی جهان مدّعی آن هستند؛ امّا نظامات دیگر مثل نظامات کمونیستی و تک حزبی معایب و مفاسدشان بیش از اینها است.
در این نظامات، دیکتاتوری و بی اعتنایی به حقوق بشر و کرامت و حرّیت انسان به گونه بی سابقه ای جریان دارد و عده ای که گاه شماره آنها به ده درصد دیگران نمی رسد، مالک الرقاب و مطلق العنان هستند. و به اسم حزب و ترقّی، بدترین تجاوزات را به حقوق دیگران معمول می دارند، و اگر در آنجا اکثریت، اقلّیت را ملزم به قبول تصمیمات خود می کنند، در اینجا اقلّیت زورمند و سلطه گر و خون خوار بر اکثریت تحمیل شده و خود را قیّم و مالک و صاحب اختیار اکثریت قرار داده است.
↑صفحه ۲۰۰↑
و خلاصه دنیا در بین سلطه جویان این نظام ها، بدترین حالات را می گذراند و دست رنج زحمتکشان و کشاورزان و کارگران، صرف تقویت تسلیحات پاسداری از این حکومت های فاسد می شود و هزینه هایی که اگر به مصرف نیازمندی های بشر می رسید، امروز صدها میلیون انسان با رنج و درد گرسنگی و بیماری های گوناگون و کمبودها و فشارهای طاقت فرسای تأمین معاش ابتدایی دست به گریبان نبودند.
به نظر می رسد که سخن گفتن از معایب و مفاسد این نظام ها و مکتب ها توضیح واضح باشد، و اگر رسانه های گروهی و مطبوعات در اختیار انسان ها و افکار سالم بود، احدی به این نظام ها گرایش پیدا نمی کرد و فریب زمامداران آنها را که هر روز در نقطه ای از جهان، مثل فلسطین، افغانستان، لهستان، اریتره و نقاط دیگر به وحشی ترین جنایات دست می زنند، نمی خورد.[۱۶۹]
------------
[۱۶۹] (۱). اگر انسان شرافت مندی بخواهد علیه این نظام ها ادّعانامه صادر کند، باید کتاب ها بنویسد و سرانجام بگوید: صد آفرین به عالم حیوانات درنده و شهوت ران!!
همین امروز(دهم رمضان ۱۴۰۲) رادیو بی بی سی اطّلاع داد که عدّه ای از نمایندگان کنگره آمریکا به اعتیاد و آمیزش با جوان هایی که به عنوان نامه رسان و شغل های دیگر در ارتباط بوده اند، متهم شده اند. این نمایندگان بزرگ ترین مجمع سیاسی جهان که در تعیین سیاست های جهان و نظام فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی آمریکا مؤثرند و جریان های استعمار آمریکا و جنایات آن را رهبری می نمایند و به قدرت تکنیک و صنعت افتخار می کنند، این جوان ها را فریب داده و به وعده ترفیع مقام و رتبه در منجلاب فساد وارد می نمایند. از این گونه خبرها از غرب و شرق متمدّن و مترقّی بسیار شنیده و می شنویم. آلبرت ماشه رهبر کمونیست های فرانسه سال ها است که با زن قانونی فرد دیگری زندگی می کند و از آن زن دو فرزند هم دارد.
نظام های کنونی، نظام هایی است که امثال ریگان و برژنف و میتران و تاچر از آنها سر در می آورند و جنایات فلسطین و لبنان و افغانستان و نقاط دیگر را برای توسعه طلبی و استثمار انسان هایی که قیمت یک فردشان در انسانیت از تمام استعمارگران آمریکا و کمونیست های روسیه بیشتر است، مرتکب می شوند و همه این جنایات را تجدّد و ترقّی گفته و به اسم صلح و همزیستی مرتکب می شوند.
↑صفحه ۲۰۱↑
فقط در اینجا آنچه باید توضیح داده شود، درباره آن دسته نظامات سوسیالیستی و دموکراسی است که می خواهند با حفظ دین و به قول خودشان عدم تعرّض به عقاید مذهبی و احترام از نظامات عبادی و اخلاقی و آزادی تبلیغ دین و رفتن به معابد، موجودیت داشته باشند و دین را در معابد و پرداختن به اخلاق فردی و عبادات، منحصر و محبوس سازند. و نزدیک به یک قرن است که استعمارگران کوشش می کنند آن را به مسلمانان نیز بقبولانند و آنان را که از این نظرها و آرای ضدّ اسلامی طرفداری می کنند، روشنفکر و متعهد و متجدد و مترقی می خوانند.
اگر مقصود این است که سوسیالیسم و دموکراسی و حاکمیت ملّی، با دین معارضه ای ندارند و هر دو می توانند پا به پای یکدیگر به پیش بروند؛ زیرا قلمرو سیادت و مداخله آنها با هم ارتباط ندارند. قلمرو نظام هرگونه که باشد، حکومت و سیاست، بازار و خیابان، اداره و کارخانه، قضاوت و قانون و این گونه امور است، و قلمرو دین، کلیسا و معبد و اخلاق و نوع پروری و کارهای بشردوستانه و نیایش و پرستش است.
پاسخ می دهیم: این برحسب تفسیر نادرستی است که شما از دین می نمایید و این عین تخطّی و تجاوز به قلمرو دین است. این تفسیر اگر با آنچه مسیحیان به آن معتقدند و آن را تعلیمات مسیح می دانند، مطابق باشد، با رسالات آسمانی از جمله رسالت مسیح و خصوصاً با رسالت اسلام که جهانی است و بیشتر احکام و تعلیمات آن مربوط به اموری است که شما آن را از قلمرو دین خارج می شمارید مخالف است و هر مسلمانی با قاطعیت آن را ردّ می کند.
اسلام هرگز اجازه نمی دهد که در کوچک ترین احکام و برنامه هایش، تحریف و تغییری داده شود و حتی حکم مستحب و مکروه آن را، واجب یا حرام و مباحش
↑صفحه ۲۰۲↑
را مکروه یا مستحب بگویند.
«حَلالُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) حَلالٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَحَرامُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) حَرامٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ».
و اگر مقصود این است که در قوانین و احکام و نظامات مالی و قضایی و کلیه امور، قانون اسلام جاری باشد و فقط در انتخاب حکومت، نظام اکثریت را بیاورند و به روش دموکراسی و حاکمیت ملّی و حکومت مردم بر مردم بروند، این نظر را بپذیرند که اسلام در امر رژیم و نظام اداره ساکت است و در عین حال که اطاعت از اولی الأمر به صریح قرآن مجید واجب است، در طرز تعیین ولیّ امر و روش مدیریت جامعه پیشنهاد و دستوری ندارد.
چنان که اخیراً هم بعضی به اصطلاح روشنفکران اهل سنّت، نظر به اینکه نتوانسته اند جریان خلافت را در صدر اسلام، بر پایه یک برنامه معیّن قرار دهند و از سوی دیگر نیز، نمی خواسته یا مصلحت ندیده اند آن جریان ها را که موجب خانه نشینی امام منصوص گردید، غیر شرعی اعلام کنند، همین نظر را اظهار نموده که در امر زمامداری دستور و برنامه شرعی وجود ندارد و مردم، خود باید این مشکل را در هر عصر به هر شکلی که صلاح دیدند، علاج نمایند که طبعاً یکی از این شکل ها هم نظام اکثریت می باشد.
و شگفت انگیز این است که بعضی شیعه زاده های به اصطلاح روشنفکر نیز چون دیده اند نصوص بسیاری را، که بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و تعیین آن حضرت به جانشینی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دلالت دارد و نظام شورایی و حکومت مردم بر مردم را در اسلام بی موضوع می سازد، نمی توانند انکار کنند، طرح دیگری ریخته و نظر دیگری اظهار نموده اند که هم غرب زده ها و شیفتگان نظام شورایی و اکثریت و دموکراتیک را راضی کنند، و هم در محیط شیعه، اگر بتوانند معتقدان به نظام
↑صفحه ۲۰۳↑
امامت را اغفال نمایند.
از سخنان این افراد استفاده می شود که اذعان دارند به اینکه گزینش های متعدّد پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و تعیین های رسمی و اعلام های مکرر آن حضرت که در کمال صراحت، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به امارت مؤمنین و امامت و ولایت منصوب داشته است، جهت معرّفی است و نصب و تعیین نیست. و اصلًا رژیم امامت یک رژیم موقّت است و مقدّمه نظام شورایی است و برای اینکه بچّه های آشنا به اصطلاحات غرب و شرق گفتارش را بپذیرند، امامت را به رژیم های انقلابی سفارش شده در کنفرانس" باندونک" تشبیه کرده، چون جامعه هنوز آمادگی آن را نیافته است که کارش به خودش واگذار شود، رهبر آن انقلاب، یک نفر را که از همه بیشتر آگاه به انقلاب و اهداف آن باشد و بتواند مردم را در مسیر انقلاب رهبری کند، به مردم معرّفی می نماید.[۱۷۰] این مضمون دو نظر روشنفکرانه در محیط سنّی و تشیّع است؛ امّا پاسخ به این دو نظر:
پاسخ به نظر اوّل: این است که مهمل گذاردن چنین امر مهمی که در امور دنیا و بلکه آخرت مردم- امری به اهمّیت آن کم پیدا می شود- خلاف لطف و اوصاف کمالیه خدا و ربوبی پروردگار است و علاوه، اقرار به نقص دین است که به صریح آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»[۱۷۱] کامل گردیده است.
و چگونه می شود که معرفت امام با این همه تأکید واجب شده و اطاعت امام نیز برحسب آیه «أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ»[۱۷۲] واجب شده باشد.
------------
[۱۷۰] (۱). منظور انقلاب های قبل از دهه پنجاه و سوسیالیستی و یا به ظاهر دموکراسی بوده است.
[۱۷۱] (۲). سوره مائده، آیه ۳.
[۱۷۲] (۳). سوره نساء، آیه ۵۹.
↑صفحه ۲۰۴↑
امّا امامی که باید شناخته شود، معرفی نشده باشد. و ولیّ امری که اطاعت از آن واجب است، معلوم نشده باشد. این نظر- چنان که قبلًا به آن اشاره کرده و بعد هم اشاره می نماییم- کاملًا غیر منطقی است و قابل قبول نیست.
و امّا پاسخ به نظر دوم: این است که: اوّلًا: اصولًا نظام دموکراسی و حکومت مردم بر مردم با شرایع ابراهیم و توحیدی خصوصاً اسلام که ابعاد گوناگون توحید را شرح و بسط داده و دعوت توحیدی اش خالص و دور از شائبه های شرک در اختیار بشریت قرار دارد، منافات دارد و قبول این گونه رژیم ها با قبول سایر نظامات اسلام، مثل تلفیق بین شرک و توحید است. بین حکومت خدا بر مردم و حکومت مردم بر مردم همان فاصله است که بین حکومت خدا بر مردم و حکومت شاه بر مردم است:
«الله وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیآؤُهُمُ الطّاغُوتُ»؛[۱۷۳]
«خدا یار اهل ایمان است، آنان را از تاریکی های جهان بیرون آرد و به عالم نور برد، و آنان که راه کفر ورزیدند، یارشان شیطان و دیو رهزن است که آنها را از عالم نور بیرون آورده و به تاریکی های گمراهی افکنند».
نظام اسلام، حکومت خدا و احکام الهی است و ولایت ها هم باید از جانب او به اذن و تشریع او باشد.
ثانیاً: نظام امامت نظام موقت نیست، چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
------------
[۱۷۳] (۱). سوره بقره، آیه ۲۵۷.
↑صفحه ۲۰۵↑
«اللهُمَّ بَلی لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ».[۱۷۴]
«هیچ عصر و زمانی زمین خالی از وجود حجت و امام نخواهد بود».
ثالثاً: آیاتی مثل: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»[۱۷۵] و «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»[۱۷۶] و «إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»[۱۷۷] صراحت دارند بر اینکه امامت معرفی ساده نیست؛ بلکه جعل و انتصاب الهی است.
رابعاً: این همه نصوص و روایات که در مورد امامت ائمّه (علیهم السلام) رسیده است، به صراحت دلالت بر انتصاب آنها به امامت دارد و هرگز به این صورت که: «آنچه از سوی خدا و پیغمبر انجام می شود، معرّفی است؛ امّا تعیین و گزینش باید از جانب مردم باشد» قابل توجیه نیست؛ زیرا سؤال می شود: اگر مردم، دیگری را به زمامداری برگزیدند، آیا وجوب اطاعت خواهد داشت یا نه؟ و آیا شخص معرّفی شده بدون گزینش مردم به خصوص با گزینش دیگری، وجوب اطاعت دارد یا نه؟
و آیا خود شخص معرّفی شده، باید از برگزیده مردم اطاعت کند یا نه؟
اینها سؤالاتی است که پاسخ صحیح آن، ردّ این نظریه به اصطلاح روشنفکرانه است.
بررسی شکل مدیریت در محیط اسلامی:
در محیط اسلامی چنان که گفته شد- در شناخت شکل مدیریت که فردی یا جمعی است و به انتخاب مردم یا انتصاب الهی است- باید به کتاب و سنّت
------------
[۱۷۴] (۱). نهج البلاغه، حکمت ۱۳۹.
[۱۷۵] (۲). سوره بقره، آیه ۳۰.
[۱۷۶] (۳). سوره ص، آیه ۲۶.
[۱۷۷] (۴). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۲۰۶↑
و تعلیمات و راهنمایی های اهل بیت (علیهم السلام) که عدل قرآن مجیدند، مراجعه نمود. در این محیط همه معتقدند که در اسلام، در بیان هر تعلیم و ارشادی که با سعادت واقعی بشر ارتباط داشته باشد، کوتاهی نشده و هر تشریعی که مورد نیاز بشر باشد، انجام شده است.
با این بینش اسلامی و با مراجعه به تاریخ اسلام و آیات قرآن مجید و احادیث شریفه، غیر از نظام امامت، مشروعیت هیچ یک از نظام هایی که در طول چهارده قرن بر مسلمین حکومت یافته اند، به دلایل زیر قابل اثبات نیست:
۱- آنان که در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند، از معرفی نظام واحدی به عنوان نظام اسلام عاجزند و با توجیهاتی که هرگز قابل قبول نیست، مانند کسانی که خود را در مقابل قضایای واقع شده می بینند، نظامات گوناگون را که برخی از آنها در فساد کم نظیر و نمونه بوده اند، شرعی شمرده یا حداقلّ اطاعت از آنها را یک تکلیف شرعی اعلام می کنند.
این عجز و ناتوانی آنها از معرّفی نظام واحد به دو جهت است:
یکی اینکه با مراجعه به کتاب و سنّت برای نظامات دیگر غیر از نظام امامت، نمی توان مستند صحیح و قانع کننده ای پیدا کرد و حتی خود برقرار کنندگان این نظامات نیز چنین ادعایی نکردند و به عنوان اینکه نظامی را که برقرار کرده اند، نظام شرعی و اسلامی است و شکل و نوع آن از سوی شرع معین آن نظامات را مطرح نساختند.
و دیگر از این جهت است که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، در اثر انحراف سیاست اسلام از مسیر امامت، حکومت شکل های مختلف گرفت و روش و روند واحدی نیافت تا بتوان شرعی بودن آن را به گونه ای توجیه نمود؛ بلکه در اثر صورت های گوناگونی که حکومت به خود گرفت و در هر صورت بر مسلمین تحمیل می شد و جز پیروان امامت کسی آن را ردّ نمی کرد، کاملًا این موضوع- که اسلام نظام
↑صفحه ۲۰۷↑
حکومتی ندارد- برای مردم قابل قبول شد، یا ناچار شدند از ترس شمشیر، قفل خاموشی بر دهن بزنند و از این موضوع چیزی نگویند تا گرفتاری ها و محرومیت ها و فشارها و زندان ها و شکنجه هایی را که شیعه دیدند، نبینند.
۲- چنان که می دانیم به دنبال یک سلسله بست و بندهای سیاسی حزبی مرکب از عدّه ای که از عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خصوصاً در سال های آخر حیات آن حضرت برای تسلّط بر مسلمین و در اختیار گرفتن حکومت همکاری داشتند، شکل گرفت که حتی در مقام قتل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برآمدند و پس از رحلت آن حضرت جریان سقیفه بنی ساعده [۱۷۸] را پیش آوردند و اشخاصی که آن اجتماع را اداره می کردند، مطلبی را که عنوان نمی کردند، استدلال به سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و ارشادات و اعلان های رسمی آن حضرت بود. چون همه این را می دانستند که اگر آن مسایل مطرح شود و حکومت بر آن اساس مستقر گردد، نه برای آن اجتماع موضوعی باقی می ماند و نه برای ریاست خودشان؛ زیرا آن کس را که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) منصوب و معلوم کرده بود، در سقیفه شرکت نداشت و اینها هم که شرکت داشتند منصوب نبودند، لذا این جاه طلبان و شیفتگان حکومت، آن تأکیدات و توصیه ها و ابلاغات علنی و رسمی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را نادیده گرفتند و در سقیفه، بدون اینکه قبلًا نوع نظامی را که باید حاکم شود، مشخص نمایند، با تبانی ها و سازش های سیاسی، سعد بن عباده را که رقیب مهمشان در آن اجتماع بود، کنار زدند[۱۷۹] و با ابوبکر بیعت کردند و سؤالات بسیاری از جمله پرسش های زیر در این جریان بی جواب ماند:
اوّلًا: چرا این عدّه استبداد ورزیدند و بدون اینکه دیگران، به خصوص
------------
[۱۷۸] (۱). راجع به جریان عجیب سقیفه، به کتاب" السقیفه" علّامه کبیر مرحوم شیخ محمّدرضا مظفر- جزاه الله عن الاسلام خیر الجزاء- مراجعه شود.
[۱۷۹] (۲). و بعد هم او را کشتند و قتلش را به اجنّه نسبت دادند.
↑صفحه ۲۰۸↑
بنی هاشم و شخصیتی مثل امام علی (علیه السلام) را به آن اجتماع دعوت کنند و از نظرشان آگاه شوند، پیش دستی نمودند؟! آیا غیر از این بود که اگر علی (علیه السلام) در آن اجتماع حضور می یافت، امکان آن که گروهک های سیاسی به مقاصد خود نرسند، افزایش می یافت؟!
ثانیاً: چرا بعد از مشورت های صوری، نتیجه را به سایر مسلمین در مسجد و جلسه علنی اطّلاع ندادند تا همگان رأی و نظر بدهند؟!
ثالثاً: تعیین ابوبکر بر خلافت بر چه اساسی بود؟ آیا براساس اجماع اهل سقیفه یا اکثریت آنها بود؟! یا براساس اجماع عموم اهل حلّ و عقد از جمله بنی هاشم یا اکثریت اهل حلّ و عقد؟! یا بر اساس اجماع همه یا اکثریت مسلمین بود؟ اگر براساس اجماع اهل سقیفه یا اهل حلّ و عقد یا اجماع مسلمین بود که هیچ یک از این اجماع ها حداقل تا مدتی حاصل نشد. بنابراین در این مدت ابوبکر بر چه اساسی مداخله در امور جامعه می کرد؟! و چرا برای او به زور و اکراه و تهدید، از اشخاص مطالبه بیعت می کردند؟! و حتی تهدید می کردند که بنی هاشم را در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) به آتش خواهند سوخت؟!
و اگر اکثریت بوده، این اکثریت از کجا اعتبار شرعی پیدا کرد؟! و به فرض اینکه در سقیفه، اکثریت با ابوبکر بیعت کرده باشند- با اینکه جریان معلوم نیست- چرا بیعت آن اکثریت که در برابر مسلمین اقلّیت بودند، اساس کار شد و دیگران مجبور شدند با او بیعت کنند و سخن از دیگران گفتن ممنوع گردید؟!
به اتّفاق اهل سنّت، حضرت سیدة نساء العالمین، صدیقه طاهره فاطمه زهرا (علیها السلام) از حکومت ابوبکر ناراضی بود و با حکومت او مخالفت داشت. و حتی نقل می کنند: تا زمانی که حضرت زهرا (علیها السلام) زنده بود، احدی از بنی هاشم و وابستگان به آنها با ابوبکر بیعت نکردند. این موضوع خود دلیلی بر عدم
↑صفحه ۲۰۹↑
مشروعیت حکومت و جواز مخالف با آن است و دیگر راه هرگونه توجیه شرعی برای حکومت ابوبکر بسته می شود. و به فرض اینکه محملی برای آن بتراشند، موضع حضرت فاطمه (علیها السلام) و تصویب علی (علیه السلام) از آن موضع و تبعیت بنی هاشم از آن دلیل بر این است که شرعی ندانستن حکومتی مثل حکومت ابی بکر جایز است و هرکس هم به تبعیت از حضرت زهرا (علیها السلام) آن را شرعی نداند، به خطا نرفته است.
همان طور که عالم معروف شیخ حسن بناء، رهبر اخوان المسلمین، در عذر شیعه بر ردّ خلافت ابوبکر گفته است که:
«کانَتْ هذِهِ عَقِیدَةٌ فاطِمَة»؛[۱۸۰]
«این عقیده، عقیده فاطمه است».
و در برابر آن، هیچ مسلمان معتقد به خدا و رسول، جز تسلیم و عدم اعتراض و تصویب چاره ای نخواهد داشت.
بالاخره از میان این بست و بندها و تبانی های سیاسی که علیه بنی هاشم و برای جلوگیری از اجرای برنامه ای که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مقرّر کرده بود، انجام شد، ابوبکر بر کرسی حکومت نشست و پیراهن خلافت و حکومت را دربر نمود و چنان که گفتیم، معلوم نشد بر چه اساسی حکومت او بر مردم تحمیل شد، بعدها که به
------------
[۱۸۰] (۱). مرحوم استاد آیت الله آقای سیّد محمّدتقی خوانساری (قدس سره) که در قدس و تقوی و غیرت اسلامی و فداکاری در راه دین و دفاع از حریم اسلام کم نظیر بود، نقل می فرمود: در سفر حج بیت الله الحرام با شیخ حسن بناء در مدینه طیبه یا مکه معظمه(تردید از این جانب است) مجالس متعددی دیدار و بحث داشتم و بالاخره در مسجد مدینه یا مسجد الحرام(باز هم تردید از حقیر است) شیخ حسن بناء سخنرانی کرد و در آن از شیعه دفاع نمود تا به عقیده آنها در موضوع خلافت و ابوبکر رسید گفت: کانت هذه عقیدة فاطمة. مقصودش این بوده که این عقیده شیعه برغصب خلافت، عقیده ای نیست که کسی بتواند آنها را بر آن مؤاخذه کند؛ زیرا عقیده فاطمه زهرا (علیها السلام) است.
↑صفحه ۲۱۰↑
تدریج اعتراضات به شرعیت حکومت او، افکار را به خود مشغول ساخت، جیره خواران سیاست هایی که ناچار بودند آن سنگ اساس و بنا را محکم سازند، به دستور اربابان خود برای پیدا کردن دلیل بر مشروعیت آن به دست و پا افتادند و به اجماع و حدیث: «لا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلی خَطَأٍ» متشبّث شدند و گفتند: امّت بر خطا اجماع نمی کنند و خلافت ابوبکر به اجماع امّت محقق شد. در صورتی که:
اوّلًا: صحّت صدور این حدیث ثابت نیست.
ثانیاً: به فرض صدور، عدم اجتماع امّت بر خطا به واسطه وجود معصوم در بین آنها است، و با مخالفت یک فرد که محتمل باشد همان امام معصوم است، اجماع اعتبار ندارد.
ثالثاً: اینکه می گویند: اجماع امّت حجت است، آیا مقصود این است که در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت، یا اینکه اجماع در عرض وحی و تشریع الهی مشروع است؟!
گمان نمی کنم قائلین به حجّیت اجماع، چنین اعتباری را برای اجماع قائل باشند که برگشت به این کند که امّت به وسیله اجماع می توانند وضع قانون نمایند.
در اینجا نهایت امر این است که گفته شود: اجماع امّت کاشف از نصّ و تشریع است.
رابعاً: این چگونه اجماعی بود که بر حسب روایات عامّه، فاطمه زهرا سیده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود و با آن مخالف بود، و بنی هاشم و جمعی دیگر نیز حداقل تا فاطمه (علیها السلام) از دنیا رحلت نکرده بود، در آن نبودند و شخص علی (علیه السلام) تا پایان دوران حیاتش از آن شکایت می کرد و در خطبه شقشقیه، آن را محکوم و به باد انتقاد می گرفت.
چنان فرض می کنیم که حکومت، به اجماع امّت حکومت یافت و خلافت
↑صفحه ۲۱۱↑
ابوبکر را با این تاریکی ها و این همه پرسش ها پشت سر می گذاریم و با تاریخ پیش می رویم تا به مرض موت ابوبکر می رسیم.
در اینجا تاریخ می گوید: ابوبکر در بیماری اش، در حالی که گاهی از هوش می رفت، در این اندیشه افتاد که امّت را در امر حکومت بعد او خود سرگردان نگذارد و خودش یک نفر را معیّن کند که بعد از او اختلافی پیش نیاید؛ یعنی کاری را که به گفته این سیاست بازان، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) انجام نداد، ابوبکر برای رعایت مصلحت امّت انجام داد و کاغذ و قلم و نویسنده خواست تا وصیت خود را بنویسد و تسجیل کند و در اینجا عمر و حزبش که در بیماری پیغمبر (صلی الله علیه و آله)- وقتی قلم و کاغذ طلبید تا برای امّت چیزی را بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نگردند- مانع شدند و زبان را به آن بی ادبی و جسارت فراموش نشدنی نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باز کرد، که خدا در حقّش فرمود:
«وَما یَنطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحی.[۱۸۱]
و هیچ ایرادی نگرفتند و «حَسْبُنا کِتابُ الله» نگفتند؟! و ابوبکر را که گاهی بیهوش می شد و گاهی به هوش می آمد و طبعاً چنین بیماری هذیان می گوید و سخنش معتبر نیست، از وصیت مانع نشدند و نگفتند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ؟!»
باری عثمان برای نوشتن وصیت ابوبکر آماده شد و شروع به نوشتن کرد.[۱۸۲] وقتی به نام شخصی که منصوب می شود رسید، ابوبکر از هوش رفت، عثمان از پیش خود نام عمر را نوشت. پس از آن که به هوش آمد (که به گمان من هرگز به هوش نیامد و مرد) از عثمان پرسید، عثمان گفت: عمر را نوشتم. ابوبکر هم
------------
[۱۸۱] (۱). سوره نجم، آیه ۳ و ۴.
[۱۸۲] (۲). تفصیل و جریان کامل این واقعه را در کتب تاریخ مثل تاریخ ابن اثیر مطالعه نمایید.
↑صفحه ۲۱۲↑
تصویب کرد.
و به این صورت- یا بگوییم:- با این نقشه و دسیسه، حکومت و ولایت عهدی عمر بدون هیچ گفتگو و مراجعه به اجماع، به خلق الله تحمیل شد و این صورت دومی بود که طی این مدت کوتاه رژیم را دگرگون کرد و نظام را عوض نمود.
در این مورد هم پرسش هایی از جمله سؤالات زیر بدون پاسخ می باشد:
۱- اگر حکومت شرعی به اجماع امّت است؛ چرا ابوبکر از آن عدول کرد و روش ولایت عهدی را تجدید نمود و امّت را از حقّ انتخاب محروم کرد؟!
۲- این تعیین جانشین شرعاً چه اعتباری دارد؟!
۳- اگر به گفته اینها: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کسی را به خلافت و جانشینی خودش منصوب و معیّن نکرد، چرا ابوبکر به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تأسی نکرد؟! و چرا خود را در رعایت مصلحت امّت و جلوگیری از وقوع اختلاف دلسوزتر و بلکه مدبّرتر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جلوه داد؟!
۴- چرا عمر در وصیت ابوبکر که در حال شدت بیماری و زوال هوش و درک بود، ایراد نکرد و «حَسْبُنا کِتابُ الله» نگفت؟! و ابوبکر را به هذیان گویی متهم نساخت؟!
۵- چرا عثمان پیش از اینکه ابوبکر نام عمر را ببرد، از پیش خود اسم او را نوشت؟ آیا جز برای این بود که اگر ابوبکر به هوش نیامد و مرد، نوشته را به عنوان وصیّت ابوبکر ارائه دهد و عمر را به مردم تحمیل نماید؟ و آیا این بهترین دلیل بر این نیست که این افراد در مسایل سیاسی و ریاست، پای بند حقیقت و امانت و معیارهای شرعی نبودند؟
باری اینجا پرده به این صورت عوض شد و نظام به ادعای شورایی یا اجماعی یا اکثریت یا هیچ کدام، به نظام ولیعهدی تغییر شکل داد و مشروعیت آن بر هیچ
↑صفحه ۲۱۳↑
پایه ای اثبات نشد و مردم را با سلطه ای که حزب حاکم داشت، در برابر پیش آمد واقع شده قرار دادند و با سوابقی که از روی کار آمدن ابوبکر بود که حتی به حریم احترام شخصیتی مثل علی (علیه السلام) تجاوز کردند، و یگانه فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را با آن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند؛ در این موقع که قدرت گروه حاکم بر مردم به مراتب بیشتر بود و موضع سیاسی حزب حقّ و پیروان اسلام راستین به واسطه شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) سخت ضعیف شده بود، کسی جرأت اعتراض و پرسش و سؤال نداشت، و یا سؤال و اعتراض را بی نتیجه می دانستند و سوء جریان به وضوحی که داشت، وا گذاشته شد و این پرده دوم به نمایش گذاشته شد.
تا موقعی که عمر از" ابولؤلؤ" ضربت خورد، استضعاف گران که بر وضع سیاسی و جریان امور مستولی بودند، پرده دیگری را به نمایش گذاردند و نظام و رژیم دیگر عرضه شد.
در این موقعیت هم معلوم بود که اگر عمر بدون مداخله در وضع آینده بمیرد، گروه او از صحنه سیاست و حکومت کنار خواهند رفت و زمامداری علی (علیه السلام) یک امر حتمی و مسلم بود که به طور قطع، اگر سلطه گرانی که حاضر نبودند به هیچ وجه دست از ریاست بردارند، دست به این بازی جدید نزده بودند، تاریخ اسلام این چنین که اکنون هست، نبود؛ نه جنگ جمل و نه جنگ صفین و نه جنگ نهروان، و نه انقلاب و شورش علیه عثمان، و نه سلطه بنی امیه واقع می شد و این جریان فتنه ساز وصیت عمر، پس از انحراف اصل حکومت و روی کار آمدن ابوبکر، سرآغاز حوادث خونین و خطرناکی شد که در جهان اسلام روی داد.
حتی سیّد قطب اظهار تأسف می کند به اینکه: از بدبختی مسلمان ها بود که پس از کشته شدن عمر باز هم علی (علیه السلام) کنار ماند و عثمان روی کار آمد؛ امّا نمی گوید: این بدبختی را چه کسی برای مسلمان ها فراهم کرد؟!
↑صفحه ۲۱۴↑
عمر وقتی احساس کرد که روزش به سر آمده و باید از حکومت و ریاست مفارقت نماید، شخصاً یا با مشورت با همفکران خود (چون افکار را برای قبول تعیین هر کسی که غیر از علی (علیه السلام) باشد، آماده نمی دید) طرح سومی را پیشنهاد نمود و حکومت را به شورای شش نفری واگذار کرد و برنامه کار آن چنان معیّن نمود که علی (علیه السلام) در آن انتخاب نشود.
در اینجا نیز، پرسش های فراوان از جمله پرسش های زیر بی جواب می باشد:
۱- عمر با چه اختیار شرعی، این شورا را ترتیب داد و مسلمانان را از اینکه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر دهند، ممنوع کرد؟!
۲- باز هم سؤال می شود: اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بدون تعیین جانشین رحلت کرد و امت را به حال خود گذاشت، چرا عمر و ابوبکر به آن حضرت تأسّی نکردند؟!
۳- اعتبار اکثریت این شورای شش نفری چه وجه شرعی داشت؟!
۴- چرا اگر در این شورا سه نفر به یک نفر رأی دادند و سه نفر به شخص دیگر، رأی آن سه نفری که عبدالرحمن بن عوف خویشاوند نزدیک عثمان در آنها باشد، معتبر گردید؟! و این چه وجه شرعی داشت؟!
۵- چرا مثل عباس عموی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و فرزندش عبدالله بن عباس در این شورا منظور نشدند؟!
۶- چرا دو سیّد جوانان اهل بهشت، حسنین (علیهما السلام) آن عظمت و مقام در این شورا شرکت داده نشدند؟!
۷- جریان امور نشان می دهد که این سیاست مداران جاه طلب، علاوه بر آن که نظام الهی امامت را کنار گذاردند، برای مردم و امت نیز حقّی و اختیاری قائل نبودند و در آنچه که با سیاست شخصی حکومتی آنها مخالف داشت، در کمال استبداد و استعلا عمل می کردند و تابع نظام جنگل بودند و لذا هر کدام در مسأله مهمی مثل
↑صفحه ۲۱۵↑
رهبری و مدیریت جامعه، رویه ای غیر از دیگری داشت؟!
۸- پس از این سؤالات، چرا عبدالرحمن بن عوف در مقام بیعت با علی (علیه السلام) یا عثمان، بدعت دیگری آورد و متابعت از" سیره شیخین" را نیز شرط بیعت خود کرد؟! در نتیجه علی (علیه السلام) که مرد حقّ بود و به تحریف اسلام تن در نمی داد، آن شرط را رد کرد و عثمان پذیرفت. و در اینجا کسی نگفت: «حَسْبُنا کِتابُ الله» کتاب خدا ما را بس است و سیره شیخین چیست؟!
آیا این نیرنگ عبدالرحمن غیر از یک عوام فریبی مزوّرانه نبود که چون می خواست علی (علیه السلام) را کنار بگذارد و عثمان را بیاورد و می دانست که علی (علیه السلام) هرگز به شرط متابعت از شیخین که خلاف «ما أَنْزَلَ الله» است، راضی نمی شود. این پیشنهاد را ضمیمه کرد و ردّ آن را از جانب علی (علیه السلام) و قبول آن را از جانب عثمان بهانه کرده و با عثمان بیعت نمود.
و چنان که همه مسلمین دیدند، عثمان نه به کتاب خدا و نه به سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عمل کرد، و نه به سیره شیخین. خودش هم می دانست که عبدالرحمن این شرط را برای عوام فریبی اضافه کرده وگرنه خود عبدالرحمن هم مثل عثمان و عمّال خیانت کارش که حتی با حال مستی به جماعت مسلمانان امامت می کردند و اسلام را مسخره می نمودند و با بیت المال مسلمین و حقوق ضعفای آن چگونه برخورد کردند که مسلمانان راستین، برانداختن آن نظام شوم ظلم و فساد را واجب و تکلیف شرعی خود دیدند و فرصت اینکه پرده چهارمی را به نمایش بگذارند، به آنها ندادند. و همان طور که در هنگام مرگ ابوبکر و عمر هم پیش بینی می شد، مردم بالطبع به سوی علی (علیه السلام) رفتند و آن چنان در بیعت با آن حضرت فشار آورده و به یکدیگر سبقت می جستند، که فرمود:
↑صفحه ۲۱۶↑
«حَتّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ وَشُقَّ عِطْفایَ»؛[۱۸۳]
«به طوری که از ازدحام ایشان، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد».
آری بیست و پنج سال دوری از رهبری آگاه و عادل و عالم و الهی، بیست و پنج سال استیلا و استعلای گروهی جاهل و نادان و بی اطّلاع از معارف و حقایق اسلام، سال ها تسلّط بنی امیه و ظلم و ستم عمّال عثمان، مردم را به ستوه آورده بود و در انتظار چنین روزی بودند که حکومت در کف با کفایت مردی الهی قرار گیرد که از او باسابقه تر در اسلام و هم گام و هم کارتر با پیامبر اسلام و شناسنده تر به ارشادات و توجیهات و تعلیمات اسلام نبود، لذا شور و هیجان و ابراز احساسات فوق العاده شد و همه به آینده امیدوار شدند و طلیعه تاریخی را که متناسب دعوت اسلام باشد، به چشم می دیدند.
امّا متأسفانه همان ها که در اثر انتخاب در شورای شش نفری در مقابل علی (علیه السلام) گذارده شدند، به طمع سیاست افتادند و همان جاه طلبان و همان هایی که پول های زرد و سفید بیت المال، ایمانشان را بر باد داده بود و همان هایی که کینه هایی را- با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از بدر و احد و احزاب و سایر غزوات و مواقف داشتند- در دل نگاه داشته و در این مدت بسیت و پنج سال با رژیم هایی که مسلط بودند، همکاری داشتند و پیمان هایی که با روی کار آمدن علی (علیه السلام) امتیازات بی جا و استفاده های کلان و مقاماتی را که داشتند، در خطر می دیدند و می دانستند که وضع به کلی دگرگون می شود و انقلاب اسلام از نو ادامه می یابد، سخت به هراس افتادند و به مخالفت با امام حقّ و خلیفه حقیقی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و حکومت اسلامی برخاستند و با
------------
[۱۸۳] (۱). نهج البلاغه، خطبه ۳.
↑صفحه ۲۱۷↑
بنی امیه و کلّیه کسانی که به واسطه سوء رفتار و خیانت و فساد نمی توانستند در نظام اسلامی جایی داشته باشند، متّحد شدند و جنگ جمل و صفین و نهروان را برپا کردند و علی (علیه السلام) را گرفتار نابسامانی های داخلی و درگیری با آشوب ها و فتنه ها نمودند.
هرچند در همان مدت کوتاه زمامداری علی (علیه السلام) چهره دل آرا و آفتاب عالم تاب اسلام که در زیر پرده های جهالت ها و تعصب ها و نفاق های منافقین و جاه پرستی ها پنهان شده بود، آشکار شد؛ امّا دریغا که در اثر آن دسیسه ها و تحریکات و جهالت، بسیاری به حقایق امور و سیر اوضاع و عللی که- در اینجا مجال بیانش نیست- پس از شهادت علی (علیه السلام) امکان عادی تعقیب اقدامات و برنامه های آن حضرت نبود و به زودی با تسلّط معاویه، خورشید جهان آرای اسلام در پشت ابرهای حیله و مکر و شیطنت معاویه قرار گرفت و دوره ای تاریک و ظلمانی؛ امّا ممتد و طولانی آغاز شد که شرح مظالم زمامداران و فسادها و خیانت های آنها را در تواریخ باید مطالعه کرد.
خلفایی به اصطلاح روی کار آمدند که قرآن را به تیر می زدند و کنیز خود را با حال جنابت برای امامت بر جماعت به مسجد می فرستادند.
کدام باانصاف است که بتواند این نوع حکومت ها را اسلامی بداند؟! کدام غیرت مند است که حکومت ولید و عبدالملک و سایر طاغوت های بنی امیه را شرعی بخواند؟! کدام شرافت مند است که حکومت هارون و منصور و خلفای عثمانی و سلاطین ستمکار این چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!
ما متأسفیم که آنان این حکومت ها را در طول تاریخ اسلامی می دانند و امروز هم به کاخ ها و آثار ستمگرانه و مراکز عیّاشی و فساد و فحشای آنها افتخار می کنند، اسلام را نشناخته اند و رسالت اسلام را در برانداختن این گونه نظام ها درک نکرده اند.
↑صفحه ۲۱۸↑
ما متأسفیم اینان پس از چهارده قرن هنوز هم نتوانسته اند نظامی را به عنوان نظام اسلامی معرّفی کنند، و پا به پای اوضاع و جریان ها حرکت کرده اند و به جای اینکه معرّف نظام اسلام باشند، توجیه گر نظام هایی که مسلّط می شده و می شوند هستند؛ یعنی اوّل نظام و سلطه برقرار می شود بعد زمان توجیه و تصویب این جیره خواران باز می گردد و اکنون وضع به جایی رسیده که جهان اسلام تجزیه کامل یافته با رژیم های مختلف غیر اسلامی که یا زیر سلطه شرق ملحد و ضد شرف انسانیت و یا سلطه غرب جنایت کار استثمارگر قرار دارند، حدود پنجاه حکومت ضعیف و معارض یکدیگر را بر جهان اسلام تحمیل کرده اند، و کسی نیست بپرسد:
پس امّت واحده و حکومت واحده اسلامی کجا است؟ و کدام یک از این حکومت ها شرعی و واجب الاطاعه است؟ و این وضع مسخره ای که این سران وابسته به شرق و غرب و به اصطلاح مترقی و مرتجع، در جهان اسلام پدید آورده اند، چه اصالت و چه هویتی غیر از دشمنی با اسلام و ضربه زدن به احکام اسلام و شرافت مسلمین دارند؟!
با توجّه به مطالبی که گفته شد، هرچند در نهایت اختصار بود لیکن معلوم می شود که شکل مدیریت و اداره جامعه بر صورت هایی که در جوامع مسلمین جلو آمد و حکومت هایی مثل بنی امیه و بنی عباس و آل عثمان و سلسله های دیگر را توجیه می نمود اسلامی و شرعی نیست و بین آنها و اسلام رابطه ضدّیت از رابطه هماهنگی بیشتر است، چنان که معلوم شد، نظامات کنونی دنیا نیز که بر اساس به اصطلاح نگرش علمی و جدایی سیاست از دین است و بعضی مسلمانان جاهل و مقلّد بیگانه آنها را مترقّی می گویند، در واقع آنها مخالف اسلام هستند و مسلمان نباید آنها را بپذیرد.
و این نکته نیز معلوم شد که شخصیت اسلامی یک جامعه وقتی کامل می شود
↑صفحه ۲۱۹↑
که در همه چیز راهنمایش اسلام باشد و اگر جامعه در سیاست و اداره و امور جمعی و کشوری اسلامی نباشد، هرچند در اخلاقیات و عبادات و معاشرت ها و امور تعاونی و همکاری های اجتماعی و نکاح و طلاق و مراسم اموات و این گونه امور، از دستورات اسلام پیروی نمایند، مادامی که کل جامعه به واسطه نظام اسلامی و حکومت شرعی حرکت اسلامی نداشته باشد، آن جامعه شخصیت اسلامی ندارد، هرچند افراد جامعه هر یک جداگانه به واسطه التزام به احکام اسلام، شخصیت اسلامی خود را حفظ نمایند.
بنابر تمام مطالب گذشته، به این حقیقت می رسیم: یگانه نظام الهی که باید همه در آن نظام باشند، برحسب قرآن مجید و احادیث شریفه و آزمایش و تجربه و هدایت عقل، نظام امامت است که تحت رعایت و عنایت خاصّه الهی و مددهای متواتر و متوالی غیبی است، چنان که در قرآن مجید می فرماید:
«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِیتآءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدِینَ»؛[۱۸۴]
«و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند، و هر کار نیکو، بخصوص اقامه نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند».
نظام های دیگر؛ چه نظام هایی که در گذشته بوده و چه نظام های کنونی کمونیستی و شرقی یا سرمایه داری و غربی هیچ کدام برآورنده خواسته های حقیقی انسان نیستند، سیر او را به سوی خدای متعال تضمین نمی نمایند و با استضعاف و استعلا و استکبار ستیزگی معارضه ندارند، که نمونه آنها همان استکبار ددمنشانه
------------
[۱۸۴] (۱). سوره انبیاء، آیه ۷۳.
↑صفحه ۲۲۰↑
شرق و غرب و روش آمریکا است که اگر انسان بخواهد مفاسد این نظامات را برشمارد مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
دوران بردگی، دوران بی اعتنایی به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خرید و فروش زن ها، دوران کشور گشایی ها و تسخیر کردن و یا خراب کردن این شهر و آن شهر و قتل عام نمودن، دوران عیّاشی ها و هرزگی ها و بی رحمی ها، همه و همه در این رژیم ها به صورت نو و به قول خودشان مترقّی، متبلور است.
واقعاً انسان نمی تواند توحّش دنیاپرستان کنونی که آسایش و امنیت را از بشر سلب کرده اند، و هزارها میلیون دست رنج ضعفا را در خرج تسلیحات گذارده اند، شرح دهد.
به عکس، نظام امامت تبلور عدل الهی و حکومت حقّ در جهان است نمونه اکمل آن زندگی ساده و متواضع پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است چنان که علی (علیه السلام) در نهج البلاغه، گوشه ای از آن را شرح می دهد، و به همه مسؤولین امور و صاحبان مقامات اخطار می کند.
نظامات دیگر حتی اگر- در صورت و عنوان هم- حکومت مردم بر مردم باشد، علاوه بر آن که حصول نمی یابد، اصولًا اطمینان بخش نیستند. جهان بینی مادّی هرگز آسایش بخش نیست و آرامش قلب نمی دهد؛ بلکه به عکس تزلزل را بیشتر و بیشتر می نماید و انسان را در خوف و وحشت زوال آنچه دارد و احتمال خطراتی که او را تهدید می نماید غرق می سازد.
نظام امامت بر پایه جهان بینی اسلامی و حکومت الهی است، و بر این پایه خود را به طور معقول توجیه می کند و دیگران را هم ملزم به قبول آن می داند.
این نظام به همه می گوید: همه بنده خدا هستیم و باید تابع فرمان و نظام او باشیم و حکم او را اطاعت کنیم. و اصولًا حکومت در این نظام هدف نیست؛ بلکه
↑صفحه ۲۲۱↑
وسیله است و تحمّل مسؤولیت بسیار سنگین که هیچ کس به عنوان اینکه آن را وسیله امرار معاش یا اشغال مقام یا تبلیغ به نفع خود و تحویل گرفتن حمد و ثنا و مدح و تملّق سازد، نباید دنبال آن برود. تکلیفی بزرگ است که هرکس به آن مکلّف شد، باید به تکلیف شرعی خود عمل کند و امانتی بس گرانبها است که به دست هر کسی سپرده شود، باید در حفظ و نگهداری آن، تمام قدرت خود را صرف نماید آنها که به مقام و امارت و حکومت به نظر استقلالی نگاه می نمایند و از آن برتری می جویند، حتماً شایستگی آن مقام را ندارند:
«تِلْکَ الدّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»؛[۱۸۵]
«ما این خانه آخرت (بهشت ابدی) را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند مخصوص می گردانیم و حسن عاقبت خاصّ پرهیزگاران است».
اینک سخن را در مسأله شناخت نیاز جامعه به مدیر و مرکز و شکل مدیریت و شناخت آن در نظام اسلام در اینجا پایان می دهیم و در ادامه، بحث امامت عامه را که شامل شناخت شش امر است، به تحلیل و بررسی شناخت امر دوم از آن می پردازیم.
------------
[۱۸۵] (۱). سوره قصص، آیه ۸۳.
↑صفحه ۲۲۲↑
۲. شناخت مفهوم امامت:
در بحث گذشته و بررسی نیاز جامعه به مدیریت و نظام اسلامی آن به این نتیجه رسیدیم: یگانه نظامی که مشروعیت دارد و به هیچ زمان و مکان اختصاص ندارد، نظام امامت است که مثل کل اسلام که دین جهانی و ابدی است، نظام جهانی و جاودانی اسلام است.
در این بحث، مقصود شناخت مفهوم امامت است که چون پیرامون مفهوم لغوی و اصطلاحی آن در رساله ای جداگانه و در ضمن رساله های دیگر، براساس آنچه از آیات قرآن مجید و احادیث استفاده می شود، توضیح داده ایم. در اینجا فقط به مفهوم اصطلاحی آن، که علمای علم کلام و اعتقادات فرموده اند، اکتفا می کنیم.
یکی از تعریفاتی که دانشمندان و صاحب نظران و محققان علم کلام از امامت فرموده اند، این است که: «امامت، ریاست عامّه بر امور دین و دنیای مردم است به واسطه پیغمبر».[۱۸۶]
------------
[۱۸۶] (۱). علّامه حلّی در باب حادی عشر(بحث امامت) می فرماید: «الامامة ریاسة عامه فی امور الدین و الدنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النبی». و فاضل مقداد در«الوامع الالهیة» بحث امامت(ص ۲۵۴) فرموده است: «ریاسة عامة فی الدین و الدنیا لشخص انسانی خلافة عن النبی».
البته این دو تعریف- خصوصاً تعریف دوم- ممکن است بنا به مذهب عامّه نیز قابل توجیه باشد که بگویند: در خلافت شرط نیست شخصی که خلیفه شده است از جانب کسی که خلیفه او شده است برگزیده شده باشد؛ بلکه خلافت جانشینی است و همین قدر که شخصی به جای دیگری بنشیند، خلیفه و جانشین او خواهد بود. بنابراین بگویند: در خلافت از نبیّ لازم نیست که خود پیغمبر کسی را جانشین خود قرار دهد؛ بلکه دیگران هم اگر کسی را به جانشینی او منصوب کردند یا شخصی به قهر و غلبه به جای او نشست جانشین و خلیفه او خواهد بود.
اگر عامّه(اهل سنّت) چنین بگویند، جوابش این است که: این یک معنای خلاف ظاهری است که عرف پسند نیست. در نیابت و خلافت صریح لفظ است و به فرض اینکه لغت خلیفه و نایب هم بر کسی که به جای غیر و به نیابت غیر، متصدّی کار او شده باشد؛ ولی از جانب او خلیفه و نایب نشده باشد، اطلاق شود. امامت و ریاست عامه بر امور دین و دنیای مردم منصبی است الهی و باید صاحب آن از سوی خدا منصوب و برگزیده شود و از این تعریف که به واسطه نبیّ و نصّ او می باشد، با واقعیت و حقیقت امر امامت مطابق است و مثل دو تعریف دیگر، تعریف به اعم نمی باشد، هرچند به نظر ما در آن دو تعریف نیز همین واقعیت مراد است و عرفاً و لغتاً تعریف به اعم نیست.
↑صفحه ۲۲۳↑
این تعریف، اگرچه به دلالت مطابقی شامل تمام ابعاد امامت نمی شود و از شناساندن سایر ابعاد متعالی آن، غیر از ریاست بر امور دین و دنیای جامعه، به خصوص بنابر دلالت مطابقی و تضمّنی قاصر است؛ امّا به این جهت، به آنچه که مسأله امامت را مسأله ای بحث انگیز و سیاسی و مورد ردّ و قبول قرار داده و موجب شده است که سیاست مداران و زمامداران غاصب با آن در ستیز باشند و آن را نفی نمایند، یا آن را قبول کرده و از آن سوء استفاده نمایند، مفهوم همین تعریف است.
لذا شیعیان که امامت را به نصّ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می دانند، این تعریف را گرچه گویای تمام شؤون ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) و ولایت و امامت آنها (که در احادیث صحیح شرح داده شده) نمی باشد؛ امّا می پذیرند؛ زیرا نظر و عقیده آنها را در یکی
↑صفحه ۲۲۴↑
از نقاط مهم و عمده امامت، که ریاست و زعامت بر امور دین و دنیای مردم است و متبادر از آیات و اخبار ولایت است، روشن می سازد.
در اینجا تمام مطلب در این است که امامت و ولایت به نصّ و نصب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از جانب خدا صورت می پذیرد و از ولایت مطلقه- چنان که روح مذهب شیعه است- ارتباط دارد و عقیده به آن، عقیده توحید و تنزّه خدا را از شریک بودن در تمام شؤون الوهیت و ربوبیت کامل می گرداند، یا اینکه بدان نصّ پیغمبر و انشای ولایت از جانب خدا، مردم می توانند خود، صاحب این ریاست عامّه و ولایت بر امور دین و دنیا را تعیین کنند که لازم این حرف اگر شرک و نفی ولایت خدا بر این امر نباشد لااقل مداخله در شأنی از شؤون مطلقه الهیه بدون اذن او می باشد و این تعریف با قید «به واسطه نبیّ» که همان نصّ و نصب نبیّ را می رساند، بیان کننده مذهب شیعه در امامت است، چنان که بدون مثل این قید و اکتفا به «ریاست عامه بر امور دین و دنیا» بیان مذهب دیگران است؛ لذا در مقام تعریف امامت ائمّه اثنی عشر (علیهم السلام) این تعریف کافی است و نقطه نظر شیعه را در جهتی که عمده اختلاف بین فریقین به آن منتهی می شود و در کمال عقیده به توحید دخالت دارد، روشن می نماید و غرض از تعریف هم همین است.
با این حال، ناگفته نماند: در تعریف امامت، اگر بخواهیم آن را به معنای وسیعی که شامل امامت انبیا هم می شود، تعریف کنیم، باید قید «به واسطه نبی» به جمله ای که مناسب برای معنی باشد، اصلاح شود؛ زیرا امام همان طور که امکان دارد غیر پیغمبر باشد مثل ائمّه طاهرین (علیهم السلام) که مقام پیغمبری نداشتند ممکن است پیغمبر باشد، چنان که در قرآن مجید حضرت ابراهیم و جمعی دیگر از پیامبران امام خوانده شده اند و ظاهر این است که اعطای مقام امامت به پیغمبر بلند پایه ای مثل حضرت خلیل الرحمان (علیه السلام) پس از نبوّت و رسیدن او به مقام خِلّت بوده است،
↑صفحه ۲۲۵↑
و چنان که در مورد حضرت داود- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- می فرماید:
«إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقّ»؛[۱۸۷]
«همانا ما تو را در زمین مقام خلافت دادیم، پس در بین مردم به حقّ حکم کن».
که ظاهر آن انشا است نه اخبار.
از سوی دیگر، ممکن است شخصی پیغمبر باشد و این ریاست را نداشته باشد، مثل بعضی از انبیای بنی اسرائیل. بنابراین قید" به واسطه پیغمبر" لزومی ندارد هرچند در مورد امامت غیر انبیا- چنان که خواهم گفت- به تنصیص و معرّفی نبیّ می باشد و امام نیز تابع شرع نبیّ است و پیغمبری که امام تابع او است، صاحب مقام امامت نیز می باشد.
امّا معنی" به واسطه نبیّ" این نیست که امامت و ولایت امام، جعل و نصب مستقل از جانب خداوند ندارد؛ بلکه برحسب آیات و احادیث، امامت امام مثل امامت نبیّ مستقلًاّ از جانب خدا محوّل می باشد، همان طور که ولایت پدر و جدّ پدری نیز جعل و انشای مستقل دارد و از جانب خدا است، با این تفاوت که امامت پیغمبر به خودش وحی می شود؛ امّا امامت امام به پیغمبر وحی می شود و پیغمبر مأمور به ابلاغ است چنان که از آیاتی مثل ذیل استفاده می شود:
«بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبّکَ...»؛[۱۸۸]
«آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن...».
------------
[۱۸۷] (۱). سوره ص، آیه ۲۶.
[۱۸۸] (۲). سوره مائده، آیه ۶۷.
↑صفحه ۲۲۶↑
و «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...»؛[۱۸۹]
«امروز دین شما را برایتان کامل کردیم...».
و «إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا...»؛[۱۹۰]
«همانا ولیّ امر شما تنها خدا و رسولش و کسانی که ایمان آورده اند می باشند...».
بنابر آنچه گفته شد، امامت در این معنای اعم، ریاست کلّیه بر امور دین و دنیای مردم است به انشای الهی و اعتبار شرعی که به پیغمبر وحی می شود و برحسب آیات و روایات، پیغمبر و امام در انتخاب خلیفه و جانشین و امام بعد از خود مستقل نیستند و اختیار ندارند، چنان که در تفسیر:
«سَأَلَ سآئِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»؛[۱۹۱]
«سائلی از عذاب قیامت (که حتمی است) پرسید».
روایتی است در کتاب های شیعه و سنّی که: وقتی مراسم نصب امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ولایت و خلافت در غدیر خم برگزار شد، حارث بن نعمان فهری خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: به ما امر کردی که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت تو بدهیم، شنیدیم و اطاعت کردیم، امر کردی که نماز بخوانیم اطاعت کردیم، به واجبات و فرایض امر کردی اطاعت کردیم. به اینها اکتفا نکردی تا پسرعمویت را برگزیدی و بر ما ترجیح دادی! آیا این را از جانب خودت می گویی یا از جانب خدا؟
حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
------------
[۱۸۹] (۱). سوره مائده، آیه ۳.
[۱۹۰] (۲). سوره مائده، آیه ۵۵.
[۱۹۱] (۳). سوره معارج، آیه ۱.
↑صفحه ۲۲۷↑
«وَالله الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ! أَنَّهُ مِنْ أَمْرِ الله»؛
«سوگند به خدایی که غیر از او نیست که آنچه گفتم و انجام دادم به امر خدا بود».
حارث برگشت و می گفت:
«اللهمَّ إِنْ کانَ ما یَقُولُ مُحَمَّدُ حَقّاً فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّمآءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ»؛
«خدایا اگر آنچه می گوید حقّ است، بر ما از آسمان سنگ ببار یا عذاب دردناکی را بر ما بفرست».
برحسب روایت، در همان زمان سنگی از آسمان بر سرش آمد و هلاک شد.[۱۹۲] از مجموع آنچه در تعریف امامت بیان شد، مفهوم امامت به حسب اصطلاح و به حسب معنای اعم آن، که شامل امامت انبیا است، شناخته شد و دانسته شد:
نقطه مهم و حساسی که از جهت کبری و صغری و کلی و مصداق مورد نظر و معرکه آرا و اختلاف انظار بوده است، همان مفهوم اصطلاحی آن است و لذا با شناخت این مفهوم در مسأله امامت، مهم ترین موضوع مورد بحث و نقطه امتیاز فرقه محقّه امامیه از طوایف دیگر مسلمین معلوم می شود، و خلاصه آن این است که:
مدیریت اسلامی و امامت و ریاست بر کلّیه امور دین و دنیای مردم به اصطفا و انتصاب خدا است که به وسیله پیغمبر و نصّ او اعلام و ابلاغ می شود و روش های دیگر در مدیریت و نظام و اداره به شکل هایی که در بین مسلمین پس از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جلو آمد و به شکل های گوناگونی که در جهان معاصر وجود دارد، شرعی نمی باشد.
------------
[۱۹۲] (۱). تفصیل و متن این معجزه را می توانید در کتاب هایی مثل منهاج الکرامه و شواهد التنزیل و الغدیر و کتاب های تفسیر ملاحظه نمایید.(تفسیر صافی، ج۱، ص ۶۳۳).
↑صفحه ۲۲۸↑
۳. شرایط و اوصاف امام:
شکی نیست که در عهده داری هر پست و مقام و سپردن هر کار به دیگری قابلیت و صلاحیت مناسب آن لازم است، و حداقل در ارجاع هر عمل به هر کس سه شرط باید رعایت شود:
نخست اینکه: آن کس در آن کار عالم و آگاه باشد.
دوم اینکه: مورد وثوق و اعتماد باشد که کار را با درستی انجام می دهد و خیانت نمی نماید.
سوم اینکه: قوّت و نیروی انجام آن کار را داشته باشد، چنان که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه روایت شده است:
«إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الأَمْرِ أَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ الله»؛[۱۹۳]
«ای مردم سزاوارتر به امر خلافت تواناترین مردم است بر آن و داناترین آنان است در آن، به امر و احکام خداوند».
به تقدیم میم بر هاء؛ «أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ الله» و یا به تقدیم میم بر لام «أَعْمَلُهُمْ بِأَمْرِ الله»، به هر حال باید هم اعلم و هم اعمل و هم اقوی باشد.
------------
[۱۹۳] (۱). نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۷۲.
↑صفحه ۲۲۹↑
البته رعایت مراتب علم و امانت و قدرت بر انجام عمل به حسب کار و مقامی که واگذار می شود، متفاوت بوده و یکسان نمی باشد، مثلًا در امور غیر مهم به مجرد وثوق و اعتماد و اطّلاع و آشنایی متعارف اکتفا می شود، و در امور مهم تر عدالت و کفایت کامل علمی و عملی را شرط می نمایند و فطرت بشر هم با همین موافق است و همه آن را عملًا قبول دارند و در نظام ها کم و بیش پذیرفته شده است. لذا در مقام به کار گماردن افراد در سوابق و گذشته های آنها نیز تحقیق می نمایند، مبادا سابقه سوئی داشته باشند که هم اعتماد به آنها را ضعیف می نماید، و هم زمینه پذیرش و قبول آنها را در جامعه از بین می برد.
در امری مثل امر امامت که رهبری در کل امور دین و دنیای جامعه است، شرایط باید متکامل تر و صلاحیت باید از هر جهت حاصل باشد. امام که به طور مطلق واجب الاطاعه است، باید معصوم باشد و چنان باشد که دواعی الهی از همه سو در همه چیز عامل حرکت او باشد.
همچنین امام که رهبر کلّ و حجت بر کلّ است، باید اعلم و افضل از همه باشد و از آنچه موجب منافرت طبع انسانی و حقارت شخص در نفوس سالمه باشد، و خلاصه از جمیع سوابق سوء و معایب و نواقص خَلقی و خُلقی منزّه باشد.
این حکم بدیهی و فطری است که معلّم از متعلّم و استاد از شاگرد و راهنما از ره جو و مقتدا از مقتدی و مربّی از مربّی (تربیت شونده) اعلم و اکمل باشد و نباید غیر افضل مطاع افضل و عالم مطیع جاهل باشد، چنان که در قرآن مجید می فرماید:
«أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلّآ أَن یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»؛[۱۹۴]
------------
[۱۹۴] (۱). سوره یونس، آیه ۳۵.
↑صفحه ۲۳۰↑
«آیا آن که خلق را به راه حقّ رهبری می کند، سزاوارتر به پیروی است یا آن که نمی کند مگر آنکه خود هدایت شود؟! شما مشرکان را چه شده و چگونه چنین قضاوت باطل برای بت ها می کنید».
و همچنین می فرماید:
«وَما یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ...* وَلَا الظّلُّ وَلَا الْحَرُورُ»؛[۱۹۵]
«هرگز کور و بینا مساوی نیست...* و آفتاب و سایه یکسان نیست».
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»؛[۱۹۶]
«بگو (ای پیامبر) آنان که می دانند با آنان که نمی دانند یکسانند؟».
و همان طور که پیش از این به آن اشاره کردیم، از آیاتی مثل:
«إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً»
و «إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»
و «لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»
کاملًا استفاده می شود که:
اوّلًا: از لحاظ اینکه امامت به جعل خدا است، و خداوند عالم به تمام احوال و سوابق بندگان است و کارهایش مطابق حکمت و لطف است، شخصی را به امامت منصوب می نماید که صلاحیتش از همه جهات و ملاحظات مشخص و محرز باشد.
و ثانیاً: چون عهد خدا است، به ظالم و ستمگر داده نخواهد شد هرچند بالفعل ظالم نباشد؛ زیرا از حکمت خدای حکیم و لطف او دور است که عهد خود
------------
[۱۹۵] (۱). سوره فاطر، آیه ۱۹ و ۲۱.
[۱۹۶] (۲). سوره زمر، آیه ۹.
↑صفحه ۲۳۱↑
را به کسی عطا کند که روزگاری پرستش بت و عبادت شیطان کرده و در تاریکی جهل و دوری از حقّ به سر برده باشد.
↑صفحه ۲۳۲↑
۴. برنامه نصب و تعیین امام:
از مطالب گذشته معلوم شد که برحسب دلایل عقلی و نقلی، نصب و تعیین امام حقّ الهی است که دیگران حتی شخص رسول خدا را در آن مداخله اساسی نیست، و فرق جوهری نظام امامت با سایر نظام ها در همین است که این نظام، نظامی است الهی، و به تعیین و نصب از جانب خدا می باشد، و عهد خدا است و عقلًا و نقلًا باید از سوی خدا باشد.
امّا عقل: پس برای اینکه مسأله امامت از اهمّ مسایل مربوط به کمال بشر است، و خداوندی که نسبت به بندگان خود این همه لطف و عنایت فرموده است، چگونه آنها را در چنین امر مهمی یاری نمی فرماید و به خود وا می گذارد، با مفاسد بزرگی که بر ترک آن مترتب است.
اوصاف کامله و اسماء الحسنای الهی مثل رب العالمین و لطیف و منعم و حکیم و علیم و رحمان و رحیم و مفضل و رؤوف و محسن همه دلالت دارند بر اینکه این عنایت از جانب حقّ تعالی انجام شده است و مفهوم این اسمای حسنی و صفات علیا مطلق است و محصور در جهات تکوینی نیست و حصر آن در جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام تکوینی نیست و حصر آن در
↑صفحه ۲۳۳↑
جهات تکوینی یا تشریعی غیر امامت با عقیده به ثبوت تمام صفات کمالیه و جمالیه ذاتیه و فعلیه برای خدا منافات دارد.
و همان طور که" بعث رسل" و" انزال کتب" برحسب حکمت الهیه واجب است،" نصب امام و تعیین او" نیز لازم است.
از جمله ادلّه این است که برحسب آنچه گذشت و دلایل دیگر که در کتاب های کلام ذکر شده است، امام باید معصوم و در سایر صفات کمال، سرآمد و اکمل از تمام افراد بشر باشد و بر این جهات خصوص عصمت که از امور نهانی و پنهانی است، غیر از خدا و کسانی که با عالم غیب ارتباط دارند کسی آگاه نیست؛ لذا باید نصب امام از جانب خدا باشد.
و امّا نقل: از آیات قرآن مجید و احادیث شریفه استفاده می شود که نصب امام از شؤون الهی می باشد و از جمله آیاتی که دلالت بر هدایت الهی و عمومیت و کمال آن دارند و به طلب هدایت از خدا و استمرار و عدم انقطاع آن در تمام ازمنه ارشاد و تأکید می نمایند، استفاده می شود که: صفت" هادویت" الهی اقتضا دارد که بندگانش را به سوی امام آن الگوی کامل و جلوه اسم" الهادی" و" الولیّ" و" الحاکم" هدایت فرماید.
بدیهی است صفت" هادویت تکوینیه و تشریعیه الهی"، مثل تمام صفات ذاتیه و فعلیه الهی در نهایت کمال است و در آنها هیچ گونه نقصی فرض نمی شود و در مبدأ فیّاض علی الاطلاق هیچ گونه بخل و امساک فیض نیست؛ بنابراین کمال فیّاضیت و هادویت او اقتضا دارد که هم بندگانش را به سوی امام هدایت کند و هم به وسیله امام آنها را مسؤول هدایت های دیگر فرماید، چنان که قبلًا هم اشاره شد.
نابغه عالم علوم معقول و منقول، علّامه حلّی (قدس سره) در کتاب" الفین" هزار دلیل بر لزوم نصب امام بر خدا و اینکه شأنی از شؤون الوهیت است، بیان فرموده است که
↑صفحه ۲۳۴↑
اهل نظر و مطالعه می توانند برای اینکه از استحکام مذهب تشیّع و نظام امامت آگاه شوند، مستقیماً به آن کتاب که مکرر طبع شده و به کتاب های دیگر مثل" شافی" سیّد عظیم الشأن مفخر علمای اسلام سیّد مرتضی و به کتاب" تلخیص الشافی" مراجعه نمایند.
و از جمله مباحثات ظریفی که در این موضوع واقع شده، مباحثه معروفی است که بین هشام بن الحکم [۱۹۷] و عمرو بن عبید بصری [۱۹۸] واقع شد. در این مباحثه هشام با بیانی رسا و پرسش هایی لطیف، عالم صغیر یعنی وجود انسان و اعضای او را مورد سؤال و بررسی قرار داد و پس از پرسش از فایده چشم و گوش و دست، از قلب؛ یعنی مرکز تعقّل و فرماندهی بدن سؤال کرد.
عمرو بن عبید گفت: قلب؛ یعنی خداوند متعال عقل را مرکز و رئیس و صاحب اختیار و مدیر و مدبّر وجود انسان قرار داده که تمام حرکات و فعالیت ها و کارهای اعضا به امر و فرمان او و تحت اداره او است و بر همه سلطنت و حکومت دارد.
هشام گفت: در صورتی که خدا برای این بدن کوچک تو رئیس و مدبّر و صاحب اختیار قرار داده است که امور آنها مختل نشود و تحت انتظام باشد، چگونه برای این عالم کبیر، رئیس و مدیر و مدبّری قرار نداده و امور آنها را مهمل گذارده است.
------------
[۱۹۷] (۱). از اصحاب معروف حضرت صادق و حضرت کاظم (علیهما السلام) بوده است که وفاتش بر حسب نقل بعضی در سال ۱۹۹ هجری اتفاق افتاده و شرح حالش در کتاب های رجال مفصلًا ذکر شده است.
[۱۹۸] (۲). از علمای مشهور اهل سنّت است که به سال ۱۴۴ هجری درگذشته است. شرح حالش را در کتاب های رجال و تراجم مثل«تهذیب التهذیب» ابن حجر و«الجرح و التعدیل» رازی و«وفیّات الاعیان» ابن خلکان ببینید.
↑صفحه ۲۳۵↑
عمرو بن عبید از این بیانات لطیف و دقیق و شکل مباحثه که عقل سلیم هر کس به آن حکم می کند، دانست که این منطق، منطق محکم تشیّع و شاگردان مکتب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است. طرف بحث خود را که هشام بود شناخت، و از او احترام لازم به عمل آورد.[۱۹۹]
------------
[۱۹۹] (۱). متن این بحث شیرین و منطقی را در کتاب علل الشرایع، ب ۱۵۲، ص ۱۹۵، ج۱، ملاحظه فرمایید. این مباحثه را هشام در محضر امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرد و جمعی از علمای بزرگ اصحاب آن حضرت مثل حمران بن اعین و مؤمن الطاق و هشام بن سالم نیز حضور داشتند، و مخفی نماند احتجاجات ائمه (علیهم السلام) و اصحاب و شاگردان آن بزرگواران و علمای عالی قدر مانند شیخ مفید رضی الله عنه پیرامون امامت بسیار است. علاقمندان می توانند این احتجاجات را در بحارالانوار و سایر کتاب های مربوط به این موضوع مطالعه نمایند.
↑صفحه ۲۳۶↑
۵. وجوب اطاعت امام (علیه السلام):
در وجوب اطاعت امام و ولیّ امر اختلافی بین مسلمین نیست و عقلًا و شرعاً وجوب آن ثابت است.
امّا از لحاظ عقل: همان طور که عقل" لا مرکزی" را تقبیح می نماید و به لزوم زعامت و رهبری و مدیر حکم می نماید و بسیاری از امور مستحسن مثل امنیت و عدالت و نظم را متوقف بر وجود زعیم و مسؤول تأمین آنها می داند، اطاعت از مدیر و ولیّ امر را نیز واجب می داند. و الّا اگر اطاعت آن لازم نباشد، نقض غرض می شود و نتایج و فوایدی که از وجود مرکز و ولایت امور منظور است، حاصل نخواهد شد و همان طور که مدیریت و وجود رهبری، مقدّمه تأمین و تحقّق اموری است که عقل و عقلا به ضرورت آنها حکم می نمایند، اطاعت از اولی الامر نیز مقدمه تمام این مقاصد عالیه است؛ لذا عقلًا هیچ شکی در وجوب این اطاعت نیست و عقلا کسی را که از اطاعت مدیر و مدبّر صالح سرباز زند و تخلّف نماید، توبیخ و سرزنش می نمایند و عمل او را غیر عقلایی می دانند.
امّا از لحاظ شرع:
اوّلًا: مسلّم است که بسیاری از مقاصد شرعی و اهداف اسلامی بدون اطاعت
↑صفحه ۲۳۷↑
از ولیّ امر محقّق نخواهد شد و از باب مقدمه واجب و به اصطلاح" ما لا یتمّ الواجب إلّابه" واجب است، هرچند این وجوب عقلی باشد؛ امّا چون ذی المقدّمه شرعی است و شرع در وجوب عقلی مقدمه آن دخالت دارد؛ یعنی بدون وجوب شرعی ذی المقدمه، عقل حکم به وجوب مقدمه آن نخواهد نمود.
و ثانیاً: دلیل واضح و صریح و محکم، آیه شریفه ذیل می باشد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ»؛[۲۰۰]
«ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول و صاحبان امر از ایشان را اطاعت نمایید».
این آیه به صراحت، امر به اطاعت اولی الامر می نماید و اطاعت اولی الامر را مقرون به اطاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نموده است که از همین اقتران و عدم تکرار کلمه" اطیعوا" نسبت به اولی الامر معلوم می شود که اطاعت اولی الامر مثل اطاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به طور مطلق واجب است. و لذا از جهت اینکه امر به اطاعت اولی الامر مطلق است استفاده می شود که مراد از این اولی الامر، معصومین؛ یعنی ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) می باشند، چنان که در روایات نیز وارد شده است که هنگام نزول این آیه کریمه، جابر خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد:
«قَدْ عَرَفْنَا الله وَرَسُولَهُ، فَمَنْ اولُوا الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ الله طاعَتَهُمْ بِطاعَتِکَ»؛
«شناختیم خدا را و فرستاده او را، پس کیستند اولی الامری که خدای تعالی اطاعتشان را به اطاعت تو قرین کرده است؟»
حضرت در پاسخ فرمود:
------------
[۲۰۰] (۱). سوره نساء، آیه ۵۹.
↑صفحه ۲۳۸↑
«هُمْ خُلَفآئِی وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی؛ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ، ثُمَّ الْحَسَنِ، ثُمَّ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیّ الْمَعْرُوفِ فِی التَّوْراةِ بِالْباقِرِ وَسَتَدْرِکُهُ یا جابِرُ! فَإِذا لَقَیْتَهُ فَاقْرَأْهُ عَنّی السَّلامَ»؛[۲۰۱]
«ایشان جانشینان من و امامان مسلمین بعد از من هستند؛ اوّل ایشان علی بن ابی طالب و پس از او حسن و پس از او حسین و پس از او علی بن الحسین و سپس محمّد بن علی که در تورات به باقر معروف است و زود باشد که تو او را درک کنی، پس وقتی او را ملاقات کردی از من به او سلام برسان».
پس از آن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نام سایر ائمه را از امام جعفر صادق (علیه السلام) تا حضرت مهدی (علیه السلام) را بیان کرده، سپس از غیبت و مسایل دیگر مربوط به حضرت صاحب العصر (علیه السلام) به جابر خبر داد.
بنابراین مراد از اولی الامر، ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) می باشند که اطاعتشان به طور مطلق بر همه واجب است و تفسیر اولوا الامر در این آیه بر غیر ایشان (حتی فقها) تفسیر به رأی بوده و مورد تهدید می باشد، که:
«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِالرَّأْیِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ».[۲۰۲]
بدیهی است که اطاعت غیر معصوم به طور مطلق و به طور مقرون به اطاعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) واجب نخواهد بود؛ زیرا امکان معصیت و خطا و اشتباه در غیر معصوم قابل دفع نیست و لذا حتی اطاعت فقها در مواردی که ولایتشان ثابت است، اگرچه واجب است؛ ولی در صورتی که معصیت خدا باشد، حرام است به حکم:
------------
[۲۰۱] (۱). منتخب الاشراف، ج۱، باب ۸، حدیث ۴.
[۲۰۲] (۲). محجة البیضاء، ج۲، ص ۲۵۰، آداب تلاوة القرآن.
↑صفحه ۲۳۹↑
«لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ»؛[۲۰۳]
«اطاعت و پیروی مخلوق سزاوار نیست در جایی که نافرمانی خدا در آن باشد».
و خلاصه سخن اینکه: اطاعت امام واجب بوده و هیچ گونه قید و شرطی (چون امام معصوم است) ندارد.
------------
[۲۰۳] (۱). نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۱۵۶.
↑صفحه ۲۴۰↑
۶. وجوب معرفت امام:
با توجّه به نقشی که امامت در حفظ نظام و کمال بشر و سیر او به سوی خدا و اجرای احکام خدا دارد، و با توجّه به اینکه اطاعت امر امام شرعاً و عقلًا واجب است، در وجوب معرفت امام نیز برحسب حکم عقل و شرع جای هیچ گونه تردید و شبهه ای نیست؛ زیرا هم مقدّمه اطاعت است که واجب است، و بدون وجوب آن، اطاعت و نصب امام بیهوده خواهد شد، و هم برحسب آنچه در بعضی روایات استفاده می شود، بالخصوص نیز واجب است، و چنان که در نهج البلاغه آمده، دخول در بهشت دائر مدار شناخت امامان و ورود در آتش نیز دائر مدار انکار آنها است:
«وَلا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا یَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَأَنْکَرُوهُ»؛[۲۰۴]
«داخل بهشت نمی شود کسی مگر اینکه آنها (ائمه اطهار (علیهم السلام)) را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند و داخل آتش نمی شود مگر کسی که منکر آنها باشد و آنها نیز او را از آن خویش ندانند».
------------
[۲۰۴] (۱). نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۵۲.
↑صفحه ۲۴۱↑
و چنان در این امر تأکید شده است که برحسب خبر معروف از رسول خدا (صلی الله علیه و آله): «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است به مردن جاهلیت». و در حدیثی که فخر رازی از آن حضرت روایت کرده، می فرماید:
«هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد پس باید بمیرد؛ اگر خواهد یهودی و اگر خواهد نصرانی».
بلکه از بعضی روایات استفاده می شود که: معرفت خدا به طور صحیح و کامل بدون معرفت امام حاصل نخواهد شد.
چنان که در حدیث است: از حضرت سیّد الشهدا (علیه السلام) سؤال شد:
«فَما مَعْرِفَةُ الله»؛
«پس چیست معرفت خدا؟»
حضرت فرمود:
«مَعْرِفَةُ أَهْلِ کُلّ زَمانٍ إِمامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طاعَتُهُ»؛[۲۰۵]
«معرفت اهل هر زمان، معرفت امام ایشان است که اطاعت او بر ایشان واجب است».
شیخ صدوق رحمه الله در شرح و تفسیر این جمله می فرماید: «اهل هر زمانی بدانند که خدا آن کسی است که آنها را در هر زمان بدون امام معصوم نخواهد گذارد، پس کسی که خدایی را پرستش نماید که بر خلق به وسیله نصب امام معصوم اقامه حجّت ننماید، پس عبادت و پرستش غیر خدای عزّوجلّ را نموده است».
و علّامه مجلسی (قدس سره) می فرماید: «شاید تفسیر" معرفت خدا" به" معرفت امام" برای بیان این نکته باشد که: معرفت خدا حاصل نمی شود مگر از جهت امام، و یا
------------
[۲۰۵] (۱). بحارالانوار، ج۵، ص ۳۱۲، ب ۱۵، ح۱؛ علل الشرایع، ج۱، ص ۹.
↑صفحه ۲۴۲↑
برای بیان اینکه: انتفاع از معرفت خدا مشروط است به معرفت امام (علیه السلام)».[۲۰۶] و به نظر این حقیر ممکن است از این جهت باشد که معرفت امام مبتنی است بر معرفت خدا به ولایت و حاکمیت بر کل عباد، و امامت و ولایت او نیز ظهوری از ولایت مطلقه و کلّیه الهیه و مبتنی بر آن می باشد و معرفت امام به این ارتباط و ابتنای معرفت الهی و اقرار به حاکمیت و ربوبیت کامله و رحمانیت و رحیمیت و هدایت خدای تعالی است، و بدون این ارتباط، معرفت امام حاصل نمی شود. این معرفت اثبات صفات جلالیه و جمالیه خدا و نفی شریک برای خدا در ولایت و حاکمیت است.
شاید توضیح حدیث شریف مذکور این باشد که: خدا را به اوصاف کمالیه و به شناخت صحیح باید از طریق امام شناخت، چنان که در روایت است:
«لَوْلَا الله ما عُرِفْنا، وَلَوْلا نَحْنُ ما عُرِفَ الله»؛[۲۰۷]
«اگر دلالت ها و عنایت ها و هدایت های الهی نبود ما شناخته نمی شدیم و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی شد».
یعنی: چنان که حقّ معرفت او است، به اسماء حسنی و صفات کمالیه شناخته نمی شد.
البته بدیهی است این معرفت فوق معرفت فطری است که برای هرکس به حسب فطرت حاصل است و مفهوم بیان فوق آن است که: تمام آسمان و زمین و آنچه در آنها است، دلایل وجود حقّ آیات او هستند، امام نیز در هر عصر و زمان، علاوه بر آن که تکویناً از جهات متعدّد آیت و نشانه است؛ بلکه چنان که از
------------
[۲۰۶] (۱). بحار الانوار، ج۲۳، ص ۸۳. و در ص ۹۳، این بیان را به طور وافی از کراجکی نیز نقل فرموده است.
[۲۰۷] (۲). توحید صدوق، طبع جدید، ص ۲۹۰.
↑صفحه ۲۴۳↑
امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است:
«ما للَّهِ عَزَّوَجَلَّ آیَةٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنّی، وَلا للَّهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنّی»؛[۲۰۸]
«برای خداوند عزّوجلّ نشانه و خبری بزرگ تر از من نیست».
تشریعاً نیز اکبر آیات و اسمای الهی است و در محیط اختیار و هدایت ارادی، معرفت خدا بدون شناسایی او و استفاضه از انوار علوم و راهنمایی های او کامل نخواهد شد و شرح و تفسیر الهیات و معارف فطری را باید از امام فرا گرفت.
و ممکن است معنای این گونه احادیث این باشد که چون یکی از اسباب کمال معرفت، اطاعت الله است، هرچه شخص عارف در میدان اطاعت سیر و حرکت کند و عبادت و اطاعتش بیشتر شود، عرفانش زیادتر می گردد و مددهای غیبی بیشتر به او می رسد، چنان که معرفت هم هرچه زیادتر شود، شوق و رغبت به عبادت و اطاعت الهی در انسان زیادتر می شود، تا حدی که همه دواعی غیر الهی در انسان بی اثر می گردد.
از این جهت، چون اطاعت و عبادت خدا و چگونگی آن بدون دریافت برنامه و دستور العمل آن از امام و اطاعت از او حاصل نمی شود این مرتبه از معرفت کامل که در کمال هم مراتب دارد بدون معرفت امام محقّق نخواهد شد؛ بلکه هرکسی به حسب فقر و نیازی که دارد، گمان می کند زبان آن را دارد و می تواند با او سخن بگوید و حاجت بخواهد و همین طور هم هست، همه با او مرتبط می شوند و بین بنده و خدا، هر وقت بخواهد او را بخواند، مانع و حجابی نیست و خدا ناله همه را می شنود.
اگر راهنمایی های امامان (علیهم السلام) و دعاها و سیره آنها در مقام عمل در اختیار ما
------------
[۲۰۸] (۱). کافی، ج۱، ص ۲۰۷.
↑صفحه ۲۴۴↑
نبود، دعا در مرتبه ای بسیار نازل و از درخواست حاجت های مادّی تجاوز نمی کرد و حتی با نیایش ها که با شؤون ربوبی مناسب نبود، و خلاف ادب و حاکی از نقص معرفت بود؛ لذا در این موضوع دلالت های ائمه (علیهم السلام) و دعاهایی که از ایشان رسیده است، به قدری دستگیری از بشر نموده است که بسا یک جمله از آن دعاها به قدری نورانیت می بخشد و افق بینش انسان را وسیع می سازد و به قدری انسان را از لذایذ معنوی بهره مند می کند که آفتاب جهان تاب، دید ظاهری او را آن چنان وسیع نمی سازد، و تمام لذایذ مادّی را نمی توان با لذتی که از خواندن و یا شنیدن یک جمله از آن دعاها حاصل می شود، برابر گرفت که اگر خارج از حدود این رساله نمی شد، برخی از این دعاها را که پروازهای بلند به روح انسان می دهد و او را در بلندترین قلّه های مقام انسانیت می نشاند، در اینجا یادآور می شدیم تا معلوم شود که این همه سفارش راجع به معرفت امام بی جهت نیست.
و سومین توضیح و توجیهی که برای این احادیث می نماییم این است که عمده فایده معرفت خدا و اثر آن در اعمال انسان ظاهر می شود و از میزان الزام او به اطاعت الهی و تسلیم و فرمان بری او از دستورات خدا ظاهر می شود، و مظهر کامل آن، اطاعت از خلیفة الله است که توقف بر معرفت او دارد و خود معرفت او نیز اطاعت خدا است.
سیر عرفانی انسان به اطاعت کامل از اوامر و نواهی الهی، و تسلیم خالص در برابر فرمان او منتهی می شود، چنان که عبد خود را نبیند و مانند حضرت ابراهیم (علیه السلام) اگر مأمور به ذبح فرزند شد، بی چون و چرا فرمان پذیر گردد و مانند اسماعیل ذبیح- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- که وقتی پدرش فرمان الهی را در ذبح او به وی ابلاغ کرد، بدون پرسش و بدون تأمّل گفت:
↑صفحه ۲۴۵↑
«یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛[۲۰۹]
«ای پدر به آنچه مأمور شده ای انجام ده».
این سیر عرفانی از طریق معرفت امام و اطاعت او به مقصد می رسد و انسان از گمراهی های گوناگون مصون می شود.
خداوند متعال ما را به معرفت اولیای خود و به معرفت امام زمان و ولیّ وقت، حضرت حجة بن الحسن المهدی (علیه السلام) که باب معرفت خدا است ملهم و راهنمایی فرماید و از معرفت خودش به معرفت پیغمبر و از معرفت پیغمبر به معرفت امام و سپس، از معرفت امام به معرفت پیغمبر و از معرفت پیغمبر به معرفت خدا برساند.
------------
[۲۰۹] (۱). سوره صافات، آیه ۱۰۲.
↑صفحه ۲۴۶↑
۷. راه های شناخت امام:
به نظر می رسد هر حقیقت و واقعیتی- خواه وجود غیبی خارجی داشته باشد یا از امور عقلیه باشد- از راه های شناخت مناسب خود مانند: حسّ و تجربه، فطرت و عقل، خواب و وحی قابل شناخت می باشد. بدیهی است این نظر به این معنا نیست که بگوییم: همه اشیا و حقایق از این راه شناخته شده اند؛ بلکه مقصود این است که معرفت هریک از اشیا و حقایق از یک یا بیشتر از این راه ها امکان دارد، مثلًا از راه وحی هر چیزی که خدا اراده شناساندن آن را به وسیله وحی فرموده باشد، شناخته می شود.
در معرفت امام هم از راه هایی که در اختیار بشر است، شناخت او امکان دارد، و عمده راه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و از آن امام شناخته می شود، سه راه است:
اوّل: نصّ است؛ تعیین و تصریح و اعلام پیغمبر که مفادش خبر دادن از جعل و نصب الهی یا جعل و نصب امام به امر الهی است، که فرق آن با اوّل این است که در اوّل جعل و نصب بدون واسطه انجام شده و فعل الهی و بدون واسطه است؛ ولی نصّ پیغمبر مثل خبر دادن از آن است. و در دوم فعل الهی به واسطه پیغمبر
↑صفحه ۲۴۷↑
است که به امر الهی انجام می شود و استناد آن به خدا نیز مثل بسیاری از افعال ملائکه به خدا صحیح است؛ چون به امر خدا انجام می دهند، و مترتّب و متفرّع بر آن مطلب، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش است.
اعتبار و دلالت نصّ بر امامت، یک امر بسیار منطقی و عرفی و خردپسند است که با توجّه به بحث های گذشته که گفتیم، حاکمیت مخصوص الله است و صاحب اختیار حقیقی، همه و هر چیز و هر شأنی از شؤون خلق است، کاملًا واضح می شود؛ زیرا تصرّف هرکس در آنچه مربوط به او است و تعیین هرگونه قرار و برنامه راجع به آن معتبر است و این امر نظیر اعتبار اقرارهای مردم نسبت به نفس یا مال خودشان می باشد که به غیر از طریق خودشان شناخته نمی شود و کسی در آن حقّ، چون و چرا گفتن نمی تواند بکند.
بنابراین در اعتبار بر این راه جای هیچ گونه خدشه و تردیدی نیست، هرچند در" منصوص علیه"؛ کسی که نصّ بر او شده باشد، اختلاف انظار پیش بیاید.
دوم: از راه های معرفت امام معجزه است، که ظهور آن به دست کسی که مدّعی امامت باشد، دلیل بر صدق ادعای او است. یا به بیان بعض بزرگان، دلیل بر نصّ و نصب او از جانب خدا است؛[۲۱۰] زیرا در این مسأله دو نظر است: یکی اینکه: معجزه مستقلًا دلیل بر امامت است و دیگری اینکه: دلیل اصلی، نصب و نصّ پیغمبر یا امام سابق است، و معجزه دلیل بر نصب است که اگر نصّ مفقود باشد و معجزه
------------
[۲۱۰] (۱). بعضی اصطلاحاً معجزه را بر خرق عادتی که از پیغمبر در مقام تحدّی و هنگامی که قوم، طلب آیت و علامت بر راستی و صدق مدعی پیغمبری بخواهند، اطلاق می نمایند و به خوارق عاداتی که از پیغمبر پیش از مبعوث شدن به دعوت صادر شود، هرچند دلیل بر نبوّت او شمرده می شود،" ارهاص و ارهاصات" می گویند و خوارق عادات صادر از ائمه (علیهم السلام) را معجزه اطلاق می نمایند، و خوارق عادات صادر از دیگران را" کرامت" می گویند.
↑صفحه ۲۴۸↑
باشد معجزه دلالت دارد بر اینکه نصّ بر صاحب معجزه بوده است و به دست ما نرسیده است.
«قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام): لِأَیّ عِلَّةٍ أَعْطَی الله عَزَّوَجَلَّ أَنْبِیآئَهُ وَرُسُلَهُ وَأَعْطاکُمُ الْمُعْجَزَةَ؟ فَقالَ: لِیَکُونَ دَلِیلًا عَلی صِدْقِ مَنْ أَتی بِهِ، وَالْمُعْجَزَةُ عَلامةٌ للَّهِ لا یُعْطِیها إِلّا أَنْبِیائَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ لِیَعْرِفَ بِهِ صِدْقَ الصّادِقِ مِنْ کِذْبِ الْکاذِبِ»؛[۲۱۱]
«به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: به چه علتی خداوند متعال به پیغمبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا کرد؟ فرمود: برای اینکه دلیل باشد بر راستگویی کسی که آن را آورده است و معجزه علامتی است (نشانی است) از برای خدا، عطا نمی فرماید آن را مگر به انبیا و رسولان و حجت های خودش تا به وسیله آن راستی راست گو از دروغ دروغ گو شناخته شود».
سوم: از راه های شناخت امام، اخلاق و کردار و روش و رفتار و وضع زندگی و صادرات علمی است، برای آنان که اهلیت تشخیص را داشته باشند و بتوانند از اخلاق و اقبال و معاشر و سلوک و گفتار و سخنرانی ها و برخوردهای گوناگون، صاحب این مقام را بشناسند، مثلًا در اثر مطالعه دقیق و عمیق در زندگی مولای متقیان و سرور اولیا، حضرت علی (علیه السلام) و خطبه های آن حضرت در معارف و الهیات و عدالت و زهد و شجاعت و فداکاری در راه حقّ و سایر ابعاد شخصیت بزرگ و وسیع آن حضرت، اهل بینش و آگاهی و دانش، امامت او را بر همه اصحاب و همه مسلمین تصدیق می نمایند، همچنین در زندگی سایر امامان (علیهم السلام) این معنی کاملًا حاصل است.
------------
[۲۱۱] (۱). علل الشرایع، ج۱، ص ۱۲۲، باب ۱۰۰.
↑صفحه ۲۴۹↑
و شاید همین باشد معنای حدیث شریفی که از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:
«اعْرِفُوا الله بِالله وَالرَّسُولَ بِالرّسالَةِ وَأُولِی الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ».[۲۱۲]
در معنای این حدیث شریف چند احتمال است که به طور اجمال به آنها اشاره می شود:
اوّل اینکه: خدا را بشناسید به خدایی و صفات جلال و جمال و شؤون او یعنی او را چنان که هست و به صفات ثبوتیه و سلبیه ای که دارا است بشناسید (یعنی باید چنین معرفتی تحصیل نمود) و پیغمبر را نیز به شأن رسالت و مقام پیغمبری بشناسید که رسول خدا و فرستاده خدا است و رابط بین خالق و مخلوق و واسطه بین خدا و بندگان او است. و اولی الامر را به اینکه امر به معروف می نمایند و به عدل و احسان عمل می کنند بشناسید که اگر از خدا و پیغمبر و اولی الامر از شما سؤال شد پاسخ دهید که خدا، خدایی و صاحب اختیاری و پادشاهی و مالکیت همه را دارد و همه به او نیازمند، و او از همه بی نیاز و جامع جمیع صفات کمال و منزه از تمام نواقص است و پیغمبر (حضرت محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله)) از سوی خدا رسالت دارد و آورنده پیام و رساننده وحی خدا است. و دوازده امام و اولی الامر، بزرگوارانی هستند که امر به معروف و عدل و احسان می نمایند.
بنابراین احتمال، بر اهل فن و تفطّن، علّت اینکه «رسول» به لفظ مفرد و «اولی الامر» به لفظ جمع آورده شده و لطف عبارت حدیث معلوم می شود.
احتمال دوم این است که: خدا را به خودش و به ذات خودش بشناسید که او
------------
[۲۱۲] (۱). کافی، ج۱، ص ۶۶، باب«انه لا یعرف الّا به».
↑صفحه ۲۵۰↑
روشن تر و معروف تر از هر چیز است، چنان که از منصور بن حازم نقل شده است که گفت:
«إِنَّ الله جَلَّ جَلالُهُ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ؛ بَلِ الْعِبادُ یُعْرَفُونَ بِالله»؛[۲۱۳]
«همانا خداوند متعال بزرگوارتر و عزیزتر و گرامی تر از آن است که با مخلوقاتش شناخته شود؛ بلکه بندگانش به وسیله او شناخته می شوند».
و چنان که در دعای عرفه، حضرت سیّد الشهداء، امام حسین (علیه السلام) به درگاه خداوند عرضه می دارد:
«أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَکَ مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجُ إِلی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَمَتی بَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الْآثارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ؟!»؛
«آیا چیز دیگر می تواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسیله ظاهر نمودن تو گردد، کی پنهان هستی تا نیازمند برهان باشی که بر تو دلالت کند و کی دوری تا به وسیله آثار بر تو برسند؟!».
به نور شمع کسی خورشید تابان کند پیدا کسی اندر بیابان
برم من از مؤثر پی به آثاربه ظاهر گرچه برعکس است این کار
ظهور جمله اشیا به نور است چگونه نور از آنها در ظهور است
اگر برهان لمّی جلوه گر شدنباید بهر انّی خون جگر شد
تصوّر را در اینجا چون گذر نیست به جز لفظ انّی و لمّی دیگر چیست [۲۱۴]
------------
[۲۱۳] (۱). کافی، ج۱، ص ۸۶.
[۲۱۴] (۲). از گنج دانش مرحوم پدرم آیت الله آقای آخوند ملا محمّد جواد صافی علیه رحمة الله و رضوانه.
↑صفحه ۲۵۱↑
و پیامبر را به رسالتش؛ یعنی چگونگی دعوت و شریعتش بشناسید و اولی الامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسید؛ یعنی از عمل و سیره و رفتار و کردارشان بشناسید.
احتمال سوم این است که: خدا را بشناسید به خدا؛ یعنی به کارها و افعال او و به آیات او که در آفاق و انفس است؛ چون اگرچه فعل و آنچه از آن حاصل می شود، غیر فاعل است؛ امّا چون فاعل فعل و آفریننده آیت او است، از این جهت وقتی خدا را به افعال و آثارش بشناسیم، به خدا شناخته ایم و به چیز دیگر نشناخته ایم؛ چون چیز دیگری غیر از آثار خدا و آیات او امکان وجود ندارد. پیغمبر را بشناسید به رسالتش؛ یعنی کارهای پیامبرانه و اعمال و روشش را در انجام وظیفه رسالت ملاحظه کنید. و اولوا الامر را نیز به کارهایشان در واداشتن مردم به کارهای نیک و عدالت و احسانشان بشناسید.
و فرق بین احتمال اوّل و دو احتمال دیگر این است که: احتمال اوّل راجع به این است که خدا و پیغمبر و اولوا الامر را به چه اوصاف و شؤونی باید شناخت و چگونه باید معرفی تحصیل کرد؟ امّا احتمال دوم و سوم مبنی بر این است که خدا و پیغمبر و امام را به همان شؤون و اوصافی که دارند از چه راهی باید شناخت.
بنابراین اگر مفاد حدیث شریف این باشد که اولی الامر را باید دارا و واجد این صفات شناخت، وجود این صفات به طور مطلق و کامل در شخصی با ادّعای مقام امامت دلیل بر صدق ادعای او می باشد.
بنابراین، باید توجّه داشت که راه برای عموم همان نصّ و معجزه است و چنان که بعضی- مثل مرحوم آیت الله پدرم- فرموده اند، راه سوم راه خواصّ و اشخاص بسیار آگاه و متوجّه به جوانب و اطراف امور و متفطّن است و چون احاطه کامل بر اخلاق و کردار اشخاص امکان پذیر نیست، و نظرها در حکایت
↑صفحه ۲۵۲↑
اخلاق و رفتار از مقام معنوی اشخاص مختلف است، لذا آنچه باید به آن خصوص در مقام احتجاج بیشتر اعتماد کرد، همان نصّ و معجزه است.
علاوه بر این، راه سوم، الزام بر تبعیت فوری و تعبدی ندارد؛ زیرا ممکن است اشخاص در قبول نکردن ایمان عذر بیاورند که باید بررسی کنیم و مجالست و مباشرت بنماییم تا ایمان بیاوریم، برخلاف نصّ و معجزه که به مجرد اینکه محقّق شد، ایمان به صحّت آن واجب می شود.
علاوه بر آن، معجزه دلیل بر صدق مدّعی نبوّت است، چنان که آیات متعددی دلالت دارد، مثل این آیه:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیّناتِ»؛[۲۱۵]
«همانا ما فرستادگانمان را با دلیل و برهان فرستادیم».
و بر نصّ و بشارت پیغمبران سلف بر نبوّت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز آیاتی دلالت دارند، مانند:
«الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالاْنجِیلِ»؛[۲۱۶]
«پیغمبری که اسم او را در تورات و انجیلی که نزد آنها است نوشته می یابند».
و مانند:
«وَمُبَشّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛[۲۱۷]
«مژده می دهم شما را به پیامبری که بعد از من می آید و اسمش احمد است».
------------
[۲۱۵] (۱). سوره حدید، آیه ۲۵.
[۲۱۶] (۲). سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
[۲۱۷] (۳). سوره صف، آیه ۶.
↑صفحه ۲۵۳↑
که از قول حضرت عیسی- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- حکایت فرموده است.
و مانند:
«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْنآءَهُمْ»؛[۲۱۸]
«گروهی که به آنها کتاب دادیم (یهود و نصاری ، محمّد را می شناسند بدان گونه که فرزندان خود را می شناسند».
و امّا در مورد اخلاق کریمه و رفتار و کردار سالم و معتدل، آیه ای در نظر ندارم که به صراحت از آن استفاده شود، در این راه اگرچه نصّ و معجزه نباشد؛ امّا راه شناخت می باشد و مانند نصّ و معجزه می توان به آن احتجاج نمود.
چون از این راه هم برای افراد خاصّی یقین حاصل می شود، مثل کسانی که معاشرت تام با مدعی نبوّت داشته یا مطالعات وسیع و عمیق در تاریخ او کرده باشند چنان که حضرت خدیجه در مقام استدلال به صحّت و حقّانیت نبوّت حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) به آن استدلال فرمود و شکی در صدق گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نکرد؛ البته سوابق و دلایل دیگر نیز خدیجه (علیها السلام) را که به انتظار روزی بود که شوهر عالی قدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمایی می نمود و هر یک کافی بود. با این حال، این استدلال از آن بانوی آگاه دل و روشن بین در ردّ بعض احتمالات نقل شده است و به هر حال دلیل برای همه، همان نصّ و معجزه است، و اخلاق و صفات حمیده و افضل و اکمل و برتر بودن از دیگران، از شرایط نبیّ و امام است و فقدان آن، دلیل بر عدم نبوّت و عدم امامت است.
------------
[۲۱۸] (۱). سوره بقره، آیه ۱۴۶.
↑صفحه ۲۵۴↑
↑صفحه ۲۵۵↑
امامت خاصّه:
پس از بررسی مسأله نیاز جامعه به امام و شرایط و اوصاف امام و لزوم تعیین آن از جانب خدا و مباحث کلی دیگر که به مجموع آن بحث امامت عامه می گویند و به طور اجمال به مباحث آن اشاره کردیم، امامت خاصّه مطرح می شود.
پس از اینکه ثابت شد تعیین و نصب امام برحسب حکمت و لطف بر خدا لازم است و هیچ عصر و زمانی خالی از وجود امام نمی باشد و معرفت و شناسایی امام و اطاعت افراد و او را الگو قرار دادن بر همه واجب است، پس بر همه لازم است صاحب وقت و ولیّ زمان و امام عصر خود را که خدا او را منصوب کرده و نصب او به نصّ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) یا امام قبل ثابت شده است، بشناسند.
در اینجا می گوییم: فرقه محقّه و طایفه حقّه اثنی عشریه معتقدند که: در این امّت بعد از پیغمبر اکرم حضرت محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) دوازده نفر؛ به ترتیب از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا امام دوازدهم حضرت مهدی حجة بن الحسن- علیهم الصلاة و السلام- امام و ولیّ وقت و صاحب الزمان و خلیفه و وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشند.
و دلایل و براهین بر امامت آن بزرگواران بسیار است که با توجّه به آنچه در بحث امامت عامّه به آن اشاره شد، به تعدادی ادلّه اشاره می کنیم:
↑صفحه ۲۵۷↑
۱- با توجّه به اینکه ثابت شد امامت منصبی است الهی و ولایت از جانب خدا و مقام خلیفة اللهی است و به نصب و تعیین خدا و نصّ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صورت پذیر است و حتماً این نصب که با هدایت الهیه و ربّانیت و رحمانیت و رحیمیت و حکمت و علم و سایر صفات جمالیه او ارتباط دارد، از سوی خدا انجام شده است. می گوییم: به اتفاق مسلمین بر غیر از این دوازده نفر (ائمه اثنی عشر (علیهم السلام)) تنصیص و تعیینی نرسیده است. و لذا این دوازده نفر از جانب خدا منصوب می باشند؛ چون اگر آنها نیز منصوب نباشند، امّت بدون امام و زمین بدون حجّت باقی خواهد ماند و علاوه بر این، قطع فیض و نقض غرض و نقص هدایت و ربّانیت و رحمانیت الهی خواهد بود و چون این امور همه فاسد و باطل است، پس منصوب بودن آن بزرگواران و امامتشان حقّ و ثابت است.
۲- چنان که در امامت عامّه ثابت شده است، امام باید معصوم باشد، با توجّه به اینکه برای غیر از این دوازده نفر سوای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حضرت زهرا (علیها السلام)، برای احدی ادّعای مقام عصمت نشده است و به اتّفاق مسلمین، غیر از این دوازده نفر، همه افرادی که زمامداری یافتند یا مدّعی آن بودند، معصوم نبودند، امامت در تمام اعصار بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این دوازده نفر انحصار و امتداد خواهد داشت.
۳- برحسب احادیث ثقلین و احادیث امان و روایات دیگر، هیچ گاه زمین از وجود شخصی از اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) که عدل قرآن باشد، خالی نخواهد ماند و در طول چهارده قرن و اندی که بر اسلام گذشته، مسلمین کسی را، غیر از این دوازده نفر، عدل قرآن نشمرده اند، و عدم افتراق از قرآن را در حقّ کسی نگفته و کسی را غیر از این دوازده نفر به این صفت نشناخته اند؛ بنابراین این شأن در این دوازده نفر امتداد دارد.
۴- برحسب روایات معتبر و صحیح و متواتر شیعه و اهل سنّت، رسول
↑صفحه ۲۵۸↑
اکرم (صلی الله علیه و آله) مکرر تنصیص به امامت ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) فرمود و علاوه بر آن، هر امامی بر امام بعد از خود و بلکه بر امامان بعد از خود تنصیص و تصریح فرموده، تا نوبت رسید به امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) که او نیز امامت فرزند عزیزش حضرت مهدی بقیة الله (علیه السلام) را مانند پدران بزرگوارش تسجیل و تنصیص فرمود که در واقع حضرت صاحب الامر از سوی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) و یازده امامی که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امامتشان ثابت است، به امامت معرفی شده اند، و لذا طبعاً نصّ بر امامت آن حضرت از نصّ بر امامت سایر ائمه (علیهم السلام) بیشتر است و همه نصوصی که در اعلام امامت ائمه قبل از آن حضرت است، حتی نصوص غدیر و ثقلین به طور مستقیم و یا غیر مستقیم نصّ بر امامت حضرت مهدی- ارواحنا فداه- می باشد و جالب این است که علاوه بر نصوص اسلامی بر امامت ائمه اثنی عشر در کتب عهد عتیق و جدید نیز بر امامت این بزرگواران از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا حضرت ولیّ الله مهدی منتظر- عجل الله تعالی فرجه الشریف- در موارد متعدد به صراحت و اشاره تنصیص شده است.[۲۱۹]
۵- چنان که گفته شد، یکی از راه های شناخت امام، معجزه است و بر این اساس، معجزات بسیار و بی شماری از ائمه طاهرین (علیهم السلام) صادر شده و صدور آنها برحسب روایات متواتر قطعی و مسلّم است، که همگی از دلایل قطعی امامت آن بزرگواران است.
هرکس به کتاب های حدیث و تاریخ مراجعه نماید، این موضوع بر او مثل آفتاب روشن می شود، بسیاری از معجزات امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خبرهای آن حضرت
------------
[۲۱۹] (۱). در این موضوع به کتاب هایی مثل انیس الاعلام و سیف الامه و به نوشته ای از نویسنده به نام«اصالت مهدویت» و به طور مستقیم به خود کتب عهد عتیق و جدید رجوع شود.
↑صفحه ۲۵۹↑
از غیب و وقایع آینده و معجزات سایر ائمه (علیهم السلام) در کتاب های اهل سنّت نیز ثبت و ضبط است و قابل هیچ گونه تردید نمی باشند و امامت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) از طریق معجزه نیز ثابت است، هم معجزاتی در عهد پدر بزرگوارش و هم معجزاتی که در زمان غیبت صغری و سپس معجزاتی که در عصر غیبت کبری از آن حضرت صادر شده است بسیار است، و صدها مورد آن را در کتاب های معتبر می توان احصا کرد، علاوه بر آنچه خودمان در دوره عمرمان دیده یا شنیده ایم.
بدیهی است برای شناخت امری مثل معجزه راهی جز خبر افراد موثق و مورد اعتماد و تواتر و یا مشاهده و دیدن نیست که در مورد معجزات ائمه (علیهم السلام) و شخص حضرت مهدی (علیه السلام) این دوره کاملًا و به طور باورآور و شناخت بخش موجود است، هم به وسیله نقل دیگران در طول چهارده قرن و هم به وسیله مشاهدات عینی خودمان به معجزاتی که در اثر توسّلات به حضرت مهدی و سایر ائمه (علیهم السلام) از آن بزرگواران و حتی از امام زادگان صادر شده است که ما به آنها علم و یقین داریم، و هرکس هم در این راه وارد شود و بررسی نماید و معجزات هریک از ائمه مثل حضرت رضا (علیه السلام) را که در عصر ما صادر شده است، تحت مطالعه نماید، برای او شبهه و شکی در امامت همه آن عزیزان مقرب درگاه الهی باقی نخواهد ماند.
۶- در راه های معرفت امام گفتیم: یکی از راه های معرفت امام برجستگی و فوق العاده بودن او در اخلاق کریمه و صفات عالیه است که متخصصان در حکمت عملی و استادان تربیت و مربیان بزرگ اخلاق و آگاهان به ملکات فاضله و کمالات نفس آن را درک می کنند و جهات مربوط به تعادل اخلاق و انحرافاتی که از جهت افراط یا تفریط پیدا می شود را متوجّه می شوند و تشخیص می دهند که صاحب این روش و رفتار انسانی است الهی، و بشری است ملکوتی که در اوج مقام انسانیت و فضایل آدمیت قرار گرفته است و گاه بعضی انسان ها در این فضیلت به
↑صفحه ۲۶۰↑
حدّی اوج دارند که وضع اخلاق آنها با مقایسه به دیگران خارق عادت است.
از مطالعه و بررسی سیره و سلوک و معاشرت و اخلاق و حالات ائمه (علیهم السلام) و مواضع و مواقفی که بر حسب مناسبات مختلف با دوستان و دشمنان و مسلمانان و کفار داشتند، به خوبی روشن می شود که هریک از آنان تجسّم دعوت قرآن و رسالت اسلام و نمایش اکمل تکامل انسان و عالی ترین نمونه تفوق و تعالی بشر به کلّ مخلوقات بودند.
در زهد و تقوی و گذشت، پاکی و پاکدامنی و خلوص نیت، عبادت و اطاعت از خدا، دلسوزی برای جامعه و از خود گذشتگی و فداکاری برای اسلام، شجاعت و امانت و صداقت، علم و حلم، بردباری و شکیبایی، خویشتن داری و استقامت و پایداری، حبّ فی الله و بغض فی الله، حمایت از حقّ و عدل و ایثار، قناعت و تواضع، رضا و تسلیم و توکّل و تفویض، سرآمد تمام بشر و سرمشق تمام فضایل و هدایت افعالی الهی می باشند.
کتاب های بزرگ در شرح اخلاق و سجایای ملکوتی و فضایل آنها کافی نیست و هرچه گفته اند و نوشته اند، اندکی از بسیار و یکی از بی شمار است.
این شرح بی نهایت کز وصف یار گفتندحرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد
و به گفته شاعر عارف دیگر:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند
بلندی مقام معرفت و تقرّب آنها را به خداوند را از روش تضرّعشان به درگاه خدا و مناجات هایشان و نیایش و ستایش آنها و از مضامین دعاهایشان و آنچه از خدا می خواستند و حاجت هایی که از او می طلبیدند، می توان شناخت.
↑صفحه ۲۶۱↑
دشمنانشان و سیاست مداران جبار و ستمکاری که وجود آن بزرگواران و آن همه مظاهر پاکی و خیرخواهی و هم نوایی و هم صدایی با مستضعفان را برای حکومت و سلطه و استکبار خود خطر می دیدند، نیز به فضل آنها و علمشان و کمال اخلاقشان اعتراف می نمودند.
راست ترین مدایح و اشعار، اشعار و مدایحی است که امثال فرزدق و دعبل، کمیت و سید حمیری در آن دوران های فشار و اختناق در مدح آن بزرگواران سروده اند، هیچ کس نتوانست به فرزدق بگوید: قصیده میمیه تو در مدح امام زین العابدین مبالغه است، حتی بنی امیه، اگرچه او را زندانی کردند؛ امّا نتوانستند مضامین اشعار شیوا و رسای او را انکار کنند.
در این باب می توانید به صدها و هزارها کتاب شیعه و اهل سنّت، خصوص کتاب های اهل سنّت که در مناقب اهل بیت و ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) نوشته اند، مراجعه نمایید؛ مانند کتاب کفایة الطالب گنجی شافعی و کتاب مطالب السؤل محمّد بن طلحه شافعی، و کتاب الفصول المهمّه ابن صباغ مالکی، و مناقب ابن مغازلی شافعی، و تذکرة الخواص سبط ابن جوزی، و الاتحاف شبراوی، و روضة الاحباب خواجه محمّد پارسا، و نور الابصار شبلنجی، و کتاب اهل البیت توفیق ابوعلم، و الصواعق المحرقه و کتاب های دیگر.
در اینجا سخن را با گفتاری که شبراوی شافعی شیخ اسبق ازهر نقل کرده است، پایان می دهیم:
«إِنَّ آلَ الْبَیْتِ حازُوا الْفَضآئِلَ کُلَّها عِلْماً وَحِلْماً وَفَصاحَةً وَذُکآءً وَبَدیِهَةً وَجُوداً وَشَجاعَةً، فَعُلُومُهُمْ لا تَتَوَقَّفُ عَلی تَکْرارِ دَرْسٍ، وَلا یَزِیدُ یَوْمَهُمْ فِیها عَلی ما کانَ بِالْأَمْسِ؛ بَلْ هِیَ مَواهِبُ مِنْ مَوْلاهُمْ، مَنْ أَنْکَرَها وَأَرادَ سَتْرَها، کانَ کَمَنْ أَرادَ سَتْرَ وَجْهِ الشَّمْسِ، فَما سَأَلَهُمْ فِی الْعُلُومِ مُسْتَفِیدٌ
↑صفحه ۲۶۲↑
وَوَقَفُوا وَلا جَری مَعَهُمْ فِی مِضْمارِ الْفَضْلِ قَوْمٌ إِلّا عَجَزُوا وَتَخَلَّفُوا، وَکَمْ عایَنُوا فِی الْجِلادِ وَالْجِدالِ أُمُوراً فَتُلْقُوها بِالصَّبْرِ الْجَمِیلِ وَمَا اسْتَکانُوا وَما ضَعُفُوا، تَقِرُّ الشَّقائِقُ إِذا هَدَرَتْ شَقآئِقُهُمْ وَتَصْغَی الْأَسْماعَ إِذا قالَ قائِلُهُمْ وَنَطَقَ ناطِقُهُمْ سَجایا خَصَّهُمْ بِها خالِقُهُمْ».
مضمون گفتار این است: اهل بیت همه فضایل را از علم و حلم و جود و ذکاوت و شجاعت و فصاحت و صباحت و بدیهه گویی دارا شدند، علوم ایشان درسی و تحصیلی نیست، و امروزشان بر علوم دیروزشان نمی افزاید؛ بلکه این علوم موهبت هایی از خدایشان است هرکس انکار علوم آنها را بنماید، مانند کسی است که بخواهد آفتاب را بپوشاند، هرگز کسی که در مقام استفاده علمی بود از آنها پرسشی نکرد که آنان در جواب بمانند و عاجز شوند، هیچ قوم و گروهی با ایشان در میدان مسابقه فضل شرکت نکرد مگر آنکه ناتوان شد و عقب ماند، و چه بسیار چابکی ها و گستاخی ها و حملات و جدال هایی که دیدند و با صبر جمیل با آن برخورد نمودند و بیچاره و ضعیف نگشتند، هر زمان که خروش و غرّش آنها برآید، همه خروش ها و غرّش ها آرام گیرد و وقتی گوینده ناطقشان زبان به درّفشانی باز کند و سخنرانی نماید، همه گوش ها به اصغا درآیند و همگان به آن گوش فرا دهند سجایا و خصوصیت هایی است که خدا ایشان را به آنها مخصوص گردانیده است.
پیش رویت دیگران صورت بر دیوارندنه چنان صورت و سنّی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارندتا تو را یار گرفتم همه یار اغیارند
وَآخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعالَمِینَ
↑صفحه ۲۶۳↑
نظام امامت و رهبری امامت حضرت بقیة الله و نقش سازنده عقیده به امامت آن حضرت (علیه السلام)
↑صفحه ۲۶۵↑
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی یُؤْمِنُ الْخآئِفِینَ وَیُنَجّی الصّالِحِینَ وَیَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَیَضَعُ الْمُسْتَکْبِرِینَ. وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی سَیّدِ خَلْقِهِ وَأَشْرَفِ رُسُلِهِ؛ أَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِینَ؛ لا سِیَّما بَقِیَّةِ الله وَحُجَّتِهِ عَلَی النّاسِ أَجْمَعِینَ.
قال الله تعالی:
«وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَنُمَکّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ». (سوره قصص، آیات ۵ و ۶)
↑صفحه ۲۶۷↑
پیشگفتار
شناختن و دانستن مفهوم و معنای صحیح دعوت و اصطلاحات هر مکتبی، در قبول یا رد آن دخالت تمام دارد، و بسا که همان تعریف صحیح و شناساندن درست در توجیه و واداشتن به باور و ایمان به آن کفایت کند، و آنان را که ذهنی صاف و روشن و پاک از تعصب و لجاجت داشته باشند، از خواستن دلیل دیگر بی نیاز نماید.
مفاهیم و اصطلاحات و تعریفات دعوت اسلام، که در قرآن مجید و احادیث شریفه وارد شده است، این ویژگی را دارند. اسلام، توحید، نبوّت، عدل، امامت، معاد و سایر الفاظ و اصطلاحات اسلامی در قرآن مجید و حدیث، چنان تعریف و تفسیر می شوند که خود به خود باور آفرین است؛ لذا بسیاری در آغاز طلوع خورشید درخشان اسلام تا حال، به مجرد شنیدن دعوت اسلام آن را پذیرفتند. به عکس تفسیرهای مغرضانه یا نادرست و ناآگاهانه موجب تحریف و قلب حقایق و ایجاد شبهه و ناباوری می شود و برای اینکه اصطلاحات و دعوت اسلامی از توجیهات ناروا و تفسیرهای غلط مصون بماند و کسی در مقام شناخت دعوت اسلام و اصول و فروع آن، به گمراهی و ضلالت نیفتد، برحسب احادیث مأثور ثقلین و احادیث معتبر دیگر، قرآن مجید و اهل بیت (علیهم السلام) حجت و راهنمای امّت
↑صفحه ۲۶۹↑
می باشند، در تعریف اسلام و ارکان دعوت آن، باید به قرآن مجید و سنّت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و احادیث شریفه اهل بیت (علیهم السلام) رجوع شود تا از انحراف و گمراهی مصون بمانیم.
تعریفات و ارشادات و شرح و بیان هایی که از این منبع باشد، صحیح و صد در صد اسلامی و اصیل است.
یکی از این اصطلاحات و الفاظ اسلامی،" امام" و" امامت" است که در قرآن مجید و احادیث و کتاب هایی که در علوم مختلف اسلامی نوشته شده، بسیار دیده می شود.[۲۲۰] فرقه ناجیه [۲۲۱] و محقّه شیعه اثنی عشریه را" امامیه" می گویند؛ برای اینکه معتقد به وجود امام در هر عصر و زمان می باشند.
البته کم و بیش همه این عقیده را درک می کنند؛ امّا از آنجایی که آشنایی بیشتر با این عقیده سازنده و مفهوم امام و امامت و دانستن رابطه این عقیده با عمل و با نظام سیاسی و تابعیت از آن، کمال لزوم را دارد، و نظر به اینکه برخلاف گمان برخی ناآگاهان، این مسأله و اصل اسلامی تنها یک مسأله عقیدتی نیست و به عمل و نظامی که مسلمان باید تابعیت آن را داشته باشد، ارتباط دارد. و بالاخره علاوه بر اعتقاد به امامت اشخاص و افراد معین، عقیده به نظام مستمرّ الهی است که بهترین و برترین نظام است. در این مقاله در رابطه با امامت حضرت بقیة الله، مهدی موعود، حجة بن الحسن العسکری- ارواحنا فداه- و نقش سازنده عقیده به امامت آن حضرت، به طور فشرده توضیحات و مطالبی به صورت چند پرسش و پاسخ در
------------
[۲۲۰] (۱). در قرآن مجید کلمه«امامت» نیست، امّا«امام» به صورت مفرد و جمع آن«ائمه» در دوازده مورد آمده است.
[۲۲۱] (۲). در مورد فرقه ناجیه که در حدیث مشهور آمده است شیعه اثنی عشری می باشند، به رساله«حول حدیث الافتراق» تألیف نگارنده و کتاب های دیگر رجوع شود.
↑صفحه ۲۷۰↑
اختیار علاقه مندان گذاشته خواهد شد، و اضافه می شود که رسمیت یافتن حکومت شرعی و نظام اسلامی به اجرای احکام سیاسی و عدالت اسلام به تعهد و قبول پذیرش مردم از نظام امامت ارتباط دارد؛ لذا نشناختن امامت و امام زمان و نبودن در این نظام الهی مساوی است با بودن در نظام جاهلیت و رژیم های غیر اسلامی، چنان که در حدیث شریف نبوی معروف است:
«مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً»؛
«هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خویش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است».
↑صفحه ۲۷۱↑
شانزده پرسش پیرامون امامت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه
↑صفحه ۲۷۳↑
۱. پرسش: چرا کاوش برای شناختن امام واجب است؟
پاسخ: کاوش برای شناختن امام به این جهت واجب است که حداقل این احتمال را دارد که وی شخصیتی باشد که اطاعت او به حکم خدا بر ما واجب و بر امور ولایت داشته باشد، و مفسر قرآن و مبین احکام و رهبر دین و دنیای مردم باشد.
با این احتمال، عقل ما را موظف می نماید که پیرامون آن به کاوش بپردازیم و او را شناسایی نماییم. و اگر در این وظیفه مسامحه کنیم و چنین شخصیتی وجود داشته باشد و او را نشناخته باشیم، معذور نخواهیم بود و الزام عقلی و وجدانی داریم که دنبال این احتمال را بگیریم تا به نفی یا اثبات آن برسیم.
و این بیان در لزوم شناختن پیغمبر و بلکه لزوم کاوش از وجود خدا نیز جاری است. هیچ کس معذور نیست که در برابر این گونه مسایل بی تفاوت باشد و باید برای هریک از این پرسش ها پاسخ داشته باشد. صاحب و آفریننده این جهان کیست؟ آیا زندگی و حیات و به طور کلی عالم هستی، پوچ و پوک و لغو و باطل و ناامید کننده است، یا بامحتوا و برحقّ و امیدبخش و در مسیر بقا و کمال است؟
خدای تعالی بندگان را با نیازی که به هدایت دارند، چگونه هدایت کرده است؟ آیا
↑صفحه ۲۷۵↑
به همان هدایت های عقلی و فطری اکتفا کرده، یا علاوه بر آن، به واسطه افرادی به نام انبیا و پیامبران، آنها را به برنامه های اعتقادی و اخلاقی و عملی هدایت فرموده و حجت را بر مردم تمام کرده و لطفش را کامل نموده است؟ آیا برای رهبری بعد از پیغمبر، کسی را معین کرده است؟ و اگر معین کرده است، شخص تعیین شده کیست؟ اگر هم کسی بشر را متوجّه به این گونه پرسش ها ننماید، خود به خود این سؤالات برایش پیش می آید.
علاوه بر این، در مورد شناخت امام، قرآن و احادیث نیز دلالت و صراحت دارند، مثل آیه:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ»؛[۲۲۲]
«ای کسانی که ایمان آورده اید، خدای را اطاعت کنید و رسول و صاحبان امر از خویش را فرمان برید».
روشن است طبق این آیه، اطاعت ولی امر واجب است و آن، بدون شناخت او امکان پذیر نیست؛ از این جهت شناختن امام واجب است. بنابراین هیچ کس در ترک معرفت امام و تحقیق و کاوش از این موضوع معذور نمی باشد.
------------
[۲۲۲] (۱). سوره نساء، آیه ۵۹.
↑صفحه ۲۷۶↑
۲. پرسش: امامت چه مفهومی دارد و چگونه شرح و تفسیر می شود؟
پاسخ: امام و امامت، برحسب لغت مشتق از" ام"؛ به معنای هر چیز است که چیزهای دیگر به آن ضمیمه و نسبت داده می شوند، و یا از او پیدا می شوند، یا الهام می گیرند، و اطلاق امّت هم بر گروه و جماعتی که در یک امر اشتراک فکری و اعتقادی یا سیاسی یا مکانی یا زمانی یا زبانی دارند و به هم ضمیمه شده اند، ظاهراً از همین جهت است، و ترجمه و تفسیر امام به پیشوا و قائد و رهبر، همه به این ملاحظه است.
پس امام و امت و امامت، در معنی به هم نزدیک و وابسته اند. هرکجا که امّت هست، امام و امامت نیز هست، و امت بی امام معنا ندارد، چنان که مردمی که در یک شهر و یک مکان مسکن دارند، یا اهل یک زمان و یک زبان باشند، در صورتی که از جهت سیاست و اجتماع و دین یکسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت بر آن مجاز است؛ چون اطلاق" امام" بر زمان و مکان قابل توجیه نیست. و بالاخره اطلاق امّت بر مردمی که پیشوا و امام و رهبر واحد داشته باشند، با معنای اصل موافق تر است و حقیقت است. لذا اطلاق امام بر پیغمبر و امام و اطلاق امّت بر پیروان پیغمبر
↑صفحه ۲۷۷↑
و امام حقیقت است.[۲۲۳] امّا اطلاق امّت بر مردم فارس و روم و هند یا اصناف پرندگان و جانداران دیگر، یا پیروان تورات و انجیل، اگر مجاز نباشد، مثل اطلاق امّت بر پیروان پیغمبر و امام، ظاهر در معنای حقیقی نیست.
بنابراین، امّت بر گروهی گفته می شود که به واسطه پیروی از امام واحد، همه هم قطار و به امام خود انتساب داشته و مقتدی باشند. و امام کسی است که این گروه به او منضم و منتسب و رهبر و پیشوا و مقتدای آنها باشد.
این هم ناگفته نماند، چنان که اشاره شد، برحسب لغت؛" امام" بر هرکس که جماعتی به او انضمام و انتساب دارند- خواه امام حقّ و عدل باشد یا امام باطل و جور- اطلاق می شود؛ امّا وقتی به طور مطلق گفته شود، ظاهر در امام حقّ است؛ یعنی آن امام حقّ مقصود است.
این توضیحات بر حسب لغت و مفهوم و معنای لغوی امام و امامت و امت است که با این حال باید گفت: به تحقیق و بررسی و مراجعه به کتاب های لغت و خصوصاً تأمّل بیشتر در آیات قرآن مجید و نهج البلاغه و دیگر احادیث نیاز دارد.
امامت بر حسب اصطلاح:
وقتی امامت به طور اطلاق و بی قید گفته می شود، پیشوایی و سرپرستی و وجود الگویی و نمونه برتر و عالی تر و نمایش یک مکتب است. به عبارت دیگر:
مقصود از امامت در اصطلاح و هنگامی که بدون قرینه ای ذکر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و سایر احادیث و روایات؛ منصب و مقامی است که خدای تعالی به
------------
[۲۲۳] (۱). رجوع شود به تعلیقه ۱ در پایان کتاب.
↑صفحه ۲۷۸↑
افرادی از خواص بندگان شایسته خود، که انسان مافوقند، عطا می کند و دارندگان آن منصب، کارگزاران خدا و نگهبان امر و شرع خدا، و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا، و در قیامت، مدافع پیروان خود و شفعای آنها می باشند.
وارد بهشت نشود مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند، و وارد آتش نشود مگر کسی که آنها را انکار کند و آنها او را انکار نمایند.
کتاب خدا و سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فقط توسط آنان شرح و تفسیر می شود. هرکس تند رفته باشد، باید به سوی آنها باز گردد و آنان که کند می روند، باید خود را به امام برسانند.
امامان مانند نجوم آسمانند؛ هر زمان یکی از آنان از دنیا برود، دیگری قائم مقام او می شود. اگر سخن بگویند، حقّ و راست می گویند. و اگر سکوت کنند، کسی بر آنان پیشی نمی گیرد. درهای حکم و حکمت های خدا در اختیار امام است.
امام حیات علم و مرگ جهل است، بردباری اش از دانایی اش آگاهی می دهد و ظاهرش از باطنش. امام از حقّ و قرآن جدا نمی شود و قرآن و حق نیز از امام جدا نمی شوند.
امامان ارکان اسلام و پناهگاه مردم می باشند و حقّ به واسطه آنها به نصاب و معیار خود قرار می گیرد. آنان راسخان در علم هستند، خدا آنان را برگزیده و بلند گردانیده است. هرکس به امام تمسک جوید و در کشتی ولایت و ایمان به او بنشیند، نجات می یابد.
آیات کریمه قرآن در شأن آنها نازل شده و گنج های علم خدا به آنها عطا شده و زمین از وجود امام خالی نخواهد ماند. امام یا ظاهر و آشکار است، یا غایب و پنهان از انظار.
امام رهبر سیاسی و فکری و خلیفه خدا و حاکم و ولی امر است؛ یعنی همه این مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولیّ امر و حاکم و خلیفه است،
↑صفحه ۲۷۹↑
و اولویت به اموال و نفوس مردم دارد و بر اداره امور و کارها، و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم، و اجرای احکام و سیاسات، و برقرار کردن عدالت در بین مردم، و حفظ نظام و تأمین امنیت و آسایش خلق، و عمران زمین و فراهم ساختن وسایل ترقّی و تعالی برای همگان، ولایت دارد. امر، امر او و فرمان، فرمان او است.[۲۲۴] علمای کلام،" امامت" را تعریف فرموده اند که: ریاست بر کلّیه امور دین و دنیای مردم است به واسطه پیغمبر. نواحی شخصیت امام متعدد است و به اعتبار این نواحی، امام لقب خاص دارد. مثلًا یکی از القاب امام، خلیفة الله است؛ وقتی از سوی خدا در نظر گرفته می شود، وقتی ولی الله خوانده می شود، بیشتر نظر به وسعت و گسترش اختیارات و توسعه منطقه نفوذ امر او و اولویتش بر اموال و انفس و جهات دیگر است. وقتی او را وصی می گویند، جنبه اختصاص او به پیغمبر و انتخاب او برای امور مربوط به پیغمبر و امام سابق و محرمیت او به اسرار و مأموریت های خاص، و پاسداری از امانات مهمّ الهی در نظر گرفته می شود.
------------
[۲۲۴] (۱). آنچه در اینجا از اوصاف امام نوشته شد، اقتباس از قرآن مجید و اخبار معتبر و نهج البلاغه است.
↑صفحه ۲۸۰↑
۳. پرسش: نظام امامت، با «توحید» خداوند متعال چه رابطه ای دارد؟
پاسخ: مسأله امامت از مسایل مهمی است که علاوه بر آنکه خود اصل است، با سایر عقاید اسلامی مرتبط است و مخصوصاً از اصل توحید که مصدر اصول دیگر است، مایه و اصالت می گیرد. عقیده توحید در ابعاد و اقسام متعددی که دارد، خود به خود عقیده به نظام الهی امامت را- طبق برداشتی که شیعه از آن دارد- فرا می گیرد، و میزان و معیار در تشخیص هر عقیده اسلامی، این است که به منبع صاف و زلال عقیده توحید اتصال داشته باشد.
از باب مثال: عقیده" نبوّت و وحی"، بر اساس همین عقیده به توحید و علم و حکمت و قدرت خداوند متعال استوار است.
وضع و تقنین قوانین، و تشریع شرایع و احکام، و بالاخره تکلیف و الزام مردم به انجام یا ترک هر کار، فقط سزاوار خداوند متعال است که مالک همه و حاکم بر همه است، و به مصالح و مفاسد و ظاهر و باطن و تمام اسرار وجود این انسان (موجودی که بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم و آگاه است. و بالاخره نبوّت از جهت اصل و مصدرش، وحی خدای یگانه و ارتباط با غیب جهان و صاحب و مالک حقیقی و خالق عالم است. و از جهت محتوا، تشریعات و اوامر و نواهی
↑صفحه ۲۸۱↑
و طرح های تربیتی الهی برای ترقّی و کمال بشر است. و از جهت وظیفه و تکلیف، شخص نبیّ از جانب خدا مأمور و عهده دار ابلاغ آن به بندگان خدا است. قوانین مختلف و نظام های گوناگون، علاوه بر اینکه از منبع های غیر اصیل و غیر صالح و حاکی از استعلا و طغیان است، در جهت تفرقه و جدایی و تعدد مناطق نفوذ و موجب استبداد و استضعاف و سایر مفاسد نظام های مشرکانه و جاهلی نیز می باشد.
امامت و رهبری:
امامت و رهبری نیز در ابعاد متعددش، شعاع و شعبه عقیده توحید است و باید چنان که عالم تکوین دارای نظام واحد و قوانین واحد است، نظام تشریع و قوانین و اداره امور مردم نیز طبق آن واحد باشد و چنان که در آنجا غیر خدای یگانه و اراده و تقدیر او مداخله ندارد، در محیط اختیار بشر نیز غیر برنامه های تشریعی الهی، برنامه دیگری مطرح نشود و احدی خودسرانه و مستبدّانه حقّ مداخله در امور مردم، و امر و نهی حکومت بر آنها را نداشته باشد.
تمام حکومت ها و مداخلات و ولایت ها و تصرفات جزئی و کلی بشر باید به اذن خدا باشد تا همه در مسیر واحد، به سوی هدف واحد، به حرکت کمالی خود ادامه دهند.
غیر از نظام خدا، همه نظام ها طاغوتی و غیر از نظام امامت، همه شرک و طاغوت پرستی و استعباد و بی احترامی به حقوق انسان و حکمرانی بشر بر بشر و استعلا و استکبار است که نمونه آن، رژیم پلید دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران و رژیم های سوسیالیستی و دموکراسی موجود شرق و غرب است که از همه اعمال و برنامه ها و برخوردها و جنگ ها و حتی صلح هایشان، شرک و استضعاف
↑صفحه ۲۸۲↑
و سلطه جویی و نفی حاکمیت و ولایت خدا آشکار است، در هر یک از این نظام ها به شکلی و به اسمی ظلم و طغیان و سرکشی بشر خودنمایی می کند، و تا این نظام ها بر جهان مسلط باشند و تا در جهان نظام مستمر امامت- که یگانه نظام الهی است- استقرار نیابد، این رژیم ها و این نظام های مشرکانه اگرچه اسم و هدفشان را عوض کنند، تحمیل بر بشر و موجب شدت فشار و تضادّهای اقتصادی و سیاسی و بحران های مختلف و تبعیضات گوناگون خواهند شد.
هم اکنون این حکومت های غیر شرعی برای ارعاب ملل ضعیف و حفظ نفوذ ظالمانه خود در کشورهای دیگر، در هر دقیقه ای یک میلیون دلار[۲۲۵] صرف مخارج سلطه گری خود می نمایند. نمونه این رژیم ها در دنیای ما، آمریکا و روسیه می باشند که هدف های ضدّ انسانی و تجاوزشان به حقوق بشر مثل آفتاب روشن است.
این مظالم آمریکا در ایران، فلسطین و کشورهای دیگر مسلمان نشین و غیر مسلمان نشین است، که روی ستمگران بزرگ تاریخ را سفید کرده است. نمونه مظالم روسیه، تجاوز آشکارش به کشور ضعیفی مثل افغانستان است که شب و روز ارتش روس به مردم آنجا- که گناهی غیر از مسلمانی و دفاع از آب و خاک خود ندارند- یورش می برد و از زمین و هوا، مردم را قتل عام و روستاها را ویران و سکنه آنها را آواره می سازد.
واقعاً دنیای شرک، دنیای مسخره و مفتضحی است. دشمنان آزادی و حقوق بشر، مثل کارتر و برژنف، همه تجاوزات و خیانت ها را به اسم حمایت از حقوق بشر انجام می دهند. انور سادات و ببرک کارمل و کاسترو، رژیم های خود را- که وابسته به آمریکا و شوروی هستند- غیر متعهد و غیر وابسته می خوانند.
------------
[۲۲۵] (۱). بنا به نقل از سالنامه ۱۹۷۸ انستیتوی بین المللی«پژوهش برای صلح» در استکهلم.
↑صفحه ۲۸۳↑
" تیتو" بیش از ربع قرن، خود را بر یک کشوری تحمیل کرد و آنچه توانست به مسلمان های یوگسلاوی ظلم و ستم نمود و حتی آنها را از انتخاب اسم های اسلامی برای فرزندانشان ممنوع کرد، همین امروز که مشغول نوشتن این نوشتارم، رادیو خبر مرگش را داد، برژنف و کارتر هر کدام بر اساس توسعه طلبی به دروغ از مرگش اظهار تأسف می نمایند.
این نظام ها همه جاهلی است و رهبران این نظام ها به هر شکل و هر اسم باشند، مستکبر و مشرک مآب می باشند. نا بساما نی های دنیای کنونی، به واسطه این رژیم های ضد خدایی و رهبران جاه طلب و ریاست دوست، از حدّ شرح و بیان خارج است. انقلاب اسلامی تا سرنگونی تمام این نظام ها ادامه دارد. حکومت و نظام صحیح، واحد و متکی به خدا و به قانون خدا است که نشانی ها و علاماتش در قرآن مجید و احادیث معتبر مذکور است و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عملًا آن را نشان دادند.
این حکومت، سلطنت و پادشاهی و سلطه فردی بر فرد یا افراد دیگر و خودکامگی و فرمانروایی نیست این حکومت امامت و مقتدا و اسوه بودن، و خلافت از جانب خدا و کار برای خدا و برای رضای او کردن است، که برحسب آیاتی مثل:
«إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً»؛[۲۲۶]
«من تو را برای مردم امام قرار می دهم».
و «إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقّ»؛[۲۲۷]
------------
[۲۲۶] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
[۲۲۷] (۲). سوره ص، آیه ۲۶.
↑صفحه ۲۸۴↑
«ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ حکم کن».
و نیز آیه:
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا...»؛[۲۲۸]
«و از ایشان امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند...».
شأن و موضع و مقامی است که از جانب خدا به بندگان برگزیده اش اعطا شده است و در تمام اعصار ادامه داشته و خواهد داشت.[۲۲۹] و به این ملاحظه است که در نظام امامت، وقتی از جانب ولیّ امر، خواه شخص امام یا کسانی که از جانب او منصوب و معین شده اند و یا هریک از فقها که در عصر غیبت نیابت عامّه دارند، امری صادر گردد، باید اطاعت شود و مخالفت آن، در حکم ردّ حکم خدا و شرک به خدا می باشد.
لذا در بعضی تفاسیر از آیه شریفه:
«فَمَن کانَ یَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[۲۳۰]
«پس کسی که به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدا، احدی را با او شریک نگرداند».
تفسیری شده است که از آن استفاده می شود: شرک نورزیدن به خدا این است که در کنار نظام امامت که نظامی الهی است، نظامات دیگر و زمامداری دیگران را نپذیرد و برای امامان، که رهبران این نظام بوده و از جانب خدا ولایت بر امور دارند، شریک قرار ندهد.
------------
[۲۲۸] (۱). سوره سجده، آیه ۲۴.
[۲۲۹] (۲). رجوع شود به تعلیقه ۲.
[۲۳۰] (۳). سوره کهف، آیه ۱۱۰.
↑صفحه ۲۸۵↑
۴. پرسش: چه نیازی است به رهبری و نظام امامت و ولایت؟
پاسخ: امّا اصل نیاز جامعه به رهبری و مدیریت، یک امر بدیهی است، چون هیچ جامعه ای بدون رهبر، هیچ کاروانی بدون کاروان سالار و هیچ لشکری بدون فرمانده، بقا و دوام نخواهد یافت. نظام همه امور، در گرو وجود مدیریت صحیح است، لذا هر جمعیتی وقتی بخواهند تشکیل شوند، در بین خود رئیس و رهبری را انتخاب می نمایند. و این مسأله عملًا مورد اتفاق همه ملل بوده و هست، اگرچه در نوع و شکل آن و فردی یا گروهی بودن آن، تفاوت ها و نظرات مختلف دارند.
و امّا خصوص نظام امامت و ولایت، پس نیاز به آن برای آن است که نظامات دیگر، هیچ یک مقاصدی را که بشر از یک نظام سالم و عدل انتظار دارد، برآورده نمی کنند و در هیچ یک از آنها، اصل حکومت اصلح و افضل، و اصل نفی استضعاف و عدم تجاوز به حقوق دیگران، مراعات نمی شود. نظاماتی که در طرف افراط و تفریط قرار دارند. یا فقط جنبه حیوانی بشر را ملاحظه می نمایند و حکومت و سازمان های آن؛ مانند یک مؤسسه دامداری مدرن، برآورنده نیازهای حیوانی بشر می باشند که اگر راست بگویند و به این مقدار تعهد خود عمل کنند (با اینکه عمل نمی کنند) در برابر کار و زحمت و فرمان بری انسان ها در کارخانه و سازمان های
↑صفحه ۲۸۶↑
کشاورزی، خوراک و پوشاک و قرارگاهی به آنها می دهند، یا چنان او را آزاد می سازند که به اسم آزادی، هر عمل ضد شرف و انسانیت را مرتکب شود. و برای ثروت اندوزی از هر جنایت و خیانت روی نگرداند. این حکومت ها دنیا را سرگردان و بشر را از زندگی ناامید و در امواج نگرانی ها و خطرات و ناآرامی غرق ساخته است که محصول آن تمدن منهای انسانیت کنونی است.
امروزه با این تحولات بزرگی که پس از گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام در دنیا واقع شده و مکتب های سیاسی و اجتماعی گوناگون که عرضه شده، نواقص و معایب این نظام ها بیشتر ظاهر شده و معلوم گردیده است که اینها دردهای واقعی بشر را درمان نخواهند کرد و یگانه وسیله رفع این ناآرامی ها و دلهره ها و تبعیضات، رفتن به پناه نظام الهی است. بنابراین حاجت به این نظام هر روز محسوس تر می شود و ناکامی ها و بی عدالتی ها با این نظام در حدی که ممکن است پایان می پذیرد.
یقیناً بشر پس از اینکه از این نظامات مأیوس شده و همه را آزمایش کرد، به سوی نظام امامت روی خواهد آورد، نظامی که نمونه آن، حکومت متواضع علی و روش علی، و زندگی حقّ پرستانه علی و عدالت و تقوای علی، سربازی علی، صراحت لهجه و شجاعت علی، کار و کوشش علی، پایداری و فداکاری علی (علیه السلام) است.
نظامی که شرط رهبری آن، عصمت و صلاحیتی است که هرکس از جانب خدا و پیغمبر، به رهبری آن منصوب شد، واجد این صلاحیت است و بدون معرفی خدا و پیغمبر، کشف و تشخیص آن با وسایل دیگر قابل اعتماد نبوده؛ بلکه اکثراً خلاف واقع می شود.
↑صفحه ۲۸۷↑
۵ پرسش: نظام امامت چگونه نظامی است؟ نظام سلطنتی موروثی است یا نظام اریستوکراسی، یا نظام مونارسی یا الیگارشی یا انقلابی آفریقایی و رژیم سفارش شده در کنفرانس باندونگ و بالاخره انتصابی است یا انتخابی؟
پاسخ: این نظام، چنان که از پاسخ به پرسش های قبل معلوم شد، هیچ یک از این نظام ها نیست و ویژگی هایی که دارد، در هیچ یک از این نظام ها دیده نمی شود.
اساس این نظام، چنان که تذکّر دادیم، این واقعیت و حقیقت است که مالک همه، و حاکم و سلطان بر همه، و صاحب اختیار واقعی و حقیقی همه، در همه چیز خدا است، حکومت مختص او است و قانون و شریعت و برنامه دولت و حکومت، همه از جانب او باید تعیین شود. هیچ کس بدون اذن او حقّ حکومت ندارد و حتی در منطقه وجود خودش نیز در حدود اذن او اختیار و حق مداخله دارد.
این نظام سلطه یافتن و سلطه داشتن و زیاده جویی و توسعه طلبی و جاه طلبی و تأمین منافع یک فرد یا حزب یا یک ملّت، و تصرف بازارهای دیگران نیست، فقط فایده و غرض و فلسفه ای که در این نظام از حکومت منظور است، اقامه دین، اجرای برنامه های اسلام و عدالت و امر به معروف و نهی از منکر و ترقّی و رشد فکری و تهذیب و تربیت نفوس و تکمیل افراد در معارف و علم و عمل، و عمران
↑صفحه ۲۸۸↑
زمین و تأمین رفاه و آسایش تمام بندگان خدا و متّحد کردن مردم است که قرآن در این زمینه می فرماید:
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ»؛[۲۳۱]
«آنان که اگر در زمین تمکّنشان بخشیم، نماز بر پای دارند و زکات دهند و امر به معروف کنند و نهی از منکر نمایند».
برنامه این نظام شرعی و الهی و ماهیت و حقیقتش با آن حکومت ها فرق بسیار دارد، حقیقتش خلافت الله و برنامه اش احکام الله است.
حکومت سلطنتی:
حکومت استبدادی و سلطنتی موروثی همان است که فردی با کودتا یا جنگ و خونریزی بر ملّت و منطقه ای مسلط می شود و خود را حاکم بر آن ملّت می خواند و برای خود این حقّ را قائل می شود که فرزندش را بعد از خود حکومت بدهد تا چیزی را که خودش نداشت، از او به ارث ببرد.
در اینجا هیچ معیاری جز هوای نفس پادشاه در بین نیست و چیزی که در آن ملاحظه نمی شود، مصلحت عموم است. این یک انتصابی است از جانب کسی که خودش مقامی را که از آن انتصاب می کند، غصب کرده است و آنچه را خود ندارد، به دیگری می سپارد، انتصابی است که به آن، امثال هلاکو و هرمز و محمّد رضای پهلوی و پادشاهان خون خوار و جلاد و عیاش و هرزه و میگسار و بی شرف روی کار می آیند. اینان برای اینکه مغلطه کاری کنند، حکومت را یک موهبت الهی شمردند و خود را" ظلّ الله" خواندند؛ امّا کسی به آنها نگفت، یا اگر گفت زندانی یا کشته شد،
------------
[۲۳۱] (۱). سوره حج، آیه ۴۱.
↑صفحه ۲۸۹↑
کسی به آنها نگفت که حکومت موهبت الهی است و به کسانی که لیاقت و شایستگی آن را داشته باشند، اعطا می کند. و چنان که قرآن مجید می فرماید:
«لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»؛[۲۳۲]
«عهد من به ظالمان نرسد».
ستمکاران به موهبت الهی نمی رسند. کسی به آنها نگفت که آنچه شما مدعی آن می باشید و امثال «بوسوئه ها» برای «لویی» های فرانسه و دیگران برای دیگران گفتند، و خواستند سلطنت این خودکامگان را توجیه نمایند و از تنفر طبعی مردم از حکومت سلاطین بکاهند، موهبت الهی نیست.
و پاسخ به این پرسش نمی شود که: چرا افرادی با نداشتن ارزش های انسانی و عدم برتری اخلاقی و فضیلت علمی، باید بر مردم مسلط باشند که مطلق العنان هرچه اراده می کنند، انجام دهند و امر و نهی و فرمانشان نافذ باشد و مسؤول کسی نباشند، و کارشان قاعده و قانونی نداشته باشد، و هیچ محکمه ای نتواند آنها را محاکمه کند و مافوق محکمه و دادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حکومت از دیگران هستند؟ و چرا مردم در برابر آنها و در برابر مجسمه و عکس و تمثالشان تعظیم و کرنش کنند و به حال رکوع و بلکه سجود به خاک بیفتند و آنها را بپرستند، تا حدی که خاقانی بگوید:
این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم خاک درِ او بودی، دیوار نگارستان
و خواجوی کرمانی بگوید:
------------
[۲۳۲] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۲۹۰↑
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
و چرا و چرا؟
لذا در پاسخ این چراها، این نظر را اظهار کردند، و آنچه را که نمی تواند به خدا نسبت پیدا کند، به خدا نسبت دادند، و به خدا افترا زدند و گفتند: سلطنت ودیعه الهی است که به امثال ضحّاک و چنگیز و هلاکو و معاویه و یزید و دیگر خون آشامان تاریخ اعطا می کند. دیگر فکر نکردند این افرادی که در طول تاریخ ملل حکومت یافتند و جنایت های بزرگ و قتل عام شهرها و کشورگشایی ها و استعباد و غارت ملل مغلوب را افتخار خود شمردند و از رحم و انصاف بی بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهی می شدند و این چه موهبتی است که این آثار شوم را دارد؟! اگر طاعون و وبا و سرطان موهبت باشد، باز هم این حکومت ها موهبت نیست.
قرآن مجید در یک جمله کوتاه چه رسا و جامع فرموده است:
«إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ».[۲۳۳]
این حکومت ها با نظام امامت و در دو قطب مخالف و متضاد قرار دارند.
مظاهر حکومت های سلطنتی پایتخت هایی مثل مداین و اصطخر و دمشق و بغداد و غرناطه و قاهره و آکره روم و اسلامبول و پاریس و پکن و توکیو و لندن تا تهران و اصفهان، و کاخ هایی مانند کاخ اکبرشاه و کاخ های تیسفون و اهرام مصر و صدها بناهای تکبرانگیز دیگر است. مظاهر نظام امامت، مدینه متواضع محمّد (صلی الله علیه و آله)
------------
[۲۳۳] (۱). سوره بقره، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۲۹۱↑
و زندگی ساده و بی پیرایش و بی تجمل او، و کوفه علی و خانه محقری که حتی از اثاث و فرش عادی خالی بود، می باشد.[۲۳۴] در جنگ بدر که مسلمانان به تعداد نفرات مرکب نداشتند، پیغمبر نیز مانند سربازان که به نوبت سوار و پیاده می شدند در نوبت خود پیاده می رفت و هرچه اصرار و خواهش می کردند که سوار باشد، نمی پذیرفت. علی (علیه السلام) خودش با دست خویش کفشش را وصله می زد و لباس وصله دار می پوشید و از تشریفات ملوکانه نه فقط بیزار بود، که سخت در هراس بود. داستان دهقانان انبار با آن حضرت را که در نهج البلاغه نیز مرقوم است، بخوانید تا به حقیقت نظام امامت و برنامه های آن تا حدی آشنا شوید.[۲۳۵] این نظام به خدا نسبت دارد و باید به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهی و هم امانت الهی است، رجال الهی فقط شایسته آن می باشند که این امانت به آنها سپرده شود.
این حکومت مانند نبوّت و رسالت است که با زور سر نیزه و فشار و اختناق و انتخاب مردم به دست نمی آید. آنکه سلاطین و رؤسای حکومت های مختلف دارند، نه موهبت الهی است و نه امانت او است، محال است که موهبت های الهی
------------
[۲۳۴] (۱). در سفینه، از سوید بن غفله روایت کرده است که گفت: بعد از اینکه مسند خلافت به ظاهر نیز به وجود علی (علیه السلام) زینت یافت و بیعت به آن حضرت انجام گرفت، حضور او شرفیاب شدم. روی حصیر کوچکی نشسته بود و در خانه چیز دیگری(از اشیا و اثاث و لوازم) نبود. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! بیت المال در دست تو است و در خانه تو، چیزی که خانه به آن نیاز دارد نمی بینم؟ فرمود: پسر غفله! خردمند در خانه ای که از آن منتقل خواهد شد، اطاقی برای خود فراهم نمی کند. ما را خانه امنی است که بهترین کالاهایمان را به سوی آن فرستاده ایم و خودمان نیز، پس از اندک زمانی به آنجا می رویم.
[۲۳۵] (۲). رجوع شود به تعلیقه ۳.
↑صفحه ۲۹۲↑
از قماش این سلطنت ها و سلطه ها و صدرها و مدیر کل ها باشد.
اینها اعتبار ابلیسی و دام های شیطانی است که در برابر هر حقی باطلی می سازد و مردم را از حقّ منحرف می کند. نباید حقّ را به باطل قیاس کرد و انتصاب خدایی را به انتصاب شیطانی اشتباه نمود، و هر دو را چون انتصاب است، بدون توجّه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنان که سایر نظامات شرعی را نیز نمی توان به این علّت که در برابر آنها باطلی ساخته اند، کنار گذاشت؛ مثلًا چون عبادت خدا و عبادت بت هر دو عبادت است، عبادت خدا را ترک کنیم، یا چون به مالکیت می گویند، یا چون به ازدواج های غیر شرعی ازدواج می گویند، اصل مالکیت و ازدواج مورد ایراد واقع می شود.
حکومت انتخابی:
حکومت انتخابی نیز به گونه دیگر، مفاسد و معایبش کمتر از رژیم های استبدادی و پادشاهی نیست. این رژیم براساس پذیرش اعتبار اکثریت آرا از سوی همه، نظامی است که مانع از استبداد فردی شمرده شده است و به اصطلاح، حکومت مردم بر مردم است و مبنایش اصالت خود انسان و جدا بودن سیاست از روحانیت و دین از دنیا است، در مقابل نظام اسلام و امامت که مبنایش اصالت حکومت «الله» و جدا نبودن روحانیت از سیاست و دین از دنیا و قانون از وحی خدا است. اساس این نظام این است که:" دین" قانون عقیده، سیاست، حکومت و نظام، اخلاق، اقتصاد و برنامه های روح و جسم و فرد و اجتماع است.
بنابراین نظام دموکراسی و انتخابی، به آن معنای مطلقی که در غرب دارد و به قوه مقننه و قضاییه و مجریه تقسیم می شود و هیچ شرطی ندارد، از نظر اسلام قابل قبول نیست.
↑صفحه ۲۹۳↑
البته پس از آنکه مسأله خلافت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به آن شکل در سقیفه بنی ساعده، از مسیر تعیین شده الهی خارج شد، و خواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعی شدند که براساس اجماع است و شورا انجام گرفت و اجماع امّت حجت و معتبر است. ادعایی که نه واقعیت داشت و نه با این نظام دموکراسی و اکثریت مطابقت دارد.
اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت یا اهل حلّ و عقد است، و در حصول آن شرط است که همه اجماع داشته و متفق باشند و این غیر از اکثریت است که نظام دموکراسی بر آن متّکی است. به علاوه در موضوع خلافت ابی بکر اجماعی حاصل نشد، مضافاً بر اینکه خود او هم این نظام را عملًا رد کرد و به نظام انتصابی بشری که مجوز شرعی نداشت، رو آورد و عمر را ولیعهد و جانشین خود ساخت.[۲۳۶] بعد از او هم، عمر شورای شش نفری را تشکیل داد و از زمان حکومت معاویه به بعد، رسماً نظام پادشاهی و سلطنتی برقرار شد.
بنابراین دموکراسی با توجّه به ماهیت و معایب آن، اصالت اسلامی ندارد و اگر در بعض کلمات دیده می شود که بر شورا یا بیعت استدلال شده، با ملاحظه بیانات دیگر که در آنها به صراحت این مبدأ رد شده است، به طور مماشات و جدل و برای اقناع و اثبات حقانیت، حتی طبق رأی و عقیده طرف است، و الّا در اسلام غیر از نظام امامت، نظام دیگری مطرح نیست که امتداد زمامداری و ولایت پیغمبر است و همان گونه که در حیات پیغمبر غیر از زمامداری آن حضرت، نظام دیگری قابل
------------
[۲۳۶] (۱). در اینجا با اینکه او بیمار بود، کسی مانع از وصیت او نشد و«حسبنا کتاب الله» نگفت؛ بلکه پیش از آنکه بگوید، چون بیهوش بود، عثمان از پیش خود اسم عمر را نوشت و من نمی دانم ابوبکر به هوش آمد یا نه. آنها می گویند به هوش آمد، عثمان گفت: من عمر را نوشتم او هم تصدیق کرد.
↑صفحه ۲۹۴↑
طرح نبود، بعد از پیغمبر نیز همان نظام و همان ولایت ادامه می یابد.
و امّا معایب دموکراسی:
اوّل این است که چون بر مبنای اصالت رأی خود انسان و عدم تعهّد دینی و عدم اعتماد به رهنمودهای الهی است، پشتوانه وجدانی و عقیدتی ندارد و چنان نیست که رأی دهندگان وجداناً خود را مسؤول بدانند که فرد لایق تر و شایسته تر را انتخاب کنند و تحت تأثیر اغراض شخصی و عوامل مختلف قرار نگیرند، و جاه طلبی و علاقه به شخصی یا به بُرد یک حزب و باخت حزب دیگر، در نامزد شدن نامزدها دخالت نداشته باشد، یا نمایندگان در اظهار رأی فقط به حقّ و عدالت نظر داشته باشند.
هرگز چنین نیست! چیزی که در این مجالس کمتر مطرح است، حقّ و عدالت است و بهترین نمونه، سازمان ملل است که با اینکه در سطح عالی تر است، اکثر یا همه نمایندگان در رأی دادن، ملاحظات خصوصی و جبهه بندی های سیاسی را می نمایند. اگر پیشنهادی را" وتو" می کنند، اگر سخنرانی و داد و فریاد می نمایند، و برای حقوق ملّت های ضعیف دلسوزی می کنند، غیر از بازی های سیاسی چیز دیگر نیست.
مثلًا روسیه؛ اگر از فلسطینی ها به ظاهر پشتیبانی می نماید، یا از جنبش های به اصطلاح آزادی بخش حمایت می کند، غرضش نه آزادی فلسطین و نه رهایی ملّت های مستضعف است؛ بلکه برای این است که آمریکا را بکوبد و نفوذ خود را گسترش دهد. اگر اسرائیل جزء اقمار روس بود، حکومت روسیه همین عمل آمریکا را با مردم فلسطین می کرد. همچنین آمریکا اگر تجاوز نظامی روسیه به افغانستان را محکوم می کند و سر و صدا راه می اندازد و خروج فوری نظامیان روسیه را از
↑صفحه ۲۹۵↑
افغانستان می خواهد، نه به خاطر ملّت ستم دیده افغانستان و مظالمی است که نظام حاکم روسیه در آنجا مرتکب می شود؛ بلکه برای این است که منافع خودش را در خطر می بیند و الّا خودش هر کجا لازم باشد، به همین عمل روسیه؛ بلکه بدتر از آن دست می زند.
غرض این است که: از این سازمان های بین المللی معلوم می شود: وقتی نظامی پشتوانه ایمانی و عقیدتی نداشته باشد، بازیچه دست مفسدین و متجاوزین می شود.
دوم: از معایب دموکراسی این است که رأی اکثریت، خواه حزبی باشد یا غیر حزبی، همیشه موافق مصلحت نیست؛ بلکه غالباً رأی اقلّیت ها اگر وابسته نباشند، به صواب نزدیک تر است، خصوصاً اگر از جهت کیفیت بیشتر مورد اعتماد باشند.
مثل اینکه در یک مسأله سیاسی یا حقوقی، متخصصان سیاست و حقوق با اینکه در اقلّیت می باشند، رأیشان مخالف اکثریت باشد.
سومین ایراد بر این رژیم این است که: اگر اکثریت مثلًا هشتاد درصد رأی به نظام اکثریت و به اصطلاح حکومت مردم بر مردم دادند و بیست درصد مخالف بودند، چه مجوزی برای تحمیل رأی هشتاد درصد بر بیست درصد دیگر خواهد بود، و به فرض که صد در صد افراد جامعه ای نظام اکثریت و هر نظام دیگر را پذیرفتند، چرا افرادی که بعد به سن بلوغ می رسند، در صورتی که در اقلّیت باشند، محکوم به قبول آن نظام باشند؟
این خود استبداد و استضعافی است که اگرچه مفاسد استبداد مطلق را ندارد؛ ولی جز به عنوان دفع افسد به فاسد نمی توان آن را پذیرفت، با اینکه دفع افسد به فاسد، در صورتی منطقی و عقلایی است که چاره منحصر به فرد باشد، در صورتی که با وجود نظام کامل شرعی و الهی، هیچ گونه ناچاری در قبول این استبداد
↑صفحه ۲۹۶↑
و استضعاف نیست.
چهارم این است که: در نظام اکثریت، مسأله اکثریت حقیقی و آرای اکثریت افراد مطرح نیست و به هیچ وجه اعتماد و اطمینان به حصول این جهت فراهم نخواهد شد؛ زیرا در نظام اکثریت، که مثلًا نود درصد یک جمعیت ده میلیونی به آن رأی داده باشند، اگر حزبی هم باشد و تک حزبی هم نباشد و دو حزب یا بیشتر داشته باشند و به اکثریت نسبی یا مطلق، یکی از احزاب در انتخابات پیروز شوند، این پیروزی در صورت اکثریت نسبی، مربوط به اکثریت جامعه نیست، و در صورت اکثریت مطلق هم با توجّه به اینکه در اصل نظام، آرای موافق به صد در صد نرسیده باشد، در بعضی موارد اکثریت حاصل نمی شود.
در نظام تک حزبی نیز همین اشکالات هست و در آرای مجالس و کنگره ها و شوراها نیز این اشکالات بیشتر است. گاه می شود یک رأی در کل و با احتساب آرای رأی دهندگان به هر نماینده ای که کاملًا در اقلّیت است، به صورت اکثریت قانونیت پیدا می کند و حاصل این است که: در این نظام اکثریت و شورایی و به اصطلاح دموکراسی نیز، رأی اکثریت واقعی غالباً به دست نمی آید.
و اگر فرض شود: رأی اکثریت به مصلحت نزدیک تر است (با اینکه همیشه چنین نیست)، در این نظام رأی اکثریت واقعی ملاک اعتبار نیست، و الّا باید آرای نمایندگان در اندازه اعتبار، به کثرت و قلت انتخاب کنندگان آنها مربوط باشد.
بنابراین در اکثریتی که می گویند و حکومت مردم بر مردمی که از آن دم می زنند، مسأله اکثریت واقعی معیار نیست، چنان که رسیدن به مصلحت واقعی و حکومت اصلح نیز مورد نظر نیست؛ بلکه معیار، یک اکثریت قراردادی و اعتباری است که به عذر ضرورت آنهایی را که آن حکومت و نظام را می پذیرند، قبول می نمایند، با اینکه معلوم و یقین است که در بسیاری از موارد؛ بلکه اکثر موارد مخالف اکثریت
↑صفحه ۲۹۷↑
می شود و به این ترتیب از نظام و رأی اکثریت به نظام و رأی اقلّیت می روند.
پنجم این است که اگر انتخابات آزاد باشد، و دولت هیچ گونه مداخله ای در انتخابات ننماید، از اعمال نفوذهای دیگر و مداخله سایر متنفّذین، مثل صاحبان کارخانجات و نویسندگان حتی خوانندگان و نوازندگان، و بلکه در بعضی کشورها از فواحش نیز مصونیت نخواهد داشت و بالاخره دموکراسی و انتخاب، به هر شکل که باشد، اطمینان بخش نیست؛ بلکه چنان که می بینیم تقلب و تزویر و تبلیغ و اغفال انتخاب کنندگان در آن رایج است که ماجرای" واترگیت"، یکی از نمونه های بارز آن است. حتی طبق بعضی روزنامه ها، برای انتخاب" نیکسون" رئیس جمهور اسبق آمریکا، از نفوذ فواحش در مشتریانشان نیز استفاده شده بود.
سایر کشورها نیز وضعی مشابه آمریکا یا بدتر از آن دارند. چندی پیش بود که هیأت حاکمه انگلستان به کثیف ترین آلودگی های شهوانی که موجب فاش شدن اسرار سیاسی و رسوایی حکومت شد، متهم گردید. تا حدی که پیشنهاد شد برای هیأت حاکمه که دست بردار از فحشا نیستند، فواحش و فاحشه خانه های خصوصی تهیه کنند تا تحت کنترل باشند، و اسرار سیاسی در معرض دستبرد فواحش جاسوس قرار نگیرد.
این گونه است وضع انتخابات دموکراسی، در به اصطلاح دموکراسی ترین ملّت ها، و این است شرافت و فضیلت کسانی که در انتخابات آزاد آنجاها انتخاب می شوند که بیش از این نیاز به بیان نیست.
روز به روز ماهیت این نظام ها و رژیم ها و مکتب های غیر الهی و ناتوانی آنها از نجات دادن بشر از نابسامانی ها بیشتر می شود، و شرق و غرب با مکتب های مادی و الحادی و سیاست های ضد بشری بهتر شناخته می شوند و بشریت به سوی گم گشته خود روی می آورد و انتظار یک انقلاب بزرگ جهانی و اسلامی را می کشد
↑صفحه ۲۹۸↑
که او را از این سلطه های فرعونی و از این رژیم های به اسم دموکراسی یا انقلابی و سوسیالیستی نجات بخشد.
منشور سازمان ملل حرف است چون نیستش حقیقت و مبنایی
آوازه عدالت و آزادی اسم است و هیچ نیست مسمایی
↑صفحه ۲۹۹↑
۶. پرسش: فرق امامت با رژیم انتصابی انقلابی که در کنفرانس باندونگ نیز سفارش شده چیست؟
پاسخ: انقلابات بزرگ که برای متحوّل و دگرگون کردن یک وضع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به وجود می آید، باید به یک نظام غیر استبدادی منتهی شود که حتی رهبران انقلاب هم نتوانند در شکل انقلاب، استبداد دیگری را بر مردم تحمیل نمایند.
از سوی دیگر در بعضی موارد دیده می شود جامعه ای که انقلاب کرده، استعداد انتقال فوری به حکومت دموکراسی را ندارد، یا به واسطه اینکه رشد جامعه در این حدّ نیست، یا برای اینکه اعمال نفوذهای خارجی مانع می شود که انتخابات آزاد انجام بگیرد. در نتیجه مشاهده می شود که اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حکومت مردمی تبدیل و به قول خودشان به مردم منتقل کنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سیاسی یا فرهنگی از بین می رود و وابستگی و استبداد سابق به صورت دموکراسی ادامه می یابد. لذا این انقلابیون آمدند و این طرح را دادند که برای ادامه انقلاب و آماده شدن یک ملّت برای حکومت دموکراسی کامل، رهبر انقلاب یک فردی را که آشنایی کامل به انقلاب داشته باشد و بتواند انقلاب را در
↑صفحه ۳۰۰↑
مسیر خود راهنمایی کند و در این دوره انتقال جامعه را آماده سازد، به ملّت معرفی نماید تا او را به رهبری انتخاب کنند.
حال این نظر تا چه حدّ صحیح است و آیا با این توضیحات، این رژیم انتقالی از دیکتاتوری خارج می شود یا نه؟ و آیا در صورتی که انتخاب شخص معرفی شده الزامی باشد، این حرف که یک نسل جامعه از حقّ خود محروم شوند و به حکومتی که نمی خواهند تن در دهند، برای اینکه نسل آینده حکومت دموکراسی داشته باشند، چگونه توجیه می شود؟ و اگر الزامی نباشد، این دوره انتقال نخواهد بود و خطر اینکه مردم تحت نفوذ عواملی، دیگری را که ناآشنا به انقلاب است، انتخاب نمایند. و به تبع آن، انقلاب از مسیر خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلًا در مقام بر شمردن نواقص و معایب این نظر نیستیم، اجمالًا می خواهیم این مطلب را بگوییم: آن انقلاباتی که در کنفرانس باندونگ مطرح شده، انقلابات رهایی بخش به منظور بازپس گرفتن اختیارات غیر مشروع از زمامداران مستبد و برقرار کردن حکومت ملّی و به اصطلاح دموکراسی است که در ملّت های عقب مانده و استعمار زده آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین واقع شده و می شود.
امّا در انقلاب اسلامی که تداوم دارد و همیشه بوده است، آن چیزی که محرّک و الهام بخش انقلابیون اسلام خواه است، همان ایمان به حکومت «الله» و رهنمودهای سیاسی قرآن و سیره حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) است که خواست واقعی توده های مسلمان بازگشت حکومت" الله" و نظام اسلام است.
پس این انقلاب با معیارهای اسلامی که دارد، هدفش برقراری نظام شرعی و الهی خواهد بود. این انقلاب که با الهام مستضعفان از آیاتی مثل آیه:
↑صفحه ۳۰۱↑
«وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ...»؛[۲۳۷]
«و اراده داریم بر آنان که در زمین به استضعاف کشیده شدند منّت نهیم و...».
و نیز آیه:
«وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ...».[۲۳۸]
و صدها آیات حرکت بخش و انقلاب آفرین به وجود می آید، هدفش مشخص و عالی تر و سازنده تر از انقلابات عادی است.
نظام امامت، نظام انقلابی تداوم انقلاب اسلام و امتداد رسالت اسلام است، و برای انتقال قدرت و مقدّمه انتقال به رژیم دیگر نیست؛ زیرا چنان که گفتیم، نظام، نظام اوّل و آخر و همیشه جاودان است، چنان که حکومت" الله" بر کلّ عالم هستی و بر اجزای آن، حکومت دایم و غیر قابل زوال است.
نظام مختص به ملل عقب مانده نیست، نظام همه جوامع و رهبر همه انسان ها است. ملل عقب مانده را به جلو می راند و ملل پیشرو را رهبری می نماید و به آنها محتوای انسانی و شرافت مندانه می دهد. دنیا هرچه جلو می رود، با نظام امامت و وحدت حکومت و قانون واحد روی موافق بیشتر نشان می دهد، چنان که به آن اشاره کردیم و تا حال آزمایش شده و پس از این هم آزمایش خواهد شد.
دموکراسی حکومت ایده آل و تمام انسانی و نمونه و موافق با اندیشه های متعالی بشر و حتی چنان که می گویند، حکومت مردم بر مردم نیست و آنچه دیده می شود، انحطاطهای گوناگون حکومت ها و ملّت را تهدید می کند و جهان را به
------------
[۲۳۷] (۱). سوره قصص، آیه ۵.
[۲۳۸] (۲). سوره قصص، آیه ۶.
↑صفحه ۳۰۲↑
سوی جنگ و کشتار و محو مدنیت پیش می برد و نشان می دهد که این نوع حکومت ها انسانی نیست تا حکومت الله را که در نظام امامت تجلّی می کند، مقدّمه آن بدانیم.
رژیم رهبری انقلابی که مقدمه دموکراسی خوانده می شود، خود اصالت و موضوعیت ندارد؛ امّا نظام امامت، که هر انقلابی در صورتی ناجح و پیروز خواهد شد که به آن برسد، مقدمه نیست و از آغاز بوده و تا پایان خواهد بود.
نظامی که رهبری محمّد (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) را دارد، هرگز مقدمه نظامی که زمامداران معلوم الحال کشورهای به اصطلاح متمدّن و پیشرفته شرقی و غربی، رهبری آن را دارند، نخواهد بود، تا کسی آن را به رژیم های انقلابی معاصر آفریقا یا جاهای دیگر قیاس کند. لذا فردی مثل" روسو" می گوید: دنیای کنونی به رهبری مانند محمّد (صلی الله علیه و آله) نیازمند است؛ زیرا فقط چنان رهبر الهی و چنان نظامی که رهبران آن مانند محمّد (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) باشد، می تواند کشتی متلاطم و طوفانی شده بشریت را از امواج فتنه ها و طوفان های گوناگون نجات دهد.
↑صفحه ۳۰۳↑
۷. پرسش: چه مانعی دارد برای حکومت اسلامی دو دوره معتقد باشیم، دوره نخست: حکومت انقلابی و نظام امامت، و دوره دوم: دموکراسی و شورایی، چنان که بسا باشد بتوانیم این دو دوره ای بودن را از آیات و احادیث استفاده کنیم؟
پاسخ: اوّلًا: لازمه گفتار این است که: نظام دوره نخست که مطمئن تر و رهبرانش از دیگران فاضل تر و کامل تر و به صفات امامت و پیشوایی آراسته اند، جای خود را به نظام دوره بعد که هیچ تضمینی برای صلاحیت رهبران و شایسته تر بودن آنها از دیگران وجود ندارد، بدهد و بنابراین بشریت از عصر حکومت افضل (دوره نخست) به عصر حکومت غیر افضل (دوره دوم) منتقل خواهد شد و به جای ترقّی، تنزل خواهد کرد و در معرض آن قرار گیرد فردی که از جهت فهم و شعور و بینش و لیاقت و کفایت از دیگران کمتر باشد، بر همه و بر کسانی که از او فهمیده تر و کافی تر و داناتر باشند، حکومت و رهبری یابد، و این چیزی است که اسلام آن را نمی پذیرد و عقل سالم نیز آن را رد می کند.
ثانیاً، گفته می شود: اگر غرض از رژیم رهبری انقلابی، رسیدن به رژیم دموکراسی از قماش همین دموکراسی ملّت های به اصطلاح پیشرفته باشد که رهبرش کندی ها و جرالد فوردها، و بانوی اولش ژاکلین کندی و اوناسیس و همسر
↑صفحه ۳۰۴↑
فورد باشد، نیازی به رهبری انبیا و راهنمایی آنها و سیستم حکومت و زمامدارای نیست، همان گونه که در آنجاها این گونه رژیم ها بدون رهبری انبیا برقرار شده و در جاهای دیگر هم استقرار آن امکان پذیر است و سیر در عالم حیوانیت محض، رهبری و راهنمایی انسانی و معلّم شدید القوای الهی لازم ندارد، و نیازی به حکومت انقلابی دینی نیست و لزومی ندارد که این رژیم رهبری انقلابی پیشنهادی کنفرانس باندونگ از جانب خدا باشد، و اگر غرض، استقرار رژیم سالم و مطمئن و هدایت کننده و انسانی از جهت وسیله و شرط و نتیجه باشد، جز در سایه رهبری معرفی شده از جانب خدا و برقراری رژیم مستمرّ امامت امکان پذیر نیست.
ثالثاً، آیات و روایات و دلایلی که رژیم، امامت را تثبیت و توجیه می نمایند، همه دلالت بر یک دوره ای بودن این رژیم و عدم انقراض آن دارند؛ مانند حدیث ثقلین و سخن صریح علی (علیه السلام) در نهج البلاغه:
«اللهمَّ بَلی لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خآئِفاً مَغْمُوراً...»؛[۲۳۹]
«بارخدایا! آری! زمین از کسی که حجت را از سوی خدا برپای دارد، خالی نمی ماند؛ ظاهر و مشهور باشد، یا خائف و پنهان».
و روایات بسیار دیگر، که طبق این احادیث و ادله دیگر، زمین و جامعه بشری خالی از این نظام و وجود رهبر آن نخواهد ماند؛ بلکه در احادیث است: اگر در روی زمین باقی نماند مگر دو نفر، یکی از آنها از جانب خدا بر دیگری حجّت و امام خواهد بود.[۲۴۰]
------------
[۲۳۹] (۱). نهج البلاغه، صبحی صالح، بخش حکم، رقم ۱۴۷(در ترجمه فیض الاسلام، رقم ۱۳۹).
[۲۴۰] (۲). رجوع شود به تعلیقه ۴.
↑صفحه ۳۰۵↑
رابعاً، ادلّه شور و مشاوره که عمده اش آیه های ذیل است:
«وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»؛[۲۴۱]
«و با آنان در امر مشاوره کن».
و نیز آیه:
«وَأَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»؛[۲۴۲]
«و کارهایشان را با مشورت یکدیگر انجام دهند».
قابل تقیید به پس از دوران امامت نیست. به عبارت علمی: عموم مکانی و زمانی بودن آن، تمام زمان ها و مکان ها را شامل است و به مناسبت حکم و موضوع، نمی توان آن را به زمان خاصّ و عصر خاصّی اختصاص دارد، یا عصر و زمانی را از آن خارج ساخت.
امّا آیه: «وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» که خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است، به هیچ وجه قابل این تقیید نیست؛ بلکه به ملاحظه آنکه خود آن حضرت، ولیّ امر و رهبر نظام امامت بوده، مورد مشورت در موضوعات دیگر می باشد که یا به منظور گرم کردن نفوس و جذب قلوب است و اینکه توهم استبداد به رأی از نظامی که در آن استبداد نیست، دفع شود. و یا برای تربیت و تقویت رشد سیاسی دیگران است، برای آماده شدن آنها جهت مداخله در امور و انجام مأموریت های مهمی که به آنها ارجاع می شود. و یا از باب اینکه در بسیاری از خطاب های قرآن مجید غرض شخص مخاطب؛ یعنی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نیست؛ بلکه مقصود توجّه دادن سایر حکام و متصدّیان امور است، طبق برنامه عرفی «إِیّاکَ أَعْنِی وَاسْمَعِی یا جارَهُ»[۲۴۳] تا در مسایلی که مبهم
------------
[۲۴۱] (۱). سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
[۲۴۲] (۲). سوره شوری، آیه ۳۸.
[۲۴۳] (۳). معادل این مثل در فارسی عبارت: «در به تو می گویم، دیوار تو بشنو» است.
↑صفحه ۳۰۶↑
است یا انجام کار بدون مشورت مورد تهمت و اعتراض است و مراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع یا دفع تهمت می گردد، مشورت نمایند.
و آیه «وَأَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» نیز به ملاحظه اینکه مدح مؤمنین است، قابل تقیید نیست. هم به ملاحظه حکم و موضوع که چنین صفت نیکی قابل انفکاک از مؤمنین نیست، و هم به این جهت که شامل مؤمنین عصر نزول آیه است، شکی نیست. در حالی که برای آنها چنین اختیاری نبوده که در امر رهبری در عصر پیغمبر دخالت کنند. پس آیه از اوّل شامل مسأله امامت و نظام رهبری امّت نبوده است؛ بلکه در کنار این نظام، و با آن و مکمل اجرای آن است.
به هر حال این تصرف که نظام امامت را یک دوره بدانیم و دلایل آن را با اینکه قابل تقیید نیست، مقید به آن دوره بنماییم، و ادلّه شوری و مشورت را به دوره بعد مقید سازیم، یک تصرف دل بخواهی و مداخله غیر قابل توجیه و بی مدرک در دلایل شرعی بوده و باطل است.
و اگر گفته شود: اساساً آیات شورا دلالت بر چیزی دارد که از آن به حاکمیت ملّی تعبیر می شود و بنابر آن، مردم مختارند هر نوع حکومت و هر کسی را که بخواهند، با اکثریت به رهبری انتخاب نمایند.
جواب داده می شود: چنان که بیان کردیم، تعیین نوع نظام و رهبر امّت مورد مشورت قرار نمی گیرد؛ چون مسأله ای است که از جانب خدا معین شده است، چنان که سایر اصول و احکام اسلام نیز در مشورت گذارده نمی شود و آنچه که مورد مشورت قرار می گیرد، موارد اجرای برنامه های اسلامی و رساندن رسالت اسلام و تکالیف کفایی و اتّخاذ تصمیمات انتظامی و دفاعی و عمرانی و اجتماعی و سیاسی و تربیتی و اقتصادی و دفاعی و غیره است که اگرچه موازین و معیارهای
↑صفحه ۳۰۷↑
کلّی آن معلوم است، در چگونگی پیاده کردن آن به شور و مشورت نیاز می افتد، و چنان نیست که کارگزاران و حکّام و عمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأی ها و پیشنهادهای بهتر در بین امّت، بتوانند خودسرانه و مستبدانه تصمیم بگیرند.
مسأله اکثریت:
و امّا مسأله رأی اکثریت نیز به نحوی که در زمان ما مطرح است، اصولًا ملاک و معیار در اصل حکومت و تمام برنامه ها و قوانین است؛ علاوه بر معایب بسیاری که دارد، شرعی نیست. و این گونه اکثریت که در همه جا ملاک و معتبر باشد، بر حسب آیات متعدد قرآن بی اعتبار است.
اسلام برتری جویی و گردن کشی و استبداد به رأی و خودسری را به شدّت رد می کند و حکومت بر این اساس را باطل می داند، اگرچه مورد قبول اکثریت باشد.
و لذا بسیاری از مراسم و تشریفاتی که در نظام های دموکراسی برای رؤسای حکومت داده اند، با اینکه اکثریت؛ بلکه همه آن را قبول دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چون نظام اسلام، نظام:
«تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَوآءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا الله وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً»؛[۲۴۴]
«به سوی کلمه ای بیایید که میان ما و شما یکسان است که جز خدای را نپرستیم و برای او شریکی قرار ندهیم».
و نظام:
«هَوّنْ عَلَیْکَ فَإِنّی لَسْتُ بِمَلِکٍ إِنَّما أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ تَأْکُلُ الْقَدِیدَ»؛[۲۴۵]
«بر خود آسان گیر (راحت باش) که من پادشاه نیستم جز این نیست که من
------------
[۲۴۴] (۱). سوره آل عمران، آیه ۶۴.
[۲۴۵] (۲). حدیث معروف نبوی، سنن ابن ماجه، ج۲، ص ۳۱۳، باب القدید.
↑صفحه ۳۰۸↑
فرزند زنی هستم که گوشت خشک می خورد».
و نظام:
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ الله أَتْقیکُمْ»؛[۲۴۶]
«همانا گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکاران شما می باشد».
شوراها:
امّا شوراها، به گونه ای که در برابر رهبر نظام، حقّ اخذ تصمیم داشته باشند، یا اکثریتشان معتبر باشد و رهبر ملزم به اجرای نظر آنها باشد، اگرچه خلاف آن بر او روشن باشد، در اسلام نیست. در مورد تخلف حکومت از برنامه های حکومتی و نظامی و وظایف اسلامی خود، هیچ کس نباید از او اطاعت کند، که:
«لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ»؛[۲۴۷]
«برای هیچ مخلوقی در معصیت خالق، اطاعت و فرمانبرداری از مخلوق دیگر نیست».
و همه حقّ اعتراض دارند و باید اعتراض کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و همه اطاعت ها و فرمان بری ها در تمام ارگان ها و سازمان ها باید بر اساس اطاعت از خدا و اجرای قوانین الهی باشد، و اطاعت شخص از شخص مطرح نیست. شور و مشاوره برای امر به معروف و نهی از منکر، و تضمین اجرای احکام و عدالت هم برای روشن شدن اطراف یک موضوع و مصلحت شناسی اسلامی است.
مثلًا برای تعیین یک فرمانده یا یک فرماندار، مقامی که باید او را تعیین کند،
------------
[۲۴۶] (۱). سوره حجرات، آیه ۱۳.
[۲۴۷] (۲). نهج البلاغه، صبحی صالح، بخش حکم، رقم ۱۶۵.
↑صفحه ۳۰۹↑
می تواند از زیردستان او و دیگران نظر بخواهد و آنان نیز می توانند آن مقام را در جریان امور بگذارند و اطلاعاتی به او بدهند؛ امّا این در اسلام سابقه ندارد که بدون اذن کسی که حقّ تصمیم گیری دارد، دیگران و کارمندان، فرمانده و رئیس خود را انتخاب کنند و یا پیشنهادهای دیگر بدهند.
حقّ اظهار نظر و نصیحت برای هرکسی هست؛ امّا پس از تصمیم گیری، کسی که شرعاً حقّ تصمیم دارد، همه باید از او اطاعت نمایند چنان که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمود:
«لَکَ أَنْ تُشِیرَ عَلَیَّ وَأَری فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنِی»؛[۲۴۸]
«بر توست که مرا راهنمایی کنی و من مصلحت و اندیشه خود را در آن می نگرم، پس هرگاه تو را پیروی نکردم تو مرا پیروی کن».
و حاصل این است که: مسأله شوراها باید به گونه ای مطرح شود که همه در مسیر اجرای احکام اسلام و امر به معروف و تثبیت از حکومت «الله» و نظام امامت قرار داشته باشند، نه اینکه شوراها وسیله ردّ احکام خدا و الزامات بی مورد و تحمیل رأی اکثریت بر اقلیت، فقط به اعتبار اکثریت شود، یا اینکه در داخل سازمان ها موجب جبهه گیری ها و اختلافات شود.
بیشتر این گرایش هایی که اکنون بر رژیم های سوسیالیستی یا دموکراسی غربی هست، از این جهت است که در اثر تبلیغات سوء و بی اطلاعی مردم در مبانی اسلام و کارسازی برنامه های آن، طبقات محروم و مستضعف در نظام های طاغوتی، بر قرار شدن آن رژیم ها را موجب نجات خود از محرومیت گمان می کنند، لذا در سازمان بخشی به دستگاه های مختلف، مایلند آن نظام ها پیاده شود.
------------
[۲۴۸] (۱). نهج البلاغه، صبحی صالح، بخش حکم، رقم ۳۲۱(شرح ابن میثم، ج۵، ص ۴۰۲).
↑صفحه ۳۱۰↑
امّا اگر این قشر محروم که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، از نظام اسلام آگاهی داشتند و می دانستند که اگر این نظام صحیح و دقیق پیاده شود، هیچ نیازی به آن نظام ها و شوراهای آن، چنان که گروه های چپ گرا یا راست گرا عرضه می دارند، نیست، و کارگر و کشاورز و زحمتکش و همه طبقات، در صلح و صفا و شرافت و همبستگی، در رفاه و برادری زندگی کرده و از عدل اسلام برخوردار می شوند، همه به سوی این نظام روی می آورند.
چنان که کارگران مسلمان و کشاورزان مسلمان ما که الحمدللَّه آگاهانه عمل می کنند، به این نکات توجّه دارند و لذا می خواهند همه چیز و همه کارها طبق نظام اسلام و احکام حقوقی که اسلام برای کارگر و کشاورز و کارمند و زحمتکش و مرد و زن قرار داده، مرتب و منظم شود. بدیهی است در این مقاصد، شوراهای اسلامی نقش مؤثر و حساس و سازنده خواهند داشت و همکاری همگان را در پیشرفت امور فراهم خواهند کرد.
حاکمیت ملّی:
و امّا مسأله حاکمیت ملّی، اگر مقصود این باشد که غیر از خدا هیچ ملّتی به عنوان یک ملّت برتر یا پیشرفته تر و هیچ نظام و ابرقدرتی بر ملّت دیگر حاکمیت ندارد، بدیهی است که این یک اصل انسانی و اسلامی است. هرچند در این دنیای به اصطلاح متمدن، با اینکه همه از احترام به حاکمیت ملّت ها گوش ها را پر کرده اند، اصل حاکمیت ملّی مورد اعتنا نیست، و ابرقدرت های شرق و غرب دست ستم و تجاوزشان، همیشه به سوی ملّت های ضعیف دراز است. به هر صورت این حاکمیت اسلام است و نقض آن، نقض قانون خدا و نقض کرامت و حقوق انسان، و سوء استفاده از قدرت است. در قرآن مجید با شدیدترین تهدید، این گردنکشی ها
↑صفحه ۳۱۱↑
و برتری جویی ها- چه فردی و چه جمعی باشد- محکوم شده است.
و اگر حاکمیت ملّی به این معنا باشد که هر ملّت و هر جمعیت حقّ دارد هر نوع نظام و قانون را برای خود انتخاب نماید، چنان که هر فردی می تواند نسبت به مال و جان خود و هرچه به او تعلق دارد، هر عملی را انجام دهد، این نیز اصالت ندارد و اسلامی نیست، و فرد و ملّت هیچ کدام این حاکمیت مطلق را ندارند؛ علاوه بر آن که این قانون و حاکمیت عملی نیست؛ زیرا حدود آن مشخص نیست. جامعه و ملّت بر اهل یک زبان، یک نژاد، یک منطقه، یک شهر و یک روستا هم اطلاق می شود، در حالی که در هیچ کجای دنیا، چنین حقّ حاکمیت را قائل نیستند و به عنوان تجزیه طلبی آن را می کوبند.
و اگر از حاکمیت ملّی، مقصود این باشد که مردم در حدود اختیارات شرعی و قوانین امر به معروف و نهی از منکر و وجوب اعانت مظلوم و این گونه برنامه ها، می توانند و حق دارند امور را تحت نظر داشته باشند و تذکّر بدهند و بخواهند که به قوانین عمل شود و حق دارند؛ بلکه بر آنها واجب است که تسلیم خودسری های زمامداران و متصدیان امور نشوند و دستورات خلاف قانون خارج از حدود وظایف آنها را اطاعت ننمایند، این حاکمیت برای ملّت مسلمان و برای هر فرد انسانی در نظام اسلام ثابت است، و در اعمال آن، تشکیل شورا و هم پیمان شدن و همکاری در حدودی که اعمال این حاکمیت به آن محتاج است، لازم است و بقا و ترقّی و سعادت و آزادی و حفظ حقوق هر جامعه ای بسته به اعمال این حاکمیت است.
↑صفحه ۳۱۲↑
۸. پرسش: امام انسان مافوق است یا مافوق انسان است؟
و به عبارت دیگر دارای عالی ترین مرتبه کمال انسانیت است یا دارای مقام مافوق انسانیت می باشد؟
پاسخ: چنان که برحسب آیه:
«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ»؛[۲۴۹]
«(ای رسول ما به مردم بگو) همانا من مانند شما بشری هستم که به من وحی می رسد».
و آیات دیگر، پیغمبر بشری است که به او وحی می شود و معجزه و خصایص دیگر دارد، امام نیز بشر است.
برخی گمان می کنند که: اگر قبول کنند بر پیغمبر یا امام، علم غیب [۲۵۰] و علوم لدنّی دیگر، و معجزه و کرامت و مقامات و خصایص عطا شده و آنان واجد کمالاتی بوده اند که دیگران به آن کمالات نرسیده اند و ارواح و طینت و جوهر وجودشان را
------------
[۲۴۹] (۱). سوره کهف، آیه ۱۱۰.
[۲۵۰] (۲). در موضوع علم غیب، به کتاب«فروغ ولایت» نوشته نگارنده و کتاب های دیگر مراجعه شود.
↑صفحه ۳۱۳↑
صاحب کمالات و مورد عنایات بیشتر بدانند، با انسانیت آنها منافی است؛ زیرا این کمالات در مافوق انسان قابل قبول است، نه در انسان و انسان مافوق.
ولی این گمان صحیح نیست، و منشأ آن، جهل به کمالات انسان و مراتب انسانیت است. لذا بسا شخص ناآگاه فضیلتی را در کسی می بیند و چون در انسان های متعارف یا آدم هایی که در محیط خود دیده، آن چنان فضیلت و کمال و شخصیت ندیده و حدود کمالات انسان را هم بیشتر از آن تصور نمی کرده، او را مافوق انسان می شمارد؛ مثلًا عیسی بن مریم که بدون پدر و به طور خارق العاده متولد شده، انسان است و انسان مافوق؛ ولی آدم جاهل او را مافوق انسان گمان می کند و پسر خدا می شمارد.
همچنین اختصاص بعضی انسان ها به وحی و علوم لدنّی و معجزات و کرامات و کمالات و ملکات عالی انسانی، مثل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) موجب غلوّ بعضی در حقّ آنها شده که گمان می کنند این مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانیت است؛ ولی اگر مقام انسانیت را بشناسند و امکان وسیعی را که انسان در ترقی و تعالی مادّی و معنوی و تقرب به درگاه الهی دارد، می شناختند، اندیشه غلوّ در آنها پیدا نمی شد و به جای این اندیشه ها سعی می کردند که خودشان نیز در این آسمان آزادِ انسانیت به پرواز درآیند، و به حدیث شریف مروی از حضرت صادق (علیه السلام) که در توصیف انسان می فرماید:
«الصُّورَةُ الْانْسانِیَّةُ هِیَ أَکْبَرُ حُجَّةِ الله عَلی خَلْقِهِ وَهِیَ الْکِتابُ الَّذِی کَتَبَهُ الله بِیَدِهِ».[۲۵۱]
«صورت انسانی بزرگ ترین حجت خداوند است بر مخلوقاتش و این
------------
[۲۵۱] (۱). تفسیر صافی، سوره بقره، ذیل آیه«ذلک الکتاب...».
↑صفحه ۳۱۴↑
(صورت انسانی) کتابی است که خداوند با دست خودش نوشته است».
توجّه نمایند.
از سوی دیگر، بعضی برعکس برای اینکه این مقامات را مافوق انسان تصور می نمایند و انبیا و اولیا را بشر می دانند و از بیم اینکه مبادا قبول این درجات برای آنها غلو باشد، حقایق مسلّم را انکار کرده و در فضایل و خصایصی که به موجب تواریخ و احادیث معتبر و ادعیه و زیارات ائمه (علیهم السلام) ثابت است، اظهار شک و تردید می نمایند.
انصاف این است که این دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانیت، که از آن جمله مقام امامت و ولایت و خلیفة اللهی است، در دو طرف افراط و تفریط واقع شده اند.
گفته نشود: اختصاص برخی افراد، به بعضی کمالات و مقامات و علوم لدنی و تصرف در عالم تکوین بر چه معیار است و چرا برخی مشرف به این مقامات شده و بعضی از آن محروم هستند؟
زیرا گفته می شود:
اوّلًا: این مسأله مربوط به قضا و قدر الهی است که بشر نمی تواند به طور همه جانبه و فراگیر از آن مطّلع شود، و وقتی فعلی به خدا نسبت داده شود، جای چون و چرا نیست:
«لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ»؛[۲۵۲]
«او (خدا) هرچه می کند بازخواست نشود؛ ولی خلق از کردارشان بازخواست می شوند».
------------
[۲۵۲] (۱). سوره انبیاء، آیه ۲۳.
↑صفحه ۳۱۵↑
ما ایمان به قضا و قدر و اندازه داریم، همان طور که قرآن می فرماید:
«ما تَری فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفاوُتٍ»؛[۲۵۳]
«در نظم خلقت خدای رحمان، هیچ بی نظمی و نقصان نخواهی یافت».
ولی از مقدار و تفصیلات و جزئیات این امور آگاهی نداریم که مثلًا چرا بهره اش از هوش و فهم این مقدار است، و آن دیگری بیشتر است؟ چرا این، چنین است و آن، چنان؟ چرا این نبات میوه اش تلخ است و آن شیرین؟ چرا و چرا؟ از این گونه سؤال ها میلیون ها و میلیاردها هست که اگرچه به طور کلّی از همه می توان پاسخ داد؛ امّا بالخصوص به بیشتر آنها نمی توان جواب داد، مگر اینکه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهی داشته باشد.
اجمالًا نمی شود گفت و نباید گفت: چرا کوه دریا نشده یا دریا صحرا نشده، یا این بدین سان خلق نشده و آن بدان سان که هر چیزی را اگر خدا چیزی دیگر می آفرید، چیز دیگر بود و آن چیز نبود، و اگر همه را یک چیز آفریده بود یا به یک شکل و یک نوع خلق کرده بود، همه را نیافریده بود و عالم بدون این فرق ها و «این نه آنی» ها، ناقص بود و این کمالات و این نظام به وجود نمی آمد.
ثانیاً: خدای تعالی در جواب این ایرادها که از جهل به اوضاع عوالم و شرایط و مقتضیات و غرور آدمی به اندکی مایه ای که در فهم و علم پیدا می کند، می گیرد، می فرماید:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ».[۲۵۴]
بیانگر این است که محل این عنایات و سزاوار به این الطاف، این افراد هستند
------------
[۲۵۳] (۱). سوره ملک، آیه ۳.
[۲۵۴] (۲). سوره انعام، آیه ۱۲۴.
↑صفحه ۳۱۶↑
و خدا خود دانا است که رسالت خود را چگونه و در کجا و به چه کسی بسپارد، هرچند ما ندانیم چگونه آنها محل این افاضات شده اند.
ثالثاً: ممکن است در مسیری که برای هر موجودی بین مبدأ و منتهی هست، اوضاع و شرایط فقط برای افراد خاصی مناسب شود که استعداد قبول این مواهب را داشته باشند. مناسبات بسیار، از وراثت و پاکی و پاکدامنی آبا و اجداد و اسباب و موجبات اختیاری و قهری، باعث می شود یک فرد ظرفیت قبول افاضات بیشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فیاض نیست، به او افاضه می شود، مثل اینکه علل و اسباب طوری جور می شود که یک درخت بیشتر میوه بدهد.
در عین حال این مسایل، اتفاقی محض نیست؛ بلکه عالم طبیعت و جهان مادّیت و تأثیر و تأثّر این اقتضا را دارد و این عالم با این تأثیر و تأثّرها به اراده خدا، این چنین منظم می شود که یکی پیغمبر و یکی امام، یکی مقتدی و دیگری مقتدا، یک عضو چشم، یک عضو ابرو و دیگری زبان و دیگری مغز می شود. هرطور که باشد، اعضا و جوارح دیگر، حتی چشم و زبان و گوش، باید به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هرچند ماده ای که چشم و مغز از آن ساخته شده، در اصل یکی باشد و ما نفهمیم یا گمان کنیم که بدون هیچ امتیاز و علّتی، مغز و چشم از یک نوع سلول آفریده شده باشند؛ امّا احتمال می رود که در نظام اسباب و مسبباتی که به اراده خدا در این عالم برقرار است، این سلول باید مغز شود و آن، زبان یا پوست گردد.
همین طور افراد نیز چنین هستند، یک فرد قابلیت آن را دارد که امام باشد و از هنگام ولادت، قابلیت قبول فیوضات غیبی را دارد و یک فرد این اقتضا و قابلیت را ندارد که نمی شود پیغمبر و امام بشود. چنان که کور نمی تواند اشیا را ببیند؛ ولی در عین حال همه در مسیر حرکت به سوی نهایت کمالی که دارند، مختارند و می توانند
↑صفحه ۳۱۷↑
به آن برسند، چنان که همان پیغمبر و امام می توانند مرتکب مخالفت خدا شوند؛ ولی نمی شوند و چنان که افراد عادی می توانند بعضی حرکات را در انظار مردم بنمایند؛ ولی یک حالی در آنها هست که آن حرکات را در ملأ عام و در خیابان انجام نمی دهند، اگرچه در معرض گناه و ترک سیر و کمال قرار گرفتن مردم عادی بیشتر باشد که به حسب عادت، مبتلا به معصیت شود؛ ولی دسته اوّل هم مسؤولیت بیشتر و سنگین تر دارند و «حَسَناتُ الْأَبْرارِ سَیّئاتُ الْمُقَرَّبِینَ» کار آنها را دشوارتر کرده است، لذا از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت است که فرمود:
«شَیَّبَتْنِی هُودُ وَأَخَواتُها الحآقَّةُ وَالْواقِعَةُ وَعَمَّ یَتَسآءَلُونَ وَهَلْ أَتیکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ»؛[۲۵۵]
«مرا سوره هود و سوره هایی نظیر آن مانند: الحاقه، واقعه، عمّ یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیه پیر ساخت».
و به هر حال این ایرادها وارد نیست که کسی بگوید: امام و پیغمبر اشرف از دیگران نیستند؛ چون از کودکی مورد عنایاتی بوده اند که دیگران مشمول آن نبوده اند. یا اینکه بگوید: سلب این مقامات و عنایات از آنها، اثر کوشش و تلاش خودشان را در کمالاتی که کسب کرده اند بیشتر نشان می دهد؛ زیرا واقعیات و عینیات، اموری نیستند که به طرح و ترجیح ما از آنچه واقع شده تغییر نمایند، به هر حال در میدان عرض وجود و پرسش و فرمان بری خدا، اختیار و غرایز مختلف از آنها سلب نمی شود و آنان هم مثل دیگران مکلف و بلکه تکلیفشان دشوارتر و مسؤولیت هایشان به مراتب بزرگ تر است.
رابعاً: چنان که اشاره شد، بحث در این مسایل بی نتیجه است و از این تجاوز
------------
[۲۵۵] (۱). مجمع البیان، طبرسی، ابتدای تفسیر سوره هود.
↑صفحه ۳۱۸↑
نمی کند که بگوییم: ما بالفطره شرافت و کامل تر بودن نبات را بر جماد و حیوان را بر نبات و انسان را بر حیوان و عالم را بر جاهل می دانیم، چنان که کامل تر بودن یک فرد نابغه را بر دیگران می دانیم. این حرف بی معنی است که کسی بگوید: نبات خود نبات نشده و جماد نمی توانسته است نبات شود، پس این چه شرافت و فضیلتی است که نبات بر جماد و انسان کامل و خوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد؛ زیرا جوابش این است که: می توانی همین شرافتی را که درک می کنی، انکار کن و بگو:
حیوان از انسان اشرف است، و شخص کم حافظه از آدمی که در حافظه نابغه است، افضل است.
زیبایی و کمال این عالم به همین اوضاع است. ما نباید کُمیت اندیشه را در این پرسش ها بکار اندازیم و خود را با عدم صلاحیت، معترض معرفی کنیم. باید زیبایی مجموع این عالم را با این اجزا و نقش هر یک را بررسی نماییم. باید از این مخلوقات متنوع استفاده کنیم، در این مسایل هم همین روش را باید داشته باشیم.
قابل انکار نیست وجود افراد ممتازی که صلاحیت تلقی وحی و فوق العادگی های حیرت انگیز داشته که حتی در کودکی در گهواره سخن گفته و حکمت یافته و به مقام نبوّت و امامت رسیده اند. وجود این افراد نخبه و کانون نورانیت آنها و از هدایت و نعمت رهبری آنها استفاده کنیم. از کارشان، از گفتارشان، از روش آنها سرمشق بگیریم و به صلاحیت و اختصاص آنها به رهبری و اختصاص رهبری به آنها معتقد باشیم و به فضیلتشان بر دیگران معترف باشیم. چنان که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شأن آل محمّد (علیهم السلام) فرمود:
«هُمْ أَسَاسُ الدّینِ وَعِمَادُ الْیَقِینِ، إِلَیْهِمْ یَفِیء الْغالِی وَبِهِمْ یُلْحَقُ التّالِی وَلَهُمْ خَصآئِصُ حَقّ الْوِلَایَةِ وَفِیهِمْ الْوَصِیَّةُ وَالْوِراثَةُ»؛[۲۵۶]
------------
[۲۵۶] (۱). نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه دوم.
↑صفحه ۳۱۹↑
«آنها اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند، دور افتادگان از راه حقّ به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصایص امامت در آن جمع و حق ایشان است و بس. و درباره آنان وصیت و ارث بردن ثابت است».
و در ضمن یکی از نامه هایی که برای معاویه فرستاده، مرقوم فرموده است:
«فَإِنَّا صَنائِعُ رَبّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا»؛[۲۵۷]
«ما تربیت یافتگان پروردگارمان هستیم و مردم بعد از آن تربیت یافته ما هستند».
خامساً: ممکن است تمام یا بعضی از این عطیّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از این عالم و پذیرش هایی باشد که در آن عوالم غیب و ارواح، از فرمان خدا و قبول این موهبت ها و امانات الهی داشته اند، چنان که در حدیث است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سؤال شد:
«بِأَیّ شَیْء سَبَقَتِ الْأَنْبِیآءَ وَأَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَخاتِمَهُمْ؟ فَقالَ: إِنّی کُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبّی، وَأَوَّلَ مَنْ أَجابَ حَیْثُ أَخَذَ الله مِیثاقَ النَّبِیّینَ، وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبّکُمْ فَکُنْتُ أَنَا أَوَّلُ نَبِیّ قالَ بَلی فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرارِ بِالله عَزَّوَجَلَّ»؛[۲۵۸]
«بعضی از مردم قریش به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردند: به چه سبب رتبه شما از پیامبران دیگر پیش افتاده در صورتی که در آخر و پایان آنها مبعوث گشتی؟ فرمود: من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم
------------
[۲۵۷] (۱). نهج البلاغه، بخش نامه ها، رقم ۲۸.
[۲۵۸] (۲). اصول کافی، ج۲، ص ۸، رقم ۱؛ اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۳، ص ۱۶.
↑صفحه ۳۲۰↑
و نخستین کسی بودم که پاسخ گفتم، زمانی که خدا از پیغمبران پیمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟
در آنجا من نخستین پیغمبری بودم که گفت: بلی! پس در اقرار به خدای عزّوجلّ بر آنها پیشی گرفتم».
↑صفحه ۳۲۱↑
۹. پرسش: آیا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به فرمان خدا کسی را به مقام ولایت و رهبری نظام و امامت و خلافت بعد از خودش تعیین فرمود؟
پاسخ: تمام این چند پرسش و پاسخی که به آنها داده شده، بر اساس نصب و تعیین پیغمبر است، که با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بدیهی است علاوه بر دلایل بسیاری که در لزوم این نصب و تعیین است که مثل علّامه حلّی، آن دلایل را در «الفین» به دو هزار دلیل رسانده است، کمال دین اسلام و تمام بودن آن اقتضا دارد که چنین نقص بزرگ و حساسی در آن نباشد و ممکن نیست دینی که تمام مسایل مورد نیاز بشر، حتی امور بسیار جزئی را شامل است و از بیان آن کوتاهی نکرده است، در چنین مسأله مهمی که کمال دخالت را در جلو رفتن و گسترش و تداوم انقلاب اسلام دارد، سکوت کرده و با بی اعتنایی از آن بگذرد.
لذا به شهادت تواریخ معتبر و احادیث متواتر، از آغاز بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) این موضوع مطرح شد و مکرر پیغمبر فرمان خدا را در این مورد به مردم رسانید و خلافت و وصایت و ولایت علی (علیه السلام) را در ضمن بیانات مکرر و در مناسبات بسیار ابلاغ کرد، و بالاخره هم در حجة الوداع برای اینکه مطلب کاملًا مستحکم بماند و کسی نتواند بگوید: «پیغمبر در پایان عمرش بر این امر تأکید نداشت و گرنه
↑صفحه ۳۲۲↑
مناسب بود ابلاغ و اعلان های سابق را تأیید و در محضر خاص و عام و مجلس رسمی آن را تجدید فرماید»، برای این و برای جهات دیگر که عمده نزول آیه:
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ»؛[۲۵۹]
«ای رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر چنین نکنی رسالت او را تبلیغ نکرده ای، و خداوند تو را از مردم محفوظ می دارد».
و امتثال فرمان بسیار بسیار مؤکدی است که در این آیه است، در غدیر خم در حضور جماعتی که بر حسب بعضی تواریخ از نود هزار نفر کمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ و علی (علیه السلام) را به خلافت بلافصل خود برگزید، چنان که امامت سایر امامان را نیز اعلام فرمود، و در مرض موت هم بر حسب معتبرترین راویان اهل سنّت، مثل «صحیح بخاری» در موارد متعدد در مقام برآمد که آن را در این مواقع مناسب نیز کتباً و به صورت یک وصیت تاریخی به امّت ابلاغ کند که با مخالفت عمر و گروه او و بی ادبی و جسارتشان به مقام والای نبوّت روبرو شد و بالاخره به جای اینکه در این موقع این فرمان شکوهمند و پرمحتوا را بپذیرند، و از اینکه پیغمبر آخرین وصیت خود را کتباً بفرماید استقبال کنند، مانع شدند و پیامبر خدا را آزرده خاطر ساختند.
این بود که برحسب روایات اهل سنّت، ابن عباس که او را حبر امّت می نامیدند، هروقت به یاد آن روز می افتاد، به شدّت می گریست و می گفت:
مصیبت، تمام مصیبت، آن روز بود که نگذاشتند پیغمبر وصیت نماید.
یکی از مسایلی که پیرامون آن بحث و بررسی بسیار شده و حق در آن ظاهر
------------
[۲۵۹] (۱). سوره مائده، آیه ۶۷.
↑صفحه ۳۲۳↑
و آشکار است، همین مسأله است که بر شمردن کتاب هایی که در این موضوع از قرن های اوّل تا حال نوشته شده، کار دشواری است، کتاب هایی که برخی از آنها از ده جلد و بیست جلد و سی جلد هم متجاوز است.
↑صفحه ۳۲۴↑
۱۰. پرسش: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) برحسب مأموریت الهی چه کَس و چند نفر را به امامت منصوب فرمود؟
پاسخ: با علم به اینکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وصی و خلیفه و امام و لیّ امر بعد از خود را معین فرموده است تا تحت رهبری او، انقلاب و رسالت اسلام امتداد یابد، و با توجّه به اینکه برای احدی دعوای تعیین و نصب الهی به خلافت غیر از امیرالمؤمنین و سایر ائمّه عترت و اهل بیت رسالت (علیهم السلام) نشده است، ثابت می شود که خلیفه و جانشین و رهبر انقلاب اسلام و معلم اوّل و اول معلم و استاد یگانه این مکتب بعد از حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) و پس از آن سایر ائمه (علیهم السلام) می باشند.
آیات کثیره قرآن مجید که بر ولایت و فضایل علی (علیه السلام) تفسیر شده و احادیث و نصوص متواتر مثل حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث امان، احادیث سفینه و یوم الدار و صدها و بلکه هزارها حدیث معتبر دیگر، بر این مطلب صراحت دارند که هر کس بخواهد در حدودی بر کثرت این احادیث و استحکام ارکان نظام امامت- چنان که شیعه معتقد است- مطّلع شود، می تواند به کتاب هایی مثل دوره عبقات" و" الغدیر" و" دلائل الصدق" و" إحقاق الحقّ" و" بحار الانوار" مراجعه نماید.
↑صفحه ۳۲۵↑
و امّا اینکه چند نفر به امامت منصوب و معرفی شده اند، علاوه بر آنکه در طی همان احادیث بسیاری که ارتباط با خلافت و امامت علی (علیه السلام) وارد است، این موضوع، یعنی عدد ائمه (علیهم السلام) مطرح و منصوص است. بالخصوص روایات بسیار از حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر عدد آنها دلالت دارد که برای اینکه کثرت احادیث از طریق اهل سنّت معلوم شود، کافی است بگوییم تنها در" مسند احمد" سی و چهار حدیث از جابر بن سمره و در" صحیح مسلم" هشت حدیث روایت شده است که با کمال صراحت دلالت دارند بر اینکه عدد ائمه و خلفای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دوازده نفر است.[۲۶۰] بنابراین، شخص مؤمن به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نمی تواند عدد ائمه و خلفا را بیشتر یا کمتر از آن بگوید و اینجا است که برادران اهل سنّت اگر منصفانه بیندیشند، راهی جز قبول مذهب شیعه که موافق این احادیث است، و این احادیث جز بر آن قابل انطباق نیست، نخواهند یافت.
------------
[۲۶۰] (۱). بعضی از علمای اهل سنّت پیرامون این احادیث به خصوص کتاب نوشته اند، مثل محمّدمعین سندی که کتابی دارد به نام: «مواهب سیّد البشر فی الائمة الاثنی عشر».
↑صفحه ۳۲۶↑
۱۱. پرسش: آیا غیر از علی (علیه السلام)، نام و نسب سایر ائمّه اثناعشر (علیهم السلام) اعلام و معرفی شده اند؟
پاسخ: همه به اسم و شخص معرفی شده اند، هم در روایات و احادیثی که نام و نشانی های همه را فرموده اند، و هم در روایاتی که بالخصوص به امامت بعضی از آنها مثل امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) تصریح شده است و هم به وسیله تعریف و تنصیص امام قبل بر امام بعد، به طوری که این روایات بسیار، با توجّه به روایاتی که دلالت بر عدد ائمه (علیهم السلام) دارد، جای هیچ گونه شک و تردیدی را در اینکه این دوازده نفر منصوص و تعیین شده اند، باقی نمی گذارد و هیچ کس برای آن احادیث که فقط دلالت بر عدد دارد، تفسیر و توجیه صحیحی غیر از این احادیثی که آنها را به شخص و اسم می شناسانند، نخواهد یافت.
لذا جمعی از علمای معروف اهل سنّت نیز امامت این دوازده نفر را قبول کرده و به آن معترف شده اند؛ چون دیده اند نه می توانند این احادیث را رد کنند؛ زیرا رد آنها ردّ قول پیغمبر است، و نه می توانند به غیر از ائمه اثنی عشر که شیعه به امامت آنها معتقدند، به افراد دیگر تطبیق و تفسیر نمایند.
برای نمونه: به یک حدیث از احادیثی که یکی از حفّاظ و علمای نامدار از اهل
↑صفحه ۳۲۷↑
سنّت در اربعین خود، از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روایت کرده و متضمّن نام تمام ائمه اثناعشر (علیهم السلام) از امیرالمؤمنین علی تا حضرت مهدی (علیهم السلام) است، اشاره می شود.
علاقه مندان می توانند متن حدیث را در نسخه خطی معتبر این کتاب که موجود است و در کتاب هایی که از آن نقل کرده اند، مثل کشف الاستار" محدث نوری و" منتخب الاثر" تألیف نویسنده این رساله و مقدّمه مقتضب الاثر" به قلم این جانب رجوع فرمایند.
روایت کننده این حدیث، علّامه و حافظ اهل سنّت، ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابوالفوارس (متولد شوال ۳۳۸ و متوفای ذی القعده ۴۱۲) می باشد. وی به حفظ و امانت مشهور و به صلاح توصیف و توثیق شده و در طلب حدیث مسافرت ها کرده و نزد شیوخ بسیار تلمّذ نموده و شاگردان بسیار داشته و کتاب ها و آثار متعدد از خود به یادگار گذارده و در" جامع رصافه" مجلس درس و املای حدیث داشته است.[۲۶۱] و از جمله کتاب های او، کتاب اربعینی است در فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در مقدّمه آن در تأیید عقیده شافعی که مراد از" اربعین حدیث" در حدیث مشهور:
«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِی أَرْبَعِینَ حَدِیثاً...» چهل حدیث در فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، خواب عجیبی از احمد بن حنبل، (امام حنابله) نقل کرده است.
این شخصیت نامدار (حافظ ابن ابی الفوارس) چهارمین حدیثی را که در این کتاب اربعین، با سند از شیوخ خود روایت کرده است، حدیثی است که متضمّن اسامی ائمّه اثناعشر از علی (علیه السلام) تا حضرت مهدی- روحی فداه- است.
بعضی دیگر از اهل سنّت نیز مثل قندوزی و خوارزمی روایات دیگر در رابطه با همین موضوع روایت کرده اند.
------------
[۲۶۱] (۱). ترجمه این دانشمند در تاریخ بغداد مذکور است.
↑صفحه ۳۲۸↑
۱۲. پرسش: آیا منحصر بودن عدد به دوازده نفر، مؤید این نیست که نظام امامت دوره اش محدود و مقدمه انتقال به دوره دیگر است؟
پاسخ: شاید برای بعضی این گمان پیش بیاید که به ملاحظه محدود بودن امامت به رهبری دوازده نفر، معلوم می شود که مانند نبوّت مدت آن محدود است؛ امّا حکومت چون محدود به زمان و افراد معین نیست، نامحدود است. لذا باید پس از نظام امامت، نظام دیگری برقرار شود و آن غیر از رژیم شورایی و انتخاباتی نخواهد بود؛ ولی این سخن کاملی نیست؛ زیرا اگر امامت در طی چند نسل منقرض شده و مدت امامت این دوازده نفر پایان یافته بود و جامعه بشری بدون امام باقی مانده بود، این سخن جا داشت که باید نظام دیگری حاکم شود؛ امّا نظام امامت به طور رسمی جز در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و در مدت خلافت رسمی امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی (علیهما السلام) استقرار نیافت و آن هم چنان که از نظر زمانی محدود بود، از جهت مکانی نیز محدود بود و وضع و شرایط چنان اقتضا کرد که مداخله در امور عامه برای ائمه (علیهم السلام) امکان پذیر نشد و آنان در اجرای وظایف و تکالیفی که داشتند، نقش فعال و مؤثر دیگری را انجام دادند و معنویت و حقیقت اسلام را حفظ کردند تا به عصر غیبت و دورانی که تا هر زمان و هرچه امتداد یابد، در آن نظام امامت
↑صفحه ۳۲۹↑
ادامه خواهد یافت، منتهی شد.
بنابراین رهبری این دوازده نفر، متضمن محدودیت نظام امامت نیست و اوضاعی که پیش آمد تا منتهی به عصر غیبت شد، محدود نبودن این نظام را تأیید و تثبیت کرد. و همچنین با علم خدا به پیش آمدها و حوادث آینده، و امتحاناتی که جلو می آید و کلاس هایی که جامعه بشری تا ظهور کامل عدل الهی و حکومت نهایی و جهانی حضرت مهدی (علیه السلام) باید ببیند، و تعیین برنامه غیبت و خبر پیغمبر و ائمّه (علیهم السلام) از آن، این تعیین و انحصار در دوازده نفر هرگز دلیل موقّت بودن این نظام نیست؛ بلکه شاهد استمرار آن است و کاملًا موقّت نبودن آن قابل درک و توجیه است، و برنامه ای پیش آمد که منتهی به عصر غیبت شد، این ایراد را که: «با نامحدود بودن نظام امامت، محدود بودن آن در چند نسل چگونه قابل توجیه است» رد کرد و معلوم شد خدا و رسول با علم به آینده و جریانی که پیش می آید، برنامه امامت را داده اند و می دانسته اند که با همین برنامه، انقطاع و فترتی در نظام امامت پیدا نخواهد شد.
↑صفحه ۳۳۰↑
۱۳. پرسش: این ترتیبی که در امامت این دوازده نفر است، برای بعضی این گمان را بر می انگیزد که نظام امامت هم یک نظام وراثتی و خانوادگی است و معیار این است که فلانی، پسر فلانی و نوه فلانی است بنابراین داشتن یک نَسَب این چنینی برای رهبری نظام و زمامدارای کافی است؛ در صورتی که این شکل نظام قابل توجیه نیست؟
پاسخ: کتابی به نام" الصفوة" را به جناب زید شهید نسبت می دهند که در آن کتاب، این مسأله اصطفای اهل بیت و اختصاص آنها به بعضی شؤون و خصایص مطرح شده و این مسأله را که از نظر ایشان و همچنین عموم کسانی که معتقد به نظام امامت می باشند، کمال اهمّیت را دارد، در پرتو دقت و تعمق در آیات قرآن مجید، بسیار دقیق و کافی اثبات فرموده است. کسانی که بخواهند پیرامون این موضوع و رفع استعباداتی که در آن شده است، اطّلاع و بررسی بیشتر بنمایند، می توانند به این کتاب مراجعه نمایند.
و اجمالًا اصل اصطفا و برگزیدن و تفضیل الهی، در مورد بعضی اشخاص و خاندان ها و قبایل قابل انکار نیست و در قرآن مجید و احادیث نیز به آن تصریح شده است. مثل این آیه:
↑صفحه ۳۳۱↑
«إِنَّ الله اصْطَفی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِیمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ* ذُرّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ».[۲۶۲]
در مورد مریم می فرماید:
«إِنَّ الله اصْطَفیکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفیکِ عَلی نِسآءِ الْعالَمِینَ».[۲۶۳]
و در مورد ابراهیم می فرماید:
«رَحْمَتُ الله وَبَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ».[۲۶۴]
و در مورد بنی اسرائیل می فرماید:
«وَأَنّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ».[۲۶۵]
و درباره موسی می فرماید:
«إِنّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسالاتِی وَبِکَلامِی».[۲۶۶]
و در مورد آن بندگان برگزیده ای که به علم کتاب مشرف به عنایت می شوند، می فرماید:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا».[۲۶۷]
و در مورد تفضیل برخی پیامبران بر برخی دیگر می فرماید:
------------
[۲۶۲] (۱). سوره آل عمران، آیه ۳۳ و ۳۴.
[۲۶۳] (۲). سوره آل عمران، آیه ۴۲.
[۲۶۴] (۳). سوره هود، آیه ۷۳.
[۲۶۵] (۴). سوره بقره، آیه ۱۲۲.
[۲۶۶] (۵). سوره اعراف، آیه ۱۴۴.
[۲۶۷] (۶). سوره فاطر، آیه ۳۲؛ چنان که یعقوبی در تاریخ خود نقل می کند: منصور دوانیقی با اینکه سیاست حکومتش، کوبیدن شیعیان و انکار فضایل اهل بیت (علیهم السلام) بود، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را مصداق این آیه می دانست.
↑صفحه ۳۳۲↑
«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ».[۲۶۸]
و نیز می فرماید:
«وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیّینَ عَلی بَعْضٍ».[۲۶۹]
برحسب تفاسیر در مورد آنان که به اهل بیت حسد می ورزیدند، می فرماید:
«أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتیهُمُ الله مِن فَضْلِهِ».[۲۷۰]
و در مورد وجود مبارک خاتم انبیا (صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکانَ فَضْلُ الله عَلَیْکَ عَظِیماً».[۲۷۱]
و در مورد عترت طاهره و اهل بیت آن حضرت می فرماید:
«إِنَّما یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً».[۲۷۲]
این گونه آیات که اصطفا و برگزیدگی بعضی از بندگان بر بعضی دیگر از آنها استفاده می شود، بیش از اینها است. احادیث شریفه در این باب و همچنین متون زیارات معتبر، مثل زیارت جامعه که شرح این برگزیدگی ها است، قابل تأویل و توجیه نیست. و در نهج البلاغه نیز در موارد بسیاری (مثل خطبه های ۱ و ۳۳ و ۸۹ و ۱۰۶ و ۱۴۹ و ۱۷۳ و ۱۹۶ و ۲۱۱) به این حقیقت تصریح و تثبیت شده است.
و خلاصه علاوه بر آیات قرآن مجید، روایات متواتر نیز برای اثبات این موضوع
------------
[۲۶۸] (۱). سوره بقره، آیه ۲۵۳.
[۲۶۹] (۲). سوره اسراء، آیه ۵۵.
[۲۷۰] (۳). سوره نساء، آیه ۵۴.
[۲۷۱] (۴). سوره نساء، آیه ۱۱۳.
[۲۷۲] (۵). سوره احزاب، آیه ۳۳؛ راجع به اینکه اراده در این تکوینی است و به فرض آنکه تشریعی باشد، نیز دلیل بر عصمت و طهارت اهل بیت (علیهم السلام) است، این جانب را تحقیق و بیانی است که در کلمات دیگر به آن برنخورده ام، این بیان که علمی و دقیق است، تمام شبهه های معاندین را باطل می سازد.
↑صفحه ۳۳۳↑
کافی است.
بعضی که می خواهند خود را روشنفکر جلوه بدهند، مانند آنان که انبیا را رجال ژنی و نابغه می شمارند، و وحی خدا را بر آنها به گونه ای تفسیر می نمایند که مساوی با انکار آن می شوند، این مسایل را با دید مادی و عدم تسلیم به قضا و قدر و حکمت الهی بررسی می کنند، و عجز خود را از درک اسرار افعال خداوندی، دلیل بر عدم حکمت گرفته و مغرورانه اظهار نظر می نمایند که نفی بعضی مواهب و مقامات از اهل بیت (علیهم السلام)، موضع های خاص و بزرگ آنان را در امور فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره محکم تر و ارزش کارها و اقدامات و خودداری آنها را از گناه بیشتر می سازد و مناسب تر می دانند که این بزرگواران را با افراد عادی از جهت میزان درک و شعور، برابر بگویند و عنایات خدا را بر آنها که یک امر واقع شده است، قبول ننمایند. و بالاخره مدد غیبی و اعانت و رعایت مستقیم الهی را که از انبیا و نصرت دین آنها شده، و رشته آن تا امروز و تا روز قیامت امتداد یافته است، منکر شوند و یا به حساب نیاورند، تا بچه های غرب زده آنها را روشنفکر بخوانند؛ ولی این حقایق قابل تردید نیست و مسایل دینی قابل تفکیک از یکدیگر نمی باشد و آیات قرآن در کلِ محتوا و مفادی که دارند، باید مورد قبول مسلمان باشد.
بنابراین مسأله امامت ائمه (علیهم السلام) یکی پس از دیگری، به اصطفا و اختیار الهی است و با وراثت عادی از زمین تا آسمان فرق دارد و هرگز در گزینش امام، اینکه امام دوم برای این امام است که پسر امام اوّل است، یا امام چهارم برای اینکه پسر امام سوم است، معیار نیست. و صرف اینکه اهل بیت متوالیاً به این مقام امامت اختصاص یافته اند، دلیل بر این معیار نیست، چنان که پیامبران ابراهیمی که همه از نسل و بیت ابراهیم خلیل بوده اند، نبوّت و اختصاص یافتنشان به این مقام به اینکه آنها از نسل ابراهیم هستند، توجیه و خلاصه نمی شود، با اینکه در قرآن
↑صفحه ۳۳۴↑
مجید می فرماید:
«وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ...».[۲۷۳]
و پس از آنکه نام پانزده نفر از انبیای ابراهیمی را می برد، می فرماید:
«وَمِنْ آبآئِهِمْ وَذُرّیّاتِهِمْ وَإِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَیْناهُمْ وَهَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛[۲۷۴]
«و نیز برخی از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضیلت داده و بر دیگران، آنان را برگزیده و به راه راست هدایت نمودیم».
این اجتبا و گزینش، اجتبا و گزینش الهی و بر معیارهای اصیل واقعی و معنوی است، اگر بر آن ارث و میراث هم اطلاق شود، نه ارث و میراث یک وارث عادی از پدر و مادر و برادر است؛ چون این ارث و میراث به علّت ارتباط جسمی و مادّی بین وارث و مورّث است؛ امّا وارث بودن امام، امام دیگر را به علّت ارتباط معنوی و روحی و علایق فکری و مشترکات غیر مادی است.
لذا در زیارت معروف وارث و زیارت هایی که هریک از ائمه (علیهم السلام) به خطاب «یا وارث آدم» یا «یا وارث ابراهیم» و سایر انبیا زیارت می شوند، بر اساس وراثت ولادت جسمانی آنها از پیغمبران گذشته نیست؛ زیرا در میان آنها کسانی نام برده می شوند که در سلسله نسب این بزرگواران نیستند، مثل حضرت موسی کلیم الله و حضرت عیسی روح الله، مع ذلک ائمه (علیهم السلام) را وارث آنها می شماریم؛ چون این بزرگواران وارث دعوت و علم و هدایت و امامت آنها هستند، و وراثت امامت و هدایت در اینجا به این معانی است، نه اینکه چون امام یازدهم پسر امام دهم
------------
[۲۷۳] (۱). سوره انعام، آیه ۸۴.
[۲۷۴] (۲). سوره انعام، آیه ۸۷.
↑صفحه ۳۳۵↑
است و امام دهم هم غیر از او پسری نداشت، او به امامت رسید.
تاریخ ائمه (علیهم السلام) و سیره و سلوک و علومی که از ایشان به مردم رسید، نشان داد که این وراثت آنها از پیغمبران، و وراثت هر امام از امام دیگر، به حقّ بوده و برای انبیا در این امّت، وارثانی چون علی (علیه السلام) و سایر ائمه نمی توان نشان داد.
آیا مثل علی (علیه السلام) با آن همه فداکاری و حق پرستی و علم و زهد و عبادت و ایمان، چه کسی را می توان معرفی کرد؟
آیا نظیر حضرت حسن (علیه السلام) و آن گذشت تاریخی و قبول یک موضع به ظاهر مقهور برای حفظ اسلام، و آن همه حلم و بردباری و سیادت و آقایی در بین امّت، چه کسی را نشان داده اند؟
آیا در جهاد و قیام برای خدا و ابطال باطل و استقامت در راه حقّ و فداکاری و پاسداری از دین، چه کسی را مانند حسین (علیه السلام) در قبول مصائب جانکاه و داغ جوانان و برادران و یاران و اسارت اهل بیت و گذشت از جان نفیس خود، نشان می دهند؟
و آیا و آیا و آیا...
بالاخره این تاریخ بود که نشان داد و این حتی دشمنان اهل بیت بودند که تصدیق کردند آنان به حقّ دارای مقامات بزرگ و رهبری امّت بودند. حتی اشخاصی مانند «ابن خلدون» در برابر آنها و عظمت مقام مثل امام جعفر صادق (علیه السلام) و علم او به مغیّبات، خاضعانه اعتراف می نماید.
بی جهت نبود که شعرای آزاده و زنده دلی مانند" فرزدق" در موقعی که مدح این خاندان بزرگ ترین و بلکه یگانه جرم سیاسی بود، قصیده ای سرایید که تا تاریخ اسلام باقی است، این قصیده زنده و جاودان و نمونه بهترین اثر ادبی و حماسی و ایمانی و اعتقادی است. امام زین العابدین (علیه السلام) و همه اهل بیت را مدح می نماید،
↑صفحه ۳۳۶↑
به طوری که نه فقط احدی نتوانست به آن مدح ایراد بگیرد و این را ناحقّ گویی بشمارد؛ بلکه از آن زمان تا حال همه آن را نمونه شعور زنده شاعر و شجاعت ادبی او و ترجمانی از فضایل اهل بیت و بیان مقامات و مناصب الهی آنها دانستند، و حتی خلیفه مستبد اموی هم جز زندانی ساختن فرزدق، نتوانست عکس العمل دیگری نشان دهد.
خواننده عزیز! در این بحث مطالب و اسرار زیاد قابل طرح است که اگر دنبال شود، سخن به درازا خواهد کشید. ما در نوشته های دیگر نیز پیرامون این موضوع به گونه دیگر توضیحاتی داده ایم که امید است به نشر آنها موفّق شویم.
↑صفحه ۳۳۷↑
۱۴. پرسش: چنان که می دانیم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) جز در مدت پنج سال زمامداری حضرت علی و شش ماه زمامداری امام حسن مجتبی (علیهما السلام) استقرار نیافت، بنابراین آیا این نظام تا ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و انقلاب جهانی آن حضرت تعطیل و از تصرف در امور ممنوع خواهد ماند و در این فاصله ممتد چگونه نظامی شرعی و اسلامی خواهد بود؟
پاسخ: امامت دارای ابعاد مختلف و شؤون متعدد است که از آن جمله زمامداری و اداره امور و قیام به برقراری عدل و قسط و حفظ امنیت است. در سایر ابعاد تا حدی که با این بُعد سیاسی امامت ارتباط نداشته یا کمتر ارتباط داشته است.
شکی نیست که رهبران نظام امامت وظایفی را که به عهده داشته اند، انجام داده اند، و در بُعد سیاسی نظام امامت هم، اگرچه مخالفت سیاستمداران غاصب با اصل نظام و جلوه ابعاد متعدّد آن از بیم این بعد سیاسی بوده و هست، مع ذلک این مخالفت ها و ممانعت ها موجب بروز فترت و فاصله در این نظام نگردید و از اصالت و اعتبار واقعی و شرعی آن چیزی کم نکرد.
اصولًا استقرار نظام مکتبی به دو گونه و در دو بعد صورت می گیرد: یکی به
↑صفحه ۳۳۸↑
تبعیت و پیروی اختیاری گروندگان به آن نظام، که می توان گفت اصل استقرار نظام است؛ و سپس به قدرت اجرایی و نیروی نظامی و مادّی و تشکیلات رسمی.
بدیهی است به صورت دوم، حکومت و ولایت شرعی فقط در عصر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پس از هجرت آن حضرت به مدینه طیبه، و در دوره زمامداری امیرالمؤمنین و حضرت امام حسن مجتبی (علیهما السلام) استقرار یافت؛ امّا به شکل اوّل همیشه تا زمان ما و تا عصر ظهور استقرار خواهد داشت. هرکس این نظام را می شناسد و مؤمن به این نظام است، خود را تابع آن می داند و از رهبر این نظام اطاعت می نماید.
این نظام همیشه با نظام های غیر شرعی درگیر بوده و پیروان آن، نظام های غیر شرعی را رد می کردند و موظف بودند در داخل، خود به حسب دستور امامان، امور خود را با این نظام تطبیق بدهند.
شهرهایی مثل" قم" در عصر پادشاهان بنی عباس، اگرچه به ظاهر تحت رژیم غیر شرعی آنان بودند، در باطن بیش از آنچه تحت نفوذ رژیم بغداد باشند، تابع نظام امامت بودند. این ائمه بودند که پیروان خود و مؤمنین به نظام امامت را مأمور کرده بودند که در اختلافات و مرافعاتی که برایشان پیش می آید، به علما و حاملان علوم اهل بیت رجوع نمایند و به قضاوت آنها تسلیم باشند.
یگانه جمعیتی که در اسلام رژیم حکّام جور و نظام های دمشق و بغداد و جاهای دیگر را نپذیرفت، و همواره این رژیم ها از آنها در هراس بودند، شیعه و پیروان نظام امامت بودند، اینها بودند که حکومت هایی که بر این اساس نبودند، حکومت ظلمه می دانستند.
این نظام همیشه دوام داشته و هیچ گاه منقطع نمی شود. مرحوم" سید محمّد مجاهد" و سایر علما به عنوان رهبری این نظام (از جانب امام عصر (علیه السلام)) فرمان
↑صفحه ۳۳۹↑
جهاد با روس را صادر نمودند و خود شخصاً در آن شرکت کردند. مرحوم" حاج میرزا مسیح تهرانی" در واقعه شورش علیه نفوذ روسیه در ایران، و قتل" گری بایدوف" سفیر مقتدر و مطلق العنان روسیه، موضعش اتکا به این نظام بود. در مسأله تحریم تنباکو که حکم قاطع" الیوم استعمال تنباکو در حکم محاربه با امام زمان (علیه السلام) است" دماغ حکومت جبار انگلیس را به خاک مالید، نمونه ای از قدرت نظام امامت بود. و" آیت الله میرزای شیرازی" از موضع نیابت عامّه حضرت ولی عصر- ارواح العالمین له الفداء- این حکم تاریخی را صادر کرد. در انقلاب مشروطه، قیام علما علیه استبداد شاه که از عصر ناصرالدین شاه شروع شد، همه به استناد استمرار نظام امامت و نیابت عامه فقها بود.
مجاهدات شخصیتی مثل" سید شرف الدین" با استعمار فرانسه در سوریه و لبنان و انقلاب مرحوم" آقا میرزا تقی شیرازی" علیه استعمار انگلیس در عراق، که به یک جهاد تمام عیار با انگلیس شکل گرفت، و موضع گیری های" کاشف الغطا" به ضد سیاست استعماری انگلیس و" سید محمّد سعید حبوبی" و" آیت الله حکیم" علیه نظام مزدور عبدالسلام، و صدها حرکات کوچک و بزرگ دیگر، و بالاخره انقلاب اسلامی ایران به رهبری علما و فقها و مراجع بزرگ، علی الخصوص امام خمینی (قدس سره)، همه وجود این نظام و بقا و نفوذ آن را نشان می دهد و گواه این است که این نظام هیچ گاه منقطع نشده است، هرچند پیروان آن از حیث کمّیت و کیفیت، به اختلاف اعصار و شدت سیاست های طاغوت ها و بعضی علل دیگر، یکسان نبوده اند. چنان که در عصر اوّل بعد از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، قلّت عدد آنها به نهایت رسید و در یک حساب، به سلمان و ابوذر و مقداد، و در حساب وسیع تر به عمار محدود شد. بالاخره جز گروهی از صحابه، و بعضی مثل مالک بن نویره که حتی به تهمت ارتداد کشته شد و همسرش مورد بی شرمانه ترین تجاوزها قرار
↑صفحه ۳۴۰↑
گرفت، افراد بیشتری باقی نماندند و یا اگر بودند، جرأت اظهار نداشتند. امّا به تدریج و مرور زمان گرایش مردم به این نظام زیاد شد و هرچه جلو آمدند، به سرّ برقراری این نظام، و اینکه این امّت به این نظام و رهبری این دوازده نفر ارجاع شده اند، بیشتر پی بردند.
پس هیچ موجبی برای منقرض شدن این نظام پیش نیامده و هیچ کس نخواهد توانست آن را منقرض سازد. چنان که دیدیم بیش از نیم قرن رضاخان پهلوی، عامل انگلیس، و پسرش- نوکر سرسپرده آمریکا- برای از بین بردن نفوذ معنوی این نظام و حکومت آن تلاش کردند و چه جنایات هولناکی را که مرتکب شدند، و حتی محمّد رضا پهلوی در کتاب هایی که به او نسبت می دادند، به این افتخار می کرد که پدرم این کار را کرد؛ یعنی این نظام و حکومت را که مردم کم و بیش به آن نظر داشته و حلال و حرام را از آنها می گرفتند، از میان برداشت و حتی یکی از نوکران خود فروخته اش در کرج، طی یک سخنرانی افتخار می کرد که: دیگر زمان اجازه نمی دهد که یک نفر سیّد در سامرّا با سیاست دولت مخالفت کند، و با یک فتوا و حکم، اوضاع را آن چنان عوض نماید. امّا علی رغم این تلاش های استعمارگران و نوکران آنها که قریب یک قرن است علیه این نظام به شدّت ادامه دارد، در این انقلاب اسلامی با چنین جلوه تابناک و درخشانی ظاهر شد که الحمدللَّه به صورت رسمی نیز امور را قبضه و نظام اسلامی را اعلام کرد.
اگر بقایای آن رژیم و آن مزدوران انگلیس و آمریکا و دست پروردگان فرهنگ استعماری و پیروان مکتب مارکس و لنین، و سرسپردگان به روسیه و چپ گرایان آمریکایی بگذارند و دست از تحریکات و تبلیغات سوء کارشکنی بردارند و از پشت به اسلام و انقلاب خنجر نزنند، این انقلاب که کار سازی اسلام و نظام سیاسی آن را نشان داد، امیدواریم مطّلع حرکات و جنبش های بزرگ برای بازگشت به اسلام
↑صفحه ۳۴۱↑
در تمام جهان اسلام شود.
«وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِالله الْعَلِیّ الْعَظِیمِ»
و خلاصه اینکه: این نظام از عصر خود پیغمبر تا حال باقی است، و در این عصر که عصر غیبت است، در ولایت فقها و علمای عادل تبلور دارد و این نظامی است که حدّ و مرز ندارد و در هر کجا و هر نقطه از جهان، تحت هر رژیم و حکومت، یک نفر مسلمان باشد، باید از این نظام تبعیت داشته باشد و تابعیت واقعی او تابعیت از این نظام باشد. این نظام است که رمز وحدت سیاسی تمام شیعه در سراسر عالم است.[۲۷۵]
------------
[۲۷۵] (۱). پیرامون این بحث و بحث های مناسب آن، به کتاب های«پاسخ به ده پرسش» و«عقیده نجات بخش» نگارش نویسنده مراجعه شود.
↑صفحه ۳۴۲↑
۱۵. پرسش: آیا مهدی (علیه السلام) از ائمه اثنی عشر است که حضرت رسول معظم اسلام (صلی الله علیه و آله) امّت را به امامتشان مژده داده است؟
پاسخ: در این مورد اختلافی بین شیعه و اهل سنّت به نظر نمی رسد و همه بر این اتفاق دارند که حضرت مهدی- ارواحنا فداه- امام دوازدهم از ائمه اثناعشر (علیهم السلام) است، و به طور متواتر ثابت است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از امامت و خلافتشان خبر داده است، و لذا «ابوداود سجستانی» که صاحب یکی از" صحاح ستّه"[۲۷۶] و از مشاهیر محدّثین اهل سنّت به شمار می رود، یکی از کتاب های سنن خود را به" مهدی" اختصاص داده و آن را" کتاب المهدی" نامیده است، در این کتاب، اولین احادیثی را که روایت می کند، حدیث ائمّه اثناعشر می باشد.
بنابراین، این موضوع که حضرت مهدی امام دوازدهم است، مثل اصل ظهور مهدی (علیه السلام) مسلّم و مورد اتفاق مسلمین است.
------------
[۲۷۶] (۱). صحاح شش گانه عبارتند از: صحیح بخاری، صحیح مسلم، صحیح نسائی، صحیح ابی داود، صحیح ابن ماجه، و صحیح ترمذی که به این چهارتای اخیر«سنن» هم می گویند.
↑صفحه ۳۴۳↑
۱۶ پرسش: دلایلی که بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه) اقامه شده، چند قسم می باشد؟
پاسخ: دلایل خردپسند که با آن اثبات چنین موضوعی معقول و منطقی است، بر وجود و امامت آن قطب زمان و لیّ دوران- ارواحنا فداه- بسیار است و صدها و بلکه هزارها کتاب و رساله پیرامون این موضوع و مسایلی که با آن ارتباط دارد، تألیف شده است.
احادیث متواتر و ملاقات ها و تشرّف های شخصیّت های مشهور و افراد عادی و توقیعات و نامه ها و معجزات و خوارق عادات همه آن را اثبات می نمایند.
امامت و غیبت و طول عمر و ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و جهانی شدن دین اسلام و تشکیل حکومت واحد جهانی حقّ و عدل، به وسیله آن حضرت، از خبرهای غیبی مشهور و معروفی است که در کتاب های تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال و لغت و غیره روایت شده است. صحابه مشهور و تابعین معروف و محدثین بزرگ و اصحاب مَسانید و جوامع و سنن، این احادیث را روایت کرده اند.[۲۷۷] و بیش از یک صد آیه از آیات قرآن مجید به ظهور آن حضرت و در ارتباط
------------
[۲۷۷] (۱). برای اطّلاع مختصر از کتاب هایی که در این موضوع نوشته شده و نام صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و علمای محدثینی که این احادیث را روایت کرده اند، رجوع شود به«نوید امن و امان» تألیف نگارنده و مقدمه کتاب شریف نجم ثاقب.
↑صفحه ۳۴۴↑
با آن تفسیر و تأویل شده است.
صدق خبرهای غیبی پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت آن حضرت، به مرور زمان ثابت تر شد، و گذشت زمان ایمان و باور ما را به این خبرهای غیبی استوارتر می سازد. بیایید این کتاب های غیبت را که پیرامون انقلاب آخرالزمان و رهبر آن حضرت مهدی (علیه السلام) از عصر پدر آن حضرت تا حال نوشته شده بخوانید ببینید صدها اشخاص که خبر بسیاری از آنها منفرداً هم یقین آور است، از وجود آن حضرت و تشرف خود با دیگران به سعادت لقای آن امام بزرگوار، در عصر پدر بزرگوارش و در عصر غیبت صغری و عصر غیبت کبری (عصر کنونی) خبر داده اند.
حال در صورتی که در اثبات یک موضوع، مثل ولادت فلان و وجود فلان و موضوعات دیگر، به خبر یک نفر موثّق اکتفا نموده، اطمینان حاصل می شود، به طریق اولی به خبر جمع بسیاری از مشاهیر و موثّقین، یقین حاصل خواهد شد.
آیا خبر افرادی مثل سیّد بحرالعلوم ها و مقدّس اردبیلی ها را می توان رد کرد؟
آیا می شود آنها را که از مکروهات محترز و مجتنب بوده و در زهد و تقوا کم نظیر بوده اند، تکذیب کرد و دروغگو خواند؟
آیا تشرّف ها و دیدارهایی که در همین عصر خودمان برای بعضی اتفاق افتاده و مشتمل بر معجزه و کرامتی بوده است، کافی نیست؟
آیا توسّلات بسیار به آن حضرت که آثار عجیب داشته، ما را به آن حضرت راهنمایی نمی نماید؟ هیچ راهی برای تردید و شک در وجود و امامت آن حضرت با این همه تشرف ها و معجزات نیست. فقط غیبت طولانی و طول عمر ایشان
↑صفحه ۳۴۵↑
موجب شده که با این همه نشانی ها و شواهد گوناگون، بعضی اهل زیغ و اهوا و انحرافات در شک و تردید افتند، یا خود را به شک و تردید بزنند.
امّا آیا طولانی شدن غیبت و طول عمر آن حضرت می تواند به کسی اجازه و جرأت دهد که این همه احادیث و تواریخ و نقل های متواتر را تکذیب کند و در قدرت مطلقه خدا شک نماید؟ یا به صرف اینکه برای ما شرف تشرف به لقای ایشان فراهم نشده، یا اگر شده ایشان را نشناخته باشیم، می توانیم دیگران را که به این سعادت نایل شده اند، تکذیب کنیم؟
آیا فضانوردانی که به ماه رفته و از آنجا وضع ماه را گزارش دادند، قولشان معتبر است؛ ولی قول این همه موثّق مورد اعتماد نیست؟
وانگهی! مگر ما به هرچه باور داریم، غیبت آن شیء مانع از باور آن است؟ مگر آنان که به نیروی جاذبه معتقدند، آن را دیده اند؟ شرط ایمان به وجود یک شیء، این نیست که آن شیء دیدنی باشد، یا به یکی دیگر از حواس پنجگانه محسوس شود، یا اگر محسوس است ما آن را دیده و حس کرده باشیم، و یا اگر محسوس ما شده باشد، او را شناسایی کرده باشیم. مگر غیر از این است که بیشتر چیزهایی که ما وجود آنها را در گذشته و حال باور کرده ایم، محسوس خودمان نشده است؟
به یک نظر، همه اصل های اعتقادی ما غیب است، و ما به آنها ایمان داریم و ایمان ما معقول و منطقی است. مسلمانان عموماً به وجود و حیات عیسی و خضر و الیاس حتی دجّال معتقدند، با اینکه اکثر آنها را ندیده و به طور محقّق جز در مورد خضر روایت آنها ثابت نشده است. چنان که عموماً مردم تاریخ را رد نمی کنند و به بسیاری از شخصیت های تاریخی و حوادث تاریخی یقین دارند، با اینکه فعلًا همه غیب است.
همچنین مسلمانان به وجود موجودات ذره بینی پیش از آنکه به وسیله
↑صفحه ۳۴۶↑
میکروسکوپ دیده شوند، معتقد بودند. چون اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از وجود آن قبیل موجودات خبر داده بودند. پیش از اختراع تلویزیون، باز هم بر حسب احادیث که از امکان وقوع دیدار از فاصله های دور، از مشرق تا مغرب و امکان تسخیر فضا و ماه و کرات دیگر خبر می داد، ایمان داشتند، و به استبعادات یا اشکالات به اصطلاح علمی [۲۷۸] و مقلدان آنها؛ یعنی گرفتاران ضعف ایمان، به قدرت و توانایی خدا و مغروران به اصطلاحات و توهمات اعتنا نمی کردند که چگونه تسخیر فضا و کرات امکان پذیر خواهد شد. و مثلًا خرق و التیام (که در نظرشان محال بود) پیش می آید. یا چگونه دیدن یک جسم از فاصله بسیار دور با وجود موانعی مثل کوه ها و کروی بودن زمین قابل قبول است.
اکنون هم شخص مؤمن به خدا و رسول به مسایل و وقایع بسیاری که در آینده واقع خواهد شد، مثل تکویر شمس و انفطار سماء و انتثار نجوم و خروج دابة الارض و اشراط و علایم ساعت که از آن جمله، ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است، و در قرآن مجید یا احادیث و روایات آمده است، اعتقاد دارند؛ چون هیچ گونه برهان قطعی بر عدم امکان وقوع این امور نیست، فقط باید دلایل این پیشگویی و خبر از آینده و حال را بررسی نمود و اگر محکم و عقلانی بود، پذیرفت.
از جهت دیگر می گوییم: خبرهای غیبی و پیشگویی های قرآن مجید و پیغمبر اکرم و ائمه (علیهم السلام)، یک مسأله ثابت و واضح و حقیقت انکارناپذیر است. و تاریخ
------------
[۲۷۸] (۱). متأسفانه برخی از علمای هیأت و طبیعت در گذشته و حال گرفتار این خطا بوده اند که فرضیه ها و حدس های غیر قطعی را مسلّم گرفته و بر اساس آن فرض ها و حدس ها، که اسم عِلم به آنها داده و بلکه علم را به آنها منحصر شمرده اند، حقایق مهم را که از حیطه آن فرضیه ها خارج یا منافی با آنها بود، رد کرده اند، امّا قرآن در سوره یوسف، آیه ۷۶ می فرماید: «وَفَوْقَ کُلّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ».
↑صفحه ۳۴۷↑
چنان آن را ثابت می نماید که حوادثی مثل غزوه احد و بدر و هجرت و بیعتِ عقبه و رضوان را ثابت می نماید. مسلمانان به خبرهای غیبی قرآن مجید و پیغمبر ایمان داشتند، با اینکه غیب بود و هنوز خارج و آینده، مطابق بودن آن خبرها را با واقعیات و عینیات آینده آشکار نکرده بود؛ امّا به تدریج و با مرور زمان، وقایعی که روی می داد، صحّت این خبرها و ارتباط خبر دهنده را با عالَم غیبت تأیید و بر قوّت ایمان مؤمنین می افزود.
بسیاری از این خبرهای غیبی به جز آنچه در قرآن مجید است، در ضمن یک یا چند حدیث بیشتر بیان نشده و غالباً در حدّ استفاضه نیست، مع ذلک مسلمانان به آنها ایمان داشته و دارند؛ امّا در موضوع «مهدی» و وجود و امامت و ظهور آن حضرت و اینکه جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود چنان که از ظلم و جور پر شده باشد، نه فقط یک خبر و دو و سه و ده و بیست و صد خبر؛ بلکه صدها حدیث معتبر داریم که علاوه بر اعتبار فی نفسه موجب مَزید قوّت و اعتبار یکدیگر و شرح و بیان و تفسیر یکدیگر می باشند.
شواهد و مؤیدات تاریخی و صد در صد معتبر این دلیل، بسیار است که برای طولانی نشدن کلام از بیان تعدادی از آن معذوریم.[۲۷۹] و اجمالًا علی التحقیق در کمتر موضوعی از مسایل اعتقادی مانند این موضوع، زمینه ایمان و یقین و باور و استناد به احادیث و تواریخ و مؤیدات و شواهد فراهم است.
بنابراین به اختصار، ادلّه وجود آن حضرت و امامت ایشان را در چند دلیل خلاصه می کنیم:
۱- خبر شخص امام حسن عسکری (علیه السلام) و خواصِ آن حضرت، و اعلامیه های
------------
[۲۷۹] (۱). به کتاب«نوید امن و امان» و«پرتوی از عظمت حسین (علیه السلام)» نوشته نگارنده رجوع شود.
↑صفحه ۳۴۸↑
ایشان به بعضی از نقاط شیعه نشین مثل قم.
۲- تشرف صدها نفر به زیارت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) در عصر پدر بزرگوارش و عصر غیبت صغری و عصر غیبت کبری (عصر حاضر).
۳- صدور معجزات و کرامات بسیار از آن حضرت در اثر توسّلات، یا ضمن تشرّف افراد و به گونه های دیگر.
۴- اخبار متواتر و بشارت های حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) در ضمن صدها حدیث معتبر که در کتاب هایی که قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غیبت صغری تألیف شده، ضبط و روایت شده است.
۵- و بالاخره نقل تواریخ معتمد و کتاب های انساب، تا آنجا که بعضی از علمای عامه تشرّف به زیارت آن حضرت را ادّعا کرده و در اظهار اشتیاق به سعادت دیدار و ظهور آن رهبر عدالت گستر اشعار سروده و بعضی از خلفای بنی عباس چون الناصر لدین الله که از دانشمندان این سلسله و اهل حدیث و روایت بوده است، چنان در ایمان به آن حضرت محکم بوده است که «سرداب غیبت» به امر او تعمیر شده و کتیبه در سرداب، که از آثار عتیقه و نفیسه بوده و هم اکنون نیز باقی و منصوب است، شاهد این عقیده او است.
علاوه بر این دلایل، ادله دیگری نیز بر امامت آن حضرت اقامه شده است که به همین مقدار اکتفا می کنیم و علاقه مندان را به کتاب های بزرگ؛ مانند کمال الدین صدوق، غیبت نعمانی، غیبت شیخ طوسی و منتخب الاثر تألیف نگارنده، و نجم الثاقب و کشف الاستار و کتاب های دیگر ارجاع می دهیم.
و از خداوند متعال تعجیل در فرج و ظهور امر آن حضرت و نجات جهان را از این نگرانی ها و اضطرابات و توطئه ها و جنایات شرق و غرب و رژیم ها و مکتب های منحرف مسألت می نماییم.
↑صفحه ۳۴۹↑
«اللهمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَزَیّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقآئِهِ وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ وَمُقَوّیَةِ سُلْطانِهِ وَصَلّ عَلَیْهِ وَعَلی آبآئِهِ الطّاهِرِینَ، إِنَّکَ عَلی کُلّ شَیْء قَدِیرٌ»
↑صفحه ۳۵۰↑
↑صفحه ۳۵۱↑
تعلیقه ۱:
به عقیده" عقاد" و" مونتگمری وات" کلماتی مثل قوم و شعب و فئه و غیر اینها در معرفی جامعه اسلامی نارسا می باشند و قالب آن، یا بهترین تعبیر از آن، همان" امّت" است که در قرآن مجید آمده است که به شهادت" عقاد و مونتگمری"، یگانه واژه ای است که مرادف آن در لغت عرب و در لغات دیگر یافت نمی شود، چنان که به نظر مونتگمری فکر امّت یک فکر تازه و بی سابقه و مختصّ به اسلام است.
و نیز" مونتگمری" در وصف و تعریف اجتماع اسلام می گوید: اجتماع انسانی از نظر اسلام، اجتماعی نیست که متشکّل از دو طبقه زبردست و زیردست و برخوردار و محروم باشد؛ بلکه امّتی است که به امام واحد و امامت واحد هدایت می شود که قبله آن خیر و تقوا است و همه در آن متساوی هستند. هیچ صاحب ثروت و سطوت و نیرویی نمی تواند از آنچه دارد، سوء استفاده کند و به وسیله آن، خود را بر دیگران برگزیند.[۲۸۰]
------------
[۲۸۰] (۱). مراجعه شود به«ما یقال عن الاسلام» و«الاسلام و الجماعة المتحدة» و«القیادة الاسلامیة فی الفلسفة و التشریع».
↑صفحه ۳۵۳↑
تعلیقه ۲:
در بیان این مطلب که: «تعیین امام و خلیفه برای هر عصر و زمان فقط از جانب خدا به جا و صحیح است و نمی شود در یک زمان، مردم مشمول این عنایت الهی بشوند و در زمان دیگر از آن محروم شوند. با توجّه به اینکه امامت و خلافت، لطف و عنایتی است که در هر زمان و به طور استمرار مورد نیاز جامعه است و رحمانیت و ربانیت خداوند متعال همیشه و در هر عصر و زمان مقتضی آن است».
می گوییم: از این آیات استفاده می شود که این لطف و عنایت در بعضی اعصار واقع شده است. بنابراین با عموم احتیاج به آن در تمام اعصار می فهمیم که به طور مستمر ادامه داشته و انقطاع پذیر نخواهد بود.
↑صفحه ۳۵۴↑
تعلیقه ۳:
هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سوی شام می رفتند، دهقانان انبار آن حضرت را دیدند، از مرکب های خود پیاده شدند و پیشاپیش آن حضرت شتابان شدند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: این خوی و عادتی (برنامه ای) است از ما که فرماندهان خود را به آن تعظیم می کنیم. امام فرمود: به خدا سوگند! فرماندهان شما از این برنامه منفعت نمی برند و شما در دنیا بر خود زحمت می نهید و در آخرت به آن شقاوت می یابید و چه زیان دارد مشقت و زحمتی که بعد از آن عقاب باشد و چه سودبخش است راحتی و گشایشی که با آن امان از آتش باشد.
یعنی انجام این تکلّفات و برنامه های تملّق آمیز، هم زحمت و تکلّف است و هم موجب عقاب خدا است؛ چون همان طور که فرماندهان نباید از مردم تملّق و توقّع انجام این برنامه را داشته باشند و اگر اراده علوّ و برتری داشته باشند و مقام خود را وسیله تحمیل خود بر مردم قرار دهند، از ثواب خدا محروم و مستحق آتش خواهند شد، افراد هم نباید با عملیات تملق آمیز و برنامه های غرورانگیز، باد در بینی آنها انداخته و آنها را به ترفّع و استضعاف دیگران تشویق و راه تکبر را برای آنها هموار کنند و از آن سو در ترک این تکلّفات و برنامه ها، راحتی و آزادی و برابری است و موجب امن از آتش هم می باشد.
↑صفحه ۳۵۵↑
تعلیقه ۴:
فلاسفه بزرگ مشّائیان و اشراقیان؛ مانند ابن سینا در شفا، نظام امامت و رهبری را طبق مذهب شیعه تأیید نموده و مثل شیخ شهاب الدین سهروردی، خالی نماندن عالم را از وجود امام، چنان که مضمون احادیث و موافق با استمرار فیض و قواعد عقلی دیگر است، به صراحت پذیرفته است.
از او در حکمت اشراق نقل شده که می گوید: «لا یَخْلُو الْعالَمُ مِنْهُ...» یعنی عالم خالی از امام و خلیفه نخواهد ماند. او آن کسی است که ارباب مکاشفه و مشاهده، او را قطب می گویند و ریاست و زمامداری و اختیار دین و دنیا با او است، اگرچه در نهایت خمول و برکناری از دخالت در امور باشد، و اگر سیاست بندگان به دست او باشد، روزگار نورانی خواهد بود و اگر زمان از مدبر و مدیّر الهی خالی بماند (یعنی دست تصرف و اداره او در امور باز نباشد) تاریکی ها غالب خواهد بود.
و در جای دیگری از این کتاب گفته است:
«بَلِ الْعالَمُ ما خَلَأَ قَطُّ عَنِ الْحِکْمَةِ وَعَنْ شَخْصٍ قآئِمٍ بِها وَهُوَ خَلِیفَةُ الله فِی أَرْضِهِ وَهکَذا یَکُونُ ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ»؛
«عالم هیچ وقت از حکمت و از وجود شخصی که قیام به حکمت کند، خالی نیست و آن شخص خلیفه خداوند در زمین است و این وضع ادامه دارد تا آسمان ها و زمین برقرار است».
↑صفحه ۳۵۶↑
↑صفحه ۳۵۷↑
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللَّه رب العالمین و صلی الله علی محمّد نبیه و آله و سلّم تسلیماً
«اللهمَّ وَنَحْنُ عَبِیدُکَ التّآئِقُونَ إِلی وَلِیِّکَ الْمُذَکِّرِ بِکَ وَبِنَبِیِّکَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَمَلاذاً، وَأَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً، وَجَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِینَ مِنّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَسَلاماً، وَزِدْنا بِذلِکَ یا رَبِّ إِکْراماً؛
«بارالها! ما بندگان ناتوان توییم که به ولیّ تو که (دیدار و یادش) تو را و پیغمبرت را به یاد آرد، پناهنده و مشتاقیم، تو او را برای ما پناه گاه و تکیه گاه آفریدی و وی را برای بقای ما ملجأ و نگهدار، و برای مؤمنین از ما، پیشوای مفترض الطاعة قرار دادی، پس از ما به حضرت او درود و سلامی فرست و مهربانی و نوازش خود را به ما بدین وسیله افزون فرمای».
«قسمتی از دعای ندبه»
↑صفحه ۳۵۹↑
پیشگفتار
«وَقالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ...»؛[۲۸۱]
«و گفت پروردگار شما که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را...».
یکی از احساسات اصیل و حقیقی بشر که ریشه فطری دارد، توجّه به دعا و ارتباط یافتن با عالم غیب و مبدأ آفرینش و قدرت ازلی الهی است.
حاجت به دعا در ذات بشر موجود است، و در هنگام اضطرار و ناامیدی از وسایل متعارف و اسباب و قوای مادّی آشکارتر می شود و انسان بی اختیار، با جان و دل به سوی خداوند کریمِ کارساز روی می آورد و از او یاری و مدد می طلبد.
دعا بهترین غذای روح و نشاط بخش روان است، و هیچ وسیله ای برای اقناع روح وسیع بشر از آن مؤثرتر نیست.
دعا سلاح مؤمن است، خستگی ها را می برد و فشار مصایب و آلام را سبک می سازد.
انوار دعا، ضمایر را روشن و تیرگی قلوب را برطرف می نماید.
چه احساسی از احساس احتیاج به دعا بهتر، و برای کمال نفس مفیدتر است؟!
دعاکننده ضعف و فقر و نیاز و حاجت خود را، که تمام هویّت هر ممکن است،
------------
[۲۸۱] (۱). سوره مؤمن، آیه ۶۰.
↑صفحه ۳۶۱↑
درک می کند، و به قدرت و توانایی و بی نیازی مطلق خدای جهان پناه می برد، و با منبع واقعی تمام قدرت ها و بی نیازی ها و کمالات، ارتباط برقرار می کند و ضعف و فقر و حاجت خود را با آن جبران می نماید، و با اطمینان و اعتماد، به سوی آینده هرچه بهتر گام برمی دارد.
اگر دعا نباشد و اگر بشر خدا را نخواند، چگونه می تواند بر حوادث پیروز شود؟ و در سختی ها و شداید، چه پناه گاهی دارد؟
فواید نفسی و روحی و تربیتی دعا، و حتی تأثیر آن در ترقّی فکر و معالجه بیماری های روانی ثابت شده است و بشر عصر فضا، به این فواید بیشتر از گذشته نیاز دارد.
چون دعا برای انسان یک امر فطری است و شعور هر کس به آن مسلّم است، پیشرفت علم و صنعت، بشر را از آن بی نیاز نساخته؛ بلکه دعا یک امر لازم و ضروری زندگی انسان شناخته شده، و در اجتماعات به اصطلاح پیشرفته، توجّه به مظاهر دعا رو به افزایش است.
در روش دعا نیز، مثل نواحی دیگر، انسان محتاج به هدایت های صحیح و معقول است که این احساس فطری و ضرورت روحی، سبب گمراهی و سقوط او نشود، و وسیله ای برای افراد سودجو و منحرف نگردد.
مظاهر دعا در جاهلیت و میان ملل قبل از اسلام و ملل غیر مسلمان معاصر، مظاهری بود که به انحطاط فکری و اخلاقی و خرافه پرستی [۲۸۲] کمک می کرد،
------------
[۲۸۲] (۱). اگر بعضی گمان کنند ملل به اصطلاح پیشرفته عصر ما، از خرافات و اندیشه های بی اصل و باورهایی که حاکی از عدم رشد و علیل بودن قوای فکری است، آزاد شده اند، اشتباه می نمایند. آنها با همه ادّعاهایی که دارند، چنان گرفتار خرافات هستند که واقعاً عجیب است. آمارهایی که گاهی در مجلّات و روزنامه ها می خوانیم، معلوم می سازد که این صاحب اختیار آن جوامع انسانی محروم، در هر رشته از مظاهر زندگی تا چه حدّ گرفتار خرافات و روش های ناپسند هستند که اگر یک صدم آن از یک جامعه شرقی ظاهر شود، از هر سو چماق ارتجاع و عقب ماندگی را بر سرش می کوبند.
هم اکنون در کشورهای غربی، مردم اعتقاد عجیبی به فالگیرها دارند که متأسفانه غرب زدگی، بعضی جراید ما را نیز مشوق آن ساخته است. تنها فرانسه طبق یک خبر رسمی(روزنامه اطلاعات، شماره ۱۱۴۶۰) در یک سال، بیش از سیصد میلیارد فرانک به فالگیرها پرداخته است. در سایر رشته ها نیز زندگی این جوامع، پُر است از تضادّ و ضعف قوای عقلانی و اعمال خلاف شرف و فضیلت. باز در همین روزنامه(اطلاعات، شماره ۱۳۸۲۳، ص ۶) مقاله" در قلب آمریکای متمدّن" را بخوانید تا از انحطاط قوای فکری و معنوی به اصطلاح پیشرفته و مافوق بشر مطّلع شوید.
↑صفحه ۳۶۲↑
و تبهکاری ها را زیاد و اعمال غیر انسانی و وحشیانه را ترویج می نمود.
وقتی آفتاب جهان تاب اسلام در جهان تابید، و پرده های خرافات را درید، چنانچه می دانیم انقلاب عظیم آن، همه شؤون زندگی اجتماعی، معنوی، اخلاقی، فکری و سیاسی را فرا گرفت، و در همه نواحی وارد شد و تاریکی ها را برطرف کرد.
دعا نیز از اموری بود که طبعاً در درجه نخست، مستقیم و غیر مستقیم مشمول این انقلاب گشت و برنامه آن، طوری ریخته شد که شایسته شأن هر بشر آزاد و مترقّی و فهمیده، و برای همه طبقات و تربیت عموم، مفید و مدرسه آموزش و پرورش باشد.
اسلام برنامه های آزادی بخش دعا را اجرا کرد، و شخص پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اوصیای آن حضرت (علیهم السلام) برنامه های دعا را به مسلمانان آموختند، و بسیاری از اهداف عالیه اسلام را در ضمن دعا به مردم تعلیم و در دسترس جامعه گذاردند.
یکی از ذخایر بزرگ علمی و تربیتی اسلام را باید دعا شمرد؛ زیرا مسایل توحید و الهیات و نبوّت و نظام حکومت و زمامداری و اخلاق و حقوق مدنی
↑صفحه ۳۶۳↑
و احکام و آداب مختلف، همه در دعاهایی که از اهل بیت رسالت (علیهم السلام) رسیده، مطرح شده و به طور تحقیق، مدرسه دعای اهل بیت، یکی از مدارس عالیه ای است که در رشد فکری و ترقّی روحی و اجتماعی مسلمانان- اگر از آن استفاده شود- اثر عظیم دارد. و تا مسلمان این مدرسه را نبیند، شخصیت اسلامی او کامل نمی شود؛ مدرسه ای است که درب آن همواره شب و روز به روی همگان باز، و تکرار درس های آن، شخص را علی الدوام از درجه ای به درجه بالاتر صعود می دهد.
ما در اینجا نمی خواهیم فلسفه و اسرار دعا و ارزش ادعیه مأثوره از اهل بیت (علیهم السلام)؛ مانند صحیفه سجادیه و نقش دعا را در ساختن شخصیت بیان کنیم و نمونه هایی از جمله های ادعیه و مضامین بلند آنها را در هر موضوع بیاوریم،[۲۸۳] تا معلوم شود دین ما در هر ناحیه تا چه حدّ غنی است و چه سرمایه های باارزش و وسایل سعادت و نیکبختی در دسترس ما قرار دارد و از آن استفاده نمی کنیم؛ زیرا این موضوع محتاج به تألیف کتابی جداگانه است؛ بلکه فقط می خواستیم متوجّه باشیم که هدایت های اسلام به حدّ کافی و وافی دعا را نیز فرا گرفته، و به طور صحیح تقاضای فطرت ما را برآورده و برداشت بهترین بهره ها را از دعا پیشنهاد کرده است.
دعای ندبه:
یکی از دعاهای مشهور که همواره بسیاری از مؤمنان و مشتاقان و منتظران ظهور دولت حقّ و حکومت جهانی عدالت اسلام و ارادتمندان درگاه ولایتمدار
------------
[۲۸۳] (۱). در کتاب«عالی ترین مکتب تربیت و اخلاق، یا ماه مبارک رمضان» اثر نگارنده به طوراختصار پیرامون دعا و برنامه های ماه مبارک مطالبی که با این بحث ارتباط دارد، نوشته شده است.
↑صفحه ۳۶۴↑
حضرت بقیة الله، ناموس الدهر و ولی عصر، مولانا و سیدنا صاحب الزمان- ارواح العالمین له الفداء- خواندن آن را شعار خود قرار داده و در مناسبت ها و فرصت های معین، با آن رهبر ابرار و سرسلسله اخیار و احرار تجدید عهد نموده و مجالسی پرشور و روحانی، به عنوان قرائت آن تشکیل می دهند، دعای شریف ندبه است.
نظر به اینکه بعضی از آقایان عزیز، از این ناچیز توضیحاتی در مورد این دعا خواسته اند و ردّ تقاضای آنان را سزاوار ندیدم، با کثرت اشتغال و ضعف مزاج، به طور مختصر پاسخ پرسش های ایشان و دیگران را به عرض می رسانم.
امید است مورد قبول چاکران آستان ولیّ زمان، و قطب دوران- عجل الله تعالی فرجه الشریف- واقع شود.
↑صفحه ۳۶۵↑
مقدمه
امام صادق (علیه السلام) و ندبه بر حضرت مهدی (علیه السلام):
پوشیده نماند که ندبه بر حضرت مهدی (علیه السلام) و اظهار شوق به لقای آن حضرت، و گریه و ابراز نگرانی از مفارقت و محروم بودن از فیض حضور، و دعا برای تعجیل فرج و ظهور و ذکر فضایل و مناقب و اقدامات و برنامه های انقلابی و اصلاحی آن وجود مبارک، و اظهار تأسف از اوضاع ناهنجار و روی کار بودن حکومت های باطل و مستبد و روش های بیدادگرانه، یک سنّت حسنه ای است که همواره شیعه بر آن مداومت داشته و آن را شعار خود قرار داده و تا ظهور دولت حقّ و تأسیس حکومت جهانی اسلام و آزادی و نجات تمام انسان ها، این شعار برقرار و روشنگر خواسته های ارزنده و باارج و هدف مترقّی و نجات بخش اسلام است.
و در ضمن، یک نوع انکار مُنکَر و محکوم کردن باطل و نکوهش ظلم و بیداد و فساد و گناه، و پشتیبانی از حقّ و عدالت، و نشانه زنده بودن احساسات انسانی پیروان مکتب مبارزه قرآن و تشیّع است که:
«مَنْ تَرَکَ إِنْکارَ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَیَدِهِ وَلِسانِهِ، فَهُوَ مَیّتٌ بَیْنَ الْأَحْیآءِ»؛[۲۸۴]
«هرکس انکار منکَر را ترک کند (نهی از منکر ننماید) به دل و دست
------------
[۲۸۴] (۱). وافی، ج۹، ب ۲۲، ص ۲۸.
↑صفحه ۳۶۷↑
و زبان، پس او مرده ای است میان زندگان».
شیعه این ندبه را از امامان خود، که کار و عملشان سرمشق، و پیروی از گفتار و رفتارشان- برحسب حدیث متواتر ثقلین و احادیث صحیح دیگر- وظیفه هر مسلمان است، آموخته اند.
حضرت رسول اکرم و ائمه (علیهم السلام) برحسب روایات، کراراً ضمن آن که از اوضاع آخرالزمان و فتنه هایی که ظاهر می شود و فشارهایی که بر اهل حقّ وارد می گردد، خبر می دادند، نگرانی و تأثّر خود را هم اظهار می فرمودند.
شیخ صدوق و شیخ طوسی- رضوان الله علیهما- هر یک به سند خود، حدیث مفصلی را از" سدیر صیرفی"[۲۸۵] روایت کرده اند که در آن، گریه و ندبه امام جعفر صادق (علیه السلام) بر غیبت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) بیان شده است. ما برای رعایت اختصار، جمله ها و مضمون قسمتی از این حدیث شریف را که ارتباط با ندبه دارد، در اینجا نقل می نماییم.
سُدیر صیرفی می گوید: من و مُفضّل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب به محضر آقایمان حضرت صادق (علیه السلام) شرفیاب شدیم. دیدیم حضرت بر روی خاک نشسته و لباسی که از مو بافته شده و طوق دار و بی گریبان بود، پوشیده است و مانند فرزند مرده جگرسوخته گریه می کند. آثار حزن و اندوه از گونه و رخسارش آشکار، و اشک کاسه چشم هایش را پر کرده بود و می فرمود:
«سَیّدِی! غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادِی، وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهادِی، وَابْتَزَّتْ مِنّی راحَةَ فُؤادِی. سَیّدِی! غَیْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مُصابِی بِفَجایِعِ الْأَبَدِ، وَفَقْدُ الْواحِدِ بَعْدَ
------------
[۲۸۵] (۱). سدیر صیرفی از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق (علیهما السلام) است که«کشّی» در رجال خود، ص ۱۳۸، طبع بمبئی حدیث معتبری روایت کرده است که بر بلندی پایه او دلالت دارد.
↑صفحه ۳۶۸↑
الْواحِدِ یَفْنَی الْجَمْعَ وَالْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقُئُ مِنْ عَیْنِی وَأَنِینٍ یَفْتُرُ مِنْ صَدْرِی عَنْ دَوارِجِ الرَّزایا وَسَوالِفِ الْبَلایا إِلّا مَثَّلَ بِعَیْنِی عَنْ غَوابِرٍ أَعْظَمِها وَأَفْظَعِها وَبَواقِی أَشَدّها وَأَنْکَرِها، وَنَوائِبٍ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِکَ، وَنَوازِلٍ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِکَ»؛
«ای آقای من! غیبت (دوری) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ کرده و آرامش و راحت دلم را ربوده است. آقای من! غیبت تو مصیبتم را به مصیبت های دردناک ابدی پیوسته، و از دست دادن یکی پس از دیگری، جمع و عدد را فانی می سازد. پس احساس نمی کنم به اشکی که در چشمم خشک می گردد و ناله ای که در سینه ام آرام می گیرد، مگر آنکه مصایب بزرگ تر و دلخراش تر و پیشامدهای سخت تر و ناشناخته تر در برابر دیده ام مجسّم می شود».
سدیر گفت: عقل از سر ما پرید و دل های ما از غم و اندوه این پیشامد هولناک و حادثه خطرناک پاره شد، و گمان کردیم از اتّفاق ناگوار کوبنده ای این چنین گریان و سوگوار است، یا از روزگار به او مصیبتی رسیده است.
عرض کردیم: خدا دیدگانت را نگریاند ای پسر خیر الوری از چه پیشامدی این گونه گریانی و از دیده اشک می باری؟ چه حالی روی داده که این گونه سوگواری؟
حضرت چنان آه عمیقی کشید که ناراحتی اش از آن افزون شد، و فرمود: وای بر شما، بامداد امروز در کتاب" جَفر" نگاه کردم و آن کتابی است که علم مرگ ها و بلاها و آنچه واقع شده و تا روز قیامت واقع می شود، در آن مندرج است و خدای، محمّد (صلی الله علیه و آله) و امامان بعد از او را به آن اختصاص داده است. و تأمّل کردم در موضوع
↑صفحه ۳۶۹↑
ولادت غایب ما و غیبت و طول عمر او[۲۸۶] و گرفتاری های مؤمنان در آن زمان، و شک هایی که از جهت طول غیبت در دل هایشان پیدا می شود، و اینکه بیشتر آنها از دین برگردند و رشته اسلام را از گردن بردارند (تا آخر حدیث که طولانی و مفصل است و مشتمل است بر دلیل بر طول عمر آن حضرت و اینکه خداوند متعال نسبت به حضرت قائم (علیه السلام) سه برنامه را که در مورد سه پیغمبر جاری شده اجرا فرموده است).[۲۸۷]
فرمایش سیّد بن طاووس:
سیّد اجلّ، اورع، ازهد، صاحب کرامات، سیّد رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حسنی حسینی (ت ۶۶۴ ه) در کتاب مستطاب اقبال الاعمال، ص ۲۶۰، پس از ذکر دعاهای وداع ماه رمضان، بیاناتی فرموده که ترجمه اش بدین مضمون است:
«از وظایف شیعه امامیه؛ بلکه از وظایف امّت محمّدی این است که در این اوقات و این فرصت ها متأسف و اندوهناک باشند برای محروم بودن از برکات فیض حضور، و سعادت ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)، تا خدا ببیند که بر قدم صفا و وفا و اخلاص و ارادت به آن رهبران بزرگ ثابت و استوارند، و باید مضمون این شعر را از روی تأسف بگویند:
------------
[۲۸۶] (۱). در موضوع طول عمر و فلسفه غیبت آن حضرت رجوع شود به دو کتاب از نگارنده«منتخب الاثر» باب ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ از فصل دوم و«نوید امن و امان» بخش دوم، ص ۱۴۵- ۲۰۶ و بخش سوم ص ۲۰۷- ۲۹۱.
[۲۸۷] (۲). رجوع شود به کتاب های«کمال الدین» ص ۳۵۲- ۳۵۷ و«غیبت شیخ طوسی» ص ۱۰۴- ۱۰۸ و ترجمه بحارالانوار، ج۱۳، ص ۱۶۶- ۱۷۰.
↑صفحه ۳۷۰↑
أُرَدّدُ طَرْفِی فِی الدّیارِ فَلا أَری * * * وُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُرِیدُ[۲۸۸]
زیرا مصیبت هجران و حرمان از لقای امام، از مصیبت گذشتن ماه رمضان بزرگ تر است.
اگر به فراق پدر مهربان یا برادر پشتیبان، یا فرزند عزیز گرفتار شوند، وحشت زده و ناراحت و غمناک می شوند، در حالی که بهره و انتفاع از پدر و برادر و فرزند، در برابر برکات و انتفاعات مهم ما از حضرت مهدی (علیه السلام) که خلیفه خاتم الانبیا و امام حضرت عیسی در نماز و ولیّ امور و برطرف کننده انواع گرفتاری ها و بلیّات و مصلح تمام کارها است، ارزشی ندارد».
پرسش هایی که پیرامون دعای ندبه می شود[۲۸۹]:
------------
[۲۸۸] (۱). می گردانم نگاهم را در خانه، پس نمی بینم صورت دوستانی را که می خواهم.
[۲۸۹] (۲). نکته ای که در اینجا یادآوری آن مناسب است، این است که: یکی از بیماری های خطرناک و مسری، بیماری تردید و شک پذیری در مسائل دینی و مذهبی است. مانند آنکه یک آمادگی و گرایشی به این پذیرش فراهم شده باشد، شبهه ها، شک ها و مغلطه کاری ها را بدون تحقیق و بررسی کامل می پذیرند و به عکس در مسایل عصر و علمی و اجتماعی و تربیتی و آنچه به دروغ، تجدّد و ترقّی و محصول دنیای مادّی و ماشینی و اجتماعات غربی و شکستن سدّهای اخلاقی است، زودپذیری و زودباوری رایج شده و حتی خرافات را به جای حقایق می پذیرند، و رفتارهای ننگین و کردار زشت و ناپسند بیگانگان را به جای آداب حسنه بر می گزینند و با افتخار و بی چون و چرا از آنها تقلید می کنند.
در سنّت های دینی و دستورات اسلامی تا می توانند خرده گیری های ناهنجار و بی معنی می نمایند و از فلسفه و فایده آنها می پرسند؛ ولی عادات و آداب اجانب را در لباس و خوراک و مو و سبیل و امور اجتماعی و خانوادگی و فرهنگی ندانسته و بدون اینکه فایده ای از آن در نظر بگیرند، سرمشق خود قرار داده و بلکه غالباً با علم به ضرر، از بیگانگان پیروی می کنند.
در احادیثی که در کتاب های معتبر روایت شده و مردان خبیر و اهل فن و اطّلاع به آن اعتماد کرده اند شبهه می کنند و نمی پذیرند درحالی که خبرهای مؤسسات خبرسازی و شایعه پردازی را با وجود هزار علّت و احتمال جعل و دروغ، قبول می کنند.
بدیهی است این حال ناشی از ضعف اخلاق و جهل و غفلت و خودباختگی و تسلیم کورکورانه افکار و عادات بیگانگان بودن است.
پاره ای هم پیدا شده اند که با القای شبهه و استهزا و مسخره کردن آداب دینی یا خودداری از انجام وظایف اسلامی، می خواهند خود را در جمع روشنفکران وارد و اهل تحقیق و منطق معرفی نمایند.
این روش در سطح های مختلف و پیرامون موضوعات متنوع ظاهر می شود. از مسائل اصول دین و الهیّات و محرمات و مستحبات و مکروهات سخنی می گویند و به طور تحقیرآمیز و استفهام پرسش می نمایند.
ما آنچه دیده ایم بیشتر این افراد یا از صلاحیت علمی محروم و عامی و بی سوادند و یا اینکه می خواهند با این روش خود را نواندیش معرفی کرده و در جمع برخی جوانان و کسانی که با مسائل دینی آشنایی کامل ندارند و باور کردن بسیاری از حقایق برایشان دشوار است، جایی باز کنند و صاحب مکتبی شوند.
اینها بیشتر برای فریفتن و اغفال افراد خام و نپخته، حتی از الفاظ داغ و اصطلاحات و لغات انگلیسی و فرانسه و اسامی مکتب های گوناگون نیز استفاده کرده و کسانی را که غرب زده و عاشق الفاظ فرنگی مآبانه هستند، فریفته و در اشتباه می اندازند؛ چون اگر ساده و بی پیرایه سخن بگویند، مقاصدی که دارند آشکار شده و بیشتر مردم ملتفت می شوند و کالای آنها را نمی خرند. پس افکارشان در لابلای الفاظ و لغات بیگانه یا اصطلاحات جدید می گویند تا افراد غیر وارد، گمان کنند سخن آنها مبتنی بر یک اساس مسلّم علمی جدید، و فلسفه پذیرفته شده تازه است.
به هر حال در عین حال که معتقدیم باید باب بحث و نظر و پی جویی و تعقل و بررسی آزاد، به روی همه باز باشد و از این جهت از کسی گله نمی کنیم؛ بلکه از آن استقبال کرده و آن را سبب تنویر افکار و روشن شدن حقایق و تجلّی هرچه بیشتر انوار معارف اسلام می دانیم، به این اشخاص نیز نصیحت می کنیم که آقایان! اشتباه کاری و تدلیس و اظهار شک و تردید، شبهه سازی و مسخره کردن حقایق و سست کردن عقاید عامّه از راه تمسخر و استهزا، و بیانات جسارت آمیز و حمله به این و آن، دشنام دادن و مردم را به هم بدگمان کردن و سرگردان نمودن و اندیشه های سوء را رشد دادن، کار آسانی است. آنچه مشکل و دشوار است و کار همه کس نیست مردم را بر یک اصول صحیح استوار داشتن، و متّحد کردن و از شبهه و شک خارج گردانیدن و به سوی یک مسیر معقول و مقرون به خیر و سعادت دنیا و آخرت راهنمایی کردن است که فقط انبیا و اولیا و رجال الهی از عهده این خدمت برآمده اند و حتی فلاسفه و حکما نیز در جنبه ایجابی و مثبت این موضوع نتوانستند مقام سازنده و مؤثر داشته باشند.
آنان که نقش مخرّب را بازی کرده و خواستند این کاخ باعظمت و این یگانه پناهگاهی را که انبیا به امر خدا برای مردم ساختند خراب و ویران سازند، سرانجام جز ایجاد نابسامانی و بی مأخذی و بی مقصدی و لا مسلکی چه دردی را درمان کردند؟ و بر کجای این همه زخم هایی که پیکر جامعه انسانیت از دست جهل و نادانی و فساد اخلاقی و تکبر و حسد و غرور و جاه پرستی برداشته، مرهمی گذاردند.
اگر در بیان این نکته بیش از حدّ این کتاب سخن طولانی شد، برای این است که معلوم باشد حقیقت جویی و تلاش برای بالا بردن سطح معرفت و بصیرت و روشن شدن اذهان و تحصیل یقین کامل تر و همچنین مجاهده برای جستن حقّ، یک مطلب است و شبهه سازی و مسخره کردن حقایق و اتّکا به غرور و دانستن یک سلسله الفاظ فریبنده و توخالی، مطلب دیگر است. آن کسانی که رجال قهرمان آن میدان مقدّس هستند، با افرادی که در میدان دوم خودنمایی می کنند از زمین تا آسمان فرق دارند و نباید آنها را با هم اشتباه کرد و شبهه سازی را حقیقت جویی شمرد.
ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستی نباید داد دست
ای بسا ابلیس آدم وار زشت که برد انسان به دوزخ نه بهشت
↑صفحه ۳۷۱↑
پرسش هایی که پیرامون این دعا می شود، چهارده پرسش است به این شرح:
۱- اعتبار دعا از جهت سند
۲- جمله:
«لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَری ! أَ بِرَضْوی أَوْ غَیْرِها أَمْ ذِی طُوی»؛
«ای کاش می دانستم در کدام زمین قرار داری، آیا در کوه رضوی یا ذی طوی یا نه اینجا و نه آنجا؟»
چه ارتباط به امام زمان (علیه السلام) دارد، و چرا سراغ آن حضرت را در" ذی طوی" و کوه
↑صفحه ۳۷۳↑
" رضوی" می گیرند، و حال آنکه به عقیده فرقه کیسانیه،" رَضوی" جایگاه و محل اختفا و غیبت محمّد حنفیه است و معتقد بودند که در این کوه از انظار مخفی و از آنجا ظهور خواهد کرد. و حال آن که امام زمان (علیه السلام)؛ نه در غیبت صغری و نه در غیبت کبری و نه پس از ظهور، هیچ رابطه ای با این کوه ندارد و اساساً غیبت آن حضرت به این صورت نیست که در جای مخصوصی قرار گرفته باشند؛ بلکه در همه جا و هر مکان بخواهند حاضر می شوند و این ما هستیم که آن ولیّ خدا را نمی شناسیم و تشخیص نمی دهیم.
بنابراین، سؤال از اینکه: تو در کدام جایگاه مخفی به سر می بری؟ ظاهراً با نوع غیبت حضرت مهدی موعود از دیدگاه شیعه امامیه سازگار نیست؟
۳- از مطالعه دقیق متن دعا، که از ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) به تصریح و ترتیب نام برده نشده، و پس از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، که به تفصیل از مناقب و فضایل آن حضرت سخن می گوید، ناگهان و بی واسطه به امام غایب خطاب می کند، باز این سؤال (سؤال دوم) بیشتر در ذهن طرح می شود.
۴- جمله:
«وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلی سَمآئِکَ»؛
«و روح او را به آسمانت عروج دادی».
نیز با اجماع و اتفاق و آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث که دلالت بر جسمانی بودن معراج حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارند، مخالفت دارد.
۵- چگونه ممکن است این دعا منسوب به یکی از امامان باشد که همه عاقل و کامل بودند؟ چگونه با اینکه هنوز امام زمان (علیه السلام) به دنیا نیامده بود، در این دعا به او خطاب کرده اند:
↑صفحه ۳۷۴↑
«لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی...»؛
«کاش می دانستم در کجا سکونت داری...».
۶- دعای ندبه بعد از رسول خدا و ائمه هدی (علیهم السلام) پیدا شده و به ایشان نسبت داده شده و بدعت است؟
۷- این جمله دعا:
«وَسَأَلَکَ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، فَأَجَبْتَهُ وَجَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً»؛
«و از تو برای خویش نام نیک بین آیندگان خواست، پس او را اجابت کردی و آن را عالی و بلندمرتبه قرار دادی».
با قرآن مخالف است؟
۸- جمله:
«وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَمَغارِبَکَ»؛
«و وارد ساختی او را به مشارق و مغارب خود».
نیز مخالف با قرآن مجید است؟
۹- این جمله:
«وَأَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کانَ وَما یَکُونُ إِلَی انْقِضآءِ خَلْقِکَ»؛
«و دانش گذشته و آینده تا پایان آفرینشت را به وی ودیعه دادی».
نیز با قرآن مخالفت دارد؟
۱۰- این جمله:
«ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِی کِتابِکَ...»؛
«سپس اجر محمّد- صلواتک علیه و آله- را در کتاب خویش مودّت و دوستی و پیوند با ایشان قرار دادی...».
نیز با قرآن سازگار نیست؟
↑صفحه ۳۷۵↑
۱۱- پرسش دیگر این است که: این دعا را در هزار مسجد و مکان می خوانند.
آیا امام در همه جا حاضر و شنوا و لامکان و حاضر در هر مکان است، مانند خدا؟
البته خیر! پس اگر در همه جا حاضر نیست، چرا در دعا می خوانیم:
«یَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِینَ! یَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَکْرَمِینَ!»؛
«ای زاده آقایان مقرب درگاه خدا، ای زاده نجیبان گرامی».
پس این دعا خلاف عقل است؟
۱۲- یکی از موارد دیگر که مخالف با عقل است، این جمله است:
«یَابْنَ یس وَالذّارِیاتِ! یَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ!».
۱۳- خواندن غیر خدا شرک است و چون در این دعا، امام خوانده می شود؛ پس خواندن آن کفر و شرک است؟
۱۴- خواندن این دعا، سبب رکود فعالیت های اسلامی، و خمود و تخدیر افکار، و اقناع نفوس به ندبه و گریه و مانع از اشتعال آتش ناراحتی ها و نارضایتی ها و انقلاب و قیام علیه اهل باطل می شود، و افراد را از امر به معروف و نهی از منکر و تلاش و کوشش برای برقرار نظم صحیح اسلامی و حرکت و اقدام باز می دارد؟
شاید پرسش هایی که پیرامون این دعای شریف می شود، بیش از این چهارده سؤال نباشد که ما به حول و قوه الهی، به هر یک جداگانه پاسخ می دهیم.
تذکّر مهم:
معتبر دانستن دعای شریف ندبه از اصول دین نیست، و معتبر نشناختن آن، به صحّت عقاید و اصولی که در نزد شیعه معتبر است، خللی وارد نمی آورد.
این موضوع یک مسأله فرعی است و اظهار نظر درباره آن، برای کسی که اهل اجتهاد باشد، آزاد است و من دوست نمی دارم این هم یک عنوانی باشد که سبب
↑صفحه ۳۷۶↑
تشکیل دو جبهه موافق و مخالف شود.
بله بعضی از شبهاتی که بر عدم اعتبار این دعا القا شده، و حکایت از دارا بودن یک سلیقه و روش های خاص مذهبی و گرایش به آرای فرقه وهابیه و نواصب و دشمنان عترت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) دارد، مخالف مذهب شیعه و طریقه اهل بیت رسالت (علیهم السلام) است.
عَصَمَنَا الله وَجَمِیعَ إِخْوانِنا مِنَ الزَّلّاتِ وَهَدانا إِلی صِراطِهِ الْمُسْتَقِیمِ.
↑صفحه ۳۷۷↑
↑صفحه ۳۷۹↑
۱ - اعتبار سند دعای ندبه:
در باب حجّیت خبر واحد، بالاخره در علم اصول، اطمینان به صدور، میزان اعتبار شناخته شده و روش عرف و عقلا نیز بر همین نحو قرار دارد؛ بلکه به اخبار تاریخی و نقل هایی که بسا از نظر محدّث مورد اعتماد نیست، اعتماد می کنند، و همین قدر که تاریخ معتبر یا مشهوری واقعه ای را نقل کرده باشد، آن را قبول می نمایند؛ ولی علمای اسلام در اخبار و احادیث، به خصوص راجع به احکام شرع، تعیین هدف ها، تعالیم دین و تفسیر قرآن و فقه، از این روش عرف، پا را فراتر نهاده و تحقیق و دقّت و رسیدگی بیشتری می کنند و در رجال سند احادیث و عدالت و ثِقه بودن راوی و سوابق اخلاقی، و عقیده و مسلک سیاسی او، کاملًا کنجکاوی می نمایند و تا اطمینان پیدا نکنند، به حدیث عمل نمی نمایند و اصولی که در این موضوع مراعات می شود، حاکی از نهایت دقّت و تفحص و اعتنای شیعه به واقع جویی و حقیقت پژوهی است.
این جهت هم هست که این فحص و رسیدگی و تحصیل اطمینان به صدور حدیث، در مورد احادیثی که راجع به حکم الزامی شرعی مثل واجب و حرام، یا معاملات و امور مالی و حقوقی و سیاسی باشد، بیشتر انجام می شود و معمولًا در
↑صفحه ۳۸۱↑
احادیث دیگر، مانند اخبار مربوط به اصول عقاید[۲۹۰] و مستحبات، به این مقدار رسیدگی و دقّت نیاز پیدا نمی شود.
راجع به دعا هم، در صورتی که مضامین آن مقبول و شرع پسند باشد، اگر سند آن معتبر نباشد و ورود آن بالخصوص ثابت نشد؛ چون به نحو عموم، دعا وارد و راجح و از عبادات مؤکّده است، خواندن آن برحسب عمومات قرآن مجید و روایات دعا، راجح و مستحبّ است و در مقام عمل، حاجت زیادی به معرفت سند دعا نیست، و به همین قصد خوانده می شود و برای درک فیض و ثواب مخصوص آن نیز برحسب اخبار «مَن بَلَغ» رجاءً هم که بخوانند، به آن نایل می شوند.
قوّت متن و الفاظ و مضامین هم، بر اعتبار دعا می افزاید و سخن شناسان و کسانی که با اخبار و سخنان اهل بیت (علیهم السلام) و دعاهایی که از ایشان رسیده مأنوس هستند، آن را می شناسند. چنانچه از جمله بندی های سست و مضامین کوتاه بعضی از دعاها می فهمند که از اهل بیت (علیهم السلام) نیست.
پس از این مقدّمه فشرده و مختصر، راجع به اعتبار دعای شریف ندبه می گوییم: این دعا از حیث سند، اگرچه مسند نباشد، مع ذلک اطمینان بخش و معتبر است و برای اینکه آن را بخوانیم و مانند یکی از دعاهای مشهور و متداول مواظبت بر آن داشته باشیم، به اعتبار بیشتر نیازی نیست؛ زیرا:
۱- این دعا را سیّد جلیل، صاحب مناقب و مفاخر" سید رضی الدین علی بن طاووس (قدس سره)" که از اعلام قرن هفتم هجری و از رجال بزرگ شیعه و در علم و ورع
------------
[۲۹۰] (۱). در قسمت هایی که عقلی خالص باشد فقط متن حدیث ملاحظه می شود؛ ولی درقسمت هایی که دلیل اثبات آن نقل باشد، سند حدیث را هم باید ملاحظه کرد.
↑صفحه ۳۸۲↑
و زهد و عبادت معروف و بااطّلاع از کتب و تصنیفات بوده، در کتاب مستطاب" اقبال الاعمال" (ص ۲۹۵- ۲۹۹) و در کتاب" مصباح الزائر" فصل هفتم، و شیخ جلیل" محمّد بن جعفر بن علی مشهدی حائری" از اعلام قرن ششم در کتاب" مزار" معروف به" مزار محمّد بن المشهدی" که علّامه مجلسی آن را" مزار کبیر" نامیده، (دعای صد و هفتم) نقل کرده اند و همچنین در مزار قدیم که ظاهراً از تألیفات" قطب راوندی" است، نیز نقل شده و نقل دعا در مثل هریک از این سه کتاب، دلیل این است که این شخصیت های بزرگ و متبحّر و حدیث شناس، این دعا را معتبر شناخته اند.
اگر کسی بگوید: مدرکی برای این دعا جز کتاب سیّد بن طاووس نیست و سید هم این دعا را از بعضی شیعیان مجهول الحال نقل کرده است؛ زیرا عبارت او این است:
«ذَکَرَ بَعْضُ أَصْحابِنا قالَ: قالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیّ بْنِ أَبِی قُرَّةِ: نَقَلْتُ مِنْ کِتابِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سُفْیانِ الْبَزَوفَرِیّ رضی الله عنه دُعآءَ النُّدْبَةِ، وَذَکَرَ أَنَّهُ لِصاحِبِ الزَّمانِ صَلَواتُ الله عَلَیْهِ، وَیُسْتَحَبُّ أَنْ یُدْعی بِهِ فِی الْأَعْیادِ الْأَرْبَعَةِ».
جواب این است که:
اوّلًا: چنانچه گفته شد و پس از این هم خواهیم گفت، در کتاب هایی که پیش از عصر سیّد تألیف شده، این دعا ذکر شده است.
ثانیاً: فردی چون سیّد بن طاووس، از مجهول الحال، به این الفاظ «بعض اصحابنا» که مشعر بر تعظیم و احترام است، نقل نمی کند.
ثالثاً: هرکس اهل فن باشد، ملتفت می شود که مراد ایشان هم از «بعض اصحابنا»، همان «شیخ محمّد بن المشهدی» صاحب مزار کبیر است و عبارت او در
↑صفحه ۳۸۳↑
مزار کبیر که دعای صد و هفتم آن است، این است که:
«الدُّعآءُ النُّدْبَةُ، قالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی قُرَّةِ: نَقَلْتُ مِنْ کِتابِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سُفْیانِ الْبَزَوْفَرِیّ رضی الله عنه هذَا الدُّعاءِ، وَذَکَرَ فِیهِ: أَنَّهُ لِصاحِبِ الزَّمانِ- صَلَواتُ الله عَلَیْهِ وَعَجَّلَ الله تَعالی فَرَجَهُ وَفَرَجَنا بِهِ- وَیُسْتَحَبُّ أَنْ یُدْعی بِهِ فِی الْأَعْیادِ الْأَرْبَعَةِ».
این عبارت را با عبارت سیّد بن طاووس پیش هم بگذارید، و خودتان داوری کنید.
۲- پیش از این سه بزرگوار، شیخ جلیل ثقه «ابوالفرج محمّد بن علی بن یعقوب بن اسحاق بن ابی قرة قنانی» معاصر نجاشی از شیوخ و بزرگان قرن پنجم، در کتاب دعایی که شیخ محمّد بن المشهدی در کتاب مزار، و سید بن طاووس در مصباح الزائر و اقبال، از آن بسیار نقل کرده و بر آن اعتماد فرموده اند، و همچنین از مآخذ کتاب مزار قدیم می باشد، این دعا را روایت کرده است- و چنانچه گفته شد- ایشان نیز از رجال شیعه می باشد و علاوه بر کتاب دعای مذکور، کتاب دیگری به نام" التهجد" دارد، و در کتبی مثل رجال نجاشی و علّامه توثیق شده است و نقل ایشان نیز دلیل این است که این دعا را معتبر شناخته و بلکه استحباب خواندن آن را در اعیاد اربعه تأیید کرده است، چنانچه ظاهر این است که سیّد بن طاووس و شیخ محمّد بن المشهدی- علیهما الرحمة- نیز آن را بخصوص مستحب می دانسته اند.
۳- شیخ جلیل ثقه، ابوجعفر محمّد بن الحسین بن سفیان بزوفری [۲۹۱] در کتاب دعای خود، دعای ندبه را روایت کرده است و ایشان از مشایخ شیخ مفید- رضوان
------------
[۲۹۱] (۱). بزوفر بفتحتین و سکون واو، و فتح فاء، ده بزرگی است از توابع قوسان در نزدیکی واسطو بغداد، در کنار نهر موفقی در غربی دجله(معجم البلدان، ج۲، ص ۱۶۶).
↑صفحه ۳۸۴↑
الله علیهما- است که بر حسب اسانید روایات کتاب امالی شیخ ابی علی طوسی، شیخ مفید از او بسیار روایت کرده و برای او طلب رحمت نموده است، و محدّث نوری، در خاتمه" مستدرک"، او را چهل و دومین شیخ از مشایخ شیخ مفید شمرده، و وثاقت و جلالت قدر او را گواهی فرموده است، و این شیخ جلیل نیز صریحاً به استحباب خواندن این دعا فتوا داده است.
اگر گفته شود: صاحب کتب رجال، محمّد بن حسین بزوفری را مجهول الحال دانسته اند.
جواب این است که: چنانچه تحقیق آن شد، ایشان معلوم الحال و از مشایخ شیخ مفید بوده، و آن مرد بزرگ از او بسیار روایت کرده [۲۹۲] و برای او طلب رحمت نموده است، چنانچه محمّد بن المشهدی و" سید" در حقّ او «رضی الله عنه» فرموده اند.
اگر کسی بگوید: محمّد بن الحسین بزوفری در عصر ائمه نبوده تا از امام این دعا را اخذ کرده باشد، و معلوم نیست از چه کسی و از کجا این دعا را گرفته است؟
جواب می دهیم: مگر کسی گفته است: محمّد بن الحسین بن سفیان بزوفری، بدون واسطه این دعا را از امام روایت کرده است؟ مگر لازم است هرکس روایتی را از امام روایت می کند، معاصر با ائمه باشد؟ مگر نمی شود حدیثی را با سند در کتاب خود روایت کرده باشد، یا روایت معتبر و مسلّمی را با حذف سند به طور
------------
[۲۹۲] (۱). مرحوم استاد اعظم، زعیم اکبر، آیت الله بروجردی (قدس سره) که در علم رجال و حدیث، و معرفت طبقات و تمیز مشترکات مانند سایر علوم اسلامی یگانه و بی نظیر بود، می فرمود: یکی از طرق معرفت رجال، شخصیت تلامذه و شاگردان آنها است که وقتی شخصیتی مثل مفید از کسی کثیر الروایه باشد و قدحی هم در او نشده باشد، اماره است بر آنکه او مورد وثوق و اعتماد بوده است.
↑صفحه ۳۸۵↑
ارسال نقل نماید؟ بلکه چون در آن اعصار که نزدیک به عصر ائمه (علیهم السلام) بوده، رسم بر این نبوده است که در کتاب ها روایتی بدون سند بیاورند، و اگر هم بدون سند می آوردند، عین متن را ذکر می کردند.
اطمینان حاصل است که یا این دعا در کتاب بزوفری با سند بوده و پس از اینکه از کتاب او نقل شده، مسامحةً سند آن را نقل نکرده اند، و یا اینکه آن قدر معروف و مشهور بوده که بزوفری هم خود را از ذکر سند آن بی نیاز می شمرده است.
بنابراین می توان حدس زد خواندن این دعا، در اعصار نزدیک به عصر ائمه (علیهم السلام) و غیبت صغری هم، مثل عصر ما، بین شیعه متداول و مرسوم بوده و این شعاری است که دست به دست رسیده و اخلاف از اسلاف و بازماندگان از گذشتگان آن را گرفته و در محضر و منظر محدّثین و شیوخ آن اعصار که همه متبحر در علم حدیث، و استاد فن بوده و از خواندن دعاهای بی مأخذ و پیروی از روش های بی مدرک به شدّت ممانعت می فرمودند، خوانده می شده و کسی بر اعتبار آن ایرادی نداشته است.
۴- علّامه مجلسی با دقت و تتبّع و احاطه و اطّلاع وسیع و فوق العاده ای که در اخبار و احادیث و رجال روایات و معرفت اسانید دارد، علاوه بر آنکه این دعا را در کتاب هایی مثل بحار و تحفة الزائر- که در مقدّمه به اعتبار سند ادعیه آن شهادت داده است- نقل فرموده، صریحاً و بالخصوص، اعتبار سند دعای ندبه را که منتهی به امام جعفر صادق (علیه السلام) می شود، تصدیق فرموده است. عبارت این افتخار عالم اسلام و نابغه جهان علم، در کتاب مستطاب" زاد المعاد" این است:
«و امّا دعای ندبه که مشتمل است بر عقاید حقّه، و تأسف بر غیبت حضرت قائم (علیه السلام) به سند معتبر، از امام جعفر صادق (علیه السلام) منقول است، و مستحب است این دعای ندبه را در چهار عید بخوانند؛ یعنی جمعه، عید فطر، عید قربان و عید
↑صفحه ۳۸۶↑
غدیر».
محقق است که ایشان، چنین کلام صریح و شهادت محکمی را بدون مأخذ و مصدر معتبر نفرموده است.
علاوه بر ایشان، سیّد جلیل علّامه صدرالدین محمّد طباطبایی یزدی (متوفّی ۱۱۵۴ هجری) نیز در ابتدای شرحی که به دعای ندبه مرقوم فرموده، استناد به روایت مرویه از امام جعفر صادق (علیه السلام) نموده است.
با توجّه به مجموع مطالبی که عرض شد، اعتبار این دعا، به خصوص به ملاحظه متن آن، مُحرز و صدور آن از امام (علیه السلام) مورد اطمینان است و استحباب خواندن آن نیز بالخصوص و حداقل از جهت ادلّه عامّه مسلّم و ثابت است و محل هیچ گونه اشکالی نمی باشد و محتاج به تمسک به اخبار «مَن بَلَغ» نیست.
اخبار «مَن بَلَغ» و تسامح در ادلّه سنن:
بعضی گمان کرده اند: مستند کسانی که این دعا را در کتاب های خود نقل کرده و فتوا به استحباب خواندن آن داده اند، اخبار «من بلغ» و تسامح در ادلّه سنن است.
لذا اشکال کرده اند که تسامح در ادلّه سنن در جایی است که با سند ضعیفی به معصوم برسد و برای دعای ندبه سندی که منتهی به معصوم بشود، ذکر نکرده اند.
جواب اشکال این است که:
اوّلًا: ورود و صدور این دعا از معصوم (علیه السلام) مورد اطمینان است، و آن چیزی که ملاک حجیّت خبر واحد است، اطمینان به صدور است و لذا به اخبار موقوفه هم گاهی در فقه اعتماد می شود.
ثانیاً: به نفس اطلاق ادلّه عامّه دعا، استحباب این دعا هم ثابت است.
ثالثاً: در باب تسامح در ادلّه سنن و اخبار «مَن بَلَغ» ذکر نشده است که باید بلوغ
↑صفحه ۳۸۷↑
با سند متصل به معصوم باشد؛ بلکه بلوغ و رسیدن به هر نحو باشد- مسنداً یا مرسلًا- کفایت می کند. شما چرا به قاعده و احادیث، بی دلیل حاشیه می زنید و اطلاق آن را مقید می سازید. حتی فتوای فقیه به رجحان عمل، اگر استناد او به روایتی محتمل باشد، نیز در بلوغ کافی است، چنانچه شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری رحمه الله هم در تنبیه پنجم از تنبیهات رساله ای که در جواز تسامح در ادلّه سنن مرقوم فرموده، تصریح کرده است و اولی به اعتبار، فتوای فقهایی است که در کتب فتوایی نیز متون روایات را ذکر می کرده اند. جایی که قُدما به رساله «علی بن بابویه قمی» در موارد فقدان نصّ یا به زبان علمی «عند إعواز النصوص» عمل می کردند، در مورد مستحبات با وجود اخبار «من بلغ» ورود مطلق خبر، و فتوای فقیه به طریق اولی کافی است.[۲۹۳]
------------
[۲۹۳] (۱). راجع به مطالب این فصل رجوع شود به رجال نجاشی، ص ۲۸۳؛ رجال علّامه، ص ۱۶۴؛ هدیة الزائرین، ص ۵۰۷؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص ۴۰۳؛ بحارالانوار، ج۱، ص ۱۸؛ الذریعه، ج۸، ص ۱۸۴ و ۱۹۳ و ۱۹۴ و ۱۹۵ و ج۴، ص ۵۰۳؛ مصباح الزائر، فصل ۷(نسخه خطی) مزار محمّد بن المشهدی، دعای ۱۰۷(نسخه خطی) هر دو نسخه از کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی؛ اقبال، ص ۲۵۵- ۲۹۹؛ مستدرک، ج۳، ص ۵۲۱؛ زاد المعاد و تحفة الزائر علّامه مجلسی، رساله جواز تسامح در ادله سنن شیخ؛ معجم البلدان، شرح دعای ندبه شریف صدر الدین محمّد طباطبایی.
↑صفحه ۳۸۸↑
۲. ارتباط امام (علیه السلام) با ذی طوی و رضوی:
برای اینکه بررسی بهتر این پرسش، لازم است نخست ذو طوی و رضوی این دو مکان مقدّس را بشناسیم و سپس جواب را مطرح کنیم.
ذو طوی:" مجمع البحرین می گوید: ذو طوی- به فتح طاء و ضمّ؛ امّا ضمّ مشهورتر است- موضعی است در داخل حرم، در یک فرسخی مکّه که از آنجا خانه های مکّه دیده می شود.
" قاموس" گفته است: ذو طوی- مثلثة الطاء که گاهی هم با تنوین تلفظ می شود- موضعی است نزدیک مکّه.
" معجم البلدان" از جوهری نقل کرده است: ذی طوی- به ضم طاء- موضعی است نزدیک مکّه.
" اخبار مکّة المشرفة"[۲۹۴] می نویسد: ذوطوی نمازگاه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. هر زمان آن حضرت به مکّه تشریف می آوردند در ذی طوی فرود می آمدند و شب را در آنجا توقف فرموده، نماز صبح را در آنجا می خواندند.
------------
[۲۹۴] (۱). ج۱، ص ۴۳۶.
↑صفحه ۳۸۹↑
و نیز در" اخبار مکّة المشرفة"[۲۹۵] روایت شده است: ذوطوی بطن مکّه؛ یعنی زمین آن است.
بنابراین، به هریک از این دو معنا که مراد باشد، ذوطوی مکانی است مقدّس و محترم و مبارک و محل نزول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.
رضوی رضوی- به فتح راء- مانند سَکری؛ کوهی است مقدّس و مبارک که از کوه های مدینه طیبه بوده و در نزدیکی" ینبُع" قرار دارد و دارای درّه ها و زمین ها و مسیل ها و آب ها و درخت ها می باشد و آن، ابتدای کوه های تهامه است و تا مدینه چهار شب راه است و در مدح و فضل آن روایاتی وارد شده است.[۲۹۶]
امّا پاسخ:
اینکه فرمودید: غیبت امام (علیه السلام) به این صورت نیست که در مکان مخصوصی منزل گزیده باشد و از آنجا بیرون نرود، سخنی حقّ و صحیح است. آن حضرت نَه در رضوی و ذی طوی، و نه در سرداب غیبت، چنانچه بعضی از اهل سنّت به شیعه افترا بسته اند، پنهان نمی باشند. و این سخن که آن حضرت در سرداب غایب شده و از آنجا ظاهر می شود و شیعه انتظار بیرون آمدن ایشان را از سرداب می کشند، یکی از افتراهای شاخ دار آشکار است.[۲۹۷] در موضوع رضوی و ذی طوی نیز مطلب به همین قرار است؛ یعنی این دو محل نیز جایگاه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) در طول زمان غیبت نمی باشد؛ نه
------------
[۲۹۵] (۱). ج۱، ص ۱۹۷.
[۲۹۶] (۲). وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، فصل ۷ از باب پنجم و فصل ۸ از باب هفتم، ص ۹۲۶ و ۹۲۷، ج۳، ص ۱۲۱۸ و ۱۲۱۹، ج۴.
[۲۹۷] (۳). در دو کتاب نوید امن و امان، ص ۲۰۴ و ۲۰۶ و منتخب الاثر، ص ۳۷۱- ۳۷۳، تألیف نگارنده، این موضوع به طور مفصل بیان شده و بطلان این افترا آشکار گردیده است.
↑صفحه ۳۹۰↑
شیعه امامیه این را گفته و حتی اهل سنّت هم به ایشان آن را نسبت نداده اند. بله! فقط در مورد محمّد حنفیه نقل شده، که برخی از فِرَق کیسانیه[۲۹۸]، که قرن ها منقرض شده و از بین رفته اند، این عقیده را داشته اند که وی در کوه رضوی اقامت گزیده است.
این مطلب نیز که آن حضرت در عصر غیبت، در مکان معیّنی قرار ندارند؛ بلکه به هرجا و هر مکان بخواهند تشریف می برند و وظایفی را که دارند انجام می دهند و این ما هستیم که آن حضرت را نمی بینیم، صحیح است و در همین دعای ندبه در این جمله:
«بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا»؛
«جانم به فدایت ای که از چشم ما نهانی؛ ولی از اجتماع ما به دور نیستی».
به این معنی تصریح شده است، و از نهج البلاغه و اخبار و احادیث دیگر نیز استفاده می شود[۲۹۹] و در عبارت یکی از زیارات است:
«السَّلامُ عَلَی الْإِمامِ الْغائِبِ عَنِ الْأَبْصارِ الْحاضِرِ فِی الْأَمْصارِ»؛
«سلام بر آن امامی که از چشم ها پنهان و حاضر در شهرها است».
------------
[۲۹۸] (۱). کیسانیه فِرق متعددی بوده اند: فرقه ای می گفتند محمّد حنفیه نمرده و غیبت کرده و جایش معلوم نیست. فرقه ای می گفتند: در جبال رضوی مقیم شده و فرقه دیگر گفتند او از جهان رفته و فرزندش عبدالله ابوهاشم بعد از او قائم مقامش شد. بالجمله فرق و اختلافات زیاد داشتند و آنها که گفتند در کوه رضوی است یک فرقه از کیسانیه بوده اند.(رجوع شود به فرق الشیعه نوبختی، ص ۲۶- ۳۶؛ التبصیر، ص ۳۴- ۳۸).
[۲۹۹] (۲). رجوع شود به نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰ که ابتدای آن این است: «وأخذوا یمیناً وشمالًا»؛ و غیبت شیخ طوسی، ص ۱۰۲ و منتخب الاثر نگارنده، باب ۲۷ فصل ۲، ص ۲۵۷ و ۲۶۲.
↑صفحه ۳۹۱↑
ارتباط امام (علیه السلام) با ذی طوی و رضوی:
از آنچه گفته شد، معلوم شد که امام (علیه السلام) نه در ذی طوی و نه در رضوی قرار ندارند و این جمله «لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَری !» هم پرسش از قرارگاه دائمی آن حضرت نمی باشد و پرسش از زمان حال و همان هنگام خطاب و دعا است؛ بلکه پرسش و استفهام حقیقی نیست؛ زیرا برحسب احادیث، کسی بر قرارگاه آن حضرت مطّلع نیست.[۳۰۰] و عبارات و استفهام هایی که در این دعا است، همین موضوع را تأیید می کند.
پس این جمله دلالت دارد که آن حضرت قرارگاه مشخص و معینی ندارند و با عقیده کیسانیه، که یک فرقه از بین رفته و منقرض شده اند، ارتباطی ندارد؛ بلکه این جمله و بسیاری از جمله های این دعا، صریحاً عقیده کیسانیه را ابطال می کند و این استبعادی را که شده است، ردّ می نماید.
آقای من! شما ببینید این جمله ها با عقاید کیسانیه و یا محمّد حنفیه چه ارتباطی دارد و غیر از این است که صریحاً عقاید کیسانیه و امامت و مهدویت محمّد حنفیه را رد می کند؟
«أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْنآءُ الْحُسَیْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَصادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ! أَیْنَ السَّبِیلُ بَعْدَ السَّبِیلِ؟ أَیْنَ الْخِیَرَةُ بَعْدَ الْخِیَرَةِ؟
أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟... أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفی وَابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضی وَابْنُ خَدِیجَةَ الْغَرّآءِ وَابنُ فاطِمَةَ الْکُبْری ! بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی وَنَفْسِی لَکَ الْوِقآءُ وَالْحِمی یَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِینَ! یَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَکْرَمِینَ...»؛
«چه شد امام حسن و چه شد امام حسین و چه شدند فرزندان حسین (علیهم السلام)
------------
[۳۰۰] (۱). غیبت شیخ طوسی، ص ۱۰۲.
↑صفحه ۳۹۲↑
که هریک پس از دیگری خلف صالح از سلف صالح و جانشین راستین پس از پیشوای راستین بودند. کجاست راه (و راهنمای هدایت) پس از راه (و راهنمای هدایت)؟... کجاست فرزند پیامبر مصطفی (صلی الله علیه و آله) و علی مرتضی؟ کجاست فرزند خدیجه غرّاء و فاطمه کبری؟ جان من و پدر و مادرم در راهت نثار باد...».
ده ها از این گونه جمله ها که همه موافق با مذهب شیعه اثنی عشری است و کیسانیه و قائلین به امامت محمّد حنفیه را رد می کند، در این دعا موجود است.
اگر گفته شود: با اینکه به طور یقین این جمله هیچ تأییدی از عقیده کیسانیه ندارد، و خود این جمله و سایر جملات مذکور به صراحت، بطلان عقیده آنها را اعلام می کند، پس ارتباط حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) با این دو مکان از چه جهت است، و چرا این دو مکان بالخصوص در دعا ذکر شده است؟
پاسخ این است که: ارتباط آن حضرت با این دو مکان، مانند ارتباط ایشان با سایر اماکن مقدّسه و متبرّکه دیگر است که پرستش و عبادت خدا در آن اماکن فضیلت دارد. مثل مسجدالحرام و مسجد مدینه طیّبه و مشهد غروی حسینی و مسجد کوفه و سهله که معلوم شده است حضرت در این اماکن رفت و آمد دارند و این دو مکان را نیز به واسطه همین دو خصوصیت در دعا نام می برند؛ زیرا چنانچه از بعضی اخبار استفاده می شود، در غیبت صغری و کبری کوه رضوی نیز یکی از مقامات آن حضرت، و از اماکنی است که گاهی آنجا تشریف می برند.[۳۰۱] نکته دیگر اینکه: این دو مکانی که در این دعا نام برده شده- علاوه بر اینکه ممکن است اشاره به اشتباه کیسانیه در تعیین مهدی باشد، و اینکه آن موعودی که
------------
[۳۰۱] (۱). غیبت شیخ طوسی ص ۱۰۳؛ بحارالانوار ج۲۲، ص ۲۶۷؛ مصابیح الانوار ج۲، ص ۳۴۵.
↑صفحه ۳۹۳↑
همه در انتظار ظهور او با هم شریکند، از عترت پیغمبر و از اولاد علی و فاطمه و فرزند امامان و حجت های الهی است- نکته ای ادبی است؛ زیرا در مقام ندبه و اظهار تأثّر از بی اطّلاعی از جا و مکان آن حضرت، ذکر این دو مکان مناسب تر و در قلوب نافذتر است تا اماکن دیگر، مانند خانه آن حضرت در سامرّا یا مسجد الحرام یا مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله).
مثل اینکه اگر بخواهیم محبوب سفر کرده ای را یاد کنیم و از سوزش آتش هجران و فِراق او بنالیم و از بی خبری از حال و جا و مکان و آسایشگاهش اظهار نگرانی کنیم، سراغ آن مسافر عزیز را در کوه و دریا و بیابان و هوا می گیریم، نمی گوییم: «نمی دانیم اکنون در کجایی، به منزل رسیده ای یا در بستر خواب آرمیده ای یا در اطاق یا کنار جویبار و سبزه نشسته ای»؛ زیرا این مضمون ها ندبه را تسکین می دهد؛ بلکه مناسب این است که بگوییم: «نمی دانیم اکنون در کجایی، در حال حرکتی یا در بیابان و در کوه و دور از آبادی، ناراحت و تنها هستی؟»
برحسب بلاغت و تکلم به مقتضای حال، باید این گونه جمله ها در حال ندبه آورده شود و ذوق سلیم و طبع مستقیم و مأنوس باادب، این نکات را درک می کند.
و ممکن است ذکر اماکنی مثل رضوی و ذی طوی برای اشاره به این باشد که همه مکان های مقدّس، حتی ذی طوی و رضوی هم که مورد نظر کیسانیه بوده، تحت تصرف امام و آمد و شد آن حضرت هستند.
و احتمال دیگری نیز بعد از این سه احتمال هست، و آن این است که: مراد از ذی طوی، چنانچه از" اخبار مکّة المشرفة" هم نقل شد، خود مکّه معظمه و مراد از رضوی، مدینه طیّبه باشد.[۳۰۲]
------------
[۳۰۲] (۱). به قرینه مقابله.
↑صفحه ۳۹۴↑
به هر حال، ذکر این دو مکان در مثل این دعا به رعایت این گونه نکات ادبی یا معنایی است و به هیچ وجه، متن آن را سست نمی سازد و به خصوص با توجّه به جمله هایی مثل «بِنَفْسِی أَنْتَ...» و کلمه «أَوْ غَیْرِها» و کلمه «أَمْ ذِی طُوی که هم صراحت دارند بر اینکه سراغ آن حضرت را در مکان معینی نمی گیریم و هم اینکه آن حضرت قرارگاه معلومی ندارند، معلوم می شود که بالمرّه با عقاید کیسانیه بی ارتباط است.
نکته قابل توجه:
این جمله پرسش آمیز «لَیْتَ شِعْرِی...» در زیارت های دیگر نیز وارد شده و علاوه بر علّامه مجلسی در بحار،[۳۰۳] علّامه متبحر سیّد عبدالله شبّر نیز از مشایخ خود، در ضمن یکی از زیارت ها روایت فرموده است، به این لفظ:
«لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی أَمْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَری ! أَبِرَضْوی أَنْتَ أَوْ ذِی طُوی ».[۳۰۴]
بنابراین، صحّت و اعتبار این جمله از این راه نیز تأیید می شود و به اصطلاح اهل فن، حدیث از غرابت متن هم خارج می شود.
------------
[۳۰۳] (۱). بحارالانوار، ج۲۲، ص ۲۴۰.
[۳۰۴] (۲). مصابیح الانوار، ج۲، ص ۳۴۴، ح۲۰۳.
↑صفحه ۳۹۵↑
۳. دعای ندبه و امامت ائمّه اثنی عشر (علیهم السلام):
تصریح نداشتن دعا به نام و عدد ائمّه اثنی عشر (علیهم السلام) از قوّت متن آن چیزی نمی کاهد و از این جهت، در اعتبار آن خللی وارد نمی شود، و عدم تصریح در اینجا مفهوم ندارد، خصوصاً که تصریح یا اشاره به مطلبی که خلاف مذهب شیعه اثنی عشری باشد، به هیچ وجه در دعا وجود ندارد.
در دعای ندبه، مطالب عمده و حسّاس و ارزنده ای در موضوع نبوّت مطرح شده و سپس مسأله خلافت و ولایت علی (علیه السلام) و بعضی از نصوص و ادلّه این موضوع، و مجاهدات و فداکاری ها و فضایل و مناقب آن حضرت عنوان شده و همچنین به مخالفت ها و دشمنی هایی که اهل کینه و نفاق و جاه پرستان با آن خلیفه منصوب و تعیین شده از جانب خدا و رسول کردند، و مسیر واقعی اسلام را- که منتهی به سعادت و آزادی همه انسان ها می شد- تغییر دادند- و شد آنچه شد- و رهبر واقعی اسلام را خانه نشین ساختند، اشاره گردیده است.
بدیهی است مسأله اساسی و مهم که بیشتر در احادیث و اخبار و ادعیه مورد تعرّض قرار می گیرد، مسأله زمامداری است که ترک تمسّک به امام منصوب و تعیین شده از آغاز کار و روز اوّل، سنّت سیّئه زمامداری نااهلان را چون عصر جاهلیت
↑صفحه ۳۹۶↑
جلو آورد، و اجرای برنامه های نجات دهنده و آزادی بخش اسلام را به طور یکپارچه و دربست و جهانی تا ظهور حضرت بقیة الله صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) به تأخیر و تعویق انداخت.
این مصیبت از هر مصیبت بالاتر بود که با آن همه سفارش های پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و اعلام های متعدد و با آن تعیین رسمی و تاریخی غدیر، و با آن همه تأکیدات رسا، برای حبّ جاه و کینه هایی که از مولای متقیان علی (علیه السلام) از غزوه بدر و احد و خیبر و حنین و احزاب و غیر اینها در دل داشتند، آن یگانه مرد حقّ و عدالت و پیشوای لایق و عالم و فاتح را کنار گذاشتند و چون خویشاوندان مشرک و مستبد و استثمارگر آنها را- که سدّ راه نجات جوامع محروم و مانع از پیشرفت دین توحید و برنامه های الهی و مترقّی اسلام و مهاجم به حوزه دین و دعوت خدا بودند- از میان برداشته بود، با او به مخالفت برخاستند و با اشتباه کاری و نیرنگ و اغفال مردم، یکی از اساسی ترین برنامه های اسلام را پایمال کرده و جامعه را تا امروز، گرفتار این همه مفاسد و دردسرها و نابسامانی ها ساختند.
سایر مفاسد هم از اینجا ایجاد شد و موضوعی که باید به آن توجّه بیشتر شود، همین است. لذا در دعای انقلابی و سیاسی ندبه هم در مقدمه، همین مصیبت مطرح شده است.
مع ذلک، در جمله هایی از این دعا، سخن از امامان دیگر و مصایبی که در راه هدایت خلق متحمل شدند، نیز گفته شده، از جمله:
«لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) فِی الْهادِینَ بَعْدَ الْهادِینَ،... فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَسُبِیَ مَنْ سُبِیَ، وَأُقْصِیَ مَنْ أُقْصِیَ»؛
«فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره هدایت کنندگان پی در پی اطاعت نشد...
شخصیت هایی کشته شدند، عدّه ای اسیر گشتند و دسته ای از وطن آواره
↑صفحه ۳۹۷↑
گردیدند».
و جمله های بعد، همه تذکّر مصایب اهل بیت (علیهم السلام) و مطابق مذهب شیعه است که امامت را در فرزندان حسین (علیه السلام) می دانند؛ مانند این جمله ها:
«أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟... أَیْنَ...» و بالجمله فقرات دعا در مورد مصایب و فضایل ائمّه (علیهم السلام) و خصوصیات و نشانه های حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- همه متضمّن مطالبی است که در روایات و احادیث کثیر، صحّت آن مسلم و ثابت شده است و یکی از جهاتی که موجب قوّت این دعا شده، همین متن محکم و پر از نکات اعتقادی و مهیّج عواطف می باشد. و چنانچه علمای حدیث می فرمایند، گاهی متن سبب قوت اعتبار سند و گاهی به عکس، سبب ضعف می گردد و اینجا از همان مواردی است که سبب قوّت می شود.
توضیح دیگر:
این دعا برای ندبه است، و در چنین دعایی، شرح تمام مناقب ائمّه (علیهم السلام) موجب طولانی شدن کلام و خلاف بلاغت است. غرض بیان عقاید حقّه به طور تفصیل نیست؛ بلکه غرض دعا و ندبه با اشاره به بعضی مطالب است که خواننده به واسطه انس و سابقه ذهنی می فهمد که مراد و مقصود از آن چیست، هرچند بعضی جمله ها فشرده باشد، لذا مثلًا وقتی می گوید: «أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟»، همه مصایب این دو امام را به خاطر می آورد و در ذهنش مجسم می شود.
↑صفحه ۳۹۸↑
۴. دعای ندبه و معراج جسمانی:
چنان که گفته شد، پرسش دیگر این است که: جمله «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلی سَمآئِکَ» با اجماع و اتفاق آیات و اخبار که دلالت دارند بر جسمانی بودن معراج رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مخالفت دارد و به این جهت، متن دعا ضعیف و موجب عدم اطمینان به صدور آن از امام (علیه السلام) می شود.
پاسخ این است که: این جمله نزد اهل فنّ علی التحقیق تحریف شده، که صحیح آن «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلی سَمآئِکَ» می باشد:
۱- محدّث نوری- رحمة الله علیه- در" تحیّة الزائر"[۳۰۵] فرموده است: در کتاب مزار محمّد بن المشهدی و کتاب مزار قدیم- که تألیف هردو مدّت ها قبل از تألیف" مصباح الزائر" بوده- عبارت دعا چنین است که نقل کردیم: «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلی سَمآئِکَ»، و در بعضی از نُسخ مصباح الزائر که حقیر دیدم نیز چنین بود، و لیکن در جمله ای از نسخ مصباح، این فقره چنین است: «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلی سَمآئِکَ» و نسخه مصباح مجلسی نیز از این نسخ بوده. پس معلوم می شود در نسخ مصباح به وسیله بعضی از ناسخین که مبتلا به امراض قلبی و عقاید فاسد بوده اند، تحریفی
------------
[۳۰۵] (۱). ص ۲۶۰.
↑صفحه ۳۹۹↑
شده است.
۲- مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی نیز در" هدیة الزائر"[۳۰۶] همین سخن استاد خود، محدث نوری را شرح داده و تأیید کرده است.
۳- در نسخه خطّی قدیمی نفیسی از مزار کبیر محمّد بن المشهدی، که قبلًا به آن اشاره کردیم، این جمله «وَعَرَجْتَ بِهِ إِلی سَمآئِکَ» ضبط شده است.
۴- جمله: «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَمَغارِبَکَ» نیز شاهد و مؤید این است که نسخه «وَعَرَجْتَ بِهِ» صحیح است؛ زیرا «أَوْطَأْتَ» ظاهر در جسمانی بودن است، چنان که «وَسَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ» نیز همین معنی را تأیید می کند؛ چون عروج روحی احتیاج به مرکب ندارد.
۵- همین دو جمله دلالت دارند بر اینکه: فرضاً نسخه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ» صحیح باشد، مراد عروج روحی تنها نیست.
۶- علاوه بر وجه پنجم، بر فرض صحّت نسخه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ»، می گوییم:
این فقره صراحت ندارد که معراج فقط با روح بوده است؛ زیرا در زبان عرب و عجم، استعمال لفظ موضوع برای جزء در کلّ بسیار متداول است؛ مانند استعمال لفظ رقبه در انسان. و شاید به همین معنا باشد: «رُوحِی لَکَ الْفِداءُ» و «جِئْتُکَ بِرُوحِی». در فارسی نیز استعمال در جان می شود و از آن، اعم از جان و بدن؛ بلکه گاهی خصوص بدن، اراده می شود، مثل این شعر:
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
------------
[۳۰۶] (۱). هدیة الزائر، ص ۵۰۶ و ۵۰۷.
↑صفحه ۴۰۰↑
کلام تحقیقی یکی از اساتید بزرگ علم و ادب:
برای اینکه این موضوع کاملًا روشن شود، کلام علّامه شهیر حاج میرزا ابوالفضل تهرانی (متولد ۱۳۱۶ ه) را که در علوم عقلی و نقلی استاد و از مفاخر فن ادب و شعر و لغت و بلاغت، و ممدوح شاعر بزرگ سیّد حیدر حلّی، و سید محمّد سعید حبوبی (قدس سره)م بوده است، نقل می کنیم.
این مرد ادیب دانشمند می فرماید:
گاه روح را به علاقه حالّ و محلّ یا ملابست به معنی جسم با روح استعمال می کنند، چنانچه عرب فعلًا می گویند: «شالَ رُوحُهُ» یا می گویند: «جَرُحَ رُوحُهُ». در عراق و حجاز، این استعمالات متعارف است که می گویند: جانش را پوشید یا جانش زخم شده و این علاقه ای صحیح و استعمالی است فصیح، و عبارت دعای ندبه «وَعَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلی سَمآئِکَ» منزّل بر این است؛ چون ضرورت قائم است بر معراج جسمانی و برهان نیز مساعد او است، چنانچه در جای خود مقرر شده.[۳۰۷] ایشان پس از تحقیقاتی در شرح این جمله از زیارت عاشورا «السَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَی الْأَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنآئِکَ» در بیان اینکه مراد از ارواح، همه اصحاب باوفای حضرت مولانا ابی عبدالله (علیه السلام) می باشد، می فرماید:
نسبت حلول و اناخه به آنها به چند اعتبار جایز و در نظر صحیح می آید: یکی اینکه مراد از ارواح، همان اجسام مقدّس و طاهر باشد. چنانچه اشاره شد که روح به این معنا استعمال می شود، و چون اصحاب آن جناب، البتّه حیات جاودانی دارند که قدر متیقّن و مصداق حقیقی از مقتول فی سبیل الله اند
------------
[۳۰۷] (۱). شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور، ص ۱۰۸.
↑صفحه ۴۰۱↑
و خدای تعالی می فرماید:
«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیآءٌ عِندَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛[۳۰۸]
«کسانی را که در راه خدا کشته شدند، مرده مپندارید؛ بلکه زنده به حیات ابدی شده و نزد خدا متنعّم هستند».
پس اطلاق روح و اراده این اجسام مکرّمه مانعی ندارد، و مؤید این وجه است فقره زیارت جابر که: «المُنِیخَةُ بِقَبْرِ أَبِی عَبْدِ الله» گفته است. بنابراین مراد از رحل و فنا، همان قبر و حائر است که شیخ مفید رضی الله عنه در کتاب ارشاد می فرماید: ما شک نداریم که اصحاب آن جناب از حائر بیرون نیستند، اگرچه خصوصیات قبور آنها را ندانیم، و قبر حضرت عباس (علیه السلام) اگرچه دور است؛ ولی داخل در فِنا و رحل سیّد الشهداء است. و شاید مراد، همان حلول جسمانی در ایام حیات باشد که در رحل آن حضرت نازل شدند و به ساحت او بار انداختند، و این معنا با ظاهر رحل و فنا انسب و اقرب است و عبارت زیارت اقبال، شاهد این احتمال می شود.[۳۰۹] و حاصل و خلاصه جواب این است که: این جمله طبق نسخه های صحیح خطی «وَعَرَجْتَ بِهِ» است و امّا نسخه «بِرُوحِهِ» هم غیر ثابت و بلکه به فرمایش محدّث نوری تحریف شده است، و هم با این بیانات دقیق ادبی صاحب" شفاء الصدور"، هیچ شبهه ای باقی نمی ماند که مراد از روح در این جمله، جسم با روح است و با ادلّه معراج جسمانی کاملًا قابل جمع و سازگار است و به هر حال، از این راه خللی به صحّت دعا وارد نمی شود.
------------
[۳۰۸] (۱). سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
[۳۰۹] (۲). شفاء الصدور، ص ۱۰۹.
↑صفحه ۴۰۲↑
و مخفی نماند که در بیان مراد از این جمله، علّامه متبحر سیّد صدرالدین محمّد حسنی طباطبایی وجه دقیق دیگری را در شرح دعای ندبه فرموده است که چون بیش از این، اطاله کلام را مناسب ندیدیم، از نقل آن صرف نظر شد. کسانی که بخواهند به شرح دعای ندبه ایشان مراجعه نمایند.[۳۱۰]
------------
[۳۱۰] (۱). شرح دعای ندبه، سیّد صدرالدین، ص ۱۱۶.
↑صفحه ۴۰۳↑
۵. دعای ندبه و امکان انتساب آن به ائمّه (علیهم السلام):
یکی از پرسش ها یا ایراداتی که به دعای ندبه شده، این است که: چگونه ممکن است این دعا منسوب به یکی از امامان باشد که همه عاقل و کامل بودند؟
چگونه با اینکه هنوز امام زمان (علیه السلام) به دنیا نیامده بود، در این دعا به او می گویند:
«لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی أَمْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَری ! أَبِرَضْوی أَنْتَ أَوْ ذِی طُوی بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا».
آیا معقول است امام ششم یا دهم یا هر امام دیگر، به نواده اش که هنوز به دنیا نیامده و غایب نشده، بگوید: تو کجایی؟ و اگر بگویند: امام زمان خودش برای خود، این دعا را خوانده و از فراق خود ناله کرده، آن هم معقول نیست که آن حضرت جای خودش را نداند....
جواب: اوّلًا: سبحان الله! مگر کسی گفته است که امامان گذشته این دعا را می خوانده اند و امام ششم یا دهم به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) این خطابات را فرموده یا خود امام زمان (علیه السلام) به خودشان خطاب فرموده و از فراق خود ناله و ندبه کرده اند.
علّامه مجلسی می فرماید: این دعا به سند معتبر از امام جعفر صادق (علیه السلام) منقول است که فرمودند: مستحب است این دعا را در چهار عید بخوانند. از کجای
↑صفحه ۴۰۴↑
فرمایش او، همچنین سیّد بن طاووس و شیخ محمّد بن المشهدی و محمّد بن علی بن ابی قره و بزوفری استفاده می شود که ائمّه آن را می خوانده اند یا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) خودشان برای خود آن را خوانده اند.
از فرمایش این بزرگان، بیش از این استفاده نمی شود که دستورالعمل است برای مؤمنانی که در عصر غیبت زندگی می کنند، این دعا را در اعیاد اربعه بخوانند.
این چه ربطی دارد به اینکه ائمه هدی (علیهم السلام) هم این دعا را می خوانده یا نمی خوانده اند؟
ثانیاً: مخاطب قرار دادن کسی که هنوز به دنیا نیامده و معلوم است که به دنیا می آید و نور و حقیقت وجود او آفریده شده، اگرچه هنوز به این بدن عنصری تعلق نیافته؛ ولی از کسانی که با آن عوالم ارتباط دارند، چه مانعی دارد؟ مگر نه برحسب قرآن مجید در سوره اعراف (آیات ۲۶ و ۲۷ و ۳۱ و ۳۵) خداوند به بنی آدم در حالی که هنوز وجود پیدا نکرده بودند، خطاب فرموده است،[۳۱۱] یا اگر بعضی وجود داشتند، این خطابات که عامّ است؛ مثل:" یا بنی آدم!" شامل همه معدومین و موجودین است.
ثالثاً: این دعا، دعای ندبه است و در مقام ندبه، مجازاً این گونه خطابات به جا و موافق با ذوق است. گوینده خود را مانند یکی از کسانی که در دوره غیبت زندگی می کنند و در آتش فِراق و هجران ولی عصر (علیه السلام) می سوزند و از ستمگران، ستم و جفا می بینند، فرض می کند و این خطابات را می نماید و برای آن دوران و آن روزگار و آن سختی ها و امتحانات که جلو می آید، ندبه می کند، نه اینکه واقعاً
------------
[۳۱۱] (۱). رجوع شود به تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص ۴۰۹ و ۴۱۲ و ۴۱۵؛ تفسیر تبیان، م ۴، ص ۴۰۷- ۴۰۹- ۴۱۵- ۴۲۱.
↑صفحه ۴۰۵↑
بخواهد جای امام زمان را پیدا کند.
این گونه خطابات در آثار ادبی بسیار است که غایب را حاضر و بعید را قریب و موجود نشده را موجود می شمارند؛ بلکه به زمان و مکان و غیر ذوی العقول خطاب می کنند و احساسات خود را اظهار یا آتش درونی را خاموش و ناراحتی ها و آلام روحی را تخفیف می دهند.
غرض این جمله ها، همه تعلیم ندبه و ابراز علاقه به ولی عصر و اظهار حالت انتظار است.
پس هیچ مانعی ندارد و خلاف ذوق و عقل نیست اگر امامان گذشته هم این دعای ندبه را خوانده باشند و یا اینکه خود حضرت صاحب الزمان- ارواحنا فداه- آن را تعلیم فرموده باشد. با وجود اینکه قبلًا گفتیم، در هیچ یک از مدارک و مصادر این دعا دیده نشده که یکی از امامان یا خود ولی عصر (علیهم السلام) آن را خوانده باشند.
بله، در روایات دیگر از بعضی ائمه (علیهم السلام) خطاب به آن حضرت و دعا برای ایشان روایت شده است؛ مثل روایت سُدیر صیرفی که قبلًا نقل کردیم و مثل دعای امام زین العابدین (علیه السلام) برای آن حضرت در دعای عرفه، و مثل دعایی که در تعقیب نماز ظهر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است، از عباد بن محمّد مداینی که گفت: در مدینه به حضور امام جعفر صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم، هنگامی که از نماز ظهر فراغت یافته، دست های مبارک را به سوی آسمان بلند کرده و عرض می کرد:
«أَیْ سامِعَ کُلّ صَوْتٍ! أَیْ جامِعَ کُلّ فَوْتٍ! أَیْ بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ! أَیْ باعِثُ! أَیْ وارِثُ! أَیْ سَیّدَ السّاداتِ! أَیْ إِلهَ الْآلِهَةِ! أَیْ جَبّارُ الْجَبابِرَةِ! أَیْ مالِکَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ! أَیْ رَبَّ الْأَرْبابِ! أَیْ مَلِکَ الْمُلُوکِ! أَیْ بَطّاشُ! أَیْ ذَا الْبَطْشِ الشَّدِیدِ! أَیْ فَعّالًا لِما یُرِیدُ! أَیْ مُحْصِیَ عَدَدِ الْأَنْفاسِ وَثِقْلِ الْأَقْدامِ! أَیْ مَنِ السّرُّ عِنْدَهُ عَلانِیَةٌ! أَیْ مُبْدِئُ! أَیْ مُعِیدُ!
↑صفحه ۴۰۶↑
أَسْئَلُکَ بِحَقّکَ عَلی خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَبِحَقّهِمِ الَّذِی أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلی نَفْسِکَ أَنْ تُصَلّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ، وَأَنْ تَمُنَّ عَلَیَّ السّاعَةَ بِفَکاکِ رَقَبَتِی مِنَ النّارِ. وَأَنْجِزْ لِوَلِیّکَ الدّاعِی إِلَیْکَ بِإِذْنِکَ، وَأَمِینِکَ فِی خَلْقِکَ، وَعَیْنِکَ فِی عِبادِکَ، وَحُجَّتِکَ عَلی خَلْقِکَ عَلَیْهِ صَلَواتُکَ وَبَرَکاتُکَ وَعْدَهُ.
اللهمَّ أَیّدْهُ بِنَصْرِکَ وَانْصُرْ عَبْدَکَ، وَقَوّ أَصْحابَکَ بِهِ وَصَبّرْهُمْ وَافْتَحْ لَهُمْ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً، وَعَجّلْ فَرَجَهُ وَأَمْکِنْهُ مِنْ أَعْدآئِکَ وَأَعْدآءِ رَسُولِکَ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ»؛
«ای شنونده هر صدا! ای جمع کننده هر فوت! ای آفریننده نفوس بعد از موت! ای برانگیزنده! ای ارث برنده! ای آقای آقایان!... سؤال می کنم تو را به حقّ تو بر برگزیدگانت از خلق تو و به حقی که برای ایشان بر خودت واجب کردی، که درود فرستی بر محمّد و اهل بیت او، و اینکه منّت گذاری بر من در این ساعت به آزادی ام از آتش. و وفا کن از برای ولیّ خودت که دعوت کننده به سوی تو، به اذن تو است و امین تو در خلق تو و عین و دیده تو در بندگان تو بر خلق تو است- بر او باد صلوات و برکات تو- که وعده دادی او را. خدایا تأیید کن او را به نصرت خودت و یاری کن بنده ات را و نیرو بده به وسیله او اصحابت را و شکیبا گردان ایشان را و فتح کن برای ایشان از نزد خودت سلطنت و استیلای یاری کننده ای را (یا یاری شده) و نزدیک ساز فرج او را و مسلّط ساز او را بر دشمنان خودت و دشمنان پیغمبرت. ای رحم کننده ترین رحم کنندگان».
(عباد بن محمّد که این دعاها را شنید) عرض کرد: آیا برای خود دعا کردی فدایت شوم؟ فرمود:
↑صفحه ۴۰۷↑
«دَعَوْتُ لِنُورِ آلِ مُحَمَّدٍ وَسابِقِهِمْ وَالْمُنْتَقِمِ بِأَمْرِ الله مِنْ أَعْدآئِهِمْ»؛
«برای نور آل محمّد و سابق ایشان و انتقام گیرنده به امر خدا از دشمنانشان دعا کردم».
سپس راوی خبر، از علایم ظهور آن حضرت پرسید و جواب شنید و این روایت را که از آن استفاده می شود مراد به ولیّ مطلق در لسان ائمه (علیهم السلام) حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است، جمعی از علما- مانند شیخ طوسی در مصباح المتهجد- روایت کرده اند.[۳۱۲]
------------
[۳۱۲] (۱). رجوع شود به باب سوم، از فصل دهم کتاب منتخب الاثر، تألیف نگارنده.
↑صفحه ۴۰۸↑
۶. دعای ندبه و بدعت:
اگر کسی بگوید: دعای ندبه بدعت است و بعد از رسول خدا و ائمه هدی (علیهم السلام) پیدا شده و به ایشان بسته شده و کسانی که مهدیه می سازند و دعای ندبه برای عوام می خوانند و مردم را سگ امام زمان کرده و عوعو می کنند، اهل بدعت و دشمن امامند. آیا زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهدیه یا زینبیه و یا خانقاه و صومعه در اسلام بوده و آیا شرافت مؤمن سگ شدن است و یا آدم حقیقی شدن؟
جوابش این است که: بدعت، وارد کردن کار و روشی است از پیش خود در برنامه های شرعیه، که نه بالخصوص از پیغمبر و ائمه (علیهم السلام) درباره آن دستوری صادر شده و نه عموم یا اطلاق دستورات و اوامر آن بزرگواران شامل آن باشد؛ ولی دعای ندبه:
اوّلًا: چنان که گفته شد بالخصوص وارد شده و اطمینان به صدورش هست و هیچ کس از پیش خود آن را نیاورده و لااقل کسانی که می خوانند اطمینان به صدور آن دارند.
ثانیاً: به واسطه آنکه متضمّن حمد و سپاس خدا بر قضا و قدر او و ذکر فضایل و مناقب و مصائب اهل بیت است، عمومات دعا و حمد و ذکر فضایل و مناقب
↑صفحه ۴۰۹↑
و مصائب شامل آن می شود.
ثالثاً: این دعای ندبه را اگر شخص از پیش خود هم انشا کند و بخواند، بدعت نیست، مثل اینکه خطبه یا قصیده ای مشتمل بر این مطالب انشا کند و مانند «دوازده امام خواجه» آن را برای مردم بخواند، یا مردم آن را بخوانند. این نه خلاف سنّت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و نه بدعت و نه وارد کردن چیزی است در دین. این همان اجرای تعالیم و برنامه های دین است که به حسب صور و مصادیق و مظاهر، مختلف می شود.
و امّا ساختن مهدیه و منتظریه و قائمیه نیز بدعت نیست مانند حسینیه؛[۳۱۳] زیرا اگر ما برای ذکر فضایل و مناقب، خانه ای بسازیم و آنجا را «دارالفضایل» بنامیم، یا برای قرائت قرآن و تعلیم تجوید خانه ای به نام «دارالقرائة» یا «دارالحفّاظ» بنا کنیم، یا برای تعلّم و آموزش علوم اسلامی و فقه و تفسیر و حدیث، خانه دیگر و اسم آن را «مدرسه» بگذاریم، یا برای مطالعه و قرائت کتب «دارالکتب» یا «کتابخانه» درست کنیم، یا برای رسیدگی به حال فقرا و مستمندان و جمع آوری اعانه، محلی به نام خانه نیکوکاری بسازیم یا «دار الایتام» یا پرورشگاه یا بیمارستان یا زایشگاه- قربة الی الله تعالی- تأسیس کنیم همه مشروع و اجرای دستورات اسلام و برنامه های دین و اطاعت اوامر:
------------
[۳۱۳] (۱). مؤید مشروع بودن این ابنیه برای ذکر فضایل و گریه در مصائب پیغمبر و اهل بیت (علیهم السلام) این است که: حضرت امیرالمؤمنین برای حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) در بقیع بیت الاحزان بنا فرمود و سیده نساء عالمیان وقتی صبح می کرد، با حسنین (علیهما السلام) به آنجا می رفت و تا شب در آنجا می گریست. هنگامی که شب می شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می آمد و آن مظلومه محزونه را به منزل می آورد(بیت الاحزان، ص ۷۳).
↑صفحه ۴۱۰↑
«وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرّ وَالتَّقْوی؛[۳۱۴]
«همکاری و معاونت کنید بر نیکی و پرهیزکاری».
«وَلْتَکُنْ مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»؛[۳۱۵]
«و باید بوده باشد از شما گروهی که می خوانند به سوی خیر، و امر می کنند به معروف و نهی می کنند از منکر».
«إِنَّ الله یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ»؛[۳۱۶]
«به درستی که خدا فرمان می دهد به عدل و احسان».
و اوامر دیگر است.
مجرد اینکه در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) این بناها نبوده، دلیل بدعت نمی شود.
بله! اگر غرض کسی از این بناها، ایجاد تفرقه بین مسلمانان و تشعّب و دودستگی و اغراض شخصی و فردی و هم چشمی و رقابت و سوء استفاده و جاه طلبی باشد، البته مذموم است، و اگر به قصد منصرف ساختن مسلمانان از مساجد و ایجاد ما به الامتیاز مذهبی و اجرای برنامه های غیر مشترک و غیر وارد و خواندن اوراد و اذکاری که نرسیده (مثل ذکر جبرئیلیه یا یونسیه به عدد مخصوص و امثال آن) محلی مثل خانقاه بسازد، بدعت و ضلالت است.
غرض این دو جهت را نباید با هم اشتباه کرد، و باید متوجّه بود که دارالحفاظ و دارالضیافه و دارالمعلمین یا دارالوعاظ یا حسینیه و مهدیه، با خانقاه و صومعه خیلی فرق دارد. اینجا (خانقاه) مرکز یک فرقه خاصّ و دسته ای است که ملتزم به
------------
[۳۱۴] (۱). سوره مائده، آیه ۲.
[۳۱۵] (۲). سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.
[۳۱۶] (۳). سوره نحل، آیه ۹۰.
↑صفحه ۴۱۱↑
طریقه مخصوص و شیخ و پیرو و مرشد و سلسله ای شده اند که از شرع نرسیده است و آنجا یک مرکز آزاد برای همه و بدون قید و شرط است.
مع ذلک چون مقام، مقام بیان حقیقت است، تذکّر می دهم که حفظ مرکزیت مساجد- که خانه خدا و خانه عموم مسلمانان است- لازم است و همه باید با هم در عمران مساجد به جماعات و مجالس دعا و وعظ و تبلیغ و قرائت قرآن و غیر اینها همکاری کنند تا باشکوه ترین اجتماعات دینی در مساجد تشکیل شود و قدر و منزلت مسجد محفوظ بماند. و اگر این مؤسسات را هم به نام آن حضرت در مسجد قرار دهند یا رواقی از رواق های مسجد را به این عنوان بنامند، یا آنکه مدارس و مراکز تبلیغی تأسیس کنند و به نام جامع المهدی یا مسجد المهدی یا رواق صاحب الامر، یا مدرسة المهدی و مکتبة المهدی بنامند، و در موقع خواندن دعای ندبه یا کمیل یا ادعیه دیگر از آنجا استفاده کنند، مناسب تر و با نظر مبارک خود آن حضرت موافق تر است، به علاوه در تأسیس این اماکن، وضع محیطها و مساجد و مناسبت ها را هم باید در نظر گرفت.
امّا اینکه نوشته شده: بعضی خود یا دیگران را سگ امام می شمارند و شرافت مؤمن به این است که آدم حقیقی باشد نه سگ.
جواب این است که: هیچ کس نمی گوید مؤمن سگ است، و این عبارات که من سگ درگاه خدا یا سگ در خانه پیغمبر یا امام هستم، معنایش این نیست که من سگ هستم. این الفاظ معنای لطیف و دل پسندی دارد که خود به خود در ذهن شنونده وارد می شود و لذا کسی جز شما به گوینده آن اعتراض نمی کند که چرا خود را سگ خواندی و چرا دروغ گفتی. غرض این است که همان گونه که سگ در خانه صاحبش را رها نمی کند و اگر او را براند و دور کند به جای دیگر روی نمی آورد و وفا و حق شناسی دارد و پاس احترام ولیّ نعمت خود را نگاه می دارد و از صاحبش
↑صفحه ۴۱۲↑
و خانه اش دفاع می کند و عنایت کم و لقمه نان صاحبش را بر سفره های چرب دیگران بر می گزیند، من هم بر سر کوی شما مقیم شده و در خانه شما را رها نمی کنم، و به پاسبانی منزل محبوب و مراد خود افتخار می کنم.
این تعبیر بسیار عرف پسند و شیرین و عاطفی و مهیّج است و در اشعار شعرا و اهل ذوق عرب و عجم، بسیار است که در درگاه خدا، یا پیغمبر یا امام، حقیرانه خود را سگ می شمارند؛ مانند این اشعار:
لقمه نانی به این سگ کن عطاکم نگردد از عطایت ای خدا
شاها چو تو را سگی ببایدگر من بودم آن سگ تو شاید
هستم سگکی ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته
از مدح تو با قلاده زرزنجیر وفا به حلقم اندر
خود را به قبول رایگانت بستم به طویله سگانت
افکن نظری بر این سگ خویش سنگم مزن و مرانم از پیش
من سگ اصحاب کهفم بر در پاکان مقیم نیم نانی می رسد تا نیم جانی در تن است
و این ضعیف هم در منظومه مناجات علی (علیه السلام) خطاب به آن حضرت عرض کرده ام:
بسته سنبل گیسوی توام فخرم این بس که سگ کوی توام
نابغه علم و ادب و افتخار جامعه شیعه و اسلام، شیخ بهاء الدین عاملی (قدس سره) برای کسی مثل شاه عباس کبیر از بین تمام القاب شاهانه این لقب را برگزیده و در آغاز کتاب" جامع عباسی" چنین می فرماید:
«چون توجّه خاطر ملکوت ناظر اشرف اقدس، کلب آستان علی بن ابی طالب (علیه السلام) شاه عباس الحسینی الموسوی...»
↑صفحه ۴۱۳↑
به نظر ما این جمله «کلب آستان علی بن ابی طالب (علیه السلام)» برای معرفی شاه عباس کبیر از تمام القاب نفرت انگیز و پر از مبالغه ای که برای شاهان صفوی و سلاطین دیگر گفته شده، دلپذیرتر و ارزنده تر و جذاب تر است و لطفی که در این جمله به کار رفته در هیچ یک از عناوینی که در ابتدای کتاب ها برای پادشاهان نوشته شده، وجود ندارد.
هم اکنون از تاریخ وفات عضد الدوله دیلمی قریب یک هزار و بیست سال می گذرد، و این افتخار در ضمن مفاخر او در کتاب ها نوشته می شود که در روی سنگ قبر او در نجف اشرف، در جوار مرقد مطهر مولای متقیان علی (علیه السلام) این آیه نوشته شده:
«وَکَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ».[۳۱۷]
مع ذلک، ما نمی گوییم: گویندگان همه این گونه الفاظ را در هر مجلس و منبر، یا در هر شعر و قصیده تکرار کنند و از طریق بلاغت و تکلم به مقتضای حال بیرون روند.
------------
[۳۱۷] (۱). سوره کهف، آیه ۱۸.
↑صفحه ۴۱۴↑
۷. دعای ندبه و آیه: «وَاجْعَل لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ»:
ایراد دیگری به متن دعای ندبه شده است که: این جمله که راجع به حضرت ابراهیم- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- می گوید:
«وَسَأَلَکَ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، فَأَجَبْتَهُ وَجَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً».
با قرآن مخالف است؛ یعنی حضرت ابراهیم از تو سؤال کرد برای او زبان راستی قرار دهی در آیندگان، پس اجابت کردی او را و قرار دادی آن را علیّ و این افترا به قرآن و حضرت ابراهیم است؛ زیرا حضرت ابراهیم، چنان که در قرآن سوره شعرا آیه ۸۴ گفته: «وَاجْعَل لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» و مقصود او این بوده است که آیندگان از امم درباره او خوش گفتار باشند و دروغ به او نبندند و تهمت هایی که به حضرت داوود و سلیمان و عیسی (علیهم السلام) زدند به او نزنند و خدا او را اجابت کرده و تمام امّت ها، چه یهود و چه نصاری و چه مسلمین، به حضرت ابراهیم خوش بین و او را قبول دارند، و او را بت شکن می دانند و این تناسبی با جمله «وَجَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً» ندارد. خدا در کجای قرآن حضرت ابراهیم یا مقصود او را علی قرار داد؟ اصلًا «او را علی قرار دادی» معنی ندارد. بله مقصود از «علیّاً» در سوره مریم ارتفاع
↑صفحه ۴۱۵↑
و بلندی است برای گفتار تمام انبیا.
جواب: این جمله دعای ندبه از قرآن اقتباس شده و دلیل بر قوّت متن آن است.
شما در آیه ۴۹ و ۵۰ از سوره مریم و آیه ۸۳ و ۸۴ سوره شعرا دقت کنید و ببینید دعای ندبه با این لطف تعبیر چگونه مضمون این آیات را بیان می کند و قرآن و دعای ندبه هر دو یک حقیقت را می پرورانند و هیچ گونه مخالفتی با هم ندارند.
در سوره شعرا آیه ۸۳ و ۸۴، از حضرت ابراهیم نقل می فرماید که این گونه از خدا مسألت کرد:
«رَبّ هَبْ لِی حُکْماً وَأَلْحِقْنِی بِالصّالِحِینَ* وَاجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ»؛
«پروردگارم مرا حکمی عطا کن و به شایستگان ملحق ساز، و برای من زبان راستی در آیندگان قرار ده».
و در سوره مریم آیات ۴۹ و ۵۰ می فرماید:
«فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما یَعْبُدُونَ مِن دُونِ الله وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلًاّ جَعَلْنا نَبِیّاً* وَوَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّاً»؛
«چون ابراهیم از آنها و آنچه که غیر از خدا می پرستیدند کناره گیری کرد، اسحق و یعقوب را به او بخشیدیم و همه را نبیّ گردانیدیم و از رحمت خودمان به آنها بخشیدیم و برای ایشان (یعقوب و اسحاق و ابراهیم) لسان صدق علیّ قرار دادیم».
حال ملاحظه فرمایید جمله ای که در دعای ندبه است، مضمون همین آیات است و هیچ مخالفتی با قرآن در آن تصور نمی شود.
شما چطور این جمله را با قرآن مخالف می گیرید؟ بر حسب این آیات، نه سؤال حضرت ابراهیم از خدا قابل انکار است و نه اجابت خدا، شما می گویید
↑صفحه ۴۱۶↑
مقصود از «علیاً» در سوره مریم ارتفاع و بلندی برای گفتار تمام انبیا است، تا این دو آیه را از هم جدا کنید. چرا ضمیر «لَهم» را به مرجعی که باید طبق سیاق کلام به آن ارجاع داد، ارجاع نمی دهید؟
چرا قرآن را مطابق میل خودتان تفسیر می کنید و جمله دعا را به نحو دیگر معنی می نمایید، تا مخالفت درست شود و دلیل بر بی اعتباری دعای ندبه بتراشید، و جمله ای را که حقّاً دلیل اعتبار دعا است دلیل بی اعتباری آن قرار می دهید؟
عجیب است؛ شما بفرمایید: مراد از این آیات قرآن این است که ابراهیم از خدا خواست که ذکر نیک او در بین امم باقی و نام نیکش بر زبان ها جاری باشد و خدا هم این دعا را مستجاب گردانید و نام نیک او را بلند، و اسم و آوازه او را علی قرار داد و این جمله دعا را هم به همین معنی حمل کنید، و «وَجَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً» را چنان که در آیه «لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» به معنی علی (علیه السلام) نگفتید، در جمله دعا هم نگویید، مختارید. امّا چرا قرآن را به یک نحو معنی می کنید و دعای ندبه را نحو دیگر، و بعد می گویید: دعا با قرآن مخالف است؟!
چرا می گویید: «جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» که امتیازی برای حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب در بین انبیای گذشته است، ارتفاع و بلندی گفتار تمام انبیا است، و آیه را برخلاف ظاهرش تفسیر می کنید؟ به علاوه اگر هم مربوط به تمام انبیا باشد، چه اشکالی دارد که اعلام اجابت دعای حضرت ابراهیم نیز در اینجا مراد باشد؟ مگر دعای ابراهیم نباید مستجاب شود؟
به هر حال یا به این نحو بگویید، یا به تفسیر مراجعه کنید و احادیث و روایات اهل بیت (علیهم السلام) را در تفسیر قرآن بپذیرید و روایت علی بن ابراهیم قمی، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را ملاحظه کنید که امام
↑صفحه ۴۱۷↑
می فرماید: «وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» یعنی امیرالمؤمنین- صلوات الله علیه-.[۳۱۸] اگر این حدیث را در تفسیر آیه مستند قرار دهیم که طبق احادیث متواتره ثقلین و «امان و سفینه» و غیر اینها، باید همین حدیث را مستند تفسیر قرار بدهیم، باز هم آیه و جمله دعا با هم مطابق و موافقند، و باز هم این جمله چون موافق با قرآن و تفسیر آن می شود، بر اعتبار دعا می افزاید.
پس معلوم شد که به هر نحو در تفسیر آیه بگوییم، این موضوع تأیید می شود که این جمله دعا از کتاب خدا اخذ شده و با قرآن مجید موافق است.
------------
[۳۱۸] (۱). تفسیر صافی، م ۲، ص ۴۷؛ تفسیر نورالثقلین، ج۳، ص ۳۳۹.
↑صفحه ۴۱۸↑
۸. قرآن مجید و جمله: «وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَمَغارِبَکَ»:
اشکال دیگری که به متن دعای ندبه کرده اند این است که جمله: «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَمَغارِبَکَ» که می گوید پیغمبر را داخل کردی به تمام مشرق ها و مغرب ها، با آیه اوّل سوره أسری مخالف است؛ زیرا خدا در این آیه می فرماید:
«سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصی [۳۱۹]
یعنی منزّه است خدایی که سیر داد بنده خود را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی، نه تمام مشرق ها و مغرب ها و ثانیاً زمین، مشرق ها و مغرب ها دارد؛ امّا برای خدا مشرق ها و مغرب ها نیست؛ زیرا خدا همه جا هست و مکان ندارد. گوینده دعای ندبه خدا را در وسط مشرق ها و مغرب ها قرار داده.
جواب از این اشکال این است که:
اوّلًا: لفظ مشارق و مغارب در این مقامات، صریح در اینکه مراد تمام مشارق
------------
[۳۱۹] (۱). سوره اسراء، آیه ۱.
↑صفحه ۴۱۹↑
و مغارب است، نیست. مثل اینکه می گوییم: فلانی سفر دریا کرده و حیوانات دریایی را دیده یا به فلان شهر رفت و مردم آن شهر را دید، یا مناظر فلان قارّه را تماشا کرد، یا مملکت شما را دید، که غرض این است که از این نقاط دیدن کرده و از وضع فلان شهر یا مناظر فلان قاره یا اوضاع فلان مملکت با اطّلاع است. در این جمله نیز ممکن است مراد این باشد که خدا آن حضرت را در مشارق و مغارب وارد گردانید. بله البته باید به قدری باشد که این اطلاق که معرض توهّم تمام افراد است، حُسن استعمال داشته باشد.
ثانیاً: این مشارق و مغارب، مشارق و مغارب زمین نیست؛ زیرا مردم دیگر هم این مشارق و مغارب را کم و بیش دیده اند و امتیازی برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نمی شود، بلکه مراد از این مشارق و مغارب، مشارق و مغارب کرات و ستارگان و شموس و کهکشان ها و عوالمی است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را خدا بر آنها سیر داد و امکان دارد که مراد هم مشارق و مغارب تمام آنها باشد؛ زیرا با اعجاز، همان طور که سیر دادن آن حضرت به اکثر این مشارق و مغارب امکان پذیر است، به تمام آنها نیز امکان دارد.
بنابراین، اگر مراد از «إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصی» در آیه شریفه بیت المقدس باشد، با این جمله منافات ندارد؛ زیرا این جمله به جریان معراج از بعد از مسجد اقصی اشاره می کند، و آیات و اخبار دیگر را شرح می دهد. و اگر مراد از مسجد اقصی در آسمان باشد[۳۲۰] که خدا پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را به آنجا سیر داد، پس سیر به مشارق و مغارب کرات دیگر برای آن حضرت حاصل شد و این جمله موافق با مضمون همین آیه نیز هست.
به هر حال و به هر نحو که آیه تفسیر شود، به هیچ وجه دلالت بر عدم ورود
------------
[۳۲۰] (۱). به کتب تفاسیر مراجعه شود.
↑صفحه ۴۲۰↑
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به مشارق و مغارب ندارد و مخالفتی بین دعا و قرآن از این نظر فرض نمی شود.
و امّا جواب اشکال دوم: اگر کسی اندک ذوق و آشنایی به ادب و لسان عرب و عجم داشته باشد، می داند معنی این اضافه این نیست که خدا هم دارای مشرق ها و مغرب ها است، بلکه مقصود از این اضافه، اضافه شیء است به مالک و صاحب و مربّی و صانع و خالقش، مثل اینکه می گوییم: «سَمائُکَ وَأَرْضُکَ وَبَحْرُکَ وَبَرُّکَ»؛ یعنی آسمان و زمین تو و برّ و بحر تو. این معنایش این نیست که ذات خدا آسمان و زمین، دریا و خشکی دارد، یا اینکه آسمان و زمین و برّ و بحر مکان خدا است، بلکه معنایش این است که او مالک و صاحب اختیار و خالق آنها است. مشارق و مغارب هم چون از آیات خدا است، به خدا اضافه می شود؛ زیرا او جاعل و قرار دهنده نظام مشارق و مغارب و پدید آورنده همه است، و اگر کسی این معنی را که بر ذوق هیچ کس حتی عوام هم پوشیده نیست، ملتفت نشود واقعاً جای تعجب است.
یک نکته راجع به قرآن:
این جمله «وَأَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَمَغارِبَکَ» هم، جمله ای است که از قرآن اقتباس شده، از آیه:
«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَما بَیْنَهُما وَرَبُّ الْمَشارِقِ»؛[۳۲۱]
«پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آنها است و پروردگار مشرق ها».
و نیز آیه:
------------
[۳۲۱] (۱). سوره صافات، آیه ۵.
↑صفحه ۴۲۱↑
«فَلآ أُقْسِمُ بِرَبّ الْمَشارِقِ وَالْمَغارِبِ»؛[۳۲۲]
«پس نه قسم به پروردگار مشرق ها و مغرب ها».
و این دو آیه و آیه:
«وَأَوْرَثْنا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأْرْضِ وَمَغارِبَها»؛[۳۲۳]
«و به ارث دادیم قومی را که استضعاف می شدند، مشرق های زمین و مغرب های آن».
از معجزات علمی قرآن شمرده شده است؛ زیرا با اینکه در عصر نزول قرآن، کرویت زمین و سایر کرات کشف نشده بود و زمین را ساکن و مرکز می دانستند، و برای آن یک مشرق و مغرب حقیقی بیشتر تصور نمی کردند و از قارّه جدید اطلاع نداشتند، این آیات از مشارق و مغارب حقیقی زمین و کرات دیگر و منظومه های شمسی خبر می دهد، و اعلام می دارد که به طور دائم و متوالی و متعاقب به واسطه کرویت زمین و حرکت آن به دور خود، طلوع آفتاب بر هر نقطه ای از نقاط ارض، حقیقتاً مستلزم غروب آن از نقطه دیگر است تمام نقاط زمین، مشرق و مغرب حقیقی می شود.
در ضمن، این آیات از نظام واحدی که در تمام این کرات و از مشارق و مغارب صدها میلیون کره و منظومه و کهکشان برقرار است خبر می دهد و نیز خبر می دهد که پروردگار و به وجود آورنده این نظم محیرالعقول، خدای واحد یگانه است و این معانی در اخبار نیز مطرح شده و اهل بیت رسالت (علیهم السلام) هم که مفسر قرآن هستند، از آن خبر داده اند[۳۲۴] که اینجا محل بیان تفصیلات آن نیست.
------------
[۳۲۲] (۱). سوره معارج، آیه ۴۰.
[۳۲۳] (۲). سوره اعراف، آیه ۱۳۷.
[۳۲۴] (۳). صحیفه سجادیه،«دعائه عند الصباح و المساء»؛ وسائل، ج۱، ب ۱۱۶، ص ۲۳۷.
↑صفحه ۴۲۲↑
۹. دعای ندبه و علم پیغمبر و امام:
ایراد دیگری که شده است این است که در دعای ندبه می گوید:
«وَأَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کانَ وَما یَکُونُ إِلَی انْقِضآءِ خَلْقِکَ»؛
«علم آنچه بوده و خواهد بود را تا انقراض عالم به او سپردی».
در حالی که چند جای قرآن ضد این جمله است؛ در یک جا قرآن فرموده:
«یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَةِ أَیّانَ مُرْسیها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِندَ رَبّی»؛[۳۲۵]
«من که پیغمبرم، علمی به وقت قیامت ندارم».
و در آخر سوره لقمان می فرماید:
«إِنَّ الله عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَیُنَزّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَما تَدْرِی نَفْسٌ ماذا تَکْسِبُ غَداً وَما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیّ أَرْضٍ تَمُوتُ»؛
«همانا علم به ساعت (قیامت) نزد خدا است، و او باران را فرو بارد و او آنچه در رحم های آبستن (نر و ماده و زشت و زیبا) است می داند و هیچ کس نمی داند که فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمی داند که در کدام
------------
[۳۲۵] (۱). سوره اعراف، آیه ۱۸۷. و این معنایی که از آیه شده معنای مفهومی است، نه منطوقی و اعتبار معنی مفهومی مورد خلاف است.
↑صفحه ۴۲۳↑
سرزمین مرگش فرا می رسد پس خدا به همه چیز خلایق عالم و آگاه است».
که علم این پنج چیز را خدا منحصر به خود قرار داده و حضرت امیر (علیه السلام) در نهج البلاغه، خطبه ۱۲۸ فرموده: این پنج چیز را نه پیغمبر می داند، و نه وصی او و در سوره توبه فرموده:
«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ وَنَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»؛[۳۲۶]
«بعضی از مردم مدینه ثابت بر نفاقند تو نمی دانی، ما که خدایم می دانیم».
و در سوره مطففین فرموده:
«وَما أَدْریکَ ما سِجّینٌ* وَما أَدْریکَ ما عِلّیُّونَ»؛[۳۲۷]
«تو نمی دانی سجین و علیین چیست».
و در سوره احقاف آیه ۹ فرموده:
«وَما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَلا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما یُوحی؛
«بگو نمی دانم با من و شما چه خواهد شد، من پیروی نمی کنم مگر آنچه وحی شود».
و در سوره اسری فرموده:
«وَما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِیلًا»؛[۳۲۸]
«عطا نشد به شما مگر کمی از علم».
و در سوره کهف آیه ۲۴ وارد شده که از رسول خدا سؤالی کردند و گفت:
جواب می دهم، ولی ان شاء الله نگفت، پس تا چهل روز وحی نیامد، و رسول خدا
------------
[۳۲۶] (۱). سوره توبه، آیه ۱۰۱.
[۳۲۷] (۲). سوره مطفّفین، آیه ۸ و ۱۹.
[۳۲۸] (۳). سوره اسراء، آیه ۸۵.
↑صفحه ۴۲۴↑
ندانست جواب گوید.
پس اگر علم «ما کان و ما یکون» داشت، جواب می داد، پس این جمله ضدّ قرآن است.
جواب:
این جمله، در روایات بسیار، به همین لفظ یا مانند آن وارد شده و می توان نسبت به صدور آن دعوای تواتر اجمالی نمود، پس صدور این متن و دلالت آن بر اینکه پیغمبر و ائمه (علیهم السلام) دارای علم «ما کان و ما یکون» می باشند، قابل انکار نمی باشد و وجود آن در دعای ندبه، سبب ضعف آن نمی گردد.
در کتاب کافی و وافی بابی است به این عنوان:
«باب انّ الائمة (علیهم السلام) یعلمون علم ما کان و ما یکون، و انّه لا یخفی علیهم الشیء صلوات الله علیهم»؛
«باب اینکه امامان (علیهم السلام) می دانند علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود و اینکه پنهان نمی گردد از ایشان چیزی، درود خدا بر ایشان».
علاوه بر ابواب دیگر و روایات زیاد، سایر کتب حدیث نیز همه عنوان این باب را تأیید می کنند.
و اگرچه مسأله علم پیغمبر و امام، از مباحث مهم و پیچیده است، ولی اهل فن و کسانی که آشنا به علوم اهل بیت، و حدیث شناس می باشند، اطراف و جوانب آن را روشن ساخته و در کتب حدیث و همچنین کتاب هایی که بالخصوص در علم امام و حدود آن تألیف شده [۳۲۹] توهم تنافی بین روایات و ظواهر بعضی از آیات قرآن رفع
------------
[۳۲۹] (۱). مانند کتاب«معارف السلمانی بمراتب الخلفاء الرحمانی» که نسخه چاپی آن در کتابخانه جامع مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی (قدس سره) در قم موجود است، و کتاب«علم الامام» که ترجمه آن نیز با مقدمه ارزنده ای از علّامه قاضی طباطبایی طبع شده است.
↑صفحه ۴۲۵↑
شده است، و چگونه می شود که این روایات که به صدورشان یقین داریم، اگر مخالف با قرآن باشند، از امام (علیه السلام) که اعلم مردم به علوم و مقاصد قرآن است صادر شده باشد.
مضافاً بر اینکه در همین پنج موردی که شما گمان کرده اید آیه دلالت بر عدم تعلق علم امام به آن دارد، به طور مسلّم در موارد بسیار، پیغمبر و ائمه- صلوات الله علیهم- خبر داده اند، و بلکه بر حسب قرآن، از این موارد ملائکه و انبیا خبر داده و انبیای گذشته از انبیای آینده خبر داده اند و همچنین علم آجال خلق در نزد ملک الموت است.
لذا باید گفت حتی آیه: «إِنَّ الله عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» با وجود این قرائن معلوم، این گونه ظهوری را که شما گمان می کنید ندارد.
پس در طرح پرسش در این موضوع باید سؤال از مفاد و تفسیر این آیات کرد به این بیان:
سؤال:
با اینکه به طور قطع و یقین، و بر حسب تواریخ مسلّم و احادیث معتبر بین اهل اسلام و آیات قرآن مجید، پیغمبران و ملائکه و ائمه (علیهم السلام) از موارد مذکور در همین آیه مانند:
«ما فِی الْأَرْحامِ»؛
«آنچه که در رَحم ها است».
آجال و آینده اشخاص خبر داده اند، پس مراد از این آیه و سایر آیاتی که ظاهر آن، نفی علم غیب از غیر خدا و اختصاص آن به خداوند متعال است، چیست؟
و معنی اختصاص علم این امور به خدا- با اینکه به قول ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، ج۲، ص ۳۶۲- در شرح خطبه ۱۲۶ که ایرادکننده به آن استشهاد
↑صفحه ۴۲۶↑
کرده، خدا پیغمبرش را از حوادث آینده خبر داد، مانند اینکه فرمود:
«سَتَفْتَحُ مَکَّةَ»؛
«به زودی مکّه را فتح خواهی کرد».
یا پیغمبر، وصی خود را از آینده و فردایش خبر داد مانند:
«سَتُقاتِلُ النّاکِثِینَ»؛
«به زودی با پیمان شکنان جنگ خواهی کرد».
چه می باشد؟
جواب می دهیم: این آیات بر دو دسته هستند؛ یک دسته آیاتی هستند که ظاهر آن به طور اجمال، اختصاص علم غیب به خدا است که اطلاق یا عمومشان، مخصص و مقید شده است به آیه: «إِنَّ الله عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» و پس از این تخصیص که به حکم «القرآن یخصّص بعضه بعضاً کما یفسّر بعضه بعضاً» مسلّم و معتبر است، می گوییم:
تفسیر آیه به نحوی صحیح است که با آن علم ضروری بدیهی و اخبار پنجگانه به موجب تاریخ و حوادث و وقایع کثیر ثابت و محرز است و قابل انکار نیست و کتاب و سنّت هم آن را تأیید می کند.
پس در تفسیر این آیات اگر نگوییم از آیات متشابه است، تفسیر صحیح این است که با آنچه خارجاً وقوع یافته موافق باشد و از ظاهر لفظ و کلام نیز عرفاً خارج نباشد.
و این به یکی از چند وجه ممکن است:[۳۳۰]
------------
[۳۳۰] (۱). بعضی از وجوهی که ذکر می شود، با بعضی دیگر متّحد است ولی از نظر واضح شدن مطلب با عبارات و بیان دیگر نیز جداگانه و علی حده نوشته شده، چنان که اگر کسی در این وجوه دقت کند، برای او جواب اشکالاتی که در هر دو دسته از آیات تصور شده، واضح می شود.
↑صفحه ۴۲۷↑
وجه اوّل:
اد از علم غیب مختص به ذات الوهیت، علم غیب ذاتی است که عین ذات او و قدیم است و به افاضه و اعطای کسی نیست و در عرض آن علمی و عالمی فرض نمی شود و مراد از علم پیغمبر و امام (چه علم حضوری و چه علم حصولی اشائی باشد) آن علمی است که به طریق الهام یا وسایل دیگر، از جانب خدا به آنها اعطا شده است که فرق حقیقی بین علم معصوم، و هر کسی که به غیبی اطّلاع دارد- حتی خود ما هم که به بسیاری از غیب ها به وسیله قرآن و اخبار پیغمبر و امام آگاهیم- با علم خدا همین است که علم ما ذاتی نیست و عین ذات نیست و حادث است و قدیم نیست، امّا علم خدا ذاتی و عین ذات و قدیم است و به عبارت اخری علم پیغمبر و امام، آخرین درجه علم ممکن است و علم خدا علم واجب الوجود است و این وجه به طور کلی نسبت به تمام آیات- بدون آنکه نیازی باشد به تقیید اطلاق آنها به موارد پنجگانه- جاری است و مؤید این معنی است آیه شریفه:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً* إِلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛[۳۳۱]
«خدا عالم غیب است و احدی را بر غیب خود مطّلع ننماید مگر رسول مرتضی و برگزیده را که از پیش رو و از پشت سر او نگهبان قرار داده است».
و همچنین آیه:
«وَما کانَ الله لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ الله یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن
------------
[۳۳۱] (۱). سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷.
↑صفحه ۴۲۸↑
یَشآءُ»؛[۳۳۲]
«خدا شما را بر غیب مطّلع نمی گرداند ولیکن از پیغمبرانش هر کسی را که بخواهد برای اطّلاع بر آن برمی گزیند».
وجه دوم:
که پس از تقیید اطلاقات به این موارد پنجگانه گفته می شود، این است که علم خدا حضوری ذاتی و عین ذات، و علم پیغمبر و امام نسبت به غیر موارد پنجگانه حضوری غیر ذاتی و نسبت به موارد پنجگانه حصولی و اشائی است.
وجه سوم:
اینکه مراد از این آیه این باشد که علم این موارد پنجگانه به طور عموم به نحوی که شامل تمام افراد و انواع و مجردات و مادیّات باشد، اختصاص به خدا دارد، امّا برای ولیّ و امام تا حدودی که بر ما مشخص نیست نیز این علوم حاصل می شود و به عبارت دیگر به طور نامحدود این علوم مختص به خدا است و برای پیغمبر و امام به طور محدود حاصل می شود و ممکن است مؤید این وجه باشد، این آیه شریفه:
------------
[۳۳۲] (۱). سوره آل عمران، آیه ۱۷۹؛ محتمل است غیبی که در این آیه مذکور است، همان غیب مختصّ به ذات خدا باشد که جز انبیا و ائمّه، کسی بدون واسطه استعداد تعلّم آن را از ذی علم نداشته باشد و مقصود این است که بدون واسطه انبیای الهی شما را به سرّ غیب آگاه نمی کند ولی از پیغمبرانش بر می گزیند هر که را بخواهد تا شما را از غیب آگاه کنند. و گرنه معلوم است که بسیاری از مردم حتی به وسیله خواب و مانند آن را بعضی غیب ها آگاه می شوند و به واسطه انبیا هم بر بسیاری از غیب ها اطّلاع داریم. پس این دلیل بر این است که علم غیب را باید از انبیا گرفت.
و ممکن است مراد این باشد که خدا غیر از انبیا کسی را با واسطه یا بدون واسطه از علم غیبی که مختص به ذات او است، آگاه نمی سازد و بنابر هر دو احتمال اگر دقت شود، آیه: «إِنَّ الله عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ» تقیید می شود و به کلی اشکال مرتفع می گردد.
↑صفحه ۴۲۹↑
«الله یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی وَما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَما تَزْدادُ وَکُلُّ شَیْء عِندَهُ بِمِقْدارٍ»؛[۳۳۳]
«خدا آنچه را که هر (جنس) ماده ای بر می دارد و آنچه را رحم ها می کاهد و آنچه را زیاد می سازد می داند و همه چیز نزد او به اندازه است».
وجه چهارم:
اینکه نفی علم به موارد پنجگانه از غیر خدا بالذات است، یعنی هویّت و ذات غیر او حاجت محض و فقر مطلق است، پس منافات ندارد که بالعَرض و به افاضه خدا این علوم را دارا شود.
وجه پنجم:
این است که مراد از اختصاص علم غیب به خدا این است که مصداق واقعی و حقیقی علم که از هیچ لحاظ جهلی در آن متصوّر نیست، علم خدا است که ذاتی است و هویتش عین علم و عین حیات و عین قدرت و سایر صفات ذاتیه کمالیه است، چنان که مصداق واقعی حقیقی عالم نیز که نه زماناً و نه رتبةً و نه از حیث ذات، جهلی در او نیست خدا است که تمام موجودات در ذات خود جاهل و محتاج هستند و فقط او عالم بالذّات و غنی بالذات است. اگر آنی فیض او قطع شود، همه دانایان و همه موجودات در جهل تام و نیستی مطلق سقوط می کنند:
«قُلْ أَرَءَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ الله سَمْعَکُمْ وَأَبْصارَکُمْ وَخَتَمَ عَلی قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ الله یَأْتِیکُم بِهِ»؛[۳۳۴]
«بگو آیا می بینید شما، اگر بگیرد خدا گوش و چشم شما را و مهر زند بر
------------
[۳۳۳] (۱). سوره رعد، آیه ۸.
[۳۳۴] (۲). سوره انعام، آیه ۴۶.
↑صفحه ۴۳۰↑
دل های شما، کیست خدایی غیر الله که بیاورد برای شما آن را؟»
تمام موجودات، با وسایل و آلات مادی و جسمی، یا توسط وسایل غیر مادی مثل الهام و غیر آن، عالم می شوند؛ ولی خداوند متعال بالذات و بدون هیچ وسیله ای عالم و دانا است، پس نفی علم از ممکنات- با قطع نظر از آلات و جوارح و وسائط و وسایل- صحیح است و ممکن است بگوییم: «الانسان لیس بعالم» یعنی عالمیت و انسانیت متصادق نیستند، و «الانسان او الممکن عالم» به حمل هو هو صحیح نیست؛ بلکه به حمل ذو هو نیز حقیقةً و بالذات صحیح نیست، هرچند مجازاً و بالعرض صحیح باشد، به این لحاظ که اوصاف خدا عین ذات و ذات او مصداق واقعی این صفات است که می گوییم: «هو السمیع البصیر» با اینکه انسان ها نیز با واسطه و بالعرض سمیع و بصیرند، و نیز می گوییم:
«هو العلیم القدیر و هو العزیز الحکیم العلیم، عالم الغیب و الشهادة» از این لحاظ سمیع و بصیر و علیم و قدیر، منحصر به ذات اقدس او است و بر باقی مجازاً و عرضاً اطلاق می شود و نفی آن به این ملاحظه از همه ممکن است، و صحیح است بگوییم: «هو السمیع البصیر» چون مقام، مقام بر شمردن صفات الوهیّت و واجب الوجود و ابراز فقر ممکن به حیثیّت امکانی که نیستی محض است می باشد.
در حدیث است از هشام بن سالم:
«قالَ: دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) فَقالَ لِی: أَ تَنْعَتُ الله؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قالَ:
هاتِ، فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، قالَ: هذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ.
قُلْتُ: فَکَیْفَ تَنْعَتُهُ؟ قالَ: هُو نُورٌ لا ظُلْمَةَ فِیهِ، وَحَیاةٌ لا مَوْتَ فِیهِ، وَعِلْمٌ لا جَهْلَ فِیهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَأَنَا أَعْلَمُ النّاسِ بِالتَّوْحِیدِ»
که ظاهراً مستفاد از این روایت است که اطلاق سمیع و بصیر بر ذات واجب، با
↑صفحه ۴۳۱↑
اطلاق آن بر ممکن به یک نحو نیست؛ زیرا در مقام اطلاق آن بر واجب، اطلاق و وجه صحّت، حمل و اطلاق حقیقی است و آن این است که حقیقت صفت، عین ذات موصوف است، او حیّ و زنده ای است که موت و فنا در او راه ندارد، و نور و سمیع و بصیر و عالمی است که از حیث ذات خود، تاریکی و ناشنوایی و نابینایی و ناآگاهی به هیچ وجه در او تصور نمی شود، حقّی است که باطل در آن نیست، ازلی و ابدی و اول و آخر و تمام حیثیت او، حیثیت وجود و حیات و علم و قدرت است، و با آن حی و زنده ای که قائم به غیر است و صفاتش ذاتی او نیست، در یک عرض نیستند. اطلاق عالم و بصیر و خبیر بر او، حقیقت و اطلاق آنها بر غیر او، بالعرض و مجاز است.
خدا دانای نهان و آشکار است، ما هم به آشکار و آنچه محسوس است، به واسطه حواس ظاهری داناییم و به بسیاری از نهان ها هم داناییم به واسطه حواس باطنی یا به اعلام انبیا و اخبار آنها.
ولی صفت عالم الغیب و عالم الشهادة، به آن حیثیتی که بر خدا اطلاق می شود، بر بنده صحّت اطلاق ندارد، پس معلوم شد آن علم غیبی که برای خدا هست و برای غیر او نیست، علمی است که برای غیر او محال است و آنکه برای غیر او اثبات می کنیم علمی است که برای غیر او ممکن است و سنخش سنخ علم خدا نیست و برای افراد اکمل و اشرف باید حاصل شود، چون در مبدأ فیاض بُخل نیست و در افرادی مثل پیغمبر و امام نیز صلاحیت و لیاقت هست و «العَطِیّاتُ بِقَدْرِ الْقابِلِیّاتِ»[۳۳۵] اقتضا دارد که این عمل برای آنها حاصل باشد، به هر نحو تمام تر و کامل تر است. بله بعضی علوم که ذاتاً از دسترس بشر خارج است، و بالذّات برای
------------
[۳۳۵] (۱). بخشش ها باید به اندازه لیاقت و قابلیّت افراد باشد.
↑صفحه ۴۳۲↑
بشر محال باشد که حتی به واسطه الهام و افاضه، به آن علم پیدا کند، مثل علم ذات باری تعالی به ذات خود، از این بحث خارج است و شاید از این قبیل باشد معرفت یک حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم که مختص به خود خداوند متعال است.
پس خلاصه این بیان، این شد که علمی که اختصاص به خدا دارد و از غیر او منفی است، غیر از علمی است که برای بشر ثابت است و موضوع نفی و اثبات واحد نیست وگرنه چگونه می شود موضوعی که خارجاً وجود دارد؛ یعنی علمی که ما به امور غیبی مثل بهشت و جهنم و عرش و کرسی، و حوادث آینده از راه اعلام پیغمبر و امام داریم، در قرآن و یا روایات نفی شود.
وجه ششم:
اینکه علم پیغمبر و امام بر دو نوع است:
اوّل: علم عادی که از راه همین حواس ظاهری و باطنی برای همه حاصل می شود و آن بزرگواران مأمور بوده اند- جز در یک موارد استثنایی- جریان امور و رفتار خود را براساس آن گذارده و به طور عادی رفتار کنند.
دوم: علم غیر عادی که از طریق الهام و تحدیث ملائکه و وحی و جفر و جامعه و سایر طرقی که در اختیار دارند، حاصل می شود که با این علم کارهای دنیا و امور متعارف را اداره نمی کردند، مگر استثنائاً و بر سبیل اعجاز، و در مورد امور غیبی، آنچه که منفی است علم عادی است و علم خداوند این دوگانگی را ندارد و نسبت به همه معلومات بر یک منوال است و به طور اطلاق ثابت است.
و به عبارت دیگر، در اطلاقات و محاورات عرفی نسبت به انسان ها آنچه اثبات یا نفی می شود، علم عادی است، مگر اینکه قرینه ای بر خلاف باشد. در مورد علم غیب نیز آنچه نفی شده، علم عادی است و به این حساب ممکن است بگوییم: فلانی علم غیب ندارد و خدا دارد، چون نسبت به علم خدا، علم عادی
↑صفحه ۴۳۳↑
و غیر عادی فرض نمی شود.
وجه هفتم:
این است که: آنچه از امام در مثل موضوعات پنجگانه نفی شده معلومات غیر متناهی واقعی یا عرفی به وصف غیر متناهی بودن است، که دانستنش برای امام نه کمال است و نه مصلحتی دارد. لذا این علوم به وصف نامتناهی بودن، مخصوص ذات الوهیّت است.
پس ممکن است مراد این باشد که در این امور جزئی و موضوعات، علم پیغمبر و امام- خواه حضوری باشد، خواه حصولی- در حدودی است که مصلحتی بر آن مترتّب شود؛ زیرا به طور مجموع، یا امکان ندارد و یا در افاضه علم آن به امام، مصلحتی فرض نمی شود.
این چند وجهِ جمع، نسبت به آیاتی که ظاهر آن اختصاص علم غیب به خداوند متعال است که بعضی از آنها اشکال را در آیات دسته دوم نیز حل می کنند.
علاوه بر اینها وجوه دیگری نیز هست که بیانش سبب طولانی گشتن کلام می شود.
و اقوی و ارجح وجوه، وجهی است که با رفعت مقام پیغمبر و ائمه و اکملیّت و اشرفیّت و سعه قابلیّت و لیاقت آنها برای کسب فیوض ربانی و انعامات و اعطائات الهی و مضامین احادیث و روایات معتبر، موافق تر باشد.
امّا آیات دسته دوم:
این آیات چنانچه گفته شد، در بعضی موارد جزئی و خاصّ، نفی علم غیب از پیغمبر و امام کرده اند؛ مانند آیه:
«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذّبُهُمْ
↑صفحه ۴۳۴↑
مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلی عَذابٍ عَظِیمٍ»؛[۳۳۶]
«از اهل مدینه کسانی می باشند که خو کرده و مهارت یافته اند در نفاق، تو نمی دانی آنها را، ما می دانیم ایشان را، زود باشد که عذاب کنیم آنها را دو بار. سپس به سوی مجازات بزرگی (در قیامت) فرستاده می شوند».
و مثل این آیه:
«قُلْ لآأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلّا ما شآءَ الله وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَما مَسَّنِیَ السُّوءُ»؛[۳۳۷]
«بگو مالک نیستم برای خودم سود و زیانی را و اگر غیب می دانستم بسیار طلب خیر می کردم و به من بدی نمی رسید».
و مثل آیه:
«وَما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَلا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما یُوحی إِلَیَّ»؛[۳۳۸]
«نمی دانم چیزی را که بر من و شما می شود، متابعت نمی کنم مگر آنچه را که به من وحی می شود».
و مثل آیه:
«وَما أَدْریکَ ما عِلّیُّونَ»؛[۳۳۹]
«و چه دانا کرد تو را که چیست علیون».
و مثل آیه:
------------
[۳۳۶] (۱). سوره توبه، آیه ۱۰۱.
[۳۳۷] (۲). سوره اعراف، آیه ۱۸۸.
[۳۳۸] (۳). سوره احقاف، آیه ۹.
[۳۳۹] (۴). سوره مطففین، آیه ۱۹.
↑صفحه ۴۳۵↑
«وَما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِیلًا»؛[۳۴۰]
«داده نشده اید از دانایی مگر اندکی».
و مانند آیه:
«وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْء إِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً* إِلّآ أَن یَشآءَ الله»؛[۳۴۱]
«کاری را که قصد داری انجام دهی نگو من فردا انجام دهنده ام مگر آنکه بگویی ان شاء الله».
حلّ اشکال پیرامون تفسیر این آیات علاوه بر آنچه قبلًا بیان شد به چند وجه ممکن است:
راه حلّ اوّل:
از جمله اینکه ممکن است مراد از «لا تعلمهم» نفی علم از پیغمبر قبل از اعلام خدا یا قبل از آنکه مشیت آن حضرت تعلق به علم به آن موضوع بگیرد باشد که نفی علم از آنها در این رتبه شده باشد، رتبه ای که در آن رتبه بدون تلقی علم از خدا به غیب امکان ندارد.
راه حلّ دوم:
این است که گفته شود: جمله «لا تعلمهم نحن نعلمهم» و امثال این جمله ها، گاهی در مقام تعظیم و اعتنای به موضوع آورده می شود که گوینده ای که از مخاطب اعلم و اعظم است، با اینکه می داند مخاطب هم از آن موضوع با اطّلاع است، مثلًا برای نهایت ذم و نکوهش کسی می گوید: تو نمی دانی، یا فلانی را نمی شناسی، من او را می شناسم، که در حقیقت این نحو استعمال یک نوع استعمال
------------
[۳۴۰] (۱). سوره اسراء، آیه ۸۵.
[۳۴۱] (۲). سوره کهف، آیه ۲۳ و ۲۴.
↑صفحه ۴۳۶↑
مجازی می باشد.
راه حلّ سوم:
اینکه این کلام خود زمینه سازی و مقدّمه چینی برای مطّلع ساختن پیغمبر از غیب و مآل کار آنها باشد و مراد این باشد که: تو از پایان کار اینان با خبر نیستی، ما می دانیم زود باشد که ایشان را دو بار عذاب نماییم. بنابر این، این آیه و همچنین آیاتی مثل آیه: «وَما أَدْریکَ ما عِلّیُّونَ» و آیه: «وَما أَدْریکَ مَا الْقارِعَةُ» در مقام نفی علم از غیب به نحو حقیقت نیست، بلکه در مقام تعظیم شأن موضوع و مواقف و مشاهد قیامت است، تا کسانی که قرآن را تلاوت می نمایند همیشه از عظمت این روز آگاه شوند و به فرمایش شیخ طوسی، مفاد این کلمات این است که: شنیدن کی بود مانند دیدن.
«کأنّک لست تعلمها إذا لم تعاینها، وتری ما فیها من الأهوال»؛
«گویا تو نیستی که آن را بدانی مادام که آن را معاینه نکرده ای و ندیده ای آنچه را در آن است از اهوال»
علاوه بر این در مجمع البیان [۳۴۲] و تبیان [۳۴۳] از سفیان ثوری نقل شده است که به آنچه معلوم است «ما أَدْریکَ» و به آنچه معلوم نیست «ما یُدْرِیکَ» گفته می شود.
بنابراین شکی باقی نمی ماند که این جمله در مقام نفی علم نیست، بلکه در مقام بزرگ شمردن موضوع است.
پس این آیات اگر دلالت بر علم پیغمبر به غیب نکند، دلالت بر نفی علم غیب از آن حضرت و ائمه (علیهم السلام) ندارد.
------------
[۳۴۲] (۱). مجمع البیان، ج۱۰، ص ۳۴۳.
[۳۴۳] (۲). تفسیر تبیان، ج۱۰، ص ۹۴.
↑صفحه ۴۳۷↑
راه حلّ چهارم:
در آیاتی مثل آیه: «وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمَ الْغَیْبِ» محتمل است اشاره به این باشد که اگر علم غیب از طرق عادی داشتم- که علم به آن مجاز است- بسیار طلب خیر می کردم، و شاهد بر این که مفسرین فرموده اند، این است:
«لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلّا ما شآءَ الله أَنْ یُعَلّمَنِیهِ»؛
«من علم به غیب ندارم مگر آنچه را که خداوند بخواهد به من بیاموزد».
که غرض این است که با وسایل عادی برای من علم غیب حاصل نیست وگرنه بر طبق آن عمل می کردم.
و در آنچه خدا از طرق غیر عادی تعلیم کند هم، معلوم است که عمل محتاج به اذن است؛ زیرا به طور کلی عمل به آن برخلاف مصلحت و نقض غرض است.
بنابراین وجه، حاصل این می شود که در این گونه امور، علم عادی ندارم و علوم غیر عادی را مجاز نیستم که برطبق آن عمل کنم یا به کسی اعلام کنم، جز در بعضی موارد استثنائاً.
راه حل پنجم:
نسبت به مثل آیه: «وَما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ بِکُمْ»
اوّلًا: به قرینه آیات دیگر که همه دلالت بر اطّلاع پیغمبر از عاقبت امر کفار دارد و به قرینه روایات متواتر- که دلالت دارد بر اینکه پیغمبر از آینده خود و اهل بیتش اطّلاع داشت و همچنین از آینده کفار حتی اینکه به صریح خطبه قاصعه، آنهایی را که در قلیب چاه بدر افکنده می شوند و آنهایی را که جنگ احزاب را برپا می کنند می شناخت- مراد از این آیه نیز نفی علم عادی و ذاتی است، و بلکه این آیه دلالت بر علم غیب دارد؛ زیرا می فرماید: من خودم نمی دانم چه می شود و آنچه را بگویم و اعلام کنم به وحی الهی است؛ یعنی علم من از مصدر وحی است:
↑صفحه ۴۳۸↑
«وَما یَنطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحی.[۳۴۴]
که در حقیقت معنی آیه این می شود که: من از پیش خود علمی ندارم؛ بلکه از آنچه بر من وحی شود متابعت می کنم و بدون وحی و اذن اظهار آنچه وحی شده، چیزی نمی گویم.
شاید کفار می خواستند به واسطه پیغمبر، از مطالب آینده و موضوع نفع و ضررهای خود باخبر شوند که چون اطّلاع برآن، خلاف مصلحت همگان و نظام اجتماع است، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آنها را با این بیان رد می فرماید.
راه حل ششم:
راجع به آیه: «وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْء إِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» این است که این آیه یک دستور العمل است و مطالبی که شما نوشته اید، در سوره کهف وارد نشده است و بیش از تأدیب و ارشاد از آیه استفاده نمی شود.
تحقیق درباره یک حدیث:
در کتاب" من لا یحضره الفقیه" حدیثی هست از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود:
برای بنده است (از سوگندی که یاد کرده) تا چهل روز استثنا کند، اگر استثنا را فراموش کرد، به این علّت که جمعی از یهود آمدند خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و از آن حضرت از چیزهایی پرسش کردند، فرمود: فردا به شما جواب می دهم، و ان شاء الله نفرمود. جبرئیل تا چهل روز بر آن حضرت نازل نشد، سپس آمد و گفت:
«وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْء إِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلّا أَنْ یَشآءَ الله وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ».[۳۴۵]
------------
[۳۴۴] (۱). سوره نجم، آیه ۳ و ۴.
[۳۴۵] (۲). من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص ۲۲۹، ح۱۰۸۱/ ۱۲.
↑صفحه ۴۳۹↑
و در سیره ابن هشام نیز خبر مفصلی در این موضوع مخالف این خبر نقل شده است.[۳۴۶] مثل اینکه نظر ایراد کننده که می گوید: «در سوره کهف وارد شده» به یکی از این دو خبر یا هر دو بوده است، آیا برای اشتباه کاری این طور نوشته یا نه، خدا دانا است.
به هر حال استدلال به این خبر از چند جهت مورد اعتماد نیست:
اوّلًا: از این جهت که خبر واحد است و در این گونه مسائل که مسائل فرعیه عملیه نیست، خبر واحد حجیّت ندارد.
ثانیاً: این دو خبر خود با هم تنافی دارند، از جمله در خبر مذکور، ذکر شده است که یهود خدمت حضرت آمدند و در خبر ابن عباس- که ابن هشام در سیره نقل کرده- می گوید که مشرکین مکّه نزد احبار مدینه فرستادند و آنها مسائلی را طرح کردند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسش شود.
ثالثاً: خبر اصحاب کهف بین نصاری معروف بوده و چنانچه بعضی نوشته اند، یهود از آن خبر نداشتند.
رابعاً: آیات سوره کهف درباره مسائلی که در این سوره مطرح شده، با این روایت سازگار نیست.
خامساً: ثقة الاسلام کلینی، از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است در این موضوع، به واسطه عبدالله بن میمون (راوی همان حدیث مذکور از حضرت صادق (علیه السلام)) از امیرالمؤمنین (علیه السلام) و موضوع آمدن یهود و سؤال آنها را ذکر نفرموده است.[۳۴۷]
------------
[۳۴۶] (۱). سیره ابن هشام، ج۱، ص ۳۲۰- ۳۲۲.
[۳۴۷] (۲). کافی، ج۷، ص ۴۴۸، ح۶- در کافی حدیث دیگر به شماره ۴- از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده که مظنون این است با روایت فقیه یکی باشد.
↑صفحه ۴۴۰↑
سادساً: «شیخ الطائفه» عین این حدیث را، از عبدالله بن میمون از حضرت صادق (علیه السلام) روایت فرموده است و لفظ او عین لفظ کتاب من لا یحضره الفقیه است:
«لِلْعَبْدِ أَنْ یَسْتَثْنِیَ ما بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِذا نَسِیَ» و بیش از این چیزی بر آن اضافه نفرموده است.[۳۴۸] بنابراین، از نقل کافی و تهذیب معلوم می شود این ذیل که در فقیه و تفسیر عیاشی [۳۴۹] نقل شده است، بیان و توضیح بعضی از رُوات است و از روایت ضعیف ابن هشام اخذ شده و هیچ اعتباری ندارد.
سابعاً: اینکه نوشته اید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ندانست جواب گوید، از کجا می گویید؟ و چرا نمی گویید پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در پاسخ دادن به آنها منتظر نزول وحی بود؟ نگویید با اینکه منتظر وحی بود چگونه جواب را می دانست؛ زیرا نزول قرآن دفعةً واحدةً و جملگی بر قلب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ثابت است و از بعضی از آیات نیز استفاده می شود و نزول تدریجی آن منافات با آن نزول ندارد و آن را تشبیه کرده اند به علوم تفصیلی بالفعل پس از حصول ملکه. به هر حال این مطلب نیز از مسایل غامض و نظری است و در بین دعوا نرخ طی کردن و یک جانب را گرفتن، صحیح نیست.
پس معلوم شد که این قسمت از روایت عبدالله بن میمون را به طور اطمینان می توان گفت که شرح و توضیح است و جزء اصل حدیث نیست و روایت سیره هم که ضعیف است و قابل استناد نمی باشد. فقط ماییم و همان ظاهر آیه، آن هم به هیچ وجه نفی علم غیب از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نمی نماید.
------------
[۳۴۸] (۱). تهذیب، ج۸، ص ۲۸۱، ح۱۰۲۹/ ۲۱.
[۳۴۹] (۲). تفسیر عیاشی، ص ۳۲۴، ح۱۴۲.
↑صفحه ۴۴۱↑
راه حل هفتم:
در قرآن، اکثر مخاطبات به نحو «إِیّاکَ أَعْنِی وَاسْمَعِی یا جارَهُ»[۳۵۰] است. و این یک روش ادبی مداولی است که خطاب به شخصی می شود ولی غرض مفاد خطاب، شخص دیگر و فهماندن مطلب به او است، مثلًا آیه:
«وَقَضی رَبُّکَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّآ إِیّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً* وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً»؛[۳۵۱]
«و خدای تو حکم فرمود که جز او هیچ کس را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنانچه هر دو یا یکی از آنها پیر و سالخورده شوند زنهار کلمه ای که آنها را رنجیده خاطر کند مگویید و کمترین آزار را به آنها مرسانید و با ایشان به اکرام و احترام سخن گویید و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا تو در حقّ آنها رحمت و مهربانی فرماو بالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: پروردگارا! همان گونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده».
در آیه فوق، خطاب اگرچه به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است؛ امّا غرض افهام دیگران است؛ زیرا هنگام نزول این دو آیه پدر و مادر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) زندگی را بدرود گفته و در قید حیات نبودند تا این سفارش ها نسبت به پدر و مادر درباره آنها مورد پیدا کند. لذا
------------
[۳۵۰] (۱). ضرب المثل مشابه آن در فارسی چنین است: به در می گویند، دیوار بشنود.
[۳۵۱] (۲). سوره اسراء، آیه ۲۳ و ۲۴.
↑صفحه ۴۴۲↑
محتمل است که آیه: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْء إِنّی...» و آیه «وَما أَدْریکَ ما الْحآقَّةُ» و آیه «لا تَعْلَمُهُمْ» و امثال این آیات نیز بر همین روش نازل شده باشد.
پرسش از حکمت:
اگر کسی بگوید: اکنون که تفسیر این آیات، در ضمن چهارده وجه محکم، در قبال اخبار متواتری که دلالت دارند بر اینکه پیغمبر و امام علم غیب دارند، معلوم و واضح گردید و تماماً رفع شبهه شد، پرسشی که پیش می آید، پرسش از حکمت عدم عمل پیغمبر و امام است به علوم غیبی؛ به عبارت دیگر: چرا ایشان با این علم و آگاهی، در امور عادی خود غالباً مثل افراد عادی رفتار می کردند و از بعضی موضوعات پرسش و استفهام می نمودند؟
جواب این است که: معلوم است مجرّد استفهام و پرسش، دلیل بر ناآگاهی نیست؛ زیرا برای جهاتی، مانند آشکار شدن حقایق و تعلیم به دیگران و اتمام حجّت و حکمت ها و مصالحی دیگر، گاهی پرسش و استفهام می شود. چنانچه در کلام خداوند علّام الغیوب نیز گاهی پرسش آمده است، مانند:
«وَما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی؛[۳۵۲]
«ای موسی اینک بازگو تا چه در دست داری؟»
و آیه:
«یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءأَنتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمّیَ إِلهَیْنِ»؛[۳۵۳]
«ای عیسی بن مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر (غیر خدای عالم) اختیار کنید».
------------
[۳۵۲] (۱). سوره طه، آیه ۱۷.
[۳۵۳] (۲). سوره مائده، آیه ۱۱۶.
↑صفحه ۴۴۳↑
بله در به کار نبستن آن علوم غیبی حکمت هایی است که از آن جمله این است که: پیغمبر و امام، رهبر مردم هستند و عمل و کردارشان مثل قول و گفتارشان، باید مأخذ و مصدر تربیت و نظام امور دین و دنیای بشر باشد. اگر مسائل زندگی عادی آنها براساس خوارق و معجزات و علم غیب باشد، نقض غرض لازم می آید و وجود آنها نمونه عملی، و رفتارشان سرمشق و دستورالعمل زندگی دیگران نمی شود و برای دیگران قابل تأسّی و اقتدا نخواهد بود. و حال اینکه مردم موظفند به حکم عقل و دستور:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[۳۵۴]
«مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سرمشق نیکویی است».
به پیغمبر تأسی کنند، لذا آن بزرگواران مأموریت نداشتند که در همه جا بر طبق علوم لدنّی خود عمل کنند و در محاورات و مسائل و حوائج عرفی و عادی، غالباً طبق مجاری عادی و علوم عادی عمل می کردند تا به مردم راه و رسم زندگی صحیح را بیاموزند و آنها را در هر ناحیه رهبری و راهنمایی کنند و به علم نبوّت و امامت، فقط در موارد خاص و به مقداری که خلاف این هدف نباشد و بلکه مؤید آن شود- بإذن الله وإرادة الله- عمل می فرمودند.
و حکمت دیگر این است که: اگر در موارد عادی به علم امامت عمل می کردند و در هر مورد از غیب خبر می دادند، بسا اسباب سوء تفاهم می شد و بعضی در غلوّ می افتادند و آنها را از رتبه امکانیّت بالاتر می شمردند و گمان می کردند علوم آنها ذاتی است و افاضه ای نیست.
این پرسش و استفهام ها سبب شد که مردم آنها را آن طور که باید و در مرتبه ای
------------
[۳۵۴] (۱). سوره احزاب، آیه ۲۱.
↑صفحه ۴۴۴↑
که هستند، بشناسند و در حقیقت، بقای پیچیدگی و غموض موضوع علم پیغمبر و امام و احتیاج فهم واقع آن، به بررسی جنبه امکانیت آنها تأیید، و حدود علم آنها مشخص، و وارد حریم علم ذاتی الهی شمرده نشود.
«وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِالله الْعَلِیّ الْعَظِیمِ».
امیدواریم با این مقدار مختصر در بیان این حقیقت، اذهان کسانی که پرسش از علم پیغمبر و امام می نمایند، روشن شود و ضمناً یادآور می شویم که بیش از اینها، جز برای افراد نادر و ممتاز، بحث از امثال این موضوعات، ضرورتی ندارد و به طور اجمال هم که انسان معتقد باشد- هرچند تفصیل آن را نداند یا نتواند- کفایت می کند.
نباید بررسی این مضوعات مانع از اشتغالات عملی و انجام تکالیف شود، چنانچه نباید این بحث را سبب تفرقه و پراکندگی قرار دهند و همه باید به دستور «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا»[۳۵۵] معتصم شوند و از خدا خلوص نیت درخواست نمایند.
------------
[۳۵۵] (۱). سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
↑صفحه ۴۴۵↑
۱۰. دعای ندبه و آیه مودّت:
در جمله «ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِی کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی چند ایراد شده است:
۱- اینکه ضد قرآن است؛ زیرا با آیه ۱۰۴ سوره یوسف: «وَما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و آیه ۸۶ سوره ص: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و آیات دیگر منافات دارد، پس چگونه در آیه سوره شوری، که آیه مودّت است و در دعای ندبه آورده شده، خدا فرموده: بگو اجر رسالتم دوستی با اهل بیت من است؟
چگونه یک جا می فرماید اجر از شما نمی خواهم، و در جای دیگر می فرماید می خواهم؟
۲- سوره شوری مکی است و آن وقت امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نبودند و اهل بیت و آیه تطهیری نازل نشده بود، تا اینکه خدا بفرماید: به مشرکین چنین بگو؟
۳- مشرکین، رسالت آن حضرت را قبول نداشتند، چگونه اولاد و عترت او را دوست بدارند و آن را اجر رسالت حساب کنند؟
بنابراین تفسیر آیه این نیست که بگو من اجری نمی خواهم مگر مودّت
↑صفحه ۴۴۶↑
خویشاوندانم را، بلکه این آیه خطاب به مشرکین است. خدا فرموده: به مشرکین بگو مرا به خیر شما امید نیست، شرّ مرسانید؛ یعنی به ایشان بگو: از شما چیزی نمی خواهم تا خیال کنید ادعای من برای دنیاطلبی است، بلکه خویشی مرا با خودتان مراعات کنید؛ زیرا رسول خدا با مشرکین قریش فامیل بود. پس در این آیه می خواهد بفرماید، مودّت و خویشی مرا مراعات کنید و مرا آزار و انکار نکنید.
در اینجا مفسّرینی که متوجّه نزول آیه بوده اند «الّا» را به معنی «بل» گرفته اند و اگر غیر این باشد آیه لغو می شود و خدا که لغو نمی گوید. مفسرین شیعه و سنی اکثراً بر خلاف ظاهر آیه سخن گفته اند.
جواب:
إِذا أَوْجَبَ الرَّحْمنُ فِی الْوَحْیِ وُدَّهُمْ فَأَیْنَ عَنِ الْوَحْیِ الْعَزِیزِ ذَهابٌ
وَأَیْنَ عَنِ الذّکْرِ الْعَزِیزِ مَذاهِبٌ وَأَیْنَ إِلی غَیْرِ الْإِلهِ إِیابٌ [۳۵۶]
اگر این سخنان را یک نفر از نواصب و خوارج می گفت، خیلی تعجب نداشت «فَکُلُّ إِنآءٍ بِالَّذِی فِیهِ یَنْضَحُ»؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست». ولی از یک نفر که خود را در شمار محبان اهل بیت می شمارد، ردّ قول اهل بیت (علیهم السلام) و پیروی از رأی عکرمه خارجی و دشمنان اهل بیت (در عصری که بعضی از نواصب هم انصاف می دهند و این آیه را دلیل وجوب محبّت و مودّت عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می گیرند) بسیار عجیب است.
------------
[۳۵۶] (۱). زمانی که واجب کرده رحمان در وحی(قرآن) دوستی ایشان را، پس به کجا(و که) از وحی عزیز رفتن است(می توان رفت)؟ و به کجا از قرآن عزیز مذهب ها(رفتن ها یا محل رفتن ها) و به کجا به سوی غیر خدا بازگشت است؟
↑صفحه ۴۴۷↑
برای اینکه این موضوع کاملًا روشن شود، پیرامون این آیه در چند مورد بحث می کنیم:
۱- مکان نزول آیه.
۲- تفسیر آیه و اینکه با قطع نظر از روایات متواتر، موافق تر با ذوق مستقیم چه تفسیری است؟
۳- ملاحظه تفسیر آیه با آیات دیگر.
۴- روایاتی که از طریق اهل سنّت در تفسیر این آیه و موافق با اجماع شیعه رسیده است.
اینک بررسی را شروع می کنیم:
۱- مکان نزول آیه:
اوّلًا: من نمی دانم چرا این اشکال کننده، تمام آیات سوره شوری را مکّی دانسته، و از استثنایی که علمای بزرگ علم تفسیر، در کتاب های تفسیر و اسباب النزول و غیر آن کرده اند، غمض عین کرده است، یا فرصت مراجعه نداشته یا اگر مراجعه کرده، اشاره ای به آن نکرده و به طور قاطع در موضوعی که رأی او برای دیگران حجت نیست، اظهار نظر نموده است.
از تفاسیر شیعه مثل تفسیر بسیار معتبر مجمع البیان، صرف نظر می کنیم و تفاسیر اهل سنّت را در اینجا تا حدی بررسی می نماییم:
" تفسیر قرطبی" (ج ۱۶، ص ۲۱) از قتاده و ابن عباس روایت کرده است که این سوره مکی است، مگر چهار آیه آن که در مدینه نازل شده، آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ» تا آخر چهار آیه.
" زمخشری" در" تفسیر کشاف" (ج ۴، ص ۲۰۸) می گوید: این سوره مکی است
↑صفحه ۴۴۸↑
مگر آیه ۲۳ و ۲۴ و ۲۵ و ۲۷ که مدنی است.
" التفسیر الواضح" (ج ۲۵، ص ۸) نیز به همین موضوع تصریح دارد.
" تفسیر الخازن" (ج ۴، ص ۹۰) نیز از ابن عباس روایت کرده است که این چهار آیه که اوّل آنها «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ...» است، مدنی است.
" مراغی" شیخ اسبق جامع ازهر در تفسیر خود (ج ۲۵، ص ۲۵) می گوید سوره مکّی است، غیر از آیه ۲۳ و ۲۴ و ۲۵ و ۲۶ و ۲۷ که مدنی است (ج ۲۵، ص ۱۳).
" شوکانی" در" فتح القدیر" (ج ۴، ص ۵۲۴) از ابن عباس و قتاده روایت کرده است که سوره مکی است، مگر این چهار آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ» که مدنی است.
" نیشابوری" در تفسیر خود می گوید: سوره مکی است مگر این چهار آیه.
علاوه بر این، مستفاد از روایاتی که جمعی دیگر از اهل سنّت روایت کرده اند این است که این آیات مدنی است، و مکی بودن این سوره مورد اتفاق نیست.
مانند" واحدی" در" اسباب النزول" (ص ۲۸۰) و" ابن سلامه" در" الناسخ و المنسوخ" (ص ۲۷۳) و" عبدالجلیل القاری" در" شرح الناسخ و المنسوخ ابن المتوج" (ص ۱۷۸) و" تفسیر بیضاوی" (ج ۴، ص ۱۲۳) و" تفسیر ابی السعود" (ج ۵، ص ۳۴) و" تفسیر نسفی" (ج ۴، ص ۱۰۵) و" طبری" (ج ۲۵، ص ۲۵) و" فخر رازی" (ج ۷، ص ۳۸۹) و" ابن کثیر" (ج ۴، ص ۱۱۲) و" ذخائر العقبی" (ص ۲۵) و" حلیة الاولیاء" (ج ۳، ص ۲۰۱) و" مستدرک الصحیحین" (ج ۳، ص ۱۷۲) و" الدر المنثور" و" اسد الغابة" و کتاب های دیگر.
پس موضوع مدنی بودن این آیات، به حکم آنچه در این کتاب های معتبر نزد اهل سنّت ضبط شده، قول مسلّم و مورد اعتماد و بلامعارض است؛ زیرا در برابر این قول، قول خاص به اینکه این چهار آیه مکی باشد، جز اینکه سوره شوری را بعضی مکی گفته اند، نداریم. پس این قول بلامعارض و مثل خاص در مقابل عام
↑صفحه ۴۴۹↑
است، علاوه بر اینکه اجماع اهل بیت صحّت این قول را اثبات و عموم مکی بودن سوره را مردود می سازد.
ثانیاً: امکان دارد آیه یا سوره مکّی باشد؛ ولی بعد از هجرت مثلًا در حجّة الوداع در مکّه نازل شده باشد.[۳۵۷] چون مقصود از مکی بودن، تعیین تاریخ نزول نیست؛ بلکه غرض تعیین مکان نزول است و این مطلب را در علم معرفت آیات مدنی و مکی و کتاب هایی که در این موضوع تألیف شده، شرح داده اند.
ثالثاً: چنان که علمای علوم قرآن تصریح کرده اند، بعضی از آیات قرآن در مکّه نازل شده است و حکم آن مدنی است و به عبارت دیگر مورد و مصداق آن، پس از نزول، موجود یا معلوم شده، مانند بعضی آیاتی که در مکّه نازل شد، و در مدینه مصداق یافت. و می گویند این نحو تقدّم و تأخّر متعدّداً واقع شده است. (الاتقان، ج۱، ص ۳۷) بنابراین فرضاً این آیات مکی باشد منافات ندارد که مراد، مودّت ذی القربی و عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) باشد.
۲- تفسیر آیه:
ما نخست تفاسیری را که بعضی از آیه کرده اند، نقل می کنیم، سپس تفسیر صحیح آن را از اهل بیت عصمت که اعدال قرآن مجید هستند بیان می نماییم.
یکی از تفاسیری که از آیه شده، این است که: بر تبلیغ رسالت و تعلیم شریعت، مزدی نمی خواهم، مگر آنکه با یکدیگر دوستی نمایید در آنچه سبب تقرّب به خداوند متعال می شود. این تفسیر خلاف ظاهر است؛ زیرا ظاهر «فی القربی» نزدیک رحمی است و آیه شریفه ظهور در این تفسیر ندارد. و به علاوه با آیه:
------------
[۳۵۷] (۱). در مکی یا مدنی بودن سوره و آیه سه اصطلاح است که یکی از آن سه این است: مکی آن آیه و سوره ای است که در مکّه نازل شده اگرچه بعد از هجرت باشد.
↑صفحه ۴۵۰↑
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی الله کَذِباً»؛[۳۵۸]
«آیا می گویند بر خدا دروغ بسته است».
که بر حسب تفاسیر راجع به این موضوع است، این تفسیر مناسبت ندارد.
قول دیگر آنکه به این معنی باشد: مگر آنکه مرا دوست دارید به واسطه قرابت و خویشی که من با شما دارم، و آزار ندهید و انکار نکنید. این تفسیر نیز صحیح نیست؛ زیرا هم آیه مخصوص به قریش می شود، بدون وجه اختصاص و هم با صدر آیه که سخن از عموم عباد مؤمنین است، سازگار نیست. به علاوه این درخواست و پیشنهاد از کسی که مدعی رسالت است و علیه تمام عقاید و عادات و اوضاع یک جامعه ای قیام کرده و می خواهد بزرگ ترین انقلابات فکری و اجتماعی را به وجود آورد، به کسانی که با دعوت او مخالفت دارند، و دعوت او را ضد تمام حیثیات خود می دانند و در مقام منع و دفع او از آیین و مسلک اجتماعی خود هستند، موافق عرف و منطق نیست؛ زیرا نزاع، نزاعی نیست که ملاحظه قرابت و خویشاوندی بتواند آن را پایان دهد و التماس و خواهش در آن اثری داشته باشد، چنانچه آنها هم اگر به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیشنهاد می دادند که قرابت و خویشاوندی را رعایت نماید و دعوت خود را ترک کند، منطقی نبود و پذیرفته نمی شد.
پس این تفسیر- که ایراد کننده آن را پسندیده- به نظر بسیار سست و با منطق قرآن مناسبت ندارد و خود به خود مردود است.
سومین تفسیر این است که مراد این باشد که من برای تبلیغ اجری نمی خواهم و مودّت خویشاوندی باعث شده و مرا به تبلیغ برانگیخته است. این وجه را" سید قطب" در تفسیر فی ظلال (ج ۲۵، ص ۲۸۳) بیان کرده است، ولی این تفسیر از دو
------------
[۳۵۸] (۱). سوره شوری، آیه ۲۴.
↑صفحه ۴۵۱↑
تفسیر قبل سست تر و نامقبول تر است؛ زیرا تبلیغ احکام خدا و ادای رسالت، انگیزه اش علاقه و محبّت خویشاوندی نیست که منحصراً به این علّت آنها را دعوت و تبلیغ کرده باشد، بلکه علتش امر و فرمان خدا و ادای مأموریت و رسالت الهی است.
تفسیر اهل بیت (علیهم السلام):
به نظر می رسد کسانی که سه تفسیری را که به آن اشاره شد، مطرح کرده و دنبال نموده اند، غرضشان دست و پا کردن و انکار فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) و تعصب باطل مذهبی باشد. امّا تفسیر صحیح این آیه و سایر آیات قرآن (که حجت و معتبر و تفسیر به رأی و هوا و تعصب نباشد) تفسیر اهل بیت (علیهم السلام) است که اجماع دارند بر اینکه آیه در موضوع مودّت و تعظیم ذی القربی و عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و صحّت انتساب این تفسیر به اهل بیت مثل امیرالمؤمنین و امام حسن و زین العابدین (علیهم السلام) از مسلّمات است و علاوه بر شیعه، اهل سنّت نیز در روایات متعدد آن را روایت کرده اند و معلوم است که کسی از اهل بیت، اعلم به علوم قرآن و شأن نزول و موارد آن نیست، و قول احدی بر قول آنها راجح نمی شود.
خطاب بنابر این تفسیر، عام و متوجّه به همه امّت است و با تفسیر: «وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً» که از امام مجتبی (علیه السلام) وارد شده و با تفسیر آیه: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی الله کَذِباً» و آیه: «وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ...» موافق است و به هر حال تفسیر اهل بیت، بنابر مذهب شیعه و بنابر روایات متواتر از طرق اهل سنّت، حجت و معتبر است و ترک آن جایز نیست؛ زیرا امن از ضلالت و گمراهی، بر حسب حدیث متواتر ثقلین، در تمسک به آنها است و ما در کتابی که در حجیّت اقوال ائمه (علیهم السلام) و وجوب رجوع به آنها در تمام علوم اسلامی نگاشته ایم، این موضوع را به
↑صفحه ۴۵۲↑
طور کامل با ادلّه بسیار ثابت کرده ایم.
۳- ملاحظه تفسیر آیه با آیات دیگر:
در اینجا لازم به تذکّر است که استثنا بر این چهار وجه، یا منقطع است یا متصل، اگر منقطع باشد معنی این می شود که مودّت فی القربی اجر نیست، که در این صورت «الّا» به معنی «لکن» می شود.
و اگر متصل و حقیقی باشد که فقط بنا به تفسیر اوّل و دوم و چهارم صحیح است و معنایش این است که مودّت فی القربی برای من مانند اجر است، اجری که سود آن برای اجر دهنده است نه گیرنده.[۳۵۹] چنانچه این آیه هم بر همین معنی دلالت دارد:
«قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ»؛[۳۶۰]
«بگو آنچه را از اجر از شما می خواهم پس آن برای خودتان است».
چون ثواب مودّت قربی نیز به خودشان عاید می شود.
و این عیناً مثل همان توصیه طبیب است به عمل به دستور و نسخه؛ زیرا مودّت قربی از ارکان بزرگ اسلام و مراجعه به آنها و پیروی و اطاعت از آنها، سبب استقامت بر امر دین و آشنایی به معارف و علوم اسلام، و مانع از انحراف از صراط مستقیم است، و این لطف بیانی است در این موارد، برای اینکه مخاطب اشتیاقش
------------
[۳۵۹] (۱). حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای حاج سیّد محمّد رضا گلپایگانی- رضی الله عنه- به مناسبتی، در این مورد بیان لطیفی فرمودند، که خلاصه آن این است: مفهوم آیه، مثل این است که طبیب بسیار حاذق عارف به امراض و معالجات، به بیماران خود بگوید: من از شما مزد و حق الطبابة(ویزیت) نمی خواهم، مزد من و ویزیت من این است که شما به نسخه و دستوری که می دهم، عمل کنید.
[۳۶۰] (۲). سوره سبأ، آیه ۴۷.
↑صفحه ۴۵۳↑
زیاد شود؛ مانند آیه:
«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ الله قَرْضاً حَسَناً»[۳۶۱]
بنابراین، این به هر معنایی که تفسیر شود و خصوص به تفسیر صحیح که همان مودّت عترت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است، هیچ ناسازگاری با آیاتی مثل «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» ندارد.
و مثل اینکه در خود دعا نیز به دفع توهم تنافی عنایت شده است؛ زیرا بلافاصله پس از جمله: «ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِی کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی می فرماید:
«وَقُلْتَ: ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ. وَقُلْتَ: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شآءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلًا،[۳۶۲] فَکانُوا هُمُ السَّبِیلَ إِلَیْکَ وَالْمَسْلَکَ إِلی رِضْوانِکَ»؛
«پس قرار دادی اجر محمّد- صلواتک علیه و آله- را مودّت اهل بیت او در قرآن و گفتی بگو نمی خواهم از شما اجری را، مگر مودّت قربی و عترتم را فرمودی آنچه را از شما به عنوان مزد سؤال می کنم، آن از برای شما است. و فرمودی سؤال نمی کنم بر تبلیغ رسالت از شما مزدی را مگر کسی را که بخواهد بگیرد به سوی خدا راهی را (راه ولایت و مودّت اهل بیت) پس اهل بیت می باشند راه به سوی تو، و محل سلوک به سوی خوشنودی تو».
آیا اگر ایراد کننده در همین دعای ندبه دقت می کرد، جایی برای ایرادی که
------------
[۳۶۱] (۱). سوره بقره، آیه ۲۴۵.
[۳۶۲] (۲). سوره فرقان، آیه ۵۹.
↑صفحه ۴۵۴↑
کرده می دید؟ و آیا مع ذلک احتمال منافات می داد؟ انصافاً این حقیقت از دعا که استشهاد به قرآن است نکته علمی و جالبی را متضمن است و لطف تعبیرات آیات را نشان می دهد، و این معنی را می پروراند که اجر رسالت، مودّت عترت است و سودش برای خود مردم است و مانند اجرها و مزدهایی که سودش را مزد گیرنده می برد نیست. و دیگر آنکه مودّت عترت، راه خدا است و از کسانی خواسته می شود که بخواهند سالک راه خدا شوند.
" فخر رازی" در تفسیر خود، (ج ۷، ص ۳۸۹ و ۳۹۰) پس از مطالبی که در این زمینه دارد، می گوید: «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی از باب قول شاعر است:
وَلا عَیْبَ فِیهِمْ غَیْرَ أَنَّ سُیُوفَهُمْ بِها مِنْ قِراعِ الدّارِ عَیْنَ فَلُولٍ
«و عیبی نیست در ایشان غیر از اینکه شمشیرهایشان از بس به زره پوشان خورده، خرد شده است».
پس معنی آیه این می شود که: من طلب نمی کنم از اجر مگر این را و این در حقیقت اجر نیست.
۴- روایات اهل سنّت:
روایات و احادیثی که موافق با عقیده شیعه در تفسیر این آیه از طرق اهل سنّت وارد شده، در جوامع بزرگ حدیث و مسانید و معاجم و تفاسیر و تواریخ، تخریج شده است که از آن جمله چند حدیث برای مزید بصیرت و روشنی چشم دوستان اهل بیت در اینجا نقل می کنیم:
۱- در تفسیر ابی السعود (ج ۵، ص ۳۴) و تفسیر نسفی (ج ۴، ص ۱۰۵) و کشاف (ج ۴، ص ۲۱۹ و ۲۲۰) و تفسیر الواضح (ج ۲۵، ص ۱۹) و تفسیر قرطبی (ج ۱۶، ص ۲۱) و تفسیر فخر رازی (ج ۷، ص ۳۹۰) و تفسیر ابن کثیر (ج ۴، ص
↑صفحه ۴۵۵↑
۱۱۲) و تفسیر بیضاوی (ج ۴، ص ۱۲۳) و تفسیر نیشابوری و فتح القدیر (ص ۵۳۷) و ذخائر العقبی (ص ۲۵) و طبرانی و ابن ابی حاتم و حاکم و احمد به نقل صواعق (ص ۱۶۸) و هیثمی در مجمع الزوائد (ج ۹، ص ۱۶۸ و ج۷، ص ۱۰۳) و احیاء المیت به فضایل اهل البیت (ح ۲) از ابن منذور و ابن ابی حاتم و ابن مردویه در تفاسیرشان، و طبرانی در معجم کبیر و جماعت دیگر، همه از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند که چون آیه مودّت نازل شد، از آن حضرت سؤال شد که نزدیکانت که بر ما مودّت و دوستی آنها واجب شده کیستند؟ فرمود: «عَلِیٌّ وَفاطِمَةُ وَابْناهُما؛ علی و فاطمه و دو پسر آنها».
و این حدیث را معاصرین از اهل سنّت مانند عبدالفتاح مکی در کتاب" ملتقی الاصفیاء فی مناقب الامام علی و السبطین و الزهراء" (ص ۱۱) و شیخ محمّد سعید الکردی در «نشر الاعطار المحمدیة فی الدیار الاسلامیه» (ج ۲، ص ۵۲) روایت کرده اند.
۲- ابن حجر در صواعق (ص ۱۶۸) از ابوالشیخ و دیگران روایت کرده است که آنها نیز از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده اند که فرمود:
«فِینا آلُ حم آیَةٌ لا یَحْفَظُ مَوَدَّتَنا إِلّا کُلُّ مُؤْمِنٍ. ثُمَّ قَرَأَ: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی».
و متقی در کنزالعمال (ج ۱، ص ۲۱۸) آن را روایت کرده است و خلاصه مضمون این است که می فرماید: در شأن ما آل حم، آیه ای است که حفظ نمی کند مودّت ما را مگر کسی که مؤمن باشد، سپس این آیه را «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ...» قرائت فرمود.
صاحب مجمع البیان می فرماید: به این معنی کمیت در این شعر اشاره کرده است:
↑صفحه ۴۵۶↑
وَجَدْنا لَکُمْ فِی آلِ حم آیَةً * * * تَأَوَّلَها مِنّا تَقِیٌّ وَمُعْرِبٌ
۳- تفسیر طبری (ج ۵، ص ۱۶ و ۱۷) از سعید بن جبیر و عمرو بن شعیب، و الدرالمنثور از ابن عباس، و تفسیر قرطبی از علی بن الحسین (علیهما السلام) و عمرو بن شعیب و سدی روایت کرده اند که مراد از قربی قربای رسول خدا است، یعنی:
«إِلّا أَنْ تَوَدُّوا فِی قِرابَتِی وَأَهْلِ بَیْتِی»؛
«مگر اینکه نزدیکان و اهل بیت مرا دوست بدارید».
و در احیاء المیت (ح ۱) از سنن سعید بن منصور، از ابن جبیر نقل کرده است.
۴- ابن حجر در صواعق (ص ۱۶۸) از بزاز و طبرانی از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ضمن خطبه ای روایت کرده است که فرمود:
«وَأَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ الله مَوَدَّتَهُمْ وَمُوالاتَهُمْ، فَقالَ: فِینا أَنْزَلَ عَلی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله): قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ...»؛
«من از اهل بیتی هستم که مودّت و موالاتشان را خدا واجب فرموده است، پس فرمود: در ما نازل شده است بر محمّد (صلی الله علیه و آله): قل لا اسألکم...».
۵- حاکم در مستدرک (ج ۳، ص ۱۷۲) نیز از حضرت مجتبی (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود:
«وَأَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ الله مَوَدَّتَهُمْ عَلی کُلّ مُسْلِمٍ فَقالَ تَبارَکَ وَتَعالی لِنَبِیّهِ (صلی الله علیه و آله): قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حَسَناً، فَاقْتِرافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنا أَهْلُ الْبَیْتِ»؛
«من از اهل بیتی هستم که مودّت شان را بر هر مسلمان، خدا واجب قرار داده و به پیغمبرش فرموده «قل لا اسألکم...» و به جا آوردن حسنه، مودّت ما اهل بیت است».
و صواعق نیز این حدیث را (ص ۱۶۸) روایت کرده است.
↑صفحه ۴۵۷↑
۶- طبری (ج ۲۵، ص ۲۵) به سند خود روایت کرده است که آنگاه که علی بن الحسین (علیهما السلام) را به اسیری به دمشق آوردند، مردی از اهل شام به آن حضرت گفت:
سپاس خدای را که شما را کشت و مستأصل کرد و ریسمان فتنه را قطع نمود.
حضرت به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟
مرد گفت: آری.
امام فرمود: آیا آل حم را خوانده ای؟
مرد (از روی تعجب) گفت: قرآن خوانده ام و آل حم را نخوانده ام؟
امام فرمود: این آیه را نخوانده ای: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؟
مرد گفت: شما هرآینه ایشانید؟
امام فرمود: بله.
و ابن حجر در صواعق (ص ۱۶۸) از طبرانی، و دیگران این حدیث را روایت کرده اند.
۷- حلیة الاولیاء (ج ۳، ص ۲۰۱) به سند خود از جابر روایت کرده است که مردی اعرابی به محضر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شده و عرض کرد: یا محمّد! اسلام را بر من عرضه بدار.
فرمود: شهادت بدهی به اینکه معبودی غیر از خدا نیست، و اینکه محمّد بنده و فرستاده او است.
اعرابی عرض کرد: آیا مزدی از من می خواهی؟
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، مگر مودّت و دوستی نزدیکان را.
اعرابی عرض کرد: نزدیکان من، یا تو؟
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نزدیکان من.
↑صفحه ۴۵۸↑
اعرابی عرض کرد: دست بده با تو بیعت کنم.
«فعلی من لا یحبّک و لا یحبّ قرباک لعنة الله»؛
«بر آن کس که تو و نزدیکانت را دوست نمی دارد لعنت خدا باد».
پیغمبر (صلی الله علیه و آله): آمین.
و این حدیث را «زرقانی» در «شرح المواهب» و دیگران روایت کرده اند (نشر الاعطار المحمدیة فی الدیار الاسلامیة، ص ۷۰ و ۷۱).
۸- طبرانی در معجم کبیر و اوسط، روایت کرده است که انصار خواستند برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مالی جمع کنند. خدمت حضرت مطرح کردند. خداوند این آیه را نازل فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ...» وقتی از خدمت حضرت بیرون آمدند، بعضی گفتند این را فرمود: که ما در راه اهل بیت او جنگ کنیم، و آنها را یاری کنیم. این آیه نازل شد: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی الله کَذِباً» تا «وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ»...
(مجمع الزوائد، ج۷، ص ۱۰۳).
و نظیر این روایت در شرح الناسخ و المنسوخ (ص ۱۷۹) و در صواعق (ص ۱۶۸) از بغوی و ثعالبی روایت شده و واحدی نیز در اسباب النزول (ص ۲۸۰) و ابن سلامه در الناسخ و المنسوخ (ص ۲۷۴ و ۲۷۵) در هامش اسباب النزول آن را روایت کرده اند.
۹- ابن اثیر در اسد الغابة (ج ۵، ص ۳۶۷) از حبیب بن ابی ثابت در ضمن حدیثی قریب به این مضمون روایت کرده است که شیوخ انصار به حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) عرض کردند: شیوخ ما برای ما حدیث کرده اند که خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رفتند، و از آن حضرت اجازه خواستند که خانه و اموال خود را به آن حضرت واگذار کنند، برای آنچه که خدا به آنها به سبب پیغمبر عطا فرمود و آنها را تفضیل و برتری داد و به سبب پیغمبر گرامی داشت. خدا این آیه را نازل کرد «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ...»،
↑صفحه ۴۵۹↑
شیوخ انصار به حضرت زین العابدین (علیه السلام) عرض کردند: «نَحْنُ نَدُلُّکُمْ عَلَی النّاسِ»؛ یعنی ما کمک برای شما هستیم در برابر مردم.
۱۰- ابن ابی حاتم از ابن عباس روایت کرده است در تفسیر آیه «وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً» که اقتراف حسنه، مودّت آل محمّد (علیهم السلام) است (احیاء المیت، ج۴).
۱۱- ابن حجر در ذیل آیه پنجم از آیات نازل شده در مورد اهل بیت در صواعق (ص ۱۵۰) در ضمن حدیثی از حضرت زین العابدین (علیه السلام) روایت کرده است که در جمله اوصاف ائمه اهل بیت (علیهم السلام) فرمود:
«الَّذِینَ أَذْهَبَ الله عَنْهُمُ الرّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً وَبَرَأَهُمْ مِنَ الْآفاتِ وَافْتَرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فِی الْکِتابِ»؛
«آنچنان کسانی که خدا رجس را از ایشان برده و پاک قرار داده پاک قرار دادنی، و از آفات بری ساخته و دوستی ایشان را در کتاب واجب کرده است».
اینها برخی از روایاتی است که از طرق اهل سنّت روایت شده است و هر کس طالب زیاده بر این باشد می تواند به کتاب" خصایص الوحی المبین فی مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام)" و" عمدة" ابن بطریق، و" الفصول المهمة" رجوع نماید.
آیا با این همه روایات از اهل سنّت، عجیب نیست اگر کسی که خود را شیعه می داند، با عکرمه خارجی و اعدای اهل بیت موافقت نموده و تفسیر مأثور از آنها را ترک کند و با دشمنان آنها که فاقد علم و دانش، یا معاند و متعصب بوده اند، هم آواز شود؟
آیا کسی از حضرت علی بن ابی طالب، و حضرت مجتبی و حضرت زین العابدین و سایر ائمه (علیهم السلام) اعلم به تفسیر قرآن و شأن نزول آن است؟
آیا این همه نقل های ارباب تفاسیر و روایات، در اینکه این چهار آیه سوره
↑صفحه ۴۶۰↑
شوری مدنی است، کافی نبود که اقلًا ایراد کننده به طور قطع این آیات را مکی نشمارد، و قول اهل بیت را رد نکند؟
حال که علی رغم تمام روایات وارده می گوید: این آیات مکی است، جا داشت در چنین مقامی که می خواهد متن دعای ندبه را تضعیف کند به قول مخالف هم اشاره ای نماید و میان دعوا نرخ تعیین نکند.
واقعاً من نمی دانم غرض از این شبهه تراشی ها و انکار فضایل اهل بیت چیست؟
باشد تا روز داوری برسد و در دادگاه عدل الهی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خجلت بکشند و از این گفته ها و انکار فضایل اهل بیت آن حضرت پشیمان شوند.
اگر افرادی در قلب تشیّع این صداهای ناهنجار را بلند کرده اند، دیگران از خارج به ولای اهل بیت می پیوندند.
و حتی فردی مثل عبدالباقی عمری فاروقی شاعر و ادیب معروفی که نسبش به عمر بن الخطاب منتهی می شود و دیوانش «التریاق الفاروقی» پر است از مدایح و فضایل ائمه اثنی عشر به خصوص مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قصیده «الباقیات الصالحات» در این موضوع این گونه داد سخن می دهد:
سَلِ الدَّعَی بْنَ زِیادٍ الَّذِیِ إِلی أَبِی أَبِی یَزِیدٍ نَسَباً
الْمُصْطَفی وَابْنَتُهُ وَصِهْرُهُ لِمَنْ غَدَوْا جَدّاً وَأُمّاً وَأباً
وَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ لَمّا نَزَلَتْ مَعَ النَّبِیّ بِالْعَبا مَنْ احْتَبا
وَعَهْدُ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیِهْ مِنْ أَجْرٍ لِمَنْ بِهِ الْوَلا قَدْ وَجَبا[۳۶۳]
------------
[۳۶۳] (۱). ای اهل بیت رسول خدا، دوستی شما واجب و فرضی است از خدا که در قرآن نازل کرد است، کفایت می کند در بزرگی شما اینکه هر کس بر شما صلوات نفرستد نماز برای او نیست.(الصواعق، ص ۱۴۶).
↑صفحه ۴۶۱↑
و شافعی هم در این مورد می گوید:
یا أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِ الله حُبُّکُمْ * * * فَرْضٌ مِنَ الله مِنَ الْقُرْآنِ أَنْزَلَهُ
کَفاکُمْ مِنْ عَظِیمِ الْقَدْرِ أَنَّکُمْ * * * مَنْ لَمْ یُصَلّ عَلَیْکُمْ لا صَلاةَ لَهُ [۳۶۴]
و شمس الدین العربی هم در این معنی می گوید:
رَأَیْتُ وِلآئِی آلَ طه فَرِیضَةً * * * عَلی رَغْمِ أَهْلِ الْبُعْدِ یُورِثُنِی الْقُرْبا
فَما طَلَبَ الْمَبْعُوثُ أَجْراً عَلَی الْهُدی * * * بِتَبْلِیغِهِ إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی [۳۶۵]
دیگری می گوید:
هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقی لِمُعْتَصِمٍ بِها * * * مَناقِبُهُمْ جآءَتْ بِوَحْیٍ وَإِنْزالٍ
مَناقِبُ فِی شُوری وَسُورَةُ هَلْ أَتی * * * وَفِی سُورَةِ الْأَحْزابِ یَعْرِفُهَا التّالِی
وَهُمْ آلُ بَیْتِ الْمُصْطَفی وَوِدادُهُمْ * * * عَلَی النّاسِ مَفْرُوضٌ بِحُکْمٍ وَإِسْجالٍ [۳۶۶]
------------
[۳۶۴] (۱). ای اهل بیت رسول خدا، دوستی شما واجب و فرضی است از خدا که در قرآن نازل کرد است، کفایت می کند در بزرگی شما اینکه هر کس بر شما صلوات نفرستد نماز برای او نیست.(الصواعق، ص ۱۴۶).
[۳۶۵] (۲). دیدم ولایت خود را نسبت به آل طه فریضه ای است که علی رغم اهل دوری موجب قرب به خدا می گردد. پس طلب نکرد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر تبلیغ هدایت، مگر مودّت قربی(اهل بیت) را.(الصواعق، ص ۱۶۸).
[۳۶۶] (۳). ایشان عروة الوثقی و دستگیره استوارند برای کسی که به آن چنگ زند. مناقب ایشان به وحی آمده است. مناقبی در سوره شوری و سوره هل اتی و سوره احزاب که تلاوت کننده آنها را می شناسد. و ایشان اهل بیت مصطفایند و دوستی ایشان نیز بر مردم به حکم خدا واجب شده است.(الفصول المهمة ابن صباغ المالکی، ص ۱۱).
↑صفحه ۴۶۲↑
۱۱. دعای ندبه و عقل:
ایراد دیگر این است که: دعای ندبه با عقل مخالف است؛ زیرا این دعا را در هزار مکان و مسجد و خانه می خوانند. آیا امام زمان (علیه السلام) همه جا حاضر و شنوا و لا مکان است، و حاضر فی کل مکان است مانند خدا؟ البته خیر؛ زیرا امام صفات خدا را ندارد، و امام حسین (علیه السلام) فرمود: «سُبْحانَ الله عَنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقِینَ» و اگر همه جا حاضر نیست، پس چرا در این دعا او را صدا می زنند و می گویند:
«یَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبِینَ! یَابْنَ النُّجَبآءِ الْأَکْرَمِینَ»؛
«این پسر سادات مقربین، ای فرزند نجبای اکرمین».
آیا ندا کردن و خطاب نمودن، مخاطب و منادی نمی خواهد؟
آیا مخاطبی که بشنود، همه جا هست یا خیر؟ خود این دعا که می گوید امام همه جا نیست؛ زیرا در اواخر می گوید:
«فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَسَلاماً»؛
«ای خدا سلام و تحیت ما را به امام برسان».
اگر امام همه جا هست، دیگر خدایا سلام ما را به او برسان نمی خواهد، خودش می شنود؟ اگر امام حسین (علیه السلام) همه جا حاضر است دیگر «فطرس ملک»
↑صفحه ۴۶۳↑
سلام شیعیان را به او می رساند یعنی چه؟ اگر پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همه جا هست، پس چنانچه در کتاب کافی و وسائل الشیعه، (باب زیارة النبی من بعید) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من سلام امتم را از راه دور نمی شنوم؛ بلکه ملائکه الهی به من می رسانند» پس جایی که پیغمبر خدا- که اشرف از تمام مخلوقات است- همه جا حاضر و شنوا نیست، چگونه جانشین او همه جا حاضر و شنوا است؟ اگر امام همه جا حاضر است، چرا علمای شیعه روایت کرده اند که ملائکه نامه اعمال را خدمت او می برند؟ اگر خود او حاضر است، دیگر نامه رسان نمی خواهد.
پس بدان، که محال است یک نفر، دو نفر یا هشت نفر بشود و در آن واحد، در هشت مکان باشد. اگر هشت نفر شد یک نفر نیست، چه برسد به اینکه هزاران جا باشد؟
آیا عقل حجت نیست؟ عقل می گوید محال است شیء واحدی در یک آن در دو مکان باشد، چه برسد به صد مکان! ما از این مردم عوام می پرسیم، آیا اگر امیرالمؤمنین همه جا بود، چگونه او را در مسجد کوفه شهید کردند؟ آیا پیغمبر اسلام چون از مکّه فرار نموده و به مدینه رفت، باز هم در مکّه بود یا خیر؟ آیا امامی که همه جا هست، در حمام زنانه، در میخانه و در امکنه فساد، همه جا هست یا خیر؟ اگر هست پس به همه زنان مردم محرم است! اگر به هر زنی محرم بود، پس چرا با خواندن عقد زنی را به خود محرم می نمود؟ آیا امام مانند خدا بدون تکلیف است و حلال و حرامی برای او نیست؟ اگر مکلّف است پس چرا او که در همه جا هست نهی از منکر نمی کند، و از امکنه فساد جلو نمی گیرد؟
جواب:
اوّلًا: هیچ یک از این اشکالات و پرسش ها با فرض صحّت آن در موارد دیگر، نسبت به دعای ندبه وارد نیست؛ زیرا این دعا برای ندبه است، و اظهار تأسف از
↑صفحه ۴۶۴↑
غیبت امام، و نگرانی از بدی اوضاع و ابراز علاقه به ظهور حکومت حقّ، و... و در مثل این مورد، گوینده بعید را قریب، و غایب را حاضر و بلکه گاهی مرده را زنده فرض می کند و اظهار تأثر می نماید، مخاطب هر که باشد، خواه بشنود یا نشنود، مانند نوحه و مرثیه بر میت که به او خطاب می شود، و در صد جا او را می خوانند، و در اشعار از این گونه خطاب ها بسیار است.
ثانیاً: از کجا می گویید که با خبر بودن امام و رسیدن ندا و سلام شیعیان به آن حضرت، ملازمه دارد با اینکه حضرت در همه جا حضور حقیقی جسمانی داشته باشد؟!
کسی که می گوید: امام به اذن خدا در همه جا هست، غرضش این است که از همه جا اطّلاع دارد، و فاصله زمان و مکان، مانع از علم و رؤیت آن حضرت نمی شود، و سلام و خطاب مردم به او می رسد، خواه به توسط فطرس یا ملائکه دیگر، و خواه بدون واسطه.
در اینجا سخن از کیفیت و نحوه علم و اطّلاع امام به سلام و خطاب ما، و فرق بین سلام بعید و قریب مطرح نیست، و واقع این موضوع هر نحو باشد، به دعای ندبه و مطالب حقّ دیگر ضرر نمی زند که شما به باب استحباب زیارة النبی (صلی الله علیه و آله) و لو من بعید» از" وسایل الشیعه" و غیره استشهاد کرده و می گویید پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«من سلام امتم را از دور نمی شنوم بلکه ملائکه الهی به من می رسانند»، مگر حال که ملائکه سلام و خطاب را می رسانند، فرمود سلام نکنید؟
مقصد از این احادیث همین است که سلام به پیغمبر را ترک نکنید و گمان ننمایید که آن حضرت از سلام شما مطّلع نمی شود. این گونه روایات همه مؤید خطاب و ندا و سلام است، و انگهی حقیقت و نحوه این شنیدن و رسیدن سلام و ندا بر ما معلوم نیست، امّا لازم هر دو را که علم پیغمبر و امام به ندا و سلام است،
↑صفحه ۴۶۵↑
از آن استفاده می کنیم. در این مطالب که به نقل ثابت می شود، همین قدر که عقل حکم به امتناع آن نکند، و حتی به طور اعجاز، احتمال آن را بدهد قبول می کنیم و تسلیم هستیم.
چرا شما می گویید: این گونه روایات متن دعای ندبه را ضعیف یا خلاف عقل می سازد؟ این روایت این را می پروراند که در حال ممات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم، نسبت به ایشان مثل این وظایف را که در حال حیات انجام می دادید- از قبیل استغاثه و توسل به آن حضرت- انجام بدهید، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مطّلع می شود.
به علاوه می توان گفت: ظاهر این اخبار، بیان کننده فرق بین نحوه و کیفیت اطّلاع از قریب و بعید و شنیدن و رسیدن نیست، تا کسی مفهوم بگیرد و بگوید از دور نمی شنود، بلکه ظاهر این است که برای دفع توهم کسانی که ندا و سلام از بعید را استبعاد می نمایند- چون سلام در مقابل قبر مطهر و در نفس روضه منوّره متعارف بوده و آن را مسموع می دانستند- می فرماید، سلام از قریب را که می شنود و سلام از بعید هم به آن حضرت می رسد؛ یا خودش می رسد، چنان که مقتضی اکثر روایات این باب است، و یا به وسیله ملائکه، چنان که روایت ضعیفی بر آن دلالت دارد.
غرض این است که آن را هم می شنود، نه اینکه مراد این باشد که از دور نمی شنود؛ ولی از نزدیک می شنود.
به هر حال شنیدن از دور موضوعی است که در دنیای ما عملی شده است.
نسبت به عالم برزخ که معلوم نیست این فاصله های زمان و مکان در آنجا مانع از شنیدن و رؤیت باشد، یا نسبت به روح مقدّس پیغمبر و امام که به مراتب لطیف تر و کامل تر از فرشته است مخصوصاً به طور اعجاز، به هیچ وجه استبعاد ندارد.
ثالثاً: اینکه گاهی به عبارت دعا «فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَسَلاماً» و گاهی به اینکه چون ملائکه نامه اعمال را خدمت آن حضرت می برند و به ایشان عرضه می دارند،
↑صفحه ۴۶۶↑
استشهاد می کنید بر اینکه امام همه جا حاضر نیست و گاهی می گویید چون «فطرس» سلام شیعه را به امام حسین (علیه السلام) می رساند، پس معلوم می شود امام همه جا حاضر نیستند.
جوابش این است که: مگر ما می گوییم امام در هر مجلس و مکان حضور دارند؟ آنچه در این مورد گفته می شود و صحیح است، این است که امام به هر کجا و هر مکان اراده کند به اذن الله تعالی می تواند برود، و به احوال رعایا و شیعیان خود و آنچه تحت نظر ولایت او قرار گرفته، ناظر و آگاه است.
و جمله «فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَسَلاماً» با این معنی هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا ممکن است امام خودش از سلام و عرض ادب ما آگاه باشد، ولی ما برای قابل شدن سلام و رفع موانع قبول، از خداوند درخواست ابلاغ آن را می کنیم، مثل آنان که در محضر پیغمبر یا در حرم پیغمبر از خدا می خواهند که تحیت آنها را به پیغمبر ابلاغ فرماید.
و در موضوع ملائکه ای که اعمال را به آن حضرت عرضه می دارند و فطرس که سلام شیعیان را می رساند، جوابش این است که این هم دلیل بر عدم علم امام نیست، چنانچه ملائکه حفظه، دلیل بر عدم علم خدا به اعمال مردم نیست.
هرچه آنجا بگوییم اینجا هم می گوییم. این امور برنامه هایی است برای تربیت و تنبیه مردم، و در واقع الطافی است از جانب خدا و هیچ یک دلیل بر عدم علم خدا و پیغمبر و امام نمی شود.
رابعاً: اینکه می گوید اگر امام در همه جا حاضر باشد لازم می شود که یک نفر، چند نفر بلکه چند هزار نفر و بیشتر باشد، جوابش این است که ما نمی گوییم امام در همه جا به معنایی که شما می گویید حاضر هستند ولی می گوییم امکان دارد که در اماکن متعدد به نحوی از حضور حاضر باشند، و فاصله زمان و مکان نسبت به ایشان برداشته شود.
↑صفحه ۴۶۷↑
چطور می گویید فطرس همه جا حاضر می شود، و سلام شیعیان را از هر شهر و مجلس به عرض آن حضرت می رساند؟ ولی برای امام این معنی را امکان پذیر نمی دانید؟
آقای عزیز! ملک الموت یک نفر بیشتر نیست، چطور در یک آن، در دو مکان و صد مکان حاضر می شود؟ ما که وارد عالم ملائکه و عوالم روح و جهان برزخ نیستیم، تا حقایق این امور را به طور قاطع بتوانیم تشریح کنیم؛ امّا این قدر می دانیم که با یک مشت الفاظ و چون و چرا و استبعادات، نمی توان این امور را انکار کرد.
اینقدر امکان دارد که بُعد و فاصله زمان و مکان برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام و بسیاری از ارواح، و برای ملائکه، پرده نباشد و چنانچه قریب چهارده قرن پیش، با این فاصله زمانی طولانی، اوضاع کنونی را می دیدند، امکان دارد از مسافت بعید هم افراد را اگر خواستند، ببینند.
چطور شما با تلویزیون آمریکا را می بینید، اروپا را می بینید، و در یک آن با رادیو صداهای همه جا را می شنوید؟
آقای من! اینها چه اشکالاتی است می کنید، اوّل معنی حضور امام را در اماکن مختلف بفهمید، بعد این فرمایش را بکنید، اگر نمی فهمید این اشکال های عامیانه چه معنی دارد؟
اگر یک قرن پیش برای شما می گفتند، تا یک قرن دیگر انسان ها همه از مسافت دور هم دیگر را می بینند، و در همه جا حاضر می شوند و با هم سخن می گویند، می گفتید این خرافات چیست؟ اینها افسانه است، با عقل سازگار نیست، امّا حالا می فهمید آن قضاوت شما منشأش بی علمی و بی اطلاعی بوده است.
شما که می گویید: نمی شود امام در یک زمان در همه جا حاضر شود، بفرمایید ببینم وقتی فلان شخص را که در صفحه تلویزیون شما می بینید، دیگران همه
↑صفحه ۴۶۸↑
می بینند، در همه جا می بینند، یک نفر چند میلیون نفر شده است؟
جام جهان نما را شنیده اید، چه مانعی دارد که باطن ملکوتی امام مثل همان جام جهان نما باشد، در عین حال که در مسجد کوفه باشد، و آنجا شهید شود، از اقصی نقاط جهان هم مطّلع باشد.
شما گمان می کنید اینکه می گوییم: امام در همه جا حاضر است؛ یعنی باید توی حمام زنانه ها، و توی العیاذ بالله کاباره ها، و مراکز فساد هم تشریف ببرند، مگر هر کس هر کاری را بتواند انجام دهد انجام می دهد؟ یا می گوییم از امام رفع تکلیف شده است؟
واقعاً انسان از این سخنان شما که نفهمیده و نسنجیده، پیرامون یک چنین حقایق بلند و عمیق گفته اید، بی اختیار خنده اش می گیرد، و از بلندپروازی های جاهلانه تعجب می کند.
پشه چون داند که این باغ از کی است در بهاران زاد و مرگش در دی است
تو که در علم خود زبون باشی عارف این علوم؛ چون باشی؟
↑صفحه ۴۶۹↑
۱۲. بررسی جمله: «یَا بْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ»:
یکی دیگر از مواردی را که در دعای ندبه، بعضی آن را خلاف عقل شمرده اند، این جمله است:
«یَابْنَ یس وَالذّارِیاتِ! یَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ!».
یعنی ای پسر یس و بادهای وزنده، و ای پسر کوه طور و اسبان دونده. سپس گفته: این توهین به امام عالی مقام، و به علاوه مخالف عقل است؛ زیرا امام فرزند کوه طور و اسبان دونده نیست. چگونه شیعیان حیا نمی کنند، و این جملات را می خوانند. اگر کسی می گوید چگونه حضرت سجاد (علیه السلام) فرموده:
«أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَصَفا».
جمله دعای ندبه نیز مانند گفتار حضرت سجاد (علیه السلام) است.
جواب این است که خیر مانند آن نیست؛ زیرا هر کس در هر شهر و یا قصبه ای زندگی کرده و بزرگ شده، می گویند بچه آنجا است؛ مثلًا به قمی می گویند بچه قم است و به کاشانی می گویند بچه کاشان است، و چون حضرت سجاد و یا پدر و جدّش در مدینه و مکّه و زمزم و صفا بزرگ شده اند، می فرماید:
↑صفحه ۴۷۰↑
«أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَصَفا».
امّا امام زمان، نه خودش در کوه طور بزرگ شده و نه پدر و جدش. به اضافه با جمله «وَالْعادِیاتِ وَالذّارِیاتِ» چه می کنند؟
به هر حال ما که جرأت نمی کنیم چنین توهینی به امام زمان بنماییم برای خاطر یک دعای بی مدرک!
جواب: اگر فحش و دشنام یاد گرفته بودم، پاسخ می دادم: آیا شما حیا نمی کنید که این جملات را می نویسید و شیعیان را بی حیا می شمارید؟ فقط عرض می کنم:
عجب اشتباه غریبی، یا عجب مغلطه کاری بی ذوقی! سخن به این فصاحت و بلاغت را که هر سخن شناس در برابر آن خاضع می شود، و هر اهل معنی آن را درک می کند، چگونه معرفی می کنید؟!
آقا! «الطور»، «العادیات»، «یس»، «الذاریات» و «طه» هر یک اسم یکی از سوره های قرآن است، چنانچه ما می گوییم:
«یا أَبْنآءَ الْقُرْآنِ! یا أَبْنآءَ الْإِسْلامِ! یا أَبْنآءَ سُورَةِ التَّوْحِیدِ! یا أَبْنآءَ الصَّلاةِ»؛
«ای فرزندان قرآن، ای فرزندان اسلام، ای فرزندان سوره توحید، ای فرزندان نماز».
و همه صحیح و موافق با ذوق است، یعنی ای تربیت شدگان مکتب قرآن و سوره توحید و اسلام و نماز.
اینجا هم همین طور عرض می کنیم: «ای پسر سوره یس و سوره ذاریات، و ای پسر سوره طور و سوره عادیات، و ای پسر سوره طه و آیات محکمات.
شما مثل کسی که اصلًا قرآن مجید را نخوانده باشد و اسم سوره ها را نشنیده باشد این جمله های روان را اینطور به غلط معنی می کنید.
↑صفحه ۴۷۱↑
کیست که در معانی این جمله ها شک داشته باشد؟ و حتی معنایی را که شما از این جمله ها کرده اید، احتمال بدهد؟
معنی این جمله ها نه فقط با قرآن مخالف نیست، بلکه کمال موافقت را دارد و کیست سزاوارتر از ائمه (علیهم السلام) و فرزندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به این خطابات؟ من که باور نمی کنم یک نفر، هرچه هم کم ذوق باشد، اینقدر کج فکر باشد که این جمله ها را مثل شما معنی کند.
به هر حال اگر شما معنی این جمله ها را نمی فهمید و جرأت نمی کنید آن را بگویید، ما و دیگران با صدای بلند می گوییم، و امام را با این جمله های پر معنی و فیاض، مدح و ستایش می نماییم.
↑صفحه ۴۷۲↑
۱۳. دعای ندبه، و کفر و شرک:
اگر کسی بگوید: دعای ندبه کفر و شرک است، چون خواندن غیر خدا شرک است، و در این دعا امام را می خوانید و برای حوایج خود او را ندا می کنید و....
جواب این است که: اکنون از مرگ ابن تیمیّه (متوفی ۷۲۸ ق) بیش از هفت صد سال می گذرد، صدها سال است شبهات او مطرح شده و پاسخ های مستدل و برهانی، به شبهات او و پیروانش که فتنه ها برپا کرده و آن همه قتل نفوس مرتکب شدند و تفرقه ایجاد کردند، و آلت دست استعمار شدند، داده شده است. و صدها کتاب از اهل سنّت و شیعه بطلان این فرقه را آشکار ساخته اند، و اکنون که برخی از پیروان ابن تیمیه و محمّد بن عبدالوهاب رو به اعتدال کرده، و متوجّه می شوند گذشتگان آنها خسارت های جبران ناپذیر به اسلام وارد کردند، و می فهمند که تهمت هایی که به مسلمانان می زدند، و آنها را کافر و مشرک می شمردند، مبنی بر جمود و تعصب باطل فرقه ای یا تحریک و دسایس سیاسی بوده، نمی دانم چرا این زمزمه ها از نو آغاز شده، و از کجا و کدام منبع استعمار طلب، الهام می گیرند و با التزام به عقاید تشیّع، این نغمه ها را برای چه آغاز کرده و مقصدشان چیست؟!
اگر بگوییم تحفه نو ظهوری است، که همه می دانند که بچه های شیعیان حجاز
↑صفحه ۴۷۳↑
و قطیف نیز جواب این شبهه را یاد گرفته اند.
علمایی مانند «کاشف الغطاء» و سید محسن امین که افتخار عالم اسلام می باشند، در عصر خودمان به این شبهات جواب داده اند.
مسأله شفاعت و توسل و دعا، همه حدود و ثغور و مرزهایش روشن شده است.
شما بگویید این آیات:
«فَلا تَدْعُوا مَعَ الله أَحَداً»؛[۳۶۷]
«پس نخوانید با خدا احدی را».
و «قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبّی وَلآ أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً»؛[۳۶۸]
«و بگو این است و غیر از این نیست که می خوانم پروردگارم را و شریک نمی گیرم برای او احدی را».
و «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ الله عِبادٌ أَمْثالُکُمْ»؛[۳۶۹]
«به درستی که آن کسانی که غیر از خدا می خوانید، بندگانی مثل شما هستند».
و «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ الله مَن لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَهُمْ عَن دُعآئِهِمْ غافِلُونَ»؛[۳۷۰]
«و کیست گمراه تر از آنکه می خواند غیر از خدا کسی را که پاسخ به او نمی دهد تا روز قیامت، و ایشان (خوانده شدگان) از خواندن آنها
------------
[۳۶۷] (۱). سوره جن، آیه ۱۸.
[۳۶۸] (۲). سوره جن، آیه ۲۰.
[۳۶۹] (۳). سوره اعراف، آیه ۱۹۴.
[۳۷۰] (۴). سوره احقاف، آیه ۵.
↑صفحه ۴۷۴↑
(خوانندگان) غافلند».
چه ارتباط با دعای ندبه و خطاب به امام عصر (علیه السلام) دارد که:
اوّلًا: گفتم مخاطب قرار دادن غایب، در مقام اظهار علاقه و تألّم از هجر و فراق، و این گونه امور، یک امر عرفی و ذوقی است که غرض خطاب حقیقی نیست؛ بلکه به داعی اظهار اندوه و تأسف این گونه خطابات می شود. بنابراین دعای ندبه به حساب ایراد کننده هم کفر و شرک نخواهد بود؛ زیرا خطاب به داعی دیگر، یا معنی دیگر، استعمال می شود.
و ثانیاً: مسلماً دعایی که در آیات شریفه مورد نهی واقع شده، دعای خاصی است؛ زیرا مطلق دعا و خواندن غیر، حتی به قول شما دعاهای متعارف و روزمره مراد نیست. بنابراین می گوییم: آنچه از این آیات استفاده می شود، و شواهد بسیار از آیات و اخبار و حکایات، آن را تأیید می کند، این است که دعا و خواندن غیر، که منهیّ عنه و شرک است، این است که غیر خدا را به عنوان اینکه متصرف مستقل و نافذ الامر در اسباب و مسبّبات کاینات و مالک امور دنیا و آخرت است، در عرض خدا بخوانند، یا او را با خدا، کارساز و شریک قرار داده و خالق و رازق و قاضی الحاجات شمارند.
امّا اگر کسی را مقرب بدانیم و بر نظام اسباب از جانب خدا مسلط بشناسیم و او را بخوانیم، در حالی که او در درگاه خدا دارای چنین تقربی نباشد و چنین تسلط و قدرتی به او عطا نشده باشد، اطلاق شرک بر آن، اگرچه مجازاً صحیح است، ولی به طور حقیقت شاید صحیح نباشد.
بله این عمل، افترا و اختراع بوده و داخل در «ما أنزل الله به من سلطان» است ولی ادخال چیزی که «ما أنزل الله به من سلطان» است در «ما انزل الله به من سلطان چیزی که خدا بر آن حجت نازل کرده است» هرچند حرام است، ولی «ما لا ینزّل الله به
↑صفحه ۴۷۵↑
من سلطان چیزی که خدا بر آن حجت نازل نمی کند»، نیست و شرک حقیقی نمی باشد. و کفر بودن آن هم در صورتی است که به انکار ضروری برگشت کند، و الّا بدعت و حرام است.
بنابراین، اگر مثل انبیا و اولیا را که تقرب خاص به درگاه الهی دارند و می دانیم دعایشان مستجاب می شود و به واسطه صدور معجزات و کرامات معلوم شود که باذن الله تسلط بر نظام اسباب دارند، چنانچه درباره عیسی بن مریم می فرماید:
«أَنّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ»؛[۳۷۱]
«همانا من از گل، پیکر مرغی را برای شما می سازم».
کسی بخواند که باذن الله کار او بگشاید، و مشکل او را حل کند، نه کفر است و نه حرام، تا چه رسد به اینکه از او بخواهد که از خدا درخواست کند حاجت او را برآورد؛ چنانچه «حواریین» از عیسی- علی نبینا و آله و (علیه السلام)- مائده خواستند، و سؤال خود را به صورت این جمله: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ...» عرض کردند، و عیسی دعا کرد و مائده نازل شد.
حال آیا شما می گویید: مگر حواریین خودشان نمی توانستند از خدا مسألت نمایند، و مگر درخواست از خدا واسطه و شفیع لازم دارد؟
حاصل اینکه: استشفاع و توسل به انبیا و اولیا- که تقرّبشان به درگاه الهی و تسلطشان به امر خدا بر نظام اسباب معلوم است- خواه در حال حیاتشان و خواه پس از ارتحالشان از این دنیا، نه شرک است و نه کفر.
و آیه:
------------
[۳۷۱] (۱). سوره آل عمران، آیه ۴۹.
↑صفحه ۴۷۶↑
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا الله وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا الله تَوّاباً رَحِیماً»؛[۳۷۲]
«و اگر ایشان، وقتی ظلم به خودشان کردند، آمدند نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش کردند، و طلب آمرزش کرد پیامبر برای آنها، هرآینه می یابند خدا را بسیار توبه پذیر و رحیم».
بر رجحان آن صراحت دارد.
و حتی نسبت دادن بعضی کارها که از افعال خاصه الهی است به آنها، مثل شفای امراض- درحالی که نسبت دهنده فقط خدا را شافی و خالق و رازق می داند- کفر نیست؛ زیرا این اعتقاد معلوم او قرینه حالیه است بر اینکه این اطلاقات به نحو مجاز است، که نظایر آن در کلام عرب و عجم زیاد است، مثل «أَنْبَتَ الرَّبِیعُ الْبَقْلَ» که اگر یک فرد مادی آن را بگوید، بر معنی حقیقی حمل می شود و کفر است و اگر موحد بگوید بر معنی مجازی حمل می شود و چنین کسی، غیر خدا را فاعل این افعال نمی داند، یا فاعل را باذن الله فاعل می داند، مثل:
«أَنّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِنْ رَبّکُمْ أَنّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ الله وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ الله»؛[۳۷۳]
«همانا من از گل، پیکر مرغی را برای شما می سازم و بر آن نفس قدسی می دمم تا به امر خدا مرغی گردد و کور مادرزاد و مبتلای به پیسی را به امر خدا شفا داده و مردگان را زنده می کنم».
------------
[۳۷۲] (۱). سوره نساء، آیه ۶۴.
[۳۷۳] (۲). سوره آل عمران، آیه ۴۹.
↑صفحه ۴۷۷↑
معلوم است این گونه اطلاقات صحیح است و موحدین در عین حالی که این اطلاقات را جایز می دانند و به انبیا و اوصیا (چه در حال وجودشان در این دنیا و چه پس از رحلتشان به عالم دیگر) متوسل می شوند، انبیا و اولیا را مستقل در تصرّف در عرض خدا، و شریک در کار خدا نمی دانند؛ بلکه آنها را عامل ارادة الله و عمّال الله می شناسند.
خلاصه سخن اینکه: خواندن انبیا و اولیا برای مقاصد، از شخص موحد (خواه در حیاتشان در این دنیا باشد یا پس از حیات این دنیا باشد) ارتباطی با کفر و شرک ندارد.
در جایی که در قرآن مجید مثل این آیات باشد:
«فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ»؛[۳۷۴]
«پس روزی دهید ایشان را از آن».
و «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ الله وَرَسُولُهُ وَقالُوا حَسْبُنَا الله سَیُؤْتِینا الله مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ»؛[۳۷۵]
«و اگر ایشان می پسندیدند آنچه را خدا و رسول او ایشان را داده اند و می گفتند: بس است خدا ما را، به زودی می آورد ما را خدا از فضل خودش و رسول خدا».
و «وَما نَقَمُوا إِلّآ أَنْ أَغْنیهُمُ الله وَرَسُولُهُ»؛[۳۷۶]
«و انکار نمی کنند مگر اینکه بی نیاز کرده ایشان را خدا و رسول خدا».
چگونه می تواند دعا و بعضی تعبیرات متعارف بین موحدین را نسبت به انبیا
------------
[۳۷۴] (۱). سوره نساء، آیه ۸.
[۳۷۵] (۲). سوره توبه، آیه ۵۹.
[۳۷۶] (۳). سوره توبه، آیه ۷۴.
↑صفحه ۴۷۸↑
و اولیا، کفر و شرک شمرد.
و امّا خبر «الدُّعآءُ مُخُّ الْعِبادَةِ» دلالت ندارد بر اینکه مطلق افراد دعا و خواندن، عبادت و پرستش و کفر و شرک باشد؛ زیرا اگر مراد از دعا، مطلق انواع آن باشد یقیناً مراد از عبادت در اینجا پرستش خاص نمی باشد؛ زیرا بعضی انواع دعا، مثل دعا و خواندن اشخاص، (زید و عمرو و بکر) پرستش آنها نیست، و ناچار باید در اینجا دعا را به معنی لغوی آن، که ذلّت و خضوع است، گرفت.
و اگر مراد از دعا، مطلق افراد آن نباشد، قدر متیقن آن، دعا و خواندن مدعو است در نهایت تذلّل و خضوع، و درخواست کفایت مهمات و قضای حوایج از او، از این جهت که او فاعل مستقل و قادر مطلق و بالذات، و مالک و قاضی حقیقی حوایج است.
پس هر کس مخلوقی را به این نحو بخواند، عبادت او را کرده و کافر و مشرک است.
امّا به غیر این نحو که او را بخواند تا واسطه یا شفیع شود، یا از این جهت او را بخواند که از جانب خدا بر کاری مسلط است، مثل عیسی که بر شفا و ابرای کور مادرزاد و صاحب مرض پیسی باذن الله مسلّط بود، عبادت و کفر و شرک نیست.
و امّا اینکه نوشته اید: بهتر این است که دیگران را از گناه خود مطّلع نکنید، و خدا ستار العیوب است و هیچ رسول و امامی مانند او مهربان و رحیم نیست، و از جهالت و بدبختی است که خدا بگوید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»[۳۷۷] و یا بگوید:
«وَاسْئَلُوا الله مِن فَضْلِهِ»[۳۷۸] و بنده اعتنا نکند و بگوید: خیر، من باید بنده تو را بخوانم.
------------
[۳۷۷] (۱). سوره مؤمن، آیه ۶۰.
[۳۷۸] (۲). سوره نساء، آیه ۳۲.
↑صفحه ۴۷۹↑
پاسخش این است که: گویا این آیه قرآن را نخوانده اید که همان خدایی که می فرماید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» می فرماید:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا الله وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا الله تَوّاباً رَّحِیماً»؛[۳۷۹]
«و اگر ایشان هنگامی که بر خودشان ستم کردند، بیایند به نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش کنند و پیامبر بر ایشان آمرزش بخواهد، هر آینه خدا را تواب و مهربان می یابند».
این آیه ظهور دارد در این معنا که گناه کاران، خواه گناهشان آشکار شده باشد و خواه در پنهان گناهی مرتکب شده باشند، سزاوار است که هم خود استغفار کنند و هم به محضر پیغمبر شرفیاب شوند، تا آن حضرت برایشان استغفار کند.
این همان دعا و خواندن خدا و سؤال از فضل خدا است، و در نهایت این دعا گاهی بدون واسطه و گاهی با واسطه انجام می گیرد و هر دو بجا و به موقع است.
اگر این سخن شما درست بود و این گونه دعا، کفر و شرک بود، وقتی فرزندان یعقوب او را خواندند که بر ایشان استغفار کند و گفتند:
«یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ»؛
در جواب آنها نمی فرمود:
«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛[۳۸۰]
«زود باشد که استغفار کنم برای شما از پروردگارم به درستی که او است آمرزنده و مهربان».
------------
[۳۷۹] (۱). سوره نساء، آیه ۶۴.
[۳۸۰] (۲). سوره یوسف، آیه ۹۷ و ۹۸.
↑صفحه ۴۸۰↑
اگر این منطق باطل شما صحیح بود، حضرت یعقوب پیغمبر به آنها می گفت:
شما خودتان خدا را بخوانید، این چه جهالت و بدبختی است که خدا خودش فرموده مرا بخوانید و شما مرا می خوانید و واسطه قرار می دهید و کفر و شرک می گویید؟ آیا پیغمبر خدا بهتر می دانست یا شما؟
آقای عزیز! چرا بی جهت افکار را مَشوب و اذهان را مشوّش و ناراحت می سازید؟
چه بهره و فایده ای از این مغلطه ها و اشتباه کاری ها می برید؟
خوانندگان محترم! این شبهه ها ریشه های غرض آلوده دیرینه دارد که دست استعمار هم همواره پشت آن بوده و به تأییدش برخاسته، مع ذلک در عصر ما دیگر افکار مسلمانان این اشتباه کاری ها را نمی پذیرد و حنای این گونه افراد آب و رنگی ندارد.
بله، گاهی همان حرف ها را به لباس های تازه و در زیر اصطلاحات جدید و به صورت اندیشه های نو عرضه می کنند، ولی به زودی باطن آنها آشکار و مقاصد تخریبی آنان ظاهر می گردد و دعوت هایشان مصداق آیه ذیل می شود:
«کَسَرَابِ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مآءً حَتّی إِذا جآءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً»؛[۳۸۱]
«مثل سرابی که شخص تشنه آن را در بیابان هموار و بی آب، آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد».
مع ذلک اگر بخواهید از سوابق این زمزمه ها و پاسخ به سخنان این گروه های وهابی یا وهابی مسلک، آگاه شوید به کتاب هایی که بخصوص در این موضوع تألیف شده مثل «کشف الارتیاب» علّامه مجاهد عالی قدر سیّد محسن امین (قدس سره) مراجعه فرمایید.
------------
[۳۸۱] (۱). سوره نور، آیه ۳۹.
↑صفحه ۴۸۱↑
۱۴. دعای ندبه و رکود فعالیت های اسلامی:
پرسش چهاردهم: خواندن این گونه دعاها، سبب رکود فعالیت های اسلامی و خمود و تخدیر افکار و انصراف از مبارزه و تلاش برای پیشبرد مقاصد اصلاحی، و تبلیغ رسالت اسلام می شود و خواننده با خواندن دعای ندبه خود را قانع ساخته و به جای حرکت و اقدام و مبارزه، گریه و ناله تحویل می دهد.
پاسخ این است که: ما هم با شما در این جهت موافقیم که نباید برای این گونه برنامه ها جنبه های سلبی و منفی بسازند، و باید جنبه های حقیقی و ایجابی و مثبت آن را در نظر گرفت. متأسفانه به عللی که مهم تر از همه جهل و دست خائن استعمار است، دین در چهارچوب استفاده های منفی و سلبی سیاسی خاص محبوس شده، و در حالی که جنبه های مثبت، و بسیاری از جنبه های سلبی عمده و حساس آن را می کوبند، بعضی از جنبه های سلبی آن را برای اغراض پلید سیاسی وارد میدان می سازند و این کار علاوه بر اینکه ارج و ارزش دین را در انظار کم می کند، در برابر آرا و مکتب های دیگر آن را یک مکتب منفی ساده نشان می دهد.
دعا هم منبع رکود و خمود و کناره گیری و رهبانیت نیست، و نباید از آن برای این هدف ها استفاده کرد، بلکه دعا قوّت بخش روح و اعصاب، و سرچشمه نشاط
↑صفحه ۴۸۲↑
و امید و تلاش و فعالیت است.
یکی از حالات خطرناک که در تعالیم دین و علم و اخلاق مورد نکوهش واقع شده، حال وقوف و ماندن در یک مرحله است.
بشر در این جهان، مانند مسافری است که به سوی یک مقصد معین رهسپار است، و منازل و مراحل را طی می کند. چنان که در هر یک از این مراحل بماند و سیر و حرکت را متوقف سازد، به مقصد نمی رسد. در تمام شعبه های کمال، علم، اخلاق، ایمان، صنعت و... حدی که بشر در آن توقف کند، معین نشده و همواره می تواند قدمی به پیش باشد.
همه تعلیمات و برنامه های اسلام، پیشرفت و کمال بیشتر را پیشنهاد می نماید، و پرستش و عبادت خدا و کار نیک و عمل خیر را در هیچ مرتبه ای متوقف نمی سازد. تا بشر زنده است باید پیش برود، و باید تحصیل کمال کند، و باید ترقی داشته باشد.
وقوف و ماندن در یک مرحله از مراحل ترقی، بالاخره آغاز سیر قهقرایی و ارتجاع و بازگشت به عقب است.
مسلمان نمی تواند بنشیند، و در راه مقاصد اسلام کار و اقدامی نکند، چون اسلام هنوز به هدف هایش نرسیده است.
هنوز انسان ها آزاد نشده اند، هنوز عدالت اجتماعی برقرار نشده، هنوز اختلاف طبقاتی و عنصری و نژادی و کشوری و رژیمی، بشر را فشار می دهد. هنوز اقویا و زورمندان، حاکم و صاحب اختیار ضعفا هستند. هنوز افق جهان از ظلم و بیداد تاریک است. هنوز فحشا و منکرات رواج دارد. هنوز زن بازیچه امیال پست و هوسرانی مردها هستند و در اسارت های تازه و نوظهور افتاده اند، هنوز شرک و بشرپرستی به صورت های گوناگون رواج دارد. هنوز انسان هایی خود نیافته و آزاد
↑صفحه ۴۸۳↑
نشده و خودباخته، در برابر افرادی چون خودشان یا بی سوادتر و نالایق تر تا حدّ رکوع، خضوع می نمایند، و آنها را به تکبر و ظلم و استبداد تشویق می کنند. هنوز احکام خدا در جوامع بشری حکومت نیافته است، بلکه این مفاسد و معایب روزافزون است.
مسلمان نمی تواند در چنین اوضاع و احوالی، حال وقوف و سکوت به خود گیرد و به خواندن دعا و ندبه و گریه، خود را قانع ساخته و ترک امر به معروف و نهی از منکر نموده، خاموش و بی حرکت بنشیند.
هرگز دین برای این نیست و عبادت ها و پرستش ها و نماز و روزه و دعا و ذکر و مناجات، این نتیجه را ندارد که مسلمان از کارهای اجتماعی و سیاسی و آنچه در حفظ و نگاهبانی عظمت اسلام و افزایش شوکت مسلمین مؤثر است، دست بکشد.
اسلام دین دنیا و آخرت و سیاست و معنویّت است، و جدا کردن اسلام از دنیا و سیاست و اجتماع و اداره تمام امور و شؤون، امکان پذیر نیست. انجام وظایف اجتماعی و تطبیق احکام دین بر شؤون دنیا و برنامه اقتصاد و سیاست و تجارت و تعلیم و تربیت، جزء جوهر دین است و حبس اسلام در محیط عبادت و دعا، خیانت به اسلام و تعلیمات قرآن مجید است.
پس مسلمان در هر پایه ای که باشد و هر برنامه ای را که انجام می دهد نمی تواند آنجا را نقطه وصول به مقصد و نیل به اهداف اسلامی شناخته و منتهی الیه مسیر خود بداند. باید سیر خود را ادامه دهد و مراحل و منازل بیشتر را طی کند و همواره در سیر و حرکت باشد و با همین تکرار فرایض دینی و دعا و پرستش خدا، از درجه ای به درجه بالاتر صعود کند.
برنامه، برنامه سیر و حرکت و ترقی و مجاهده است.
↑صفحه ۴۸۴↑
متأسفانه ما هم تصدیق می کنیم که امروز تحرّک در مسلمان ها کم شده و آن طور که اسلام از آنها تحرک خواسته، قرن ها است حرکت نشان نمی دهند لذا در میدان حیات این همه عقب مانده، و افتخارات اسلامی خود را از دست داده ایم، و بسیاری از برنامه های دینی مثل جسم بی روح گردیده است.
برنامه های اسلامی و مساجد و نماز جماعت ها و مجالس روضه و موعظه و سخنرانی و دعا، همه باید مراکز تحرک و نهضت و بسیج نیروهای انسانی باشد.
این جنبه سلبی و منفی که در دعای ندبه فرض می کنید، در هر کار و برای هر کس ممکن است پیدا شود که خطرناک است. یک دانشجوی مستعد و موفّق که نمره های خوب می گیرد، ممکن است توجهش به وضع ترقی موجودش، مانع از پیشرفت و ترقی بیشتر او شود و او را متوقف سازد. یک جامعه ای که در مسیر رشد و ترقی است، به همین حال خطرناک ممکن است گرفتار شود. این یک خطری است که به هر شخص و هر جامعه و مملکت ممکن است متوجّه شود. اختصاص به دعا و عبادت ندارد و محال است اسلام که دین تحرک و جنبش های مترقی است، با این حال که در حقیقت سرآغاز انقراض و زوال است، مبارزه نکند.
دعای ندبه، دعای کمیل، دعای سمات هم باید نیروهای انسانی ما را بسیج کنند و از تسلط ضعف و ناامیدی و اندیشه های مأیوس کننده و مخرب، مانع شده و توان بخش ارواح شوند.
مجالس این دعاها، مراکز حساس تربیت افراد مبارز و قوی، و وسیله رشد افکار اسلامی مسلمانان خصوصاً جوانان می باشد.
دعای ندبه، علاوه بر ثمرات و آثار عمومی دعا، به مناسبت مطالبی که در جمله های بلندش مندرج است، خواننده را به یک قسمت و یک سلسله از هدف های تحقق نیافته اسلام که باید تحقق یابد متوجّه می سازد و مفاسد اجتماع را
↑صفحه ۴۸۵↑
بر می شمارد.
این دعا و ندبه است، ولی در ضمن ندبه کسی که بر وضع فاسد اجتماعی، بر روش های ستمگرانه، بر کژی ها و کمبودها، و نابسامانی ها و گمراهی ها، ندبه می کند و غصه می خورد، نمی تواند دست روی دست بگذارد و در برابر این مفاسد سکوت اختیار کند و به سهم خود و برای روی کار آوردن یک روش اجتماعی نسبتاً اسلامی تر، کار و اقدامی نکند.
جمله های دعای ندبه احساسات را به هیجان می آورد و خواننده را تکان می دهد و از کفر و شرک و تجاوز و ظلم و ستم متنفر می سازد، و اینها همه آثار ایجابی و مثبت است.
حال اگر بهره ما از این دعا و از برنامه هایی که داریم آثار سلبی و منفی باشد، مربوط به دعا نیست، مربوط به جهل و غفلت است. هر نعمتی از نعمت های خدا را می شود وسیله اتلاف وقت و گذراندن عمر کرد.
پس دعای ندبه، نه وسیله تخدیر است و نه باعث وقوف و رکود؛ بلکه سبب رشد فکری و بسیج نیروها و حرکت و اقدام است.
این هم خیلی کم است که کسی بگوید این مجالس دعای ندبه فایده اش این است که جوان ها را از رفتن به مراکز فساد اخلاق و اشتغال به تفریحات به اصطلاح سالم، و در واقع بسیار ناسالم، باز می دارد.
نه؛ دعای ندبه برای این است که جوانان درهای آن مؤسسات را هم ببندند و افرادی مبارز و آمر به معروف و هم فکر و متّحد و متشکل و مدافع از اسلام تربیت شوند.
شما اگر گاهی ظواهر بعضی از افراد کم اطّلاع و کم معرفت را می بینید همه را به آنها قیاس نکنید، و جهل و غفلت آنها را از وظایف مهمی که دارند، پای حساب
↑صفحه ۴۸۶↑
دعای ندبه ننویسید. راهنمایی کنید که از این همه وسایل برای تجهیز نیروهای انسانی بهتر استفاده شود و افراد عالِم و آگاه به اهداف اسلامی و اوضاع اجتماعی در این مجالس مردم را بیدار کنند و دعا را به غرض های شخصی و خصوصی و تجزیه و تفرقه آلوده ننماید و همه برای عملی شدن احکام اسلام و مبارزه با معاندین و هدایت منحرفین جداً و دلسوزانه بکوشند.
بهترین خدمت و وسیله تقرب به درگاه حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- احیای سنن اسلامی و میراندن سنّت های کفر و مبارزه با روش های کفار است، که نزدیک است اجتماعات مسلمانان را به کلی مسخ نماید.
↑صفحه ۴۸۷↑