ابعاد جامعه شناختى استضعاف وآينده مستضعفان در قرآن کريم
چكيده
استضعاف واستكبار از جمله روابط اجتماعى است كه در آن، طرف غالب به استثمار ديگرى مى پردازد. در قرآن كريم نيز اين رابطه به صورت مبسوطى بررسى شده است. استضعاف بيانگر حاشيه روانى وتضعيف مى باشد. چنين حاشيه روانى گاه در روابط مادى وظلم آشكار است، وگاه به صورت پنهان وغضب موقعيت رهبرى سياسى ـ اجتماعى. امامان معصوم: از حيثيت دوم مصاديق بارز مستضعفان هستند.
بدين جهت است كه در برخى از روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام آيات نخست سوره قصص در باب حاكميت مستضعفان بر قائم آل محمد تطبيق يافته است. اين نوشتار در صدد است با استفاده از رويكرد تحليل روابط قدرت در عرصه اجتماعى به بررسى سرانجام استضعاف ومستضعفان از ديدگاه قرآن بپردازد.
طرح مسأله
استضعاف، از مفاهيم وواژگان كليدى در قرآن كريم است که در تقابل با استكبار به كار رفته است. در قرآن كريم، آيات زيادى به بررسى اين مفاهيم پرداخته اند. وجه بارز استضعاف واستكبار در قرآن كريم، تمركز بر بعد اجتماعى آن ها وسرانجام چنين روابطى در عرصه اجتماعى است. از ديدگاه قرآن كريم، در عرصه اجتماعى، سنت هاى الهى حاکمند که تبديل پذير وتغيير پذير نيستند؛ از اين رو است كه طبق سنت تغيير ناپذير الهى، مستضعفان در نهايت بر مستكبران پيروز خواهند شد.
استضعاف در وهله نخست، بيشتر تبادر اقتصادى دارد وبا توجه به كاربرد آن در جوامع امروز اين بعد از استضعاف برجسته مى شود؛ اما در منطق قرآنى، استضعاف، مفهومى عام داشته وكليت روابط اجتماعى را در بر مى گيرد. استضعاف واستكبار، در عرصه اجتماعى بخشى از نزاع تاريخى حق وباطل را شكل مى دهند. بدين سان، استكبار با غلبه موقت خويش تلاش دارد حق را پنهان ومحو کند؛ اما باطل رفتنى است وسرانجام، حق تجلى يافته وحق پرستان پيروز خواهند شد.
داستان استضعاف واستكبار در قرآن كريم، با سرنوشت جهان وآينده شناسى پيوند خورده است. اين مفاهيم، بخشى از فلسفه تاريخ قرآنى را شكل مى دهند. منطق حركت، عامل حركت وسرانجام حركت از مهم ترين مسائل مطرح در فلسفه نظرى تاريخ هستند كه به گونه ى در رويكرد قرآن به فلسفه تاريخ نيز پاسخ خاص خويش را يافته اند. آينده شناسى قرآنى، به بحث مهدويت در تفكر اسلامى نيز پيوند يافته است. طبق آيات قرآن كريم وتفاسير مطرح از سوى اهل بيت عليهم السلام، سرانجام تاريخ ومستضعفان، ظهور منجى موعود خواهد بود؛ بدين سبب، سرانجام استضعاف در قرآن كريم، با مهدى موعود (عجل الله فرجه) پيوند يافته است.
رابطه استضعاف واستكبار، از منظرى ديگر، بخشى از سنت جامعه شناختى قرآنى را شكل داده است. مهم ترين نكته كانونى اين سنت، روابط قدرت در جامعه است. هر چند در نگرش هى كلاسيك، بيشترين تأکيد، بر چهره عريان وظاهرى قدرت بود، مطالعات جديد، چهره هى جديد وپنهانى قدرت سياسى را كشف کرده اند. به نظر مى رسد در بررسى روابط استضعاف واستكبار در قرآن كريم، به برخى كاركردهى پنهان قدرت نيز مى توان دست يافت. اين نوشتار، مى كوشد ضمن توضيح مفاهيم قرآنى استضعاف واستكبار در قرآن كريم، به تحليل جامعه شناختى استضعاف واستكبار از منظر قرآن كريم بپردازد وارتباط اين مباحث را با آموزه مهدويت اسلامى به بحث بگذارد.
۱. مفهوم شناسى استضعاف ومفاهيم مشابه
استضعاف از ماده (ضعف) است. اين ماده، در ۴۵ آيه ودر اشتقاق هى مختلفى به كار رفته است. در مواردى چون (اضعاف)، (مضاعف) و(ضعفين)، بيانگر مقدار بيشتر مى باشد. در مواردى نيز به معنى ناتوانى انسان، از نظر جسمى يا روانى به كار رفته است؛ مانند: (خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعيفا). اما موضوع حايز اهميت در اين تحقيق، كاربرد ماده (ضعف) در روابط انسانى است. مواردى چون (ضَعِيف)، (ضَعْف) واشتقاقات (استضعاف) همگى از اين قبيل هستند. در اين موارد، كسانى كه به دلايلى برترى يافته اند، با ضعيف قرار دادن ديگران، در صدد دستيابى به اهداف خويش هستند. در اين معنا، استضعاف با استكبار رابطه مستقيم مى يابد. گروهى كه در صدد به ضعف كشانيدن ديگران بر مى آيند، استكبار مى ورزند وكسانى كه به ضعف كشيده مى شوند، مستضعف هستند. اين رابطه اجتماعى، در شكل هى مختلفى در عرصه اجتماعى تحقق مى يابد. در قرآن كريم، برخى از اين موارد مطرح شده است. يكى از اين موارد كاربرد استضعاف در مورد ظلم است. چه ظلم از جانب ديگران، مثل: (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُه)(۱) وچه ظلم بر نفس خويش: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الأَرْضِ)(۲) در مواردى نيز استضعاف، فقط بيانگر عدم دسترسى به امكانات لازم مى باشد؛ مثل: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلا).(۳)
در جايى نيز استضعاف با اعمال مشخصى از جانب ظالمان بيان شده است. نمونه ى از آن را در داستان هارون وسامرى مى يابيم. هارون در توضيح وضعيت خويش به حضرت موسى عليه السلام عرض کرد: (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَكادُوا يَقْتُلُونَنى فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْنى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ).(۴) در حادترين مورد تصريح شده در باب استضعاف، قرآن به گزارش عملكرد فرعون وهامان مى پردازد. (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبَّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيى نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).(۵) قتل پسران وزنده نگه داشتن زنان، از مصاديق بارز استضعاف مى باشد.
كاربردهى واژه استكبار در قرآن كريم نيز مهم است. مشتقات مختلف استكبار ۲۵ بار در قرآن به كار رفته است. در قرآن، سرآغاز استكبار به ابليس نسبت داده شده است: (إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ).(۶) اين امر در آيات ديگر چهار بار تكرار شده است. در سوره صاد پس از ذكر داستان دستور خداوند به ملائكه برى سجده بر آدم، خداوند از شيطان علت عدم سجده واستكبار وى را مى پرسد. شيطان در پاسخ، به برترى خلقت خويش بر آدم اشاره مى كند: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ* قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ).(۷) علامه طباطبايى، ريشه استكبار شيطان را برابر خداوند، انكار مالكيت مطلق خداوند از جانب شيطان دانسته است:
....برگشت اين حرف، به اين است كه ابليس، اطلاق مالكيت خدا وحكمت ورا قبول نداشته واين، همان اصل وريشهى است كه تمام گناهان وعصيان ها از آن سرچشمه مى گيرد؛ چون معصيت، وقتى سرمى زند كه صاحبش از حكم عبوديت خدى تعالى ومملوكيت خودش برى وخارج شود واز اين كه ترك معصيت، بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند واين، همان انكار مالكيت مطلقه خدا ونيز انكار حكمت واست.(۸)
شيطان، جنود خويش را نيز با خود در اين استكبار همراه کرده است؛ از اين رو كسانى نيز كه روى زمين استكبار مى كنند، پيروان شيطان هستند. فرعون، نمونه ى از اين مستكبران است: (وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ).(۹)
چنان كه از اين آيه برمى آيد، مستكبران، منكر معاد هستند.
در قرآن كريم واژه هى ديگرى نيز، در معنايى نزديك به استكبار واستعمار به كار رفته اند. واژه هى علو وطغيان از اين قبيلند. ماده (علو) در قرآن ۷۰ بار به كار رفته است كه دوازده مورد آن درباره ى رابطه انسانى است. مواردى از اين آيات به برترى مؤمنان بر كافران اشاره دارد: (وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ).(۱۰)
در موارد مذموم، علو به ابليس ومستكبرانى چون فرعون نسبت داده شده است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ).(۱۱)
ريشه (طغى) يا (طغو) نيز در قرآن ۳۹ بار به كار رفته است. معروف ترين اين مشتقات، طغيان وطاغوت است. طاغوت، هشت بار در قرآن كريم آمده ومراد از آن، خدايان دروغين ومردمان متجاوز وطاغى است؛ مثل: (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ)(۱۲). ومثل (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...).(۱۳)
طاغوت در اصل، مصدر است وقبل از اعلال، طَغيوت (به فتح طا) بود؛ مثل رغبوت، رهبوت، رحموت، سپس (ياء) با (غين) جا به جا شد وبه واسطه ى متحرک بودن ومفتوح بودن حرف پيش از آن، به الف تبديل شد. دليل مصدريّت آن، اين است که آن را برى مفرد وجمع مى توان به کار برد.(۱۴) پس طاغوت (مصدر) است؛ ولى به جى فاعل، يعنى (طاغى) به كار مى رود. راغب مى گويد:
طاغوت، عبارت است از هر متجاوز وهر معبود جز خدى ودر واحد وجمع به کار مى رود. در آيه ى (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ) آن را شيطان، كاهن، ساحر، طاغيان انس وجنّ، بتها، هر معبود دروغين گفتهاند.
قول اول از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است ونيز در آيه، به معنى جمع است.(۱۵)
۲. مستضعفان چه كسانى هستند؟
مصاديق مستضعف در جامعه چه كسانى هستند؟ اين سؤالى است كه پاسخ آن در بحث استضعاف، حايز اهميت است. از نظر لغوى، از ماده (ضعف) بوده ودر باب ثلاثى مزيدِ استفعال صرف شده است. راغب معتقد است: (اسْتَضْعَفْتُهُ، يعنى وجدتُهُ ضَعِيف). در مجمع البحرين آمده است: (استضعف الشيء: عدّه ضعيف).(۱۶) در لسان العرب آمده است: (اسْتَضْعَفْتُه بمعنى الذى يَتَضَعَّفُه الناس ويَتَجَبَّرُون عليه فى الدنيا للفقر ورَثاثَةِ الحال).(۱۷)
چنان كه از معانى لغوى اين واژه بر مى آيد، استضعاف بيانگر حالت ضعيف قرار دادن كسى مى باشد. اين امر از طريق تضعيف موقعيت يا توانايى فراهم مى شود. تضعيف موقعيت، بيانگر حاشيه رانى است؛ از اين جهت كسانى كه مى بايست در مصدر وكانون امور قرار داشته باشند، به حاشيه رانده شده، اجازه تأثيرگذارى ونقش آفرينى نمى يابند.
در منابع اسلامى، مستضعف معانى مختلفى يافته است. برخى روايات، با تمركز بر گزارش قرآن درباره ى گفت وگوى مستضعفان با مستكبران در دوزخ، مستضعف را كسانى دانسته اند كه دسترسى به حقايق دينى نداشته اند. در سوره ى نساء برخى اهل دوزخ، عذر خود را مستضعف بودن مى خوانند: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْأَرْضِ).
اين ادعا از جانب فرشتگان مرگ پذيرفته نمى شود؛ زيرا زمين خداوند وسيع بوده امكان مهاجرت وجود داشته است: (قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصير).(۱۸)
چنين افرادى در واقع مستضعف نبوده وعذر آن ها پذيرفته نمى شود.
در آيه بعد، خداوند مستضعفان واقعى را معرفى مى نمايد. شاخص مستضعفان واقعى آن است كه چاره ى ندارند: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لايَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلا).
علامه طباطبايى در تفسير اين آيات، مستضعفان را چنين تعريف كرده است:
كسى که نتواند محذورى را كه مبتلى بدان است، دفع كند. اين معنا، همان طور كه شامل مستضعفين مورد بحث مى شود كه در سرزمينى قرار گرفتهاند كه اكثريت وقدرت در آن جا به دست كفار است وچون عالمى دينى نيست كه معارف دين را از وبياموزند، يا محيط كفر وترس از شكنجههى طاقتفرسى كفار اجازه نمى دهد به آن معارف عمل كنند واز سوى ديگر، قدرت بيرون آمدن از آن جا ورفتن به محيط اسلام را هم ندارند، يا به سبب اين كه فكرشان كوتاه است، يا گرفتار بيمارى ويا نقص بدنى ويا فقر مالى ويا موانع ديگرند، همچنين شامل كسى هم مى شود كه اصلاً ذهنش به اين مطلب كه دينى هست ومعارف دينى ثابتى وجود دارد وبايد آن معارف را آموخته، مورد عمل قرار داد منتقل نمى شود؛ هر چند اين شخص، عنادى با حق ندارد واگر حق به گوشش برسد، به هيچ وجه از قبول آن استكبار نمى ورزد؛ بلكه اگر حقانيت مطلبى برايش روشن شود، آن را پيروى مى كند؛ ليكن حق برايش روشن نشده وعوامل مختلفى دست به دست هم داده ونگذاشته است اين شخص به دين حق بگرايد.(۱۹)
درروايات اهل بيت عليهم السلام، مصداق چنين كسانى زنان، كودكان وافراد جاهل دانسته شده اند. مرحوم كلينى در كافى در كتاب الايمان والكفر در باب (المستضعف) به ذكر دوازده روايت در معنى مستعضفين پرداخته است. در حديث نخست اين باب، از زراره روايت كرده است كه گفت:
من از امام باقر ابى جعفر عليه السلام از معنى عنوان مستضعف پرسيدم، فرمود: (مستضعف كسى است كه چارهى جز كافر شدن ندارد وكافر مى شود چون راهى به سوى ايمان ندارد. نه مى تواند ايمان بياورد، ونه مى تواند كافر شود. يكى از مستضعفين، كودكانند. ويكى ديگر مردان وزنانى هستند كه عقلشان مثل عقل كودكان است وقلم تكليف از آن ها برداشته شده است).(۲۰)
در حديثى ديگر، صاحب تفسير عياشى از حمران روايت كرده كه گفت:
از امام صادق عليه السلام، از كلام خدى عز وجل پرسيدم كه مى فرمايد: (إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ) فرمود: (مستضعفين، عبارتند از كسانى كه تحت ولايت اسلام قرار دارند). پرسيدم: (كدام ولايت؟) فرمود: (آگاه باش كه منظور از اين ولايت، ولايت در دين نيست؛ بلكه منظور ولايت در نكاح وارث بردن از يكديگر ومخالطت است).(۲۱)
طبق تقرير علامه طباطبايى، در قرآن كريم، طوايف گوناگونى در جامعه مطرح شده است: طائفه اول، خود سه قسم هستند: اول، مجاهدين فى سبيل اللَّه هستند كه در خانه ايمان قرار دارند وبا اموال وجان خود، در راه خدا جهاد مى كنند؛ دوم، قاعدين هستند كه بدون عذر موجه وفقط برى اين كه سربازانى به اندازه ى كفايت وجود دارد، از رفتن به جهاد خوددارى كردهاند؛ سوم، آن هايى هستند كه با عذر موجه تخلف كردهاند وخداوند، به همه اين ها وعده خوب داده؛ ولى در عين حال، مجاهدين را از نظر درجه، برتر از قاعدين دانسته است.
طائفه دوم، آن هايى هستند كه در دار شرك اقامت گزيده، هنوز مهاجرت نكردهاند. اين ها نيز دو قسمند: يكى آن هايى كه در مهاجرت نكردن، به خود ستم كردهاند؛ به اين معنا كه مى توانستند مهاجرت كنند، ولى سهلانگارى كردند. اين ها مأوايشان جهنم است كه جايگاه بسيار بدى است؛ دوم، آن هايى هستند كه به خود ستم نكردهاند؛ چون ماندنشان در دار شرك، از ناتوانى واستضعافشان بوده است: (لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبِيلا) اين طايفه اميد آن دارند كه خدى تعالى از آنان در گذرد.
طايفه سوم، كسانى هستند كه مستضعف نبوده، از شهر وخانه خود خارج شدند. به سوى خدا ورسول وصلى الله عليه وآله مهاجرت كردند ودر دار هجرت مرگشان رسيد. چنين كسانى، اجرشان بر عهده خدى بلند مرتبه است. قرآن كريم، چنين اعتذارى را از آن ها نپذيرفته، آنان را ظالم بر انفس خويش معرفى كرده است.(۲۲)
از نظر قرآن، طايفه سوم، در واقع مستضعف نيستند؛ زيرا امكان فراتر رفتن از زمينه اجتماعى موجود، به طور کامل فراهم است. زمين، به اندازه كافى وسيع است وبا مهاجرت، امكان در هم شكستن تأثيرات ساختارهاى اجتماعى نامطلوب فراهم مى شود. البته اين حكم، همگانى نيست وبرخى از مستضعفان از چنين امكانى برخوردار نيستند؛ از اين رو قرآن، بين مستضعفان واقعى وغير واقعى فرق مى گذارد. آيه قبل، ناظر به كسانى است كه استضعاف غيرواقعى داشتند. معيار واقعى بودن يا نبودن استضعاف را بايد در امكان تغيير موقعيت وزمينه اجتماعى از راه مهاجرت جست وجو كرد. كسانى كه از امكان تغيير محل ومكان برخوردارند ومى تواند از اين طريق، مكانيسم استكبار واستضعاف را در هم شكنند، مستضعف غير واقعى هستند واز اين منظر، عذرخواهى آن ها قابل پذيرش نيست. اما كسانى كه مستضعف واقعى هستند، چنين امكانى برى آن ها فراهم نيست؛ بدين سبب است که در آيات بعد، احكام خاص اين گروه مطرح شده واز توبيخ قرآنى استثنا شده اند:
(إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلا).
همان گونه كه علامه طباطبايى در تفسير خويش به خوبى توضيح داده است، حيله، وسيله وفرايندى برى مانع شدن وجدايى بين سبب ومسبب است. مستضعفان واقعى از چنين حيله ووسيله ى برخوردار نيستند.
در تقريرى ديگر، مستضعفان لزوماً، ناآگاهان از حقيقت يا ضعيفان از هجرت نيستند. در برخى روايات، استضعاف معنا ومصاديق متفاوتى يافته است. صاحب تفسير نور الثقلين به نقل از كتاب معانى الاخبار از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام مى فرمود:
همانا پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، نگاهى به على، حسن وحسين:انداخت وگريست وفرمود: همان شما پس از من مستضعفين هستيد). مفضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: (مراد رسول الله چيست؟) فرمود: (يعنى شما امامان پس از من هستيد كه قرآن از حاكميت آن ها خبر داده است: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ). پس اين آيه، تا قيامت در حق ما جارى است.(۲۳)
در حديثى ديگر، شيخ طوسى در كتاب الغيبه، حديثى را به سند خويش از حضرت على عليه السلام نقل كرده است كه بر اساس آن، حضرت فرمود:
مستضعفانى كه در سوره قصص، ائمه معرفى شده اند، آل محمد هستند. خداوند مهدى را از ايشان بر خواهد انگيخت وآن ها را عزت بخشيده، دشمنانشان را خوار خواهد كرد.(۲۴)
بدين سبب است كه از كلمات قصار حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه نقل شده است كه آن حضرت به همان آيه تمسك کرده وفرمود: دنيا بعد از همه سركشى هايش سرانجام زير بار ما خواهد کرد؛ ورو به ما خواهد نمود همانند شترى كه در آغاز، بچه خود را شير نمى دهد ولگدپرانى مى كند وسرانجام به وى ميل وعطوفت مى كند.(۲۵)
از مجموع رواياتى كه در باب معرفى مستضعفان به دست ما رسيده است، چنين برمى آيد كه به لحاظ فقهى وكلامى، مستضعفان صرفاً كسانى هستند كه به دليل شرايط خاص اجتماعى ووضعيتى كه از سوى مستكبران فراهم شده است، توانايى دستيابى به حقيقت را ندارند، يا در صورت دست يابى به آن، امكان هجرت برى آن ها فراهم نيست. چنين معنايى، معنى ظاهرى مستضعف است؛ اما معنى عميق آن را بايد در سير تاريخ صدر اسلام ووضعيت اهل بيت عليهم السلام جست وجو کنيم. فرايند استضعاف واستكبار، موجب حاشيه رانى مظهر حق يعنى، اهل بيت عليهم السلام شد وباطل توانست با ايادى خويش، به طور موقت، خود را بر امور مسلط کند؛ از اين رو، وعده الهى شامل حال اهل بيت عليهم السلام شده، وطبق آنچه از معنى عميق مستضعف برمى آيد، همان به حاشيه رانده شدگان، حاكمان روى زمين خواهند گرديد.
۳. استضعاف وروابط قدرت در جامعه
استضعاف واستكبار، بيانگر نوعى رابطه اجتماعى است كه در آن، قدرت اجتماعى اعمال مى گردد؛ از اين رو لازم است استضعاف را در رابطه قدرت بررسى کنيم. قدرت، يكى از مفاهيم بنيادين علم سياست است. تلقى هى مختلفى از اين مفهوم ارائه شده است. شايد بتوان جامع ترين تلقى ها را از قدرت، در چهار سطح نشان داد. قدرت همواره دارى دو طرف مى باشد: عامل قدرت وكس يا كسانى كه مورد اعمال قدرت قرار مى گيرند. گاه قدرت يك طرفه وگاه دو سويه وتعاملى است. استيون لوكس تعاريف ونگرش هى موجود به قدرت را در سه ديدگاه تك بعدى، دو بعدى وسه بعدى طبقه بندى كرده است.(۲۶) با گسترش مطالعات قدرت، برخى، از ديدگاه چهارم يا قدرت چند بعدى سخن گفته اند.(۲۷) قدرت، در چهره نخست صرفاً به امور انضمامى وقابل مشاهده متمركز است. رابرت دال از نظريه پردازان اين چهره قدرت در تعريف قدرت معتقد است:
روابط قدرت، مستلزم تلاش موفقيت آميز (الف) برى وادار كردن (ب) به كارى است كه در غير اين صورت انجام نمى داد.(۲۸)
چنان كه از اين تعريف برمى آيد، قدرت در اين نگاه، متضمن تمركز بر رفتار در موقعيت هى تصميم گيرى درباره ى مسائلى است كه در آن، ستيز آشكار وجود دارد. قدرت در چهره دوم، تنها به قدرت، در تصميمات انضمامى وآشكار ب تحت تأثير الف محدود نمى شود؛ بلكه در اين رويكرد، قدرت شامل مواردى مى شود كه (الف) با بهره گيرى از توان خويش شرايطى را فراهم مى سازد كه حوزه تصميم واختيارات (ب) را محدود ساخته، از فعاليت هايى كه در راستى ارزش ها وخواست هى (الف) نباشد، منع مى شود. شاخصه چهره دوم قدرت، عدم تصميم گيرى است؛ يعنى اعمال قدرت از جانب (الف) مانع تصميم ايجابى ومشهود از جانب (ب) مى شود؛ در حالى كه در چهره نخست، صرفاً شامل مواردى مى شد مواردى كه (ب) مطابق نظر (الف) تصميم آشكارى در رفتار خويش مى گرفت. گاه در مطالعات سياسى، از قدرت چهره دوم، به اقتدار، تعبير مى شود. اقتدار، وضعيت تثبيت يافته وپذيرفته شده قدرت است. شاخصه برجسته مفهوم اقتدار نسبت به قدرت، آن است كه در اقتدار، لزوماً نيازى به كار برد قدرت آشكار وقهرى نيست. فرآيندهى نهادينه شده وپذيرفته شده سياسى ـ اجتماعى، اطاعت (ب) را در پى دارد.
در چهره سوم قدرت -كه لوكس آن را معرفى كرده است ـ بر مفهوم محورى ستيز پنهان وتضاد منافع كنش گران اجتماعى در عرصه پنهان واقعيت ها تمركز مى شود. همچنين اين ديدگاه، لزوماً، قدرت را رفتار آشكار كنشگران اجتماعى جست وجو نمى كند وبه نقد رفتارگرايى، يعنى تمركز بر مطالعه رفتارها در مطالعات اجتماعى مى پردازد. از اين منظر، قدرت لزوماً به رفتار آشكار كنشگران، محدود نيست؛ بلكه شرايطى را نيز كه در آن، كليت ساخت اجتماعى موجب جهت دهى به انسان ها مى شود، در بر مى گيرد. اين، بدين معنا است كه فاعل قدرت، خود را پنهان کرده وطرف متوجه اعمال قدرت از جانب وى نمى شود. اين امر، در مواردى كه قدرت در روابط اجتماعى پيچيده مى شود وكنشگران، احساسى از اعمال قدرت از منشأ قدرت ندارند، صدق مى كند. لوكس، خود قدرت را چنين تعريف كرده است:
(الف) زمانى بر (ب) اعمال قدرت مى كند كه (الف)، (ب) را به گونه ى مخالف منافع وى تحت تأثير قرار دهد.(۲۹)
چنان كه از اين تعريف برمى آيد، در ظاهر، رفتار (ب) در راستى منافع واقعى وى است؛ اما در واقع، (الف) وى را به مسيرى بر خلاف منافع واقعى وى سوق داده است و(ب) به اين نكته واقف نيست. مى توان از قدرت لايه سوم، به قدرت زمينه اجتماعى نيز تعبير كرد. در اين صورت، قدرت، خود را در لايه هى اجتماعى پنهان مى کند قدرت، دست به توجيه خود زده، ذهنيتى را در كنشگران اجتماعى ايجاد مى كند.. كه بر اساس آن، به جهان مى نگرند.
طرح قدرت لايه سوم، زمينه ورود به نگرش هى راديكال ونسبى گرايانه پسامدرن ها را فراهم كرده است.
ميشل فوكو، انديشمند معاصر فرانسوى كسى است كه به معرفى قدرت در چهره هى كاملاً پنهان آن اقدام کرده است. برخى، از اين به چهره، يا لايه چهارم قدرت تعبير كرده اند. در اين چهره، قدرت، خود را در دانش وذهنيت عام اجتماعى نمود مى بخشد. قدرت در اين لايه، نه تنها در سطح رفتار كنش گران، بلكه در كليت وتار وپود زندگى اجتماعى خود تأثير مى گذارد. در رويكرد قدرت فوكو، چند نكته بارز وجود دارد: اول، گاهى قدرت خود را بدون وجود فاعل اعمال كننده قدرت تجلى مى دهد. در مواردى از قدرت، سلطه گر وسلطه پذير، هر دو در درون ساختار تعيين كننده اجتماعى عمل مى كنند. نكته ديگر آن است كه قدرت، گاه با تسلط بر ذهنيت عام اجتماعى به توليد نظام فكرى ـ معرفتى خاصى مى پردازد كه از آن، به قدرت بيولوژيك يا مشرف بر حيات انسانى تعبير شده است. در اين صورت، ذهنيت معرفتى يك جامعه، به صورت خاص ودر راستى جهت قدرت ساخته مى شود. در چنين صورتى، كنش گران اجتماعى كاملاً منفعل تلقى مى شوند.
بحث درباره ى گونه شناسى قدرت در روابط اجتماعى مجال ديگرى مى طلبد؛ اما آنچه در تحليل روابط استضعاف در قرآن كريم حايز اهميت است، رويكردى است كه تأثيرات پنهان روابط استضعافى در جامعه را مى پذيرد؛ در نتيجه، از شرايطى سخن مى گويد كه حق در آن ها كاملاً تحت تأثير غلبه باطل قرار گرفته وباطل سعى دارد خود را بر شرايط اجتماعى مسلط كند. اين جا مكر، حيله وسلطه استكبارى سبب مى شود بندگان الهى با ذهنيت هى مسلط باطل نتوانند چهره حق را ببينند. در آياتى از قرآن كريم چنين بعدى از اعمال قدرت پذيرفته شده است. داستان حق وباطل وتمثيل باطل به (زَبَد)، نمونه ى از اين امر است. همچنين در مواردى كه خداوند به كر وكور بودن عده ى حكم کرده است، نشانه ى از بسته شدن چشم حقيقت بين آن ها در شرايط زندگى آن ها است: (وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِى الظُّلُماتِ).(۳۰)
اما به رغم پذيرش اجمالى تأثيرات اجتماعى، در منطق قرآنى، انسان ها اسير مطلق نيستند وامكان فراروى از چنين عرصه هايى وجود دارد. از نظر قرآن باطل هى ساخته شده در عرصه اجتماعى زايل شدنى هستند. با زوال باطل ها، حق، آشكار شده ودر نتيجه انسان از اسارت رهايى مى يابد. (وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوق).(۳۱)
بدين سبب است كه در صورت تلاش، دستيابى انسان به طرق هدايت ممکن است: (وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ).(۳۲) همچنين قرآن كريم در جى ديگر، برى فراروى از سيطره ى اجتماعى، مهاجرت را پيشنهاد مى كند: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصير).(۳۳)
در جى ديگر، حتى فراتر از زمينه اجتماعى، علم واراده الهى را نيز موجب جبر انسان ها نمى داند؛ زيرا از نظر قرآن، تغيير وتحول شرايط انسان ها، ناشى از عملكرد آن ها است: (إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ).(۳۴)
اين آيات وآيات ديگر، بيانگر امكان شكستن تأثير زمينه هى اجتماعى به وسيله ى اراده انسانى است.
نكته بارزى كه در تفكرات زمينه گرايى جبرى اجتماعى وجود دارد، بى توجهى به نقش وجايگاه مدبر وپروردگار جهانى در عرصه اجتماعى وتاريخى است. از نظر قرآن كريم، خداوند، ربّ العالمين بوده وخود در سراسر زندگى انسانى حضور دارد: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ).(۳۵) همچنين خداوند در كمين است: (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ).(۳۶)
بدين سبب، قانون مندى الهى در جامعه وتاريخ، حاكى از حضور لحظه به لحظه خداوند در عرصه اجتماعى وتاريخى است. زمينه گرايان، چنين تأثير واراده الهى را ناديده گرفته، انسان را اسير جبر ساختارى واجتماعى مى دانند؛ اما اراده الهى بر آن است كه با شكستن اين روابط جبرى، حق را بر باطل چيره کرده، بندگان صالح را نماد بر حق وارث زمين قرار دهد. اين منّتى الهى بر انسان هى صالح است: (وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ).(۳۷)
۴. كاركردهى اجتماعى استضعاف
كاركردهى مختلفى برى استضعاف در قرآن كريم مطرح شده است. اين كاركردها را مى توان در راستى روابط قدرت در جامعه بررسى كرد. در قرآن كريم، موارد استضعاف را مى توان به اين شرح شمارش کرد:
الف. استفاده از قدرت عريان وآشكار در استثمار مردم. يكى از موارد بارز اين شيوه استضعاف، روش فرعون است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيى نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).(۳۸) از ديگر روش هى فرعونى، تكذيب پيامبران وشكنجه وقتل عام مردم بوده است: (وَإِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَفى ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ).(۳۹)
استدلال ودليل فرعونيان بر اين كار، آن بوده است كه آن ها قاهرند. (إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ).(۴۰) تمسك به قدرت فيزيكى وابزار قهرى، گاه از طريق قتل پيامبران الهى صورت مى گرفته است. (إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ).(۴۱)
ب. استفاده از تهديد وتطميع. يكى از شيوه هى استضعاف واستكبار در روى زمين، تهديد وتوسل به زور است. نمونه آن را در قرآن كريم، در تهديد ساحران توسط فرعون پس از ايمان ايشان به حضرت موسى عليه السلام مى يابيم: (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأُصَلِّبَنَّكُمْ فى جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَأَبْقى).(۴۲)
جالب اين است كه در اين مورد، تهديد فرعون كارساز نبوده، ساحران، تسليم نشدند وايمان خويش را بر فرعونيان ترجيح دادند. (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالَّذى فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضى هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْى).(۴۳)
در مواردى نيز استضعاف واستكبار از طريق تطميع وتزيين امور صورت مى پذيرد. از منظر قرآن کريم، عامل اين امر، شيطان است كه با تزيين نعمت هى دنيايى در چشم انسان ها، آن ها را به اغوا وطغيان برابر حق دعوت مى كند: (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنى لأُزَيَّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ).(۴۴)
كسانى نيز كه از بصيرت كافى برخوردار نيستند، فريب اين زينت هى دنيوى را خورده، پيرو اهل دنيا مى شوند. تأسف خوردن بنى اسرائيل بر ثروت نامشروع قارون، نمونه ديگرى از فريفته شدن برابر زينت دنيايى است: (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فى زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ).(۴۵) فرايند استكبار از طريق تزيين امور به اضلال مردم از راه خداوند نسبت داده شده است. حضرت موسى عليه السلام در گزارش قرآنى چنين شكوه ى از فرعون دارد. (وَقالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زينَةً وَأَمْوالاً فِى الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ).(۴۶)
ج. استفاده از مكر وحيله. شيوه ديگر استكبارى استفاده از مكر وحيله است: (وَقالَ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلالَ فى أَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).(۴۷) همچنين يكى از كارهى اكابر مجرمين، مكر وحيله در روى زمين است: (وَكَذلِكَ جَعَلْنا فى كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَما يَشْعُرُونَ).(۴۸)
از نظر قرآن كريم، مكر ماكرين برابر دعوت الهى وحق، كارساز نبوده، آن ها خود در دام مكر الهى گرفتار مى شوند: (وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ).(۴۹)
د. تحريف حقايق. تحريف حقايق را نيز مى توان يكى از شيوه هى استكبارى بر شمرد. اين شيوه به صورت پنهان وبا ظاهرسازى حق نما انجام مى پذيرد: (فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ).(۵۰) تعبير به (اشتراء) در اين آيه، بيانگر منفعت طلبى وبرترى جويى اين گروه است. آنان با تحريف اين حقايق، سبب انحراف شده، زمينه برترى مستكبران را فراهم مى آورند.
هـ. تأثيرات ناشى از زمينه اجتماعى. در برخى موارد، در قرآن كريم، فرآيندهى تأثير قدرت به زمينه اجتماعى نسبت داده شده است؛ از اين رو استضعاف در فرايند تأثير زمينه اجتماعى صورت مى پذيرد. يكى از اين نمونه ها را در قرآن كريم در عذر خواهى برخى گناهکاران هنگام برخورد با فرشتگان مرگ، مى يابيم. آنان، علت گمراهى وانحراف خويش را استضعاف حاكم بر وضعيت خويش معرفى مى كنند. از نظر قرآن، اين امر پذيرفته شده نيست وهجرت مى تواند تأثير استضعاف را خنثى کند: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الأَرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصير).(۵۱)
نمونه ديگرى از تأثير زمينه اجتماعى را در قرآن كريم، ادعى مشركان، در پيروى از اجداد خود، در انتخاب دين است. در نُه مورد، اين ادعى مشركان مطرح وبررسى شده است. تبعيت از آبا واجداد، نوعى پيروى وتأثير پذيرى از فضا وزمينه اجتماعى است:
(وَإِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ).(۵۲) از ديدگاه قرآن كريم، چنين تأثيرى غير قابل دفاع است. تأثير اجتماعى نمى تواند مانع عقل وانتخاب بشرى باشد. در آيات مربوط ادعى مشركان حاوى چند نكته است:
نكته اول: در برخى از اين آيات مشركان، الگوى آبا واجدادى خويش را كافى دانسته، خود را از پيروى پيام الهى، بى نياز مى دانستند: (قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)(۵۳) پاسخ قرآن كريم، آن است كه آيا تضمينى وجود دارد كه آبا واجداد ايشان راه هدايت را انتخاب كرده باشند؟ اين امر، از طريق ترديد در سنت آبا واجدادى آنان مطرح شده است: (وَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ). نتيجه آن است كه برى دفع چنين احتمالى وخطر محتمل ناشى از آن، تدبر در پيام الهى وارزيابى آن ضرورى است. در آيه ى نيز تبعيت از آبا واجداد، وسوسه شيطانى معرفى شده است: (وَإِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَلَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعيرِ).(۵۴)
نكته ديگر آن است كه در مواردى، تبعيت از آبا واجداد، طرحى القايى از سوى مستكبران ومترفين معرفى شده است: (وَكَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(۵۵)
نكته مهم در اين آيه، آن است كه تأثير زمينه اجتماعى به القى هدفمند مترفين جامعه نسبت داده شده است. به بيان ديگر، قرآن كريم با پرده بردارى از اين ادعا، رابطه استكبارى/ استضعافى را در ورى چنين تبعيتى آشكار مى سازد.
نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى شود، آن است كه مشركان، گاهى كار خويش را در تبعيت از آبا واجداد، پيروى از امر الهى معرفى مى كردند. (وَإِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَاللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).(۵۶) قرآن كريم، چنين ادعايى را نفى مى كند؛ زيرا اوامر الهى بر معيارهايى استوار است. معيار مهم ومطرح در اين باب، عدم تعلق امر الهى به فحشا ومنكرات است.
از بررسى مجموعه آيات مربوط به تأثيرهى زمينه اجتماعى چنين برمى آيد كه از نظر قرآن كريم، در بيشتر موارد، چنين تأثيراتى قابل قبول نبوده افراد نمى توانند خود را به سبب آن، معذور بدانند. از نظر قرآن كريم، انسان، دارى اراده ومسؤول اعمال ورفتار خويش است. جبر اجتماعى، به اراده ى بشرى خللى وارد نمى کند. وجز در مواردى كه استثنا شده، لازم است انسان ها با پذيرش وتوجه به مسؤوليت فردى خويش، به پيروى از حق بپردازند.(۵۷)
نمونه ى از اين مسؤوليت فردى در گفت وگوى ميان مستكبران ومستضعفان در جهنم به نمايش گذاشته شده است: (وَلَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبَّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنينَ. قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمينَ).(۵۸) حتى مستكبران نيز چنين مستضعفانى را در ظلالت خويش مقصر مى دانند. از نظر آنان، با وجود آشكار شدن طريق هدايت، عذرى باقى نمى ماند.
۵. استضعاف وسنت هاى الهى در تاريخ
استضعاف را در قرآن كريم، بايد با ديگر سنت هاى اجتماعى سنجيد. يكى از آموزه هى بنيادين قرآن كريم، حاكميت قانونمندى يا به بيان ديگر، سنت الهى در جهان هستى است. چنين سنتى، هرگز تبديل پذير وتغييرپذير نخواهد بود. قرآن كريم چنين سنتى را برابر استكبار انسانى مطرح كرده است: (اسْتِكْبَارًا فى الأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيئ وَلا يحَِيقُ الْمَكْرُ السَّيئُِ إِلاّ بِأَهْلِهِ. فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ. فَلَن تجَِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تجَِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تحَْوِيل).(۵۹) سنت در اصطلاح قرآنى، عبارت است از طريقه ورويه ودر مفهومى كلان، قانونمندى تاريخى واجتماعى.
برخى محققان، سنت هاى اجتماعى قرآن را به دو گروه سنت هاى مطلق ومقيد تقسيم كرده اند. آيت الله مصباح يزدى، سنت مطلق را سنتى مى داند كه برى تمام انسان ها مطرح است. سنت هدايت توسط انبيا وسنت ابتلا وآزمايش از اين قبيل است. سنت هاى مقيد، سنت هايى هستند كه در ارتباط با اعمال خاصى مطرح مى شوند. اين سنت ها به سنت هاى خاص اهل ايمان واهل كفر تقسيم مى شود.(۶۰) از ديدگاه شهيد صدر، سنت هاى خاصى در تاريخ مطرح است. چهار سنت فراگير در تاريخ وجود دارد: مقيد بودن جوامع به مدت زمان خاص؛ مرگ وزندگى جوامع؛ كيفر دنيايى ونابودى جوامع، در اثر پيامبران الهى.(۶۱)
استكبار وبرترى جويى، سوء استفاده برخى از اهل كفر از سنت ابتلا وآزمايش است. در قرآن كريم، فرصت يابى جنود شيطانى، بخشى از تدبير الهى برى آزمايش وفتنه انسان ها معرفى شده است. قرآن كريم، راز برترى برخى بر برخى ديگر را، از اين قبيل مى داند: (وَهُوَ الَّذى جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فى ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ).(۶۲)
داستان استضعاف واستكبار در تاريخ، تبلورى از نزاع هميشگى حق وباطل است که سنتى الهى است. طبق فرموده ى، قرآن كريم، خداوند، حق وباطل را به هم زده است. در سوره رعد پس از تشبيه حق وباطل به آب وکف، چنين آمده است: (كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْباطِلَ).(۶۳)
از نظر علامه طباطبايى، برخلاف نظر مفسران، معتقد است نيازى به تقدير كلمه ى (مَثَل) قبل از الحق نيست؛ زيرا مقصود از زدن حق وباطل به همديگر، يك نوع تثبيت است ـ وخدا داناتر است. از اين رو، حق به معنى امر ثابت وباطل به معنى امر زايل وزوال پذير است؛ بدين سبب است كه در قرآن كريم، از باطل با تعبير (زهوق) ياد شده است: (وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوق).(۶۴)
(زهوق) به معنى هلاكت، زوال وبطلان آمده است.(۶۵) راغب در مفردات گفته است:
باطل نقيض حق وبه معنى چيزى است كه پس از وارسى، معلوم مى شود ثبات ندارد وبدين معنا است در آيه (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ).(۶۶) گاهى هم نسبت به عمل وگفتار به كار برده مى شود؛ چنان که خداوند فرموده است: (وَبَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) ونيز فرموده: (لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ)؛ بنابراين، بطلان هر چيزى بدين معنا است كه انسان، برى آن نوعى وجود وواقعيت فرض كند؛ ولى وقتى آن را با خارج تطبيق مى كند، مطابق خارج نباشد. حق، بر خلاف آن است وعبارت است از چيزى كه فرضش با خارج تطبيق كند. موجودات خارجى، وقتى حقند كه در خارج، وجود داشته باشند؛ مانند وجود حق تعالى ؛ اما اگر چيزى وجود ندارد، وبا اين وجود، معتقد به وجودش باشيم، آن چيز، باطل است. همچنين اگر موجود باشد؛ ولى آن خواص وجودى كه برايش فرض شده نداشته باشد، نيز باطل است؛ مثل اين كه معتقد به استقلال وبقى موجودى ممكن الوجود باشيم؛ زيرا هيچ موجودى غير خدى تعالى اين خاصيت را واجد نيست؛ پس، از اين جهت باطل است، هر چند از جهت اصل وجودش حق باشد.(۶۷)
از منظر تفكر اسلامى، نزاع مستمر بين حق وباطل وجود دارد، تا هنگامى كه حق، كاملاً بر باطل پيروز وباطل، كاملاً مضمحل شود. برخلاف نگرش هى ماترياليستى كه ماهيت نزاع اجتماعى را اقتصادى ومبتنى بر شيوه توليد اقتصادى مى دانند، در فرآيند تاريخ در تفكر اسلامى ريشه چنين نزاعى را بايد در استكبار، طغيان وانحراف شيطان از مسير حق شناسى كرد؛ بدين سبب، شيطان وجنودش با دسيسه واغوا، در پى جلوگيرى از پيمودن راه الهى بوده ودر كمين حق نشسته اند. سوگند شيطان در اغوى فرزندان آدم، جبهه باطل را برابر جبهه حق قرار داده است؛ بدين جهت ـ چنان كه شهيد صدر به خوبى توضيح مى دهد ـ منشأ تضادهى اجتماعى، نه لزوماً تضاد اقتصادى، بلكه تضاد در درون انسان است:
آن تضاد اصلى كه ديگر تضادهى اجتماعى زاييده آن هستند، كشمكش وجدال درونى انسان است؛ همان كشمكش نهفته در محتوى فكرى وروانى انسان كه به عنوان يك تضاد بنيادين، همواره انوع واقسام تضادهى ديگر را پديد مى آورد.(۶۸)
منشأ باطل در جهان هستى شيطان وطغيان واست. بر اساس آموزه هى قرآن كريم، ريشه طغيان شيطان نيز خود بزرگ بينى ونخوت وغرور بوده است. طبق نقل قرآن كريم، استدلال شيطان در اين باره به رغم اذعان به وحدانيت خداوندى وتوحيد افعالى ـ تلقى ذات برتر برى خويش است: (قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ. قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).(۶۹)
در تصور شيطان، مقايسه ميان دو عنصر مادى آتش وخاك بوده وبه جايگاه ومقام معنوى حضرت آدم عليه السلام، وتقدير الهى، توجهى نبوده است. فرشتگان با تسليم به علم وتقدير الهى بر آدم سجده کردند؛ اما شيطان با خود بزرگ بينى، زمينه باطل را فراهم ساخت وپرچم دارحركت باطل شد وبه عزت وجلال خداوندى قسم ياد كرد به اغوى بندگان خداوند بپردازد: (قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين).(۷۰)
به سبب تداوم نزاع حق وباطل است كه در ادامه آيه، خداوند از حق سخن مى گويد: (قَالَ فَالحَْقُّ وَالحَْقَّ أَقُولُ).(۷۱)
با اغوى شيطان وتحريك برخى از قوى نفسانى انسان از سوى وو لشكريانش وى، جبهه نزاع حق وباطل در تاريخ جهان گشوده مى شود. داستان هبوط حضرت آدم عليه السلام، نزاع قابيل با هابيل نمودهى چنين تنازعى است.
نكته اساسى در تمثيل (حق) و(باطل) به (آب) و(کف)، بيان تلاش باطل برى نشستن به جى حق است. باطل خود را در ظاهر، محق جلوه مى دهد. چنين تمثيلى را در روابط اجتماعى به صورت عينى ترى مى توان يافت. در طول تاريخ، بسيارى با ظاهرى سازى وادعاهى حق گرايانه، ولى با مسلكى باطل محور، در پى فريب مردم وبهره گيرى از شرايط وفرصت هى موجود بوده اند. داستان كربلا، نمونه ى بارز چنين وضعيتى در طول تاريخ است. مظلوميت اهل بيت عصمت وطهارت: به رغم آن كه منادى حق وتجلى عينى حق بوده وبا دسيسه هى توطئه گران به خانه نشينى مجبور شدند، نيز چنين است. همچنين داستان مكر وحيله سپاه شام ومشتبه شدن قرآن ناطق وقرآن ظاهرى در جنگ صفين نيز از اين نمونه است.
استضعاف واستكبار را مى بايست همچنين در ارتباط با سنت هاى الهى املاء واستدراج نيز بررسى کرد. بدون ترديد، فراهم شدن فرصت استكبار واستضعاف برى مستكبران، نوعى استدراج واملاء مى باشد. سنت املاء، بدين معنا است كه:
خدى متعال، بر نعمت هى مادى ودنيوى اهل باطل مى افزايد، تا فريفته ومغرور ودر راه خود، پابرجاتر واستوارتر شوند وبر كفر وكفران وظلم وعصيان خويش بيفزايند واستحقاق عذاب وعقاب بزرگ تر ودردناك ترى را بيابند.(۷۲)
(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ).(۷۳)
استدراج نيز زمينه سازى تدريجى گرفتارى در عذاب وقهر الهى است: (وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ).(۷۴) اين، بدان سبب است كه انتقام الهى، شديد ومتين است: (وَأُمْلى لَهُمْ إِنَّ كَيْدى مَتينٌ).
۶. نظريه هى سرانجام تاريخ ونگرش قرآنى
در آيات مختلفى از قرآن كريم، سرانجام نيكى برى مستضعفان تصوير شده است. اين امر، خود بخشى از نگرش قرآن كريم را به فلسفه تاريخ شكل مى دهد. از يك منظر كلان، نگرشهى موجود به آينده تاريخ را مى توان در چند طبقه بندى كلان شناسايى نمود.
الف. نگرش انحطاطى به تاريخ: اين نگرش ها سير تاريخ را به صورت انحطاطى تلقى کرده، سرانجام تاريخ را جز فرايند تدريجى افول ووخيم شدن وضعيت جوامع بشرى نمى دانند. اين گروه، که به گذشته گرايان معروفند، به آينده كاملاً بدبين هستند. از نظر آنان، تاريخ، سير دور شدن از گذشته طلايى است. عصر گذشته، عصرى آرمانى ودرخشان بوده وبه انسان ها، تدريج از آن دور گشته اند. در نگرش هى باستانى، تفكر انحطاطى تاريخ در آيين هندو از اين قبيل است. برخى از نگرش هى يونان باستان نيز به تاريخ، از رويكرد انحطاطى بوده است.
در اشعار هزيود، تمجيد از گذشته وطلايى بودن آن برجسته شده است. ودر كتاب معروف خويش (كارها وروزها) تاريخ انسان را به پنج دوره تقسيم مى كند:
عصر طلايى كه عصر درخشان در گذشته بوده است؛ عصر نقره، كه عصر سلطه زئوس، خدى خدايان بر زمين وانسان است. در اين دوره، انسان ها از عصر طلايى به تدريج دور مى افتند واز يکديگر احساس تنفر مى كنند؛ عصر برنز كه به خشونت ووحشى گرى مى انجامد؛ عصر حماسى كه دوران ظهور مردان سلحشور است وعصر آهن كه مردم، در اين دوران، دچار خودخواهى ونفع پرستى وانانيت شده اند.(۷۵)
ب. نگرش دورى به تاريخ: برخى نگرش هى تاريخى، فرآيند تاريخ را حركت چرخشى ودورى تلقى مى كنند. در اين نگرش ها، تاريخ، فرايند تكرار مداوم است. در آيين هندو، بحث چرخش مداوم تاريخ از طريق فرايند تناسخ ودر دورهى چند هزار ساله مطرح وپذيرفته شده است.(۷۶) از جمله رويكردهى دورى در فلسفه تاريخ، مى توان از اشپنگلر وتوين بى، در فلسفه غرب مدرن وابن خلدون در فلسفه اسلامى ياد كرد.
اشپنگلر با رويكردى ارگانيكى، تاريخ را مانند موجود زنده ى فرض مى کند واز تاريخ، تفسيرى دورى ارائه مى دهد. از نظر وى، هر دوره تاريخى، حدود هزار سال بوده وبا مرگ محتوم خويش از بين مى رود ودوره ى بعد جايگزين آن مى شود. وهر دوره تاريخى را به دو مرحله (فرهنگ) و(تمدن) تقسيم مى کند.(۷۷) اشپنگلر، اعتقاد دارد تمدن هى بشرى همانند موجودات زنده زايش، بالندگى ومرگ دارند. فرهنگ مرحله زايش تمدن ومقدم بر آن است وتمدن، مرحله مرگ فرهنگ ومؤخر بر آن است. تمدن، مصنوعى ترين حالت ها ومرحله هايى است که انسان رشد يافته مى تواند به آن برسد وتمدن، خاتمه است. رويكرد دورى، در فلسفه تاريخ ابن خلدون نيز به كار گرفته شده است.
ج. نگرش خطى ـ تكاملى به تاريخ: در اين رويكرد، تاريخ، فرآيند تحول وتكامل است. رويكرد تكاملى به تاريخ، معتقد است تاريخ عبارت است از فرآيند مستمر تكامل بشرى. از نظر صاحبان اين نظريه آنان، چنين سيرى قهرى وگريز ناپذير است. دست تاريخ، انسان را ناچار به جلو مى برد. چنين تحليلى، به شيوه هى مختلفى مطرح شده است. رويكردهى مدرن غربى، غالباً از چنين منظرى به تاريخ نگاه مى كنند. رويكرد ايده آليستى ـ ديالكتيكى هگل را مى توان نمونه بارز چنين نگرشى در غرب مدرن دانست. به تبع وى، تفكر ماركسيستى نيز با نفى ايده آليسم وبا رويكردى ماترياليستى چنين نگرشى را مطرح کرده است. در فلسفه تاريخ امانوئل كانت نيز نگرش خطى ـ تكاملى به صورت بارزى مطرح شده است.
کانت با تمرکز بر خرد بشرى وخير اخلاقى در نظريه سياسى خود، به آينده بشر، از منظر اخلاقى، توجه کرده است. ودر رساله ى با عنوان (معنى کلى تاريخ در غايت جهان وطنى) به وضعيت آينده بشرى مى پردازد.(۷۸) وى در اين رساله، در تداوم ايده هى خود در سنجش خرد ناب، دستيابى به کامل ترين (سازمان مدنى عادلانه) را که در آن، عدل همگانى بر پا داشته شده وآزادى در بيشترين حد ممکن مطابق قانون وجود داشته باشد؛ يعنى جامعه مدنى را بزرگ ترين مسأله برى انسان اعلام مى کند. از نظر کانت، هر چند موانعى بر سر راه تحقق کامل اين جامعه وجود داشته است، نوع انسان، آن قدر باقى مى ماند، تا در روابط سياسى خود، سازمان مدنى کامل وعادلانه ى را تحقق بخشد. اين امر، در واقع به منزله غايت پنهان طبيعت برى تحقق خرد است که بدون آن، بايد جهان طبيعت فاقد عقل را غايتمند ودر مقابل، موجود واجد عقل را فاقد غايت شمرد.(۷۹)
د. رويكرد تكاملى ـ حلقوى به تاريخ: اين رويكرد را مى توان در نگرش اديان آسمانى به تاريخ يافت. بر اساس اين نگرش، خط سير تاريخ، نه لزوماً به صورت تكاملى قهرى ويكنواخت ومداوم، بلكه ناشى از فراز وفرودها ودوره هى مخلتف انحطاط وترقى است؛ اما سرانجام حركت تاريخ به سوى تكامل مى باشد. چنين تكامل وسرانجام نيکى برى بشر، بخشى از اراده تكوينى وسنت تغيرناپذير الهى برى تاريخ دانسته شده است؛ اما چنين تكاملى برى انسان، با دوره هى مختلف افول وانحطاط همراه است. در تفكر قرآنى، چنين رويكردى به تاريخ مشاهده مى کنيم. تاريخ، در فرايند خويش به دليل عملكرد انسان ها، شاهد دوره هى انحطاطى بوده است. اين امر در قرآن كريم به تصريح بيان شده است: (إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيَّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).(۸۰)
در آيه ديگر، ظهور فساد وناهنجارى را بر روى زمين، محصول عملكرد انسان ها دانسته است: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).(۸۱)
از سوى ديگر، آينده طبق اراده تغييرناپذير الهى، سرانجام نيك برى جهان وحاكميت بندگان صالح خداوند است. در سوره انبياء، اين امر به عنوان حكم الهى در تورات وزبور معرفى شده است: (وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ).(۸۲) در سوره قصص نيز اين امر، به صراحت آمده است: (وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ).(۸۳)
۷. سرانجام مستضعفان
سرانجام مستضعفان را مى توان فرآيندى از پيروزى حق بر باطل دانست. بر اساس تفكر توحيدى، جهان تحت اراده ومديريت خداوندى است ولحظه ى بدون ارتباط با ذات اقدس الهى نمى تواند تداوم يابد. خداوند، سرانجام مستضعفان را در تاريخ، مصداقى از اراده خويش دانسته است: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)(۸۴). مفهوم اراده در اين آيه، بيانگر اراده ى قهرى وتغييرناپذير الهى مى باشد. از چنين اراده ى به اراده تكوينى تعبير مى شود. اراده تكوينى، تخلف ناپذير بوده وكسى قدرت تغيير آن را ندارد. اين امر، بدان سبب است كه امور تكوينى، بخشى از سنت الهى محسوب مى شوند وطبق تصريح قرآن كريم، در سنت الهى، تبديل وتغيير نخواهد بود: (فَلَن تجَِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تجَِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تحَْوِيل)(۸۵). در مقابل اراده تكوينى، اراده تشريعى خداوند قرار دارد. بر اساس چنين اراده ى، خداوند صرفاً به تشريع قوانين صالح برى انسان ها اقدام مى كند، تا انسان ها با تبعيت از آن به رستگارى برسند. اراده تشريعى خداوند درباره ى بشر، بيانگر اوامر ودستورات الهى است وبا توجه به اختيار انسان وامكان گزينش راه خير يا راه شر برى وى، ممكن است انسان ها از اوامر الهى اطاعت نكنند؛ اما اراده تكوينى الهى تخلف ناپذير است: (إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ)(۸۶). اين اراده طبعا با پيروز ساختن حق بر باطل به صورت كامل محقق خواهد شد. (وَيُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ)(۸۷).
يكى از دلايل تكوينى بودن اين اراده الهى، آن است كه خداوند، آن را منتى بر مستضعفان دانسته است ودر صورتى كه چنين نعمتى تحقق نيابد، منت گذارى معنا ندارد. منت عبارت است از نعمت سنگين. چنين نعمتى كه در طول تاريخ به صورت قطعى تحقق خواهد يافت، نعمتى بزرگ برى بندگان به ضعف كشيده شده خواهد بود. همچنين در آيات ديگرى، از وراثت صالحان بر زمين سخن گفته شده است؛ چنان كه از آيه ۱۰۵ سوره انبياء برمى آيد: (وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ).
اين حكم قطعى الهى است كه صالحان، وارثان زمين شوند. تعبير به (كتبن) ونيز اخبار به وارث بودن صالحان، بيانگر اين قطعيت است.
از منظرى ديگر، اراده الهى در پيروزى حق بر باطل، مستلزم آن است كه با محو شدن لشکر باطل، زمينه پيروزى حق فراهم شود؛ چنان كه گذشت، باطل، امر ناپايدار بوده وهمانند زبد، موقتى وزايل شدنى است ؛ از اين رو، حق، به عنوان تجلى خداوند باقى است: (وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالإِكْرامِ)(۸۸).
بدين سبب است كه از امام مهدى به (بقية الله) ياد شده است. شيخ صدوق در كتاب كمال الدين وتمام النعمة از امام باقر عليه السلام چنين نقل كرده است:
نخستين سخنى كه مهدى عليه السلام پس از قيام خود مى گويد، اين آيه است: (بقية اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) سپس مى گويد: (منم بقية اللَّه وحجت وخليفه ودر ميان شما)، سپس هيچ كس بر وسلام نمى كند، مگر اين كه مى گويد: (السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه).(۸۹)
در تمثيل حق وباطل به آب وکف، بر همان خصلت ماندگارى وپايدارى حق اشاره شده است. (أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الأَرْض)(۹۰). فايده بخشى، مستلزم بقا بر روى زمين است. وراثت زمين ومنت الهى، همگى زمينه هى چنين پايدارى را فراهم مى سازد. در ذيل آيه سوره قصص نيز اراده الهى به وارث قرار گرفتن مستضعفان نيز تعلق گرفته است كه مؤيد ديگرى برى تكوينى وتخلف ناپذير بودن اين اراده است.
چنان كه از آيات وروايات وارده برمى آيد، نهايت امر وتقدير الهى، پيروزى حق بر باطل بوده، در فرايند روابط قدرت در جامعه، در نهايت، اين مستضعفان هستند كه وارثان روى زمين بوده واز قدرت واقتدار مثبت -كه در قرآن به تمكين بر روى زمين، ياد شده است ـ برخوردار خواهند بود.
خاتمه سخن
مفاهيم قرآنى، بيانگر مطالب ومعارف عميق هستند. در مواردى، اين مفاهيم با استعاره ها وتمثيل هى مختلفى بيان شده است. روابط اجتماعى ـ به ويژه روابط قدرت در جامعه، فرايندهى استكبار واستضعاف وطغيان ـ نمونه هايى از اين معارف قرآنى هستند. در قرآن كريم، اين روابط قدرت در شيوه هى مختلف استكبار وبرترى جويى بيان شده است. مرورى اجمالى به اين موارد، نشان مى دهد در روابط طغيان وبرترى طلبى گروهى بر ديگران، همواره نشانه هايى از بطلان وتلقى نادرست از موقعيت وجود دارد.
روابط استضعافى، به شيوه هى مختلفى در جامعه تجلى مى يابد؛ گاه خشن وعريان وبا تمسك به زور وقتل صورت مى گيرد وگاه در قالب هى پنهان وغير مستقيم. آنچه وجه اشتراك تمام اين موارد است، زوال چنين وضعيت وشرايطى است. بر اساس سنت هاى الهى در جامعه وتاريخ -كه ناشى از زمينه آزمون وامتحان بندگان است ـ گاه كسانى با طغيان خويش، به استثمار واستضعاف ديگران مى پردازند، اما آن ها از اراده تخلف ناپذير الهى غافلند كه سنت الهى بر غلبه وپيروزى اين مستضعفان تعلق گرفته است.
بر خلاف معنى متعارف مستضعف، در روايات اهل بيت عليهم السلام، استضعاف، بيانگر از برترى طلبى غاصبان حق اهل بيت عليهم السلام مى باشد كه از اين طريق، به حاشيه رانى وتضعيف موقعيت اين صاحبان حق انجاميده است. از اين رو، مستضعف، نه لزوماً در معنى اقتصادى آن، بلكه در معنى جديد وعميقى به كار رفته است. اگر كليت تاريخ را صحنه نزاع حق وباطل بدانيم، سرانجام اين، حق است كه به دليل ماهيت ثابت وپايدار خويش، برترى يافته وبا زوال باطل، در عرصه خواهند ماند وزمين را به ارث خواهد برد؛ از اين رو است كه آيات استضعاف در بيان اهل بيت عليهم السلام، بر حضرت مهدى (عجل الله فرجه) تطبيق شده است.
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(۱) نساء: ۷۵.
(۲) نساء: ۹۷.
(۳) نساء: ۹۸.
(۴) اعراف: ۱۵۰.
(۵) قصص: ۴.
(۶) بقره: ۳۴.
(۷) ص: ۷۵-۷۶
(۸) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ ۵، ۱۳۷۴ش، ج۱۷، ص ۳۴۵.
(۹) قصص: ۳۹.
(۱۰) آل عمران: ۱۳۹.
(۱۱) يونس: ۸۳.
(۱۲) نساء: ۶۰.
(۱۳) بقره: ۲۵۶.
(۱۴) ر.ك: فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، تهران، كتابفروشى مرتضوى، چ ۳، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص ۲۷۵.
(۱۵) ر.ك: سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چ ۶، ۱۳۷۱، ج۴، ص ۲۲۳.
(۱۶) مجمع البحرين، ج ۵، ص ۸۶.
(۱۷) لسان العرب، ج ۹، ص ۲۰۴.
(۱۸) نساء: ۹۷.
(۱۹) تفسير الميزان، ج۵، ص ۸۰
(۲۰) كلينى، اصول كافى، تصحيح على اكبر غفارى، ج ۲، ص ۴۰۴، ح ۱.
(۲۱) تفسير عياشى، ج ۱، ص ۲۶۹، ح ۲۴۹.
(۲۲) تفسير الميزان، ج۵، ص ۸۵- ۸۶.
(۲۳) تفسير نور الثقلين، ج۴، ص ۱۱۱.
(۲۴) شيخ طوسى، الغيبه ى، تحقيق شيخ عباد الله طهرانى، شيخ على أحمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية، ۱۴۱۱ق، ص ۱۸۵.
(۲۵) ر.ك: نهج البلاغه، صبحى صالح، كلمات قصار، ش ۲۰۹، ص ۵۰۶.
(۲۶) ر.ك: استيون لوكس، قدرت نگرشى راديكال، ترجمه عماد افروغ، تهران، موسسه خدمات فرهنگى رسا، ۱۳۷۵ش.
(۲۷) ر.ك: ادوارد كلك، چارچوب هى قدرت، ترجمه مصطفى يونسى، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، ۱۳۷۹ش، مقدمه دكتر تاجيك، ص۱۷-۳۴.
(۲۸) ر.ك: قدرت نگرشى راديکال، ص ۱۶.
(۲۹) همان، ص ۴۹.
(۳۰) انعام: ۳۹.
(۳۱) اسراء: ۸۱.
(۳۲) عنكبوت: ۶۹
(۳۳) نساء: ۹۷.
(۳۴) رعد: ۱۱.
(۳۵) ق: ۱۶.
(۳۶) فجر: ۱۴.
(۳۷) قصص: ۵.
(۳۸) قصص: ۴.
(۳۹) بقره: ۴۹.
(۴۰) اعراف: ۱۲۷.
(۴۱) آل عمران: ۲۱.
(۴۲) شعراء: ۷۱.
(۴۳) طه: ۷۲.
(۴۴) حجر: ۳۹.
(۴۵) عنكبوت: ۷۹.
(۴۶) يونس: ۸۸.
(۴۷) سبأ: ۳۳.
(۴۸) انعام: ۱۲۳.
(۴۹) انفال: ۳۰.
(۵۰) بقره: ۷۹.
(۵۱) نساء: ۹۷.
(۵۲) مائده: ۱۰۴.
(۵۳) مائده: ۱۰۴.
(۵۴) لقمان: ۲۱.
(۵۵) زخرف: ۲۳.
(۵۶) أعراف: ۲۸.
(۵۷) ر.ك: آيت الله مصباح يزدى، جامعه وتاريخ در قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، ۱۳۶۸ش.
(۵۸) سبأ: ۳۱-۳۲.
(۵۹) فاطر: ۴۳.
(۶۰) همان، ص ۴۲۵-۴۵۸.
(۶۱) شهيد محمد باقر صدر، سنت هاى اجتماعى وفلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه حسين منصورى، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، ۱۳۶۹ش، ص ۸۵-۹۵.
(۶۲) انعام: ۱۶۵.
(۶۳) رعد: ۱۷.
(۶۴) اسراء: ۸۱.
(۶۵) ر.ك: قاموس قرآن، ج۳، ص ۱۸۴.
(۶۶) راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص ۱۲۹.
(۶۷) تفسير الميزان، ج۱۱، ص ۴۵۹.
(۶۸) سنت يابى اجتماعى وفلسفه ى تاريخ در مکتب قرآن، ص ۲۵۴.
(۶۹) ص: ۷۵-۷۶.
(۷۰) ص: ۸۳-۸۲.
(۷۱) ص: ۸۴.
(۷۲) جامعه وتاريخ در قرآن، ص ۴۴۹.
(۷۳) اعراف: ۱۸۳.
(۷۴) اعراف: ۱۸۲.
(۷۵) ر.ك: كريم مجتهدى، فلسفه تاريخ، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۱ش، ص ۴۵.
(۷۶) برى بحث در نگرش هى اسطوره ى به تاريخ ر.ک: ميرچيا الياده، اسطوره بازگشت جاودانه، ترجمه بهمن سرکاراتى، نشر قطره، ۱۳۷۸ش.
(۷۷) اسوالد اشپنگلر، فلسفه سياست، ترجمه هدايت الله فروهر، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى ۱۳۶۹ش، ص ۱۲-۱۳.
(۷۸) ايمانوئل کانت، معنى کلى تاريخ در غايت جهان وطنى، ترجمه منوچهر صانعى دره بيدى، در نامه فلسفه، س ۲، ش ۳، زمستان ۱۳۷۸ش.
(۷۹) همان.
(۸۰) رعد: ۱۱.
(۸۱) روم: ۴۱.
(۸۲) انبياء: ۱۰۵.
(۸۳) قصص: ۵.
(۸۴) قصص: ۵.
(۸۵) فاطر: ۴۳.
(۸۶) هود: ۱۰۷.
(۸۷) انفال: ۷.
(۸۸) رحمن: ۲۷.
(۸۹) شيخ صدوق، كمال الدين وتمام النعمة، تحقيق، تصحيح وتعليق على أكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، ۱۴۰۵ق، ص ۳۳۱.
(۹۰) رعد: ۱۷.