صفحه اصلى » مقاله هاى مهدوى » (۶۱) غيبتى در حضور
مقاله هاى مهدوى

مقاله ها (۶۱) غيبتى در حضور

بخش بخش: مقاله هاى مهدوى الشخص نویسنده: خانم نيكو ديالمه تاريخ تاريخ: ۷ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۴۹۶۸ نظرات نظرات: ۰

غيبتى در حضور

اشاره: اگر چه غيبت سلب نعمت ظهور وديدار امام است كه در اثر بى توجهى ها وغفلت هاى بشريت بوده است، امّا از بعد ديگر يك كمال است چرا كه باعث احساس نياز مردم مى شود كه نامش انتظار است كه فايده هاى زيادى بر آن مترتب است.

اين جُستار با اثبات وجود امام به فلسفه ويكى از مفاهيم غيبت مى پردازد كه همان نشناختن واطاعت نكردن از وجود معصوم است. واين معنا صبغه روشن تاريخ امامت است وغيبت، حاصل رفتارها وعملكرد بشريت بوده است وتغيير واصلاح اين رفتارها مى تواند خود مهمترين عامل ظهور باشد.

حكمت وفلسفه ى خلقت، از دير باز، فكر بشر را به خود مشغول كرده است. تفكّر وانديشه اى متين وقانع كننده در اين امر، مى تواند آرام بخش وجود انسان در درياى متلاطم اين دنياى مادّى گردد. به همين دليل، پروردگار متعال، در كلام اش، از اين هدف سخن گفته است. مى فرمايد: (وما خلقت الجنّ والإنس إلّا ليعبدون)(۱)؛ جن وانس را خلق نكردم، جز براى اين كه مرا پرستش واطاعت كنند.

بنابراين، از نظر قرآن، هدف وغايت خلقت، بندگى پروردگار متعال است. در عالم هستى، هيچ رتبه اى بالاتر از آن نيست، ضرورت تحقّق اين هدف، از دو جهت قابل تأمّل است:

جهت نخست آن كه اگر هدف خلقت انسان، بندگى وطاعت مبدأ هستى است، آن بندگى واطاعتى مقصود است كه به درجه ى كمال برسد ومعيار وميزان قرار گيرد واطاعت وعبادت انسان هاى عادىِ خطا كار وآسيب پذير، نمى تواند مصداق اتمّ واكمل اين هدف الهى باشد، واز آن جا كه اطاعت كامل، در گرو معرفت كامل است، لذا اين هدف، جز در وجود معصوم تحقّق پيدا نمى كند. پس بدون وجود حجّت الهى، هدف خلقت تأمين نمى شود وعالم، بيهوده وعبث خواهد بود.

جهت دوم، امر هدايت ساير انسان ها است. اگر قرار است كه انسان، معناى بندگى پروردگار را بفهمد ودر آن مسير گام بردارد، چنين رشد وآگاهى حاصل نمى شود مگر با وجود نمونه ى كامل اين بندگى، نمونه اى كه آن طور كه سزاوار است، خداوند عالم را اطاعت كند وبندگى او را در لحظه لحظه حيات اش نشان دهد.

اين، از آن جهت است كه نحوه ى بندگىِ پروردگار متعال، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدس اش قرار گيرد، بايد از ناحيه ى خودش ارائه گردد. در واقع، انسان ها، به حال خود رها نشده اند كه هر طور بخواهند او را بندگى كنند، بلكه در اين باره، هم هدف روشن وتعيين شده است وهم راه رسيدن به آن هدف. راهى كه برگزيدگان الهى در حيات خود نشان دادند وديگران بايد دليل بندگى حق را، از اين نمونه هاى كامل بياموزند.

در حقيقت، راه رسيدن بشر به اين مرتبه ى عالى، در نگاه واقتداى به آن عبادت كامل است، به گونه اى كه اگر كتاب هاى آسمانى، به تنهايى، متولى نشان دادن اين راه مى شدند، كافى نبود، بلكه حقيقت آن مفاهيم، بايد در وجودى شكل مى گرفت وباز مى شد ومعنا مى يافت؛ يعنى، اگر نزديكى به پروردگار متعال وبندگى او، در مفاهيمى مانند ايمان، توكّل، صبر وزهد، ايثار...، مطرح شده است، لازم است كه اين مفاهيم، در وجود انسانى در صحنه ى عمل نشان داده شود تا بشريّت واقعيّت آن را درك، وبه او اقتدا كند. اين بستر، هيچ جايى جز وجود معصوم نبوده است. بنابراين، ضرورت وجود امام در عالم هستى براى هدايت انسان ها است وبدون وجود چنين تحقّق عملى، بندگى خدا در عالم بى معنا خواهد بود.

بايد در هر عصرى، غايت خلقت، آن مصطفى ومجتباى الهى، حضور داشته باشد تا با حيات اش، اطاعت خدا معنا يابد وديگران به واسطه ى او، راه بندگى را بياموزند. ضرورت معرفت امام نيز دقيقاً به همين مسأله باز مى گردد: (مَنْ مات ولم يعرفْ إمامَ زمانِهِ ماتَ ميتةً جاهليةً؛(۲) هر كس بميرد وامام زمان اش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است).

يعنى، امام، راه عملى پيموده شده بندگى خدا است: (أنتم الصراط الأقوم)،(۳) لذا شناخت او، شناخت راه است ونشناختن او، مساوى با ماندن در جاهليّت، يعنى فضاى ره گم كردگان.

به همين جهت است كه اگر آن حجّت الهى، روى زمين نباشد، وجود هيچ انسان ديگرى معنا نخواهد داشت. در آن صورت، عالَم، به كلاس بدون مربّى ومعلّمى مى ماند كه شاگردى در آن، بى مفهوم است. در واقع، مادامى كه شاگرد بودن را بپذيريم، ضرورت وجود مربّى، همچنان باقى است، مگر آن كه شاگردى خويش را فراموش كنيم يا از اساس انكار كنيم! (إنّ الإنسان ليطغى أن رآه استغنى) (علق: ۷ – ۶) امّا واقعيّت، اين است كه حتّى اگر انسان به خيال استغنا نيز جايگاه خويش را فراموش كند، اين، به مفهوم عدم نياز او به مربّى ومذكّر نخودهد بود. انسان، از آن جهت كه انسان است وداراى هواى نفس، نيازمند تربيّت وتذكّر دائمى است واز همين جهت، نيازمند شاگردىِ مكتب وحى است، چه در عصر اوّليّه زيست كند وچه در عصر علم وفن آورى. رشد عقلى وافزايش آگاهى هاى او، نه تنها او را از اين امر بى نياز نمى كند، بلكه ضرورت استمرار مربّى ومذكّرى الهى را براى او به اثبات مى رساند، ضرورتى كه حياتِ همه ى عالم به وجود او است: (لولا الحجة لساختِ الأرضُ بأهلها)(۴) اگر حجّت در روى زمين نباشد، زمين اهلش را فرو خواهد برد.(۵)

بنابراين، تنها، در پرتو وجود امام وبندگى كامل او نسبت به پروردگار متعال است كه لطف وفيض الهى بر عالم هستى نازل مى شود. در واقع، بالاترين وافضلِ فيوضات الهى، فيض هدايت است كه به بركت وجود امام، يعنى آن تجسّم اطاعتِ كامل، نمود مى يابد وانسان ها به واسطه ى او هدايت مى شوند. اين، مهم ترين معنا براى واسطه ى فيض بودن امام است.

بنابراين، امام، چه ظاهر باشد، چه غايب، چه چشم ها او را بشناسند وچه نشناسند، او، معنا بخش عالم هستى وبندگى خدا، بلكه قوام خانه ى دنيا است.

امّا گاه از خود مى پرسيم: (اگر حقيقت عالم وجود، به او معنا مى يابد واو است كه وجودش نشان دهنده ى راه است، پس چرا اكنون غايب است؟ فلسفه ى غيبت چيست؟ وچه شد كه بشريّت به غيبت مبتلا گشت؟).

قطعاً، غيبت، به معناى عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت، تنها، عدم ظهور است ونه عدم حضور. چون حضور دارد، پس همه ى وظايفى را كه به حكم امامت مى بايست نسبت به بشريّت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنا بخش عالم هستى است؛ چون حضور دارد، نگرانِ امّت خويش است؛ چون حضور دارد، باب هدايت ره گم كردگان است ودر رفع مشكلات امّت مى كوشد، هر چند آنها خود اين مطلب را در نيابند وولى نعمت خود را نشناسند، امّا نشناختن حقيقت مطلب را تغيير نمى دهد.

در واقع امامت مجموعه رفتارهايى است كه وقتى در وجودى شكل گرفته وتجلى يافته است او را امام مى ناميم، همان طور كه (مادرى) يك اسم نيست، يك منصب نيست، مجموعه رفتارهايى سرشار از لطف وعطوفت وتربيت است كه در هر كس باشد اورا مادر مى ناميم، لذا امام نمى تواند امام باشد ونگران بشرين نباشد، نمى تواند امام باشد وهدايت نكند، نمى تواند امام باشد ورفع مشكلات نكند و...

به همين دليل است كه در زيارات امام را به عنوان چشم خدا در ميان خلقش خطاب مى كنيم: (السلام عليك يا عين الله فى خلقه).(۶)

على عليه السّلام در خطابش به يكى از ياران مى فرمايد: اى رميله، هيچ مؤمنى در شرق وغرب زمين از ما غايب نيست.(۷)

خورشيد، چون حقيقت اش، نورافشانى است، حتّى اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را با نورش وگرمايش بهره مند مى كند، به طورى كه روز ابرى، هرگز، مانند شب تاريك نيست، گرچه با روز آفتابى نيز متفاوت است. درست به همين دليل است كه وقتى راوى از امام صادق عليه السّلام سؤال مى كند:

(كيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟). قال: (كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب)؛(۸) (چه گونه مردم از حجت غايب وپنهان بهره مى برند؟). فرمود: همان گونه كه از خورشيد، چون در پس ابرها قرار مى گيرد، بهره مند مى شوند).

همان طور كه اثر وجودى خورشيد در پس ابر، براى هيچ كس قابل انكار نيست، اثر وجودى امام در عالَم آفرينش وبراى تك تك انسان ها، قابل انكار نيست، هرچند كه شايد صاحبان معرفت، اين اثر را بيش تر درك كنند.

بنابراين، وقتى از فلسفه ى غيبت سؤال مى كنيم، منظورمان اين نيست كه (چرا آن غايت هستى نيست؟)، بلكه مى خواهيم بدانيم كه اين حضور بى ظهور، چرا اتّفاق افتاد.

غيبت، امرى است كه ريشه ها وزمينه هاى آن را بايد قبل از وقوع اش، در رفتار انسان ها يافت. اگر با تدبر وتحقّق اين جست وجو انجام پذيرد، ما را به حقيقت غيبت رهنمون خواهد ساخت.

واقعيّت، اين است كه غيبت، يك امر دفعى وناگهانى نبوده است، بلكه مفهومى از غيبت، به طور تدريجى، در طول تاريخ جريان داشته است وسرانجام، در يك نقطه از تاريخ، نمود فيزيكى وعملى يافته است.

مسئله ى نشناختن واطاعت نكردن از وجود معصوم، مى تواند مفهوم ديگرى از غيبت باشد. آن اندازه اى كه پيامبر وائمه عليهم السّلام در طول تاريخ شناخته نشدند، مى توانيم بگوييم، در واقع، از ديد مردم غايب بودند. اين مفهوم از غيبت، بر تمام تاريخ امامت، سايه افكنده است، بلكه نشانه هاى آن را در زمان خود پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى توانيم بيابيم.

آن جا كه پيامبر مصلحت اسلام را در صلح حديبيه ديد وعزم را بر صلح با مشركان محكم كرد، آنان كه جنگ، خوى هميشگى شان بود وتفاخر عرب سراسر وجودشان را پر كرده بود، به مخالفت برخاستند وگفتند: (ما، طالب جنگ ايم وخوارى صلح را نمى پذيريم)! قرآن، از آن صلح، به (فتح آشكار) تعبير كرده است: (إنّا فتحنا لك فتحاً مبيناً)

آن جا كه پيامبر، در آخرين روزهاى حيات اش، فرمان حضور در لشكر اسامه را به مسلمانان داد وبارها وبارها فرمود: (لعن الله مَن تخلّف عن جيش أُسامة)، آنان كه فرمان پيامبر را فرمان خدا نمى دانستند ودل هاشان به مسئله ى خلافت بعد از رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم مى انديشيد، بهانه آوردند كه چه گونه يك جوان را به فرماندهى خويش بپذيريم؟! وآن زمان كه پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم در بستر بيمارى فرمود: (قلم ودواتى بياوريد تا براى تان چيزى بنويسم كه گمراه نشويد)، ندا در دادند: (حسبنا كتاب الله)!

در اين رفتارها كه مى انديشيم، در مى يابيم كه گويا پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم در جامعه ى آن روز، غايب بوده است، غيبتى كه آخرين نمود واقعى آن، در ماجراى سقيفه تجلّى كرد، آن جايى كه از همه چيز سخن مى رود جز آن چه پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم گفته ووصيّت كرده بود!

رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم كه مسئوليّت حفظ وبقاى دين بعد از خود را نيز برعهده داشت، در آخرين سال حيات خود، در حجّة الوداع، بار ديگر با نداى (مَنْ كنتُ مولاه فهذا على مولاه...) در ميان جمع كثيرى از مسلمانان، اين امر عظيم را به انجام رسانيد وبا ايشان اتمام حجت كرد، امّا عملكرد آنان در فاصله ى كمى بعد از وفات پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم نشان داد كه گويى اصلاً غدير نبوده است، پيامبر را در آن صحنه نديده اند وكلام اش را نشنيده اند!

آرى، پيامبرِ متصل به وحى وتعيين شده از جانب خدا، غايب است وآن چه براى بسيارى ظهور دارد، حاكمى است كه از پيش خود رأى ونظرى دارد وديگران نيز در كنار او رأى ونظرى اند!

به گزاف نگفته ايم، اگر بگوييم؛ جامعه ى آن روز، پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم را آن گونه كه بايد، نشناخت، چون نشناخت، اطاعت نكرد وچون اطاعت نكرد، سودى نبرد.

بعد از وفات پيامبر صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم، آن روز كه على عليه السّلام به همراه زهرا عليها السلام به در خانه ى مهاجران وانصار رفت واز آنان براى يارى خود ودفاع از حق امامت دعوت كرد، كسى نداى او را اجابت نكرد... تا آن جايى كه امامى كه براى ساختن جامعه ى بشرى آمده بود، بيست وپنج سال در اطراف مدينه، نخل خرما كاشت وقنات حفر كرد! گويا، جامعه ى آن روز، انسانى براى ساخته شدن ندارد وبا امام خود معامله ى غايب را مى كند!

آنگاه كه مردم، خود، از ظلم وتبعيض خلفا به ستوه آمدند وبه در خانه امام ريختند وبا او بيعت كردند، همانان، چون امام، حكومت وولايتى را كه ايشان انتظار داشتند، به صاحبان امتيازات اِعطا نكرد، بر وى شمشير كشيدند وجهل را به راه انداختند، وچون در جنگ با معاويه، قرآن ها بر سر نيزه شد، نصيحت هاى آن قرآن مجسّم، در گوش هاى سنگين شان اثر نكرد وگفتند: (اى على! يا بگو مالك اشتر بازگردد ويا با تو خواهيم جنگيد).!

آرى، امام عليه السّلام در صفين، از جمعى از لشكريان خود، شكست خورد كه اساساً تفاوتى با لشكريان معاويه نداشند! آنان، بعد از نتيجه ى حكميت، اهداف شيطانى خود را با زمزمه هاى قرآنى آميختند ودر برابر امام خويش، نهروان را به راه انداختند.

امام، بعد از پيروزى بر نهروانيان، آنان را به جنگ با معاويه طلبيد، بهانه آوردند وتخلّف كردند تا آن جا كه امام عليه السّلام فرمود:

لَوَدَدْتُ أنّى لَمْ أَرَكُم ولَمْ أعرفكم؛(۹) اى كاش شما را نديده بودم ونمى شناختم! بارالها! مرا از اينان بگير وبَدان را برايشان بگمار وآنان را از من بگير وقهر از آنان را به من عنايت كن.(۱۰)

در عصر امام مجتبى عليه السّلام نيز همين سپاهيان، لشكر امام بودند كه به راحتى، با پول معاويه، تطميع مى شدند وامام را تنها مى گذاشتند... آن چنان كه امام، تنها راه افشاى چهره دروغين معاويه را در صلح با او ديد، گرچه حتّى بسيارى از نزديكان امام، اين پيروزى بزرگ را درك نكردند وبا ايشان، به اين تعبير سخن گفتند: (السلام عليك يا مذلّ المؤمنين)!

چون زمان به عصر امام حسين عليه السّلام رسيد، در حالى كه پاى حتّى يك نفر از لشكريان شام به كربلا نرسيده بود، امامِ مسلمانان، در مقابل همانانى قرار گرفت كه براى وى نامه فرستاده بودند واز او دعوت كرده بودند...

امام سجاد عليه السّلام نيز بالاترين معارف ومفاهيم دين را در قالب دعا بيان مى كرد؛ چرا كه جامعه، بسترى براى شنيدن اين معارف نبود.

زمان امام باقر وامام صادق عليهما السّلام گرچه زمينه را براى بهره گيرى علمى از اين دو بزرگوار بسيار مساعد مى بينيم، امّا بسيارى از انبوه حاضران در مجلس امام، كسانى هستند كه هم به جلسات مالك بن انس مى روند وهم نزد امام صادق عليه السّلام مى آيند وتفاوتى هم ميان اين دو حس نمى كنند! همانان كه خود، قطره اى از درياى علم امام را بر گرفتند، در مقابل او مكتب ساختند!

امام رضا عليه السّلام در شهر نيشابور، همه حقيقت دين رادر يك جمله بيان فرمودند. گفتند: (كلمة لا إله إلّا الله حصنى فَمَنْ دخل حصنى أمن من عذابى بشرطها وشروطها وأنَا من شروطها).

در اين مقارنه ى زيبا وپر معناى توحيد وولايت، غربت وغيبت امامت در جامعه ى آن روز را متذكر شدند، به طورى كه اگر مردم عالم، همين يك كلام را مى فهميدند وعمل مى كردند، هدايت مى شدند.

از زمان امام جواد عليه السّلام تا زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام اين نشناختن وعدم توجّه وبهره گيرى، بيش از هر زمان ديگرى، مشهود است. همين كه تاريخ، خالى از بسيارى از رفتارها وعملكردهاى اين بزرگواران است، خود، شاهد اين مدّعا است كه جامعه اى كه مى بايست به رفتار وحركات امام وهادىِ خود توجّه مى كرد، الگو مى گرفت ونقل كرد، نگاه اش به سمت امام نبوده است وبا او معامله يك غايب را كرده است!

با كمى تدبّر در اين نمونه ها، در مى يابيم كه مردم، تا در كنار ائمه بودند، معناى نياز به امام را درك نمى كردند، گرچه هرگاه به مشكلى جدّى بر مى خوردند، از خلفا گرفته تا مردم عادى، به ائمه عليهم السّلام رجوع مى كردند، امّا اين رجوع، هميشگى وداراى پشتوانه معرفتى نبود؛ چرا كه هيچ وقت به امام، به عنوان تنها راه هدايت ونجات، نمى نگريستند. (همچون بسيارى از انسان هاى امروز)

اين، همان است كه حضرت امير عليه السّلام در روايتى مى فرمايد:

(اللّهم... إنّكَ لاتخلى أرضك من حجةٍ لك على خلقك ظاهرٍ ليس بالمطاع أوْ خائف مغمور...؛(۱۱)

بارالها! تو، زمين ات را از حجّت بر خلقت، خالى نمى گذارى. او، يا ظاهر وآشكار است، ولى مطاع مردم نيست ويا خائف وناشناخته است.

بنابراين، غيبت، در مفهوم نشناختنِ امام، صبغه ى روشن تاريخ امامت است. به همين دليل، آن گاه كه جوامع بشرى، از امام روى گرداندند ونخواستند اطاعت كنند تا بهره ببرند، اراده ى الهى، بر اين تعلّق گرفت كه اين بار، روىِ امام از جامعه پنهان داشته شود تا بشريتِ محتاج ونيازمند به امام، اين نياز را درك كند: (إذا غضب الله تبارك وتعالى على خلقه نهانا عن جوارهم؛(۱۲) وقتى خداوند متعال، بر خلق اش غضب كند، (اهل بيت) را از جوار آنان دور مى كند).

پس غيبت، حاصل رفتارها وعملكرد بشريّت بوده است وتغيير واصلاح اين رفتارها، مى تواند خود، مهم ترين عامل ظهور باشد.

به عبارت ديگر، ظهور، با تغيير ودگرگونى فكرى وعملى ما صورت مى گيرد؛ چرا كه (إنّ الله لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم(۱۳) خداوند، سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اينكه خود را تغيير دهند.

نكته اى كه نبايد فراموش كنيم، اين است كه گرچه غيبت، سلب نعمت ظهور وديدار امام است ودر واقع، اثر بى توجّهى ها وغفلت هاى بشريّت بوده است، امّا از بُعد ديگر، مقدّمه ى يك كمال است؛ چرا كه غيبت، مى تواند مقدّمه ى يك احساس نياز در مردم باشد.

بهتر است براى روشن شدن مطلب مثالى بزنيم. انسانى را در نظر بگيريد كه در خانه ى خود، آب روانى را در اختيار دارد، به طورى كه هر زمانى كه بخواهد مى تواند از آن آب بهره مند گردد، امّا او، مادامى كه در كنار آب بوده است، قدر آن را ندانسته واستفاده ى لازم را از آن نكرده است، امّا همين انسان، چون آب قطع گردد، احساسى در او زنده مى شود. آن احساس، نياز به آب است. اين احساس به صورت يك امر جدّى وواقعى، در درون اش ظهور مى كند، به طورى كه اگر محروميّت ادامه يابد، فشار تشنگى و... او را وا مى دارد كه به حركتى بينديشد وبراى دست يابى به آب، تلاش كند واز همه ى ابزارهاى ممكن، براى رسيدن به آب كمك مى گيرد وديگران را به يارى مى طلبد، حتّى جان خويش را به خطر مى افكند تا شايد جرعه آبى براى رفع تشنگى بيابد.

در تحمّل اين رنج ها وسختى ها، به باور ديگرى، درباره ى آب دست مى يابد. در اثناى كار كه با مشكلات دست وپنجه نرم مى كند ونم ناكى زمين، به واسطه ى نزديكى به آب را حس مى كند، قشنگى اش بيش تر مى شود وشوق رسيدن به آب، همه ى وجودش را در بر مى گيرد.

حالِ انسانِ عصر غيبت نيز چنين است. وجود امام، آب حياتى بود كه تاريخ گذشته، آن طور كه شايسته بود، نسبت به آن احساس عطش نكرد واز آن بهره نبرد. جامعه ى بشرى، بايد مى فهميد كه قرآن بايد در كنار ولىّ خدا باشد وآن چه مى توانست به بشريّت در درك اين معنا كمك كند، نفسِ مسئله ى غيبت بود.

غيبت، عامل يك تلاش ويژه در فهم دين مى گردد، نه اين كه حاصل اين تلاش، مى تواند جايگزين ظهور امام باشد، امّا مى تواند باعث گردد كه در يك محدوده اى، مردم، به طور جدّى، به دين بينديشند، وبراى دست يابى به آن، تلاش كنند وبا واقعيّت ها روبه رو شوند تا در نهايت، به نقطه اى نزديك شويم كه عدّه اى، امام را درك كنند وبخواهند كه از او اطاعت كنند. لذا شك نداريم كه اگر امروز، ظهور امام تحقق يابد، سؤالات بسيارى از مردم، ديگر از سنخ سؤالاتى كه در آن عصر از حضرت امير عليه السّلام پرسيدند، نخواهد بود.(۱۴)

بنابراين، غيبت، مى تواند احساس نيازى را در بشر زنده كند كه اگر واقعى باشد، همان مفهوم انتظار است. انتظار، هيچ چيزى جز احساس يك عطش وحركت براى رفع آن نيست. هر چه قدر كه جوامع بشرى، پيچيده تر مى شوند، اين نياز وعطش، خود را بيش تر نشان مى دهند.

در واقع، انتظار، مرحله اى از كمال بشر است كه مقدّمه اش، نياز، واقعيّت اش، تلاش وحركت براى دست يابى به راه هدايت واطاعت آن است. به همين دليل است كه انتظار را (افضل العبادة)(۱۵) ناميده اند.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

مَنْ مات منكم وهو منتظر لهذا الأمر كَمَن هو مع القائم فى فسطاطه؛ لا، بل كمَن قارع معه بسيفه؛ لا، والله! إلاّ كمَن استشهد مع رسول الله صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم؛(۱۶)

هركس از شما بميرد، در حالى كه منتظر امر ظهور باشد، مانند كسى است كه با حضرت قائم عليه السّلام در خيمه ى ايشان بوده است؛ نه، بلكه، مانند كسى است كه همراه با حضرت شمشير بزند؛ نه، به خدا قسم! نيست مگر مانند كسى كه همراه رسول خدا صلّى اللّهُ عليه وآله وسلّم شهيد شده است.

در همين باره مى توانيم بگوييم كه منتظر واقعى ومشتاق ظهور، كسى است كه از يك طرف، بيش تر به دنبال فهم دين وشناخت آن است واز طرف ديگر، پيوندى گسست ناپذير با اهداف وآرمان هاى امام موعود خود دارد، به طورى كه در راه آن اهداف، گام برمى دارد وجهت گيرى ها وگرايش هايش در چهارچوب آن اهداف شكل مى گيرد. جامعه ى منتظر، اگر انتظارى راستين وصادقانه داشته باشد، دست كم، در حوزه ى خود، سعى در رفع مشكلات وناسامانى هاى مردم مى كند وخواسته ها وآرمان هاى امام موعود را در محيط خود تحقّق مى بخشد. بنابراين، انتظار راستين فرج، خود، فرج وگشايشى است در فهم دين، از يك طرف، ودر اصلاح كار جامعه ومردم، از طرف ديگر، واين است معناى حديث: (انتظار الفرج من الفرج).(۱۷)

انتظار، خود، فرج وگشايش نيست، امّا اگر حقيقى باشد، بخشى از فرج خواهد بود؛ چرا كه معنايش اين است كه كسانى، در جهت فهم دين گام بردارند وبه آن عمل كنند وجامعه را به آن سمت سوق دهند، ودر نهايت، به آن درجه اى برسند كه بخواهند امام را اطاعت كنند، همان چيزى كه در زمان ظهور ائمه در گذشته بسيار كم بود.

امرى كه در كنار همه ى اين تلاش ها وحركت ها، نقش اساسى دارد، مسئله ى دعا در حق ظهور است. روشن است كه دعا، نبايد لقلقه ى زبان باشد؛ چرا كه دعاى فرج، بدون حركت وتلاش، به مصداق (الداعى بلا عملٍ كالرامى بلاوتر)(۱۸) سودى نخواهد داشت.

انتظار، هيچ چيزى جز نشان دادن احساس نياز نيست واين نشان دادن، راه هاى متفاوتى دارد كه حركت وكوشش براى شناخت دين وعمل به آن، يكى از نمودهاى آن است ونمود ديگر، دعا وتفرّج براى فرج است. فرمودند:

(اكثروا الدعا بتعجيل الفرج؛ فإنَّ ذالك فرجكم؛(۱۹) براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد؛ زيرا، همين، فرج شما است).

بنابراين، هرگاه مردم، احساس نياز كنند واين نياز را در عمل نشان دهند، وعده ى الهى تحقّق خواهد يافت. در آن زمان، بزرگ ترين بهره اى كه مردم منتظِر از امام غايب مى برند، آن است كه ذكرش ويادش، آنان را رشد مى دهد وتفكّر وآگاهى آنان را ارتقا مى بخشد.

در واقع، ما، در انتظار يك بذرى كه در آينده كاشته شود ودرختى پديد آيد وميوه اى به بار دهد، نيستيم، بلكه ما، انتظار ميوه اى رسيده را مى كشيم كه هر لحظه مى تواند در دستان ما باشد.

بنابراين، انتظار ظهور، دور از دسترس نيست. انتظار، در تمامى لحظه ها است، لحظاتى كه در آن، اميدى نهفته است كه مى تواند مانع از گناه وعامل شوق به طاعت وبندگى خدا ومقاومت وپايدارى در مقابل ناملايمات باشد.


 

 

 

پى نوشت ها:


(۱) ذاريات: ۵۶.

(۲) بحارالأنوار، ج ۲۳، ص ۸۹.

(۳) زيارت جامعه ى كبيره.

(۴) اصول كافى، ج ۱، باب ۴، ج ۱۰.

(۵) در بعضى روايات، دو حجت، از جانب خداوند، براى مردم ذكر شده است: حجّت ظاهرى، يعنى انبيا ورسل وائمه عليهم السّلام، وحجّت باطنى يعنى عقل (تحف العقول، ص ۲۸۵، امام موسى بن جعفر عليه السّلام). از اين جهت، كسانى با الهام از مضامين چنين احاديثى، (حجّت)، را در حديث بالا، به (عقل) معنا كرده اند، در حالى كه حتّى اگر در صدد جمع احاديث باشيم، لازم است حجّت را در مفهوم كلّى آن، يعنى ظاهرى وباطنى، هر دو، تفسير كنيم؛ چرا كه در حديث، هيچ قرينه اى، جهت تخصيص دادن (حجّت) به (حجّت باطنى) يعنى - عقل - وجود ندارد ودر صورتى كه كلّى معنا كنيم، ضرورت وجود حجّت ظاهر ظاهر (امام) همچنان باقى است. به علاوه، احاديث ديگرى وجود دارد كه ما را در تفسير (حجّت) به (امام)، مطمئن مى سازد كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم.

نياز عقل به وحى وحجّت ظاهرى، خود، مطلب جداگانه اى است كه در جاى خود قابل اثبات است.

۱- قال الصادق عليه السّلام: (والله! ما ترك الله الأرض منذ قبض آدم إلّا فيها إمام يهتدى به إلى الله عزّ وجلّ وهو حجّة الله عزّ وجلّ على العباد). (بحارالأنوار، ج ۲۳، ص ۲۳، ح ۲۷.)

۲- قال الصادق عليه السّلام: (لولم يبقِ فى الأرض إلّا رجلين لكان أحدهما الحجة).(بحار، ج ۲۳، ح ۲۴).

(۶) بحارالأنوار، ج ۱۰۲، ص ۲۱۵.

(۷) بصائر الدرجات، باب ۱۶، ح ۱.

(۸) بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۹۲.

(۹) نهج البلاغه، خ ۲۷.

(۱۰) نهج البلاغه، خ ۲۵.

(۱۱) اصول كافى، كتاب الحجة، باب النادر فى حال الغيبة، ح ۳.

(۱۲) اصول كافى، كتاب الحجة،باب فى الغيبة، ح ۳۱ (امام باقر عليه السّلام).

(۱۳) رعد: ۱۱.

(۱۴) زمانى كه حضرت امير عليه السّلام بر منبر فرمود (سلونى قبل أن تفقدونى)، شخصى برخاست وپرسيد: (در سر وروى من، چند مو وجود دارد؟).

(۱۵) منتخب الأثر، فصل ۱۰، باب ۲، ح ۱۶.

(۱۶) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۶، ح ۱۸.

(۱۷) بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۳۰.

(۱۸) دعا كننده، بدون حركت وعمل، مانند كمال بدون زه است. بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۳۱۲.

(۱۹) كمال الدين، باب ۴۵، ح ۴.

رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم